دلم با نامت از کودکی عجین است؛ آن موقع که نام برادرم را به نام زیبای تو مسما کردند، هنوز هم تو را در کوچه پس کوچه های خاطره های به جا مانده از حرف های مادربزرگ جستجو می کنم.
مولاجان عشق را با نوازش های مهربانه تو در موقع افتادن بر زمین یاد گرفتم و با دست های گرم و نگاه های دلسوزانه ات بزرگ شدم.
قلب های ما با نامت عاشقی را بلد شد؛ تو طبیب دل مایی و عاشقانه برایت می نویسم دوستت دارم.
30 سال است که یاد گرفته ام بگویم «اللهم عجل لولیک الفرج» و البته در جواب اش با صدای بلند «الهی آمین»؛ راستی آقاجان مادربزرگ آنقدر پای آمدن تو نشست که دیگر اسیر خاک شد. نکند من هم ... مژده آمدنت قیمت جان میارزد، تاری از موی تو آقا به جهان میارزد.
یابن الحسن امروز کجایی؟ روز میلادت که می شود خواب با چشمانم غریبه می شود و فکر می کنم که نکند بیایی و من را خواب برده باشد.
هر روز دست ها را به سوی آسمان رحمت بیکران الهی بلند کرده و برایت ظهور را طلب می کنم و صدایت می زنم مهدی جان کی می آیی؟
مهدی جان خودت می دانی انتظار سخت است و برای من و امثال من که چشم انتظارت هستیم و بر حسب توان خود منتظر، این انتظار سخت تر است.
می دانم انتظار فرجم کمرنگ است، هیچگاه نشد موقع بیدار شدن از خواب به شما سلام دهم، برایتان استکان چایی و نان سر سفره بگذارم و مانند آن مادری باشم که انتظار آمدن تنها فرزندش از جبهه را می کشید.
هنوز هم از مهربانی ات شرم دارم زیرا آنگونه که باید مانند یک فرزند منتظر آمدن پدر نبودم ولی بیا و چشمان من و مردم کشورم را به جمال رویت روشن کن.
مهدی جان من، آقای من، مولای من تو همانی که دلم برای لبخندش لک زده، عزیز دل فاطمه بیا تنها بیا تا چشمان کم سو به نور دیدن تو بینا شود و نور امید و عدالت گسترت در دل ها جان بگیرد.
باشد که روزی تنها جمله بر لب های مردم این باشد «مهدی آمد»
8137/3072
مولاجان عشق را با نوازش های مهربانه تو در موقع افتادن بر زمین یاد گرفتم و با دست های گرم و نگاه های دلسوزانه ات بزرگ شدم.
قلب های ما با نامت عاشقی را بلد شد؛ تو طبیب دل مایی و عاشقانه برایت می نویسم دوستت دارم.
30 سال است که یاد گرفته ام بگویم «اللهم عجل لولیک الفرج» و البته در جواب اش با صدای بلند «الهی آمین»؛ راستی آقاجان مادربزرگ آنقدر پای آمدن تو نشست که دیگر اسیر خاک شد. نکند من هم ... مژده آمدنت قیمت جان میارزد، تاری از موی تو آقا به جهان میارزد.
یابن الحسن امروز کجایی؟ روز میلادت که می شود خواب با چشمانم غریبه می شود و فکر می کنم که نکند بیایی و من را خواب برده باشد.
هر روز دست ها را به سوی آسمان رحمت بیکران الهی بلند کرده و برایت ظهور را طلب می کنم و صدایت می زنم مهدی جان کی می آیی؟
مهدی جان خودت می دانی انتظار سخت است و برای من و امثال من که چشم انتظارت هستیم و بر حسب توان خود منتظر، این انتظار سخت تر است.
می دانم انتظار فرجم کمرنگ است، هیچگاه نشد موقع بیدار شدن از خواب به شما سلام دهم، برایتان استکان چایی و نان سر سفره بگذارم و مانند آن مادری باشم که انتظار آمدن تنها فرزندش از جبهه را می کشید.
هنوز هم از مهربانی ات شرم دارم زیرا آنگونه که باید مانند یک فرزند منتظر آمدن پدر نبودم ولی بیا و چشمان من و مردم کشورم را به جمال رویت روشن کن.
مهدی جان من، آقای من، مولای من تو همانی که دلم برای لبخندش لک زده، عزیز دل فاطمه بیا تنها بیا تا چشمان کم سو به نور دیدن تو بینا شود و نور امید و عدالت گسترت در دل ها جان بگیرد.
باشد که روزی تنها جمله بر لب های مردم این باشد «مهدی آمد»
8137/3072
کپی شد