به گزارش ایرنا، در عام الفیل (سالی که سپاه ابرهه به قصد تخریب خانه خدا به مکه هجوم آوردند) قادر متعال از نسل اسماعیل پیامبر (ع) فرزندی به دنیا آورد که قرار بود با ابلاغ آخرین شریعت الهی، بزرگترین تحول را در تاریخ بشریت ایجاد و مکتبی حیات بخش و انسان ساز را به تشنگان معرفت و عدالت عرضه کند.
نام پدر این کودک، عبدالله و نام مادرش آمنه بود. پس از تولد نوزاد، طی مراسمی خاص، نام «محمد» را برای او برگزیدند. این نام را (عبدالمطلب) جد پیامبر انتخاب کرد و مادرش، نام (احمد) را برگزید و در قرآن به هر دو نام اشاره شده است.
پدر او بنابر آنچه مشهور است، پیش از ولادت (محمد) از دنیا رفت. تربیت و نگهداری کودک را عبدالمطلب، جد او و پس از وی ابو طالب، عموی ایشان متکفل شدند.
کودک سه روز از مادر شیر خورد. پس از آن، وی را به (ثویبه)، کنیز ابولهب ـ عموی پیامبر ـ سپردند. او چهار ماه کودک را شیر داد، سپس وی را به (حلیمه سعدیه) سپردند و او آخرین دایه حضرت بود.
محمد (ص) در سرزمین سخت و خشن عربستان رشد و کمال یافت. سرزمینی با مردمی بت پرست که دختران را زنده به گور می کردند و گاه به خاطر تعصبات بیجای قبیله ای، سالها با یکدیگر می جنگیدند. اگر شتر یک قبیله وارد سرزمین قبیله دیگری شده و کشته می شد، همین برای آغاز جنگی بزرگ کافی بود!
پیش از بعثت، در میان مردم مکه فقط 17 نفر و در میان مردم مدینه فقط 11 نفر باسواد بودند. کعبه که پایگاه توحید ومرکز یکتاپرستی است، به بتخانه و محل آویختن اشعاری پوچ و بی محتوا تبدیل شده بود. در چنین شرایطی آثار خداپرستی محو و رذایل، فضیلت و فضیلتها نیز رذیلت محسوب می شدند.
محمد در دوران جوانی چنان معروف و خوشنام و درستکار بود که به (امین) ملقب شد و حتی در میان منازعات قومی، وی را به عنوان داور انتخاب می کردند. از جمله، هنگام نزاع بین قبایل عرب بر سر نصب حجرالاسود در محل خود، که میانجیگری پیامبر، همه را مسرور ساخت و به مشاجره آنها خاتمه داد. در دوران جوانی مدافع سرسخت ضعفا و دشمن سرسخت ظالمان و ستمگران بود. (محمد امین) از امضاکنندگان پیمانی بود که به (حلف الفضول) شهرت داشت و این، پیمانی بود که جمعی برای احقاق حق ستمدیدگان آن را امضا کردند و آن حضرت در 20 سالگی در آن شرکت داشتند و به آن نیز افتخار می کردند.
** ازدواج و بعثت حضرت محمد(ص)
محمد در آن سن مدتی به چوپانی مشغول بود و گوسفندان اهل مکه را شبانی می کرد. امانت و حسن شهرت (محمد) سبب شد که خدیجه، دختر خویلد، از ثروتمندان قریش و صاحب قافله های تجاری، وی را به استخدام درآورد. سپس پیشنهاد کرد که محمد ریاست قافله تجاری او را که به شام می رفت به عهده گیرد و در عوض، دو برابر بقیه مزد بگیرد و محمد امین نیز پذیرفت.
پیامبر (ص) پیش از بعثت، هر سال مدتی را در غار (حرا) به عزلت و تنهایی می گذراندند. در این مورد در نهج البلاغه حضرت علی (ع) آمده است: ولقد کان یجاور فی کل سنة بحراء فأراه ولا یراه غیری: ایشان هر سال مدتی را در غار حرا می گذراند و من او را می دیدم و جز من، کسی او را نمی دید(خطبه 190).
روزی آن حضرت در غار حرا مشغول عبادت بود که فرشته وحی نازل شد که بخوان، حضرت محمد که درس نخوانده بود، گفت: (من خواندن بلد نیستم) فرشته وحی ایشان را بسختی فشرد و دوباره گفت (إقرأ) و باز همان جواب را شنید. برای بار سوم حضرت را فشرد و گفت: (إقرأ) این بار جواب شنید: (چه بخوانم) فرشته وحی عرض کرد: (اقرأ باسم ربک الذی خلق خلق الإنسان من علق اقرأ و ربک الأکرم الذی علم بالقلم علّم الإنسان ما لم یعلم): بخوان به نام پروردگارت، کسی که آفرید انسان را از خون بسته بخوان، و پروردگارت کریمترین موجودات است، کسی است که با قلم آموخت، به انسان آنچه را که نمی دانست، آموخت (سوره علق، آیات 1 الی 5).
بدین سان آیات اول سوره (علق) بر حضرت نازل شد. فرشته وحی سپس عرض کرد: (ای محمد! تو رسول خدایی و من جبرئیلم). حضرت از کوه حرا فرود آمده، به منزل خدیجه بازگشت. چون به منزل وارد شد، پیامبر فرمودند: (من در خود سرمایی احساس می کنم، جامه ای به من بپوشان!) سپس جامه ای پوشیده، خوابید. در این هنگام از جانب حق تعالی وحی آمد: (یا أیها المدّثر قم فأنذر وربّک فکبّر): ای جامه به خود پیچیده، برخیز و انذار کن و پروردگارت را به بزرگی یاد کن ـ سوره مدّثر) حضرت برخاست و فرمود: (الله أکبر، الله أکبر).
بر پیامبر (ص) واضح بود، اسلام که همه را به برابری می خواند و تبعیض ها و ثروت اندوزی ها و بهره کشیهای ظالمانه را ممنوع می سازد، در مقابل خود مخالفین بسیاری خواهد داشت، کسانی که حاضر به از دست دادن منافع مادی و معنوی و امتیازات اجتماعی خویش نبودند به یکباره و بدون زمینه سازی های قبلی نمی توان دعوت را علنی کرد. لذا مدت سه سال مخفیانه اسلام را تبلیغ می کردند. پس از خدیجه، علی (ع) ایمان آورد و اینها تا مدتی تنها کسانی بودند که با پیامبر نماز می خواندند. سپس، (زید بن حارثه) و به دنبال او سایر مردم ایمان آوردند و نام اسلام شیوع پیدا کرد.
سه سال پس از بعثت پیامبر، طی دو مرحله، دستور علنی کردن دعوت به اسلام، از جانب حق تعالی ابلاغ شد. ابتدا دستور رسید که پیامبر(ص) خویشاوندان نزدیک خود را دعوت کند. بدین منظور جلسه ای تشکیل شد. در آن جلسه، علی (ع) که نوجوانی بود و ابولهب عموی پیامبر و سایر خویشاوندان حضور داشتند. حضرت رسول (ص) پس از ستایش خداوند و اعتراف به وحدانیت او دعوت خود را علنی کرد و از آنان خواست که به یگانگی خداوند و پیامبری ایشان اعتراف کنند تا رستگار شوند.
در مرحله دوم این آیات نازل شد: (فاصدع بما تؤمر واعرض عن المشرکین إنا کفیناک المستهزئین) (سوره حجر: آیه 94 ـ 95) در این مرحله، پیامبر (ص) همه مردم را به طور علنی و آشکارا دعوت کرد. از اینجا بود که قریش با تمام قوا به مقابله برخاسته، اصحاب پیامبر (ص) را بسختی شکنجه کردند، آنان را تحت شدیدترین محاصره های اقتصادی و اجتماعی قرار دادند و حتی با پیشنهادهای فریبنده خود، خواستند آن حضرت را از ادامه رسالت خود باز دارند، ولی پیامبر با قاطعیت فرمود: (به خدا قسم، اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چیم قراردهید تا از دعوت خود دست بردارم، هرگز چنین نخواهم کرد!).
در طی 13 سالی که از بعثت پیامبر (ص) می گذشت، آن حضرت با یاران خود به مدت سه سال در سخت ترین شرایط در شعب ابیطالب (دره ای در میان کوههای مکه) در محاصره قرار داشتند و آزار مشرکین نیز هر لحظه شدت می گرفت.
** هجرت و تشکیل حکومت اسلامی
پس از آن، رسول خدا (ص) مخفیانه به مدینه مهاجرت کرده و در آنجا در محیطی امن، حکومتی اسلامی تشکیل دادند. در 10 سالی که از حیات شریف آن حضرت باقی مانده بود، اسلام با سرعتی باور نکردنی گسترش یافت و مرزها را در نوردید.
بر طبق گفته مورخین، در طول مدت حکومت اسلامی پیامبر (ص) جنگهای بسیاری رخ داد که در 26 و به روایتی 27 نبرد، خود پیامبر شخصاً شرکت داشتند (که به این نبردها غزوه می گویند) و 35 و به روایتی 48 و حتی 66 جنگ نیز تحت فرماندهی منصوبین آن حضرت به وقوع پیوست (که به این جنگها، سریه می گویند).
** رحلت پیامبر اسلام
سلام بر تو ای فرستاده خوبی ها، ای مهربانترین فرشته خاک. تو از ملکوت آسمان به زمین فرا خوانده شدی تا انسان را با معنای واقعی اش آشنا کنی. تو، آفتاب روشن حقیقت بودی در شام تیره زندگی. از مشرق دلها برآمدی و اکنون، آسمان تب دار غروب جانگداز توست.
در سال یازدهم هجرت رسول اکرم (ص) در آخرین سفرحج (در عرفه)، در مکه و در غدیرخم، در مدینه قبل از بیماری و بعد از آن در جمع یاران و یا در ضمن سخنرانی عمومی، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت خود خبر داد. چنان که قرآن رهروان رسول خدا (ص) را آگاه ساخته بود که پیامبر هم در نیاز به خوراک و پوشاک و ازدواج و وقوع بیماری و پیری مانند دیگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مرد. پیامبر اکرم (ص) یک ماه قبل از رحلت فرمود: «فراق نزدیک شده و بازگشت به سوی خداوند است. نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم و من دو چیز گران در میان شما می گذارم و می روم: کتاب خدا و عترتم، و خداوند لطیف و آگاه به من خبر داد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر برمن وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود.»
در حجة الوداع در هنگام رمی جمرات فرمود: «مناسک خود را از من فرا گیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم و هرگز مرا دیگر در این جایگاه نخواهید دید.»
روزی به آن حضرت خبر دادند که مردم از وقوع مرگ شما اندوهگین و نگرانند. پیامبر در حالی که به فضل بن عباس و علی بن ابیطالب (ع) تکیه داده بود به سوی مسجد رهسپار گردید و پس از درود و سپاس پروردگار، فرمود: «به من خبر داده اند شما از مرگ پیامبر خود در هراس هستید. آیا پیش از من، پیامبری بوده است که جاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهم پیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد.»
روزی دیگر پیامبر (ص) با کمک علی (ع) و جمعی از یاران خود به قبرستان بقیع رفت و برای مردگان طلب آمرزش کرد . سپس رو به علی (ع) کرد و فرمود: «کلید گنج های ابدی دنیا و زندگی ابدی در آن، در اختیار من گذارده شده و بین زندگی در دنیا و لقای خداوند مخیر شده ام، ولی من ملاقات با پروردگار و بهشت الهی را ترجیح داده ام.»
در چند روز آخر از زندگی رسول اکرم (ص) آن بزرگوار در مسجد پس از اقامه نماز صبح فرمود: «ای مردم! آتش فتنه ها شعله ور گردیده و فتنه ها همچون پارههای امواج تاریک شب روی آورده است. من در روز رستاخیز پیشاپیش شما هستم و شما در حوض کوثر بر من در می آئید. آگاه باشید که من درباره ثقلین از شما می پرسم، پس بنگرید چگونه پس از من درباره آن دو رفتار می کنید، زیرا که خدای لطیف و خبیر مرا آگاه ساخته که آن دو از هم جدا نمی شوند تا مرا دیدار کنند. آگاه باشید که من آن دو را در میان شما به جای نهادم (کتاب خدا و اهل بیتم). بر ایشان پیشی نگیرید که از هم پاشیده و پراکنده خواهید شد و درباره آنان کوتاهی نکنید که به هلاکت می رسید.»
آنگاه پیامبر (ص) با زحمت به سوی خانه اش به راه افتاد. مردم با چشمانی اشک آلود آخرین فرستاده الهی را بدرقه می کردند. در آخرین روزها پیامبر به علی (ع) وصیت نمود که او را غسل و کفن کند و بر او نماز بگزارد. علی (ع) که جانش با جان پیامبر آمیخته بود، پاسخ داد: «ای رسول خدا، می ترسم طاقت این کار را نداشته باشم.»
پیامبر (ص) علی (ع) را به خود نزدیک کرد . آنگاه انگشترش را به او داد تا در دستش کند. سپس شمشیر، زره و سایر وسایل جنگی خود را خواست و همه آنها را به علی سپرد.
فردای آن روز بیماری پیامبر (ص) شدت یافت اما او در همین حال نیز اطرافیان خود را درباره حقوق مردم و توجه به مردم سفارش می کرد. سپس به حاضران فرمود: «برادر و دوستم را بخواهید به اینجا بیاید.» ام سلمه، همسر پیامبر گفت: «علی را بگویید بیاید. زیرا منظور پیامبر جز او کس دیگری نیست.» هنگامی که علی (ع) آمد، پیامبر به او اشاره کرد که نزدیک شود. آنگاه علی (ع) را در آغوش گرفت و مدتی طولانی با او راز گفت تا آنکه از حال رفت و بیهوش شد. با مشاهده این وضع، نواده های پیامبر (ص) حسن و حسین (ع) به شدت گریستند و خود را روی بدن رسول خدا افکندند. علی (ع) خواست آن دو را از پیامبر (ص) جدا کند. پیامبر (ص) به هوش آمد و فرمود: «علی جان آن دو را واگذار تا ببویم و آنها نیز مرا ببویند، آن دو از من بهره گیرند و من از آنها بهره گیرم.»
سرانجام نبی مکرم اسلام 28 صفر سال 11 هجری قمری هنگامی که سرش بر دامان علی (ع) بود، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
سلام بر خاتم مهربانی و درود بر پیامبری که گامهای مهتابی اش شب های جهل بشر را به جاده های راستی کشاند.
شبد**1953** 1010
تنظیم کننده:مرتضی شحنه **انتشار دهنده: علیرضا فولادی
نام پدر این کودک، عبدالله و نام مادرش آمنه بود. پس از تولد نوزاد، طی مراسمی خاص، نام «محمد» را برای او برگزیدند. این نام را (عبدالمطلب) جد پیامبر انتخاب کرد و مادرش، نام (احمد) را برگزید و در قرآن به هر دو نام اشاره شده است.
پدر او بنابر آنچه مشهور است، پیش از ولادت (محمد) از دنیا رفت. تربیت و نگهداری کودک را عبدالمطلب، جد او و پس از وی ابو طالب، عموی ایشان متکفل شدند.
کودک سه روز از مادر شیر خورد. پس از آن، وی را به (ثویبه)، کنیز ابولهب ـ عموی پیامبر ـ سپردند. او چهار ماه کودک را شیر داد، سپس وی را به (حلیمه سعدیه) سپردند و او آخرین دایه حضرت بود.
محمد (ص) در سرزمین سخت و خشن عربستان رشد و کمال یافت. سرزمینی با مردمی بت پرست که دختران را زنده به گور می کردند و گاه به خاطر تعصبات بیجای قبیله ای، سالها با یکدیگر می جنگیدند. اگر شتر یک قبیله وارد سرزمین قبیله دیگری شده و کشته می شد، همین برای آغاز جنگی بزرگ کافی بود!
پیش از بعثت، در میان مردم مکه فقط 17 نفر و در میان مردم مدینه فقط 11 نفر باسواد بودند. کعبه که پایگاه توحید ومرکز یکتاپرستی است، به بتخانه و محل آویختن اشعاری پوچ و بی محتوا تبدیل شده بود. در چنین شرایطی آثار خداپرستی محو و رذایل، فضیلت و فضیلتها نیز رذیلت محسوب می شدند.
محمد در دوران جوانی چنان معروف و خوشنام و درستکار بود که به (امین) ملقب شد و حتی در میان منازعات قومی، وی را به عنوان داور انتخاب می کردند. از جمله، هنگام نزاع بین قبایل عرب بر سر نصب حجرالاسود در محل خود، که میانجیگری پیامبر، همه را مسرور ساخت و به مشاجره آنها خاتمه داد. در دوران جوانی مدافع سرسخت ضعفا و دشمن سرسخت ظالمان و ستمگران بود. (محمد امین) از امضاکنندگان پیمانی بود که به (حلف الفضول) شهرت داشت و این، پیمانی بود که جمعی برای احقاق حق ستمدیدگان آن را امضا کردند و آن حضرت در 20 سالگی در آن شرکت داشتند و به آن نیز افتخار می کردند.
** ازدواج و بعثت حضرت محمد(ص)
محمد در آن سن مدتی به چوپانی مشغول بود و گوسفندان اهل مکه را شبانی می کرد. امانت و حسن شهرت (محمد) سبب شد که خدیجه، دختر خویلد، از ثروتمندان قریش و صاحب قافله های تجاری، وی را به استخدام درآورد. سپس پیشنهاد کرد که محمد ریاست قافله تجاری او را که به شام می رفت به عهده گیرد و در عوض، دو برابر بقیه مزد بگیرد و محمد امین نیز پذیرفت.
پیامبر (ص) پیش از بعثت، هر سال مدتی را در غار (حرا) به عزلت و تنهایی می گذراندند. در این مورد در نهج البلاغه حضرت علی (ع) آمده است: ولقد کان یجاور فی کل سنة بحراء فأراه ولا یراه غیری: ایشان هر سال مدتی را در غار حرا می گذراند و من او را می دیدم و جز من، کسی او را نمی دید(خطبه 190).
روزی آن حضرت در غار حرا مشغول عبادت بود که فرشته وحی نازل شد که بخوان، حضرت محمد که درس نخوانده بود، گفت: (من خواندن بلد نیستم) فرشته وحی ایشان را بسختی فشرد و دوباره گفت (إقرأ) و باز همان جواب را شنید. برای بار سوم حضرت را فشرد و گفت: (إقرأ) این بار جواب شنید: (چه بخوانم) فرشته وحی عرض کرد: (اقرأ باسم ربک الذی خلق خلق الإنسان من علق اقرأ و ربک الأکرم الذی علم بالقلم علّم الإنسان ما لم یعلم): بخوان به نام پروردگارت، کسی که آفرید انسان را از خون بسته بخوان، و پروردگارت کریمترین موجودات است، کسی است که با قلم آموخت، به انسان آنچه را که نمی دانست، آموخت (سوره علق، آیات 1 الی 5).
بدین سان آیات اول سوره (علق) بر حضرت نازل شد. فرشته وحی سپس عرض کرد: (ای محمد! تو رسول خدایی و من جبرئیلم). حضرت از کوه حرا فرود آمده، به منزل خدیجه بازگشت. چون به منزل وارد شد، پیامبر فرمودند: (من در خود سرمایی احساس می کنم، جامه ای به من بپوشان!) سپس جامه ای پوشیده، خوابید. در این هنگام از جانب حق تعالی وحی آمد: (یا أیها المدّثر قم فأنذر وربّک فکبّر): ای جامه به خود پیچیده، برخیز و انذار کن و پروردگارت را به بزرگی یاد کن ـ سوره مدّثر) حضرت برخاست و فرمود: (الله أکبر، الله أکبر).
بر پیامبر (ص) واضح بود، اسلام که همه را به برابری می خواند و تبعیض ها و ثروت اندوزی ها و بهره کشیهای ظالمانه را ممنوع می سازد، در مقابل خود مخالفین بسیاری خواهد داشت، کسانی که حاضر به از دست دادن منافع مادی و معنوی و امتیازات اجتماعی خویش نبودند به یکباره و بدون زمینه سازی های قبلی نمی توان دعوت را علنی کرد. لذا مدت سه سال مخفیانه اسلام را تبلیغ می کردند. پس از خدیجه، علی (ع) ایمان آورد و اینها تا مدتی تنها کسانی بودند که با پیامبر نماز می خواندند. سپس، (زید بن حارثه) و به دنبال او سایر مردم ایمان آوردند و نام اسلام شیوع پیدا کرد.
سه سال پس از بعثت پیامبر، طی دو مرحله، دستور علنی کردن دعوت به اسلام، از جانب حق تعالی ابلاغ شد. ابتدا دستور رسید که پیامبر(ص) خویشاوندان نزدیک خود را دعوت کند. بدین منظور جلسه ای تشکیل شد. در آن جلسه، علی (ع) که نوجوانی بود و ابولهب عموی پیامبر و سایر خویشاوندان حضور داشتند. حضرت رسول (ص) پس از ستایش خداوند و اعتراف به وحدانیت او دعوت خود را علنی کرد و از آنان خواست که به یگانگی خداوند و پیامبری ایشان اعتراف کنند تا رستگار شوند.
در مرحله دوم این آیات نازل شد: (فاصدع بما تؤمر واعرض عن المشرکین إنا کفیناک المستهزئین) (سوره حجر: آیه 94 ـ 95) در این مرحله، پیامبر (ص) همه مردم را به طور علنی و آشکارا دعوت کرد. از اینجا بود که قریش با تمام قوا به مقابله برخاسته، اصحاب پیامبر (ص) را بسختی شکنجه کردند، آنان را تحت شدیدترین محاصره های اقتصادی و اجتماعی قرار دادند و حتی با پیشنهادهای فریبنده خود، خواستند آن حضرت را از ادامه رسالت خود باز دارند، ولی پیامبر با قاطعیت فرمود: (به خدا قسم، اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چیم قراردهید تا از دعوت خود دست بردارم، هرگز چنین نخواهم کرد!).
در طی 13 سالی که از بعثت پیامبر (ص) می گذشت، آن حضرت با یاران خود به مدت سه سال در سخت ترین شرایط در شعب ابیطالب (دره ای در میان کوههای مکه) در محاصره قرار داشتند و آزار مشرکین نیز هر لحظه شدت می گرفت.
** هجرت و تشکیل حکومت اسلامی
پس از آن، رسول خدا (ص) مخفیانه به مدینه مهاجرت کرده و در آنجا در محیطی امن، حکومتی اسلامی تشکیل دادند. در 10 سالی که از حیات شریف آن حضرت باقی مانده بود، اسلام با سرعتی باور نکردنی گسترش یافت و مرزها را در نوردید.
بر طبق گفته مورخین، در طول مدت حکومت اسلامی پیامبر (ص) جنگهای بسیاری رخ داد که در 26 و به روایتی 27 نبرد، خود پیامبر شخصاً شرکت داشتند (که به این نبردها غزوه می گویند) و 35 و به روایتی 48 و حتی 66 جنگ نیز تحت فرماندهی منصوبین آن حضرت به وقوع پیوست (که به این جنگها، سریه می گویند).
** رحلت پیامبر اسلام
سلام بر تو ای فرستاده خوبی ها، ای مهربانترین فرشته خاک. تو از ملکوت آسمان به زمین فرا خوانده شدی تا انسان را با معنای واقعی اش آشنا کنی. تو، آفتاب روشن حقیقت بودی در شام تیره زندگی. از مشرق دلها برآمدی و اکنون، آسمان تب دار غروب جانگداز توست.
در سال یازدهم هجرت رسول اکرم (ص) در آخرین سفرحج (در عرفه)، در مکه و در غدیرخم، در مدینه قبل از بیماری و بعد از آن در جمع یاران و یا در ضمن سخنرانی عمومی، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت خود خبر داد. چنان که قرآن رهروان رسول خدا (ص) را آگاه ساخته بود که پیامبر هم در نیاز به خوراک و پوشاک و ازدواج و وقوع بیماری و پیری مانند دیگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مرد. پیامبر اکرم (ص) یک ماه قبل از رحلت فرمود: «فراق نزدیک شده و بازگشت به سوی خداوند است. نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم و من دو چیز گران در میان شما می گذارم و می روم: کتاب خدا و عترتم، و خداوند لطیف و آگاه به من خبر داد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر برمن وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود.»
در حجة الوداع در هنگام رمی جمرات فرمود: «مناسک خود را از من فرا گیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم و هرگز مرا دیگر در این جایگاه نخواهید دید.»
روزی به آن حضرت خبر دادند که مردم از وقوع مرگ شما اندوهگین و نگرانند. پیامبر در حالی که به فضل بن عباس و علی بن ابیطالب (ع) تکیه داده بود به سوی مسجد رهسپار گردید و پس از درود و سپاس پروردگار، فرمود: «به من خبر داده اند شما از مرگ پیامبر خود در هراس هستید. آیا پیش از من، پیامبری بوده است که جاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهم پیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد.»
روزی دیگر پیامبر (ص) با کمک علی (ع) و جمعی از یاران خود به قبرستان بقیع رفت و برای مردگان طلب آمرزش کرد . سپس رو به علی (ع) کرد و فرمود: «کلید گنج های ابدی دنیا و زندگی ابدی در آن، در اختیار من گذارده شده و بین زندگی در دنیا و لقای خداوند مخیر شده ام، ولی من ملاقات با پروردگار و بهشت الهی را ترجیح داده ام.»
در چند روز آخر از زندگی رسول اکرم (ص) آن بزرگوار در مسجد پس از اقامه نماز صبح فرمود: «ای مردم! آتش فتنه ها شعله ور گردیده و فتنه ها همچون پارههای امواج تاریک شب روی آورده است. من در روز رستاخیز پیشاپیش شما هستم و شما در حوض کوثر بر من در می آئید. آگاه باشید که من درباره ثقلین از شما می پرسم، پس بنگرید چگونه پس از من درباره آن دو رفتار می کنید، زیرا که خدای لطیف و خبیر مرا آگاه ساخته که آن دو از هم جدا نمی شوند تا مرا دیدار کنند. آگاه باشید که من آن دو را در میان شما به جای نهادم (کتاب خدا و اهل بیتم). بر ایشان پیشی نگیرید که از هم پاشیده و پراکنده خواهید شد و درباره آنان کوتاهی نکنید که به هلاکت می رسید.»
آنگاه پیامبر (ص) با زحمت به سوی خانه اش به راه افتاد. مردم با چشمانی اشک آلود آخرین فرستاده الهی را بدرقه می کردند. در آخرین روزها پیامبر به علی (ع) وصیت نمود که او را غسل و کفن کند و بر او نماز بگزارد. علی (ع) که جانش با جان پیامبر آمیخته بود، پاسخ داد: «ای رسول خدا، می ترسم طاقت این کار را نداشته باشم.»
پیامبر (ص) علی (ع) را به خود نزدیک کرد . آنگاه انگشترش را به او داد تا در دستش کند. سپس شمشیر، زره و سایر وسایل جنگی خود را خواست و همه آنها را به علی سپرد.
فردای آن روز بیماری پیامبر (ص) شدت یافت اما او در همین حال نیز اطرافیان خود را درباره حقوق مردم و توجه به مردم سفارش می کرد. سپس به حاضران فرمود: «برادر و دوستم را بخواهید به اینجا بیاید.» ام سلمه، همسر پیامبر گفت: «علی را بگویید بیاید. زیرا منظور پیامبر جز او کس دیگری نیست.» هنگامی که علی (ع) آمد، پیامبر به او اشاره کرد که نزدیک شود. آنگاه علی (ع) را در آغوش گرفت و مدتی طولانی با او راز گفت تا آنکه از حال رفت و بیهوش شد. با مشاهده این وضع، نواده های پیامبر (ص) حسن و حسین (ع) به شدت گریستند و خود را روی بدن رسول خدا افکندند. علی (ع) خواست آن دو را از پیامبر (ص) جدا کند. پیامبر (ص) به هوش آمد و فرمود: «علی جان آن دو را واگذار تا ببویم و آنها نیز مرا ببویند، آن دو از من بهره گیرند و من از آنها بهره گیرم.»
سرانجام نبی مکرم اسلام 28 صفر سال 11 هجری قمری هنگامی که سرش بر دامان علی (ع) بود، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
سلام بر خاتم مهربانی و درود بر پیامبری که گامهای مهتابی اش شب های جهل بشر را به جاده های راستی کشاند.
شبد**1953** 1010
تنظیم کننده:مرتضی شحنه **انتشار دهنده: علیرضا فولادی
کپی شد