«روزگار سرگشتگی»، داستان بلند با روایت غیرخطی است که با گره‌های به‌جا و مناسب در پیرنگ، خواننده را در هر فصل داستان به دنبال خود می‌کشد. وقایع داستان، خیلی زودتر از آنچه خواننده بداند اتفاق می‌افتند و همین امر وسوسه ادامه خوانش اثر را بیشتر می‌کند.

عنصر غالب این اثر، وادار کردن خواننده به تفکر و اندیشیدن است، هیچکدام از کلمه‌ها، اتفاق‌ها و حالت‌های بیان شده در داستان را نمی‌توان اضافه شمرد و ساده از کنارشان گذشت.

داستان، نه از فضای عاشقانه خالی‌ست و نه از دردهای اجتماعی غافل اما از عنصر غافل‌گیری استفاده‌های هنرمندانه و بی‌شماری شده‌ است. ذهن خواننده مدام با سوال روبرو می‌شود و اگر به پاسخ و قضاوتی هم برسد، با ادامه مطالعه، غافلگیر شده و از قضاوت پشیمان می‌شود. خواندن «روزگار سرگشتگی» شاید تمرین مناسبی باشد برای اصلاح دو موضوع رایج جامعه امروز، یعنی کم‌تر شدن میزان پرسش‌گری و تفکر، و شیوع قضاوت.

در بخشی از مقدمه ناشر آمده‌ است: «اگر انتظار دارید در این داستان به سبک داستان‌های عادی، با پیراهنی آویخته بر رخت‌آویز چوبی در کمد لباس روبرو شوید که منتظر انتخاب شدن برای قراری عاشقانه است، بهتر است کتاب را زمین بگذارید و از خواندن و خریدش منصرف شوید، زیرا پیراهنِ داستان، کتابی است در آرزوی کودکی که با چشمان گریان، آستین مادر بی‌پولش را گرفته و به سوی مغازه می‌کشاند، در میان نگاه‌های پرطمع و صداهای بلند و خفه‌کننده جامعه».

دغدغه اصلی نویسنده مسائل سیاسی و اجتماعی است و سابقه سال‌ها قلم زدن در بخش‌های سیاسی و اجتماعی نشریات مکتوب و عهده‌داری مسئولیت‌های دبیری و سردبیری نشریات استان، او را به‌عنوان روزنامه‌نگاری صاحب سبک مطرح ساخته که در نخستین اثر داستانی او نیز می‌توان ردی از تمام این موارد را به وضوح دید.

در بخشی از داستان می‌خوانیم: «برای فرهاد سخت بود اما از آن روز، دلیل بدبختی‌هایش را بهتر متوجه می‌شد. او، نه انگیزه‌ای برای زندگی بهتر داشت و نه اصولا دنبالش بود. لذت‌هایش محدود بود به کتاب‌ خواندن و اندیشیدن. در برابر پیشنهادهای مختلف، گاهی اخلاق را بهانه می‌کرد و بعضا احکام را، اما واقعیت این بود که او، وضعیت موجودش را قبول کرده بود و تصویری غیر از آن در تصورش نمی‌گنجید».

در قسمت دیگری از داستان، زمانی که فرهاد از فشارهای پدید آمده به ستوه می‌آید اما می‌داند کسی دغدغه حل و رفع آن‌ها را ندارد، می‌خوانیم: «فکر می‌کرد چطور عده‌ای به خودشان اجازه می‌دهند روزگار مردم را سخت و تیره کنند و هر روز بر نارضایتی‌شان بیافزایند و همچنان به ایثار و از خودگذشتگی و تحملشان امید داشته باشند؟ سوال‌های بی‌پاسخ بسیاری در ذهن داشت که نمی‌گذاشتند از مناظری که می‌دید و از حس آزادی و امنیتی که دوباره یافته بود، لذت ببرد. تنها راه چاره را بستن چشم‌هایش یافت. دهانش را دوخت و گوش‌هایش را گرفت، درست مثل آنچه دیگران از ما بهتر می‌کنند، اما ذهنش فواره می‌زد و فکرش زبانه می‌کشید؛ می‌سوخت و می‌سوزاند».

دایره خوانندگان این اثر را نمی‌توان محدود به قشری خاص یا جغرافیایی مشخص نمود؛ سرگذشت فرهاد ملکی، شخصیت اصلی داستان، از مازندران آغاز می‌شود اما اتفاق‌های داستانی در بیشتر استان‌های کشور و حتی ترکیه رخ می‌دهد تا فراموش نکنیم «آسمان همه شهرها همین رنگ است» و بیشتر از زمان و مکان، آنچه بر زندگی و حیات اجتماعی تأثیرگذار است، تفکر و خصوصیات فردی آدم‌هاست. فارغ از جنسیت، فارغ از قومیت و فارغ از هر مرز قراردادی.

«روزگار سرگشتگی» را نمی‌توان فقط یک‌بار خواند زیرا با هربار خواندنش، می‌توان به درکی جدید رسید و لذتی دیگر برد.

«حیدرخانی» متولد ۱۳۵۵ و فارغ التحصیل کارشناسی برق قدرت است که از سال ۱۳۷۵ از نشریه «ایران جوان» اصفهان حرفه خبرنگاری را آغاز کرد. وی یکی از انگشت‌شمار روزنامه‌نگاران آذربایجان‌غربی است که به تحریر کتاب روی آورده است.

پیش از او، افرادی از این صنف هستند که خاطره شخصیت‌های مختلف این خطه را روایت کرده و با مرور تاریخ و جمع‌آوری مستندات تاریخی، کتابی به زینت چاپ آراسته باشند.

۹۹۳۹/۳۰۷۲

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.