«من خیلی منزوی بودم؛ نه این‌که اهل گفت‌وگو نباشم، اما جنجال‌برانگیز نبودم. از جا و مکان محافل روشنفکری خبر داشتم، اما بیشتر دنبال کار خودم می‌رفتم و تنهایی را دوست داشتم. نمی‌خواستم تاثیر بگیرم و زیر سایه‌ی این و آن باشم، دلم می‌خواست به خط و خطوط خودم برسم.»

«کیومرث کیاست» این‌ها را می‌گوید؛ هنرمندی که سال‌هاست در زمینه طراحی، نقاشی و کاریکاتور کار می‌کند. اگر زمانی را برای گپ‌وگفت با او بگذارید، او را فردی آرام، محجوب و بسیار احساساتی می‌یابید. داشتن مطالعه زیاد، آشنایی با ادبیات، تاریخ هنر معاصر و سینما از جمله مواردی است که کیاست کاملا ناخواسته و در کمال فروتنی، آن‌ها را در رفتارش نشان می‌دهد.

 او که حالا ۶۹ سال سن دارد، تمام عمر خود را در تبریز و به دور از هیاهوی پایتخت سپری کرده است. کیومرث کیاست در زندگی، رنج بسیاری کشیده و خودش می‌گوید «عقیم خوشی‌ها» است، اما این موضوع قلم ظریفش را استوارتر کرده تا درد و رنج را به تصویر بکشد.

او را هنرمندی پیشگام در جریان‌های نوگرایی کاریکاتور می‌دانند. او کاریکاتور را به مبانی هنرهای تجسمی نزدیک کرده و به آن، فرم‌های هنری بخشیده است. او با نشریه‌های روشنفکری مانند «فردوسی»، «نگین» و «کتاب تهران» همکاری کرده و هیچ‌گاه به سمت کار فکاهی نرفته است.

از برگزاری آخرین نمایشگاه او در تهران، دو سال می‌گذرد. حالا بار دیگر کیاست و چمدان آثارش در تهران هستند. او این‌بار نمایشگاه «روایت جنون» برپا کرده تا به عهدش وفا کند، عهدی که بر سر خاک همسرش، با او بست.

امیر سقراطی - روزنامه‌نگار، پژوهشگر و نقاش - به‌منظور مکتوب کردن تاریخ شفاهی‌ای که در دل این هنرمند است، کتابی را با نام «شورآفرین خلوت‌گزیده» منتشر کرده است. این کتاب شامل گفت‌وگو، زندگی‌نامه، نمادشناسی آثار و تحلیل دوره‌های مختلف زندگی این هنرمند است. این کتاب در حاشیه نمایشگاه «روایت جنون» رونمایی شد و همان‌جا نیز به فروش می‌رسد.

آقای کیاست! از خودتان بگویید و این‌که چگونه به دنیای هنر و نقاشی وارد شدید.

من از سن کم با نقاشی آشنا شدم، زیرا پدرم دستی در این کار داشت. او مدل به خانه می‌آورد و من از روی آن مدل‌ها، نقاشی می‌کشیدم. هنوز برخی از کارهایی را که در دوران دبستان کشیده‌ام، نگه داشته‌ام. پدرم خیلی روی من تاثیر گذاشت. البته من به سینما و تئاتر هم خیلی علاقه داشتم.

چه زمانی فعالیت جدی‌تان را آغاز کردید؟

من کپی‌کار خیلی خوبی بودم، دقیق کار می‌کردم و فکر می‌کردم هنرمند بزرگی هستم. سال ۱۳۴۹ تصمیم گرفتم در کنکور دانشکده هنرهای زیبا شرکت کنم. سر جلسه کنکور از ما خواستند فیگوری از زن، مرد یا اسب را کار کنیم؛ اما من نتوانستم! همان‌جا با خودم گفتم باید در کار، خودم را به سطح این دانشگاه برسانم. از جلسه کنکور برگشتم و شروع کردم به کار کردن. معتقد بودم باید ذهنیتم قوی شود و باید بتوانم فیگور را بکشم و امروز این کار برایم راحت است.سر جلسه کنکور نتوانستم فیگور بکشم.

به‌طور جدی، کارم را از دهه ۵۰ شروع کردم، کارهای تمرینی و چرک‌نویس‌هایم را برای مجله‌های روشنفکری آن زمان مانند «فردوسی» و «نگین» فرستادم. زمانی که این کارها چاپ شد، متوجه شدم آثارم قابلیت چاپ شدن دارند و انگیزه زیادی گرفتم. دنبال این کار را گرفتم و هر هفته، آثارم در این دست مجله‌ها چاپ می‌شد. همزمان با این‌ کارها، مطالعات تئوریک را نیز در زمینه هنر آغاز کردم.

یعنی دیگر هنر را به شکل آکادمیک ادامه ندادید؟

خیر؛ تحصیلات من در رشته مهندسی برق است. من هنر را به‌شکل آکادمیک ادامه ندادم، اما خودم دقیق مطالعه می‌کردم. در آن زمان، کتاب کم بود. یک کتاب دو جلدی و معتبر در این زمینه بود که چون پول نداشتم، مجبور شدم در دو مرحله آن را بخرم. متن مقاله‌ها نیز روی من تأثیر می‌گذاشت. در آن دوران، جنگ ویتنام جریان داشت و من هم به‌دنبال این مسائل می‌رفتم، کار می‌کشیدم و چاپ می‌شد. آن‌ها به من کار سفارش نمی‌دادند، بلکه من خودم آثار را می‌کشیدم و در کنار مقاله‌ها چاپ می‌شد.

در آن دوران نمایشگاه برگزار نکردید؟

 بعد از آن، نمایشگاه‌هایم شروع شد. من تا آن زمان مخاطب مستقیم ندیده بودم. بسیاری آمدند و درباره آثار ساده‌ای که خودم هم فکر نمی‌کردم آنقدر ارزش داشته باشند، من را سوال‌پیچ کردند. این شروع خوبی برای من بود و نشان داد که باید در مقابل مخاطب پاسخگو باشم. بعد از آن، در تبریز و تهران (گالری سیحون) نمایشگاه گذاشتم و بعد آثارم را به خارج از کشور فرستادم و چاپ شد. سپس کاتالوگ آمد و متوجه شدم، در دنیا، افرادی مانند من، بسیار هستند و این، روی کارم تأثیر گذاشت و کارم شکل دیگری پیدا کرد. زمانی که به انقلاب رسیدیم، آثارم در مجله «نگین» زیاد چاپ می‌شد. پس از انقلاب به سفرهای اروپایی رفتم و با محیط آکادمی وین آشنا و باز هم دگرگون شدم. بعد از آن، جنگ شروع شد که در آن دوران، فضای کار هنری کم بود و کُند حرکت می‌کرد.

آیا دوری از پایتخت و امکاناتش برای شما سخت نبود؟

چرا بود؛ نمی‌خواهم خیلی درباره این‌که چرا به تهران مهاجرت نکردم، حرف بزنم. مشکلات مربوط به آمدن به تهران و مسائل مالی همیشه گریبانگیر من بوده است. من برای رونق تبریز، خیلی تلاش کردم.

تا به حال، هنر تدریس کرده‌اید؟

مقطعی بود که تدریس می‌کردم. در عین حال که تدریس می‌کردم، مطالعه نیز داشتم. از تدریس در دانشگاه خیلی خوشم نیامد. ‌آنچه برای من جذاب بود، تدریس در هنرستان بود، زیرا شاگردانش ادعا نداشتند و به حرف‌هایم گوش می‌کردند. تدریس من سمعی - بصری بود، به همین دلیل کلاس‌هایم خسته‌کننده نمی‌شد. مثلا وقتی «باروک» تدریس می‌کردم، در کنارش موسیقی باخ را نیز پخش می‌کردم. به این ترتیب خودم و بچه‌ها شاد می‌شدیم. دوره تدریس من طولانی بود و شاگردان زیادی را پرورش دادم.

درباره نمایشگاه «روایت جنون» توضیح دهید.

همسر من در سال ۱۳۹۲ مریض شد و من کنارش دردمند شدم. آن دوران، نمایشگاهی را با نام «زندگی دوزخی من» برگزار کردم. دوران خیلی دردناکی بود. مردادماه سال گذشته، فاجعه رسید و او از دنیا رفت. پس از این اتفاق، نامتعادل شدم و دیگر شکل انسان معمولی را نداشتم. از آن موقع تصمیم گرفتم، این واقعه را به یک کار تبدیل کنم، زیرا پتانسیلی خیلی قوی در آن وجود داشت.

۱۰ روز بعد از درگذشت او، شروع کردم به اسکیس کشیدن، چهلم همسرم هم سر مزارش سخنرانی کردم و گفتم که قول می‌دهم یک سال بعد، نمایشگاهی را به یاد او برگزار کنم و تمام توانم را برای انجام این کار بگذارم. از اول مهرماه، شبانه‌روز کار کردم. روزهای سخت و دردمندی داشتم، تنها شده بودم و در نهایت، نتیجه آن کارها این نمایشگاه شد. زندگی من زیر و رو شد و کسی هم نتوانست به من کمک کند. می‌خواستم ثابت کنم مرگ می‌تواند به این صورت هم روی افراد تاثیر بگذارد. من برای این نمایشگاه ۲۵۵ طرح کشیدم. همسرم فرد باسوادی بود و فعالیت اجتماعی خوبی داشت. شخصیت بارز و فداکارش در آثار من خود را نشان داده است.

می‌ترسیدم بمیرم و نتوانم دینم را ادا کنم؛ اما روی حرفم ایستادم. روزی که آثار این نمایشگاه را به تهران آوردم، راحت شدم. با خودم گفتم بالاخره آوردمش، من به او (همسرم) قولی داده بودم و امروز تسکین پیدا کرده‌ام. من کار فوق‌العاده‌ای نکرده‌ام. این‌ها درد من نیست، خیلی‌ها دردمندتر از من هستند.

یعنی دلیل خلق این آثار، رنجی بود که از درگذشت و نبود همسرتان می‌کشدیدید؟

البته ذهنیت من برای خلق این آثار، فقط به او محدود نبود؛ من زندگی خیلی لذت‌بخشی نداشتم و همیشه از تمام لذت‌ها و خوشی‌ها دور مانده‌ام. مادر بسیار دلسوزی داشتم، اما او دیکتاتور بود، پدری بسیار هنرمند داشتم، اما او بی‌تفاوت بود. پس از درگذشت همسرم، دنبال روایت گذشته‌ام بودم و فکر می‌کردم چه شد آخرین فاجعه، این‌گونه شد.

من گاهی نقد هم می‌نوشتم، اما این‌بار حوصله نوشتن نداشتم، اما حوصله نقاشی کردن داشتم. بنابراین این طرح‌ها را کشیدم. (گریه می‌کند) زندگی لذت‌بخشی نداشتم، مادرم دلسوز بود اما دیکتاتور، پدرم هنرمند بود اما بی‌تفاوت.  من نه برای حراج‌ها نقاشی کشیده‌ام و نه هیچ چیز دیگری؛ خواستم بخشی از زندگیم را بیان کنم. می‌توانم همه‌جور کار کنم، می‌توانم طبیعت زیبا بکشم، اما خودم نمی‌خواهم.

چرا برای این نمایشگاه نام «روایت جنون» را انتخاب کرده‌اید؟

نام‌های زیادی برای این نمایشگاه نوشتم، اما به این فکر کردم که در ازدواج، پس از گذشت زمان، دو نفر، یکی می‌شوند. من نیز عاشق شدم و جنون به من دست داد.

محوریت کار شما همیشه انسان بوده است؟

انسان همیشه در کارهای من بوده است. بیشتر مواقع در آثارم، مرد حضور دارد، نمی‌گویم زن‌ها درد نمی‌کشند، اما در کارهایم مرد وجود دارد، زیرا خودم در آن‌ها مطرح هستم. هنرمندی که بتواند با صداقت کار کند و هدفی به غیر از کار نداشته باشد، اثرش خوب از آب درمی‌آید.

چطور شد به کاریکاتور رو آوردید؟

من واقعا قصد کاریکاتور کشیدن نداشتم. امروزه دیگر تقسیم‌بندی به آن شکل، در هنر وجود ندارد به همه آن‌ها «آرت» گفته می‌شود. در واقع مرزها برداشته شده است. من اصلا کاریکاتوریست نیستم. امروز هم به‌دنبال کاریکاتور به حالت ژورنالیستی و با محوریت موضوعات روز نمی‌روم. موضوع من بحث‌های فلسفی است و موضوع مربوط به زمان یا مکان خاصی نیست، بلکه به تمام فصول مربوط می‌شود. یک انسان در تمام دوران دردمند است. من این هستی‌شناسی را در کارهایم نشان می‌دهم. چگونه می‌شود انسان در دنیایی با این وضعیت درهم، بنشیند و فقط با رنگ بازی کند. نقاشی ما خیلی بی‌خاصیت شده است. مانند این‌که نقاشان در این جامعه نیستند. چگونه می‌شود آدم این همه خون و حماقت‌های دنیا را ببیند، ولی گل و بلبل بکشد، آن هم گل و بلبل‌های مدرن و بعد آن‌ها را در حراجی‌ها بفروشد.چگونه می‌شود این‌ همه خون را دید و گل و بلبل کشید؟! چرا در سینما دنبال موضوعات اجتماعی هستیم؟ همه  فیلم‌های ما که برنده جایزه شده‌اند به موضوعات اجتماعی می‌پردازند. آن‌وقت به نقاشی که می‌رسد بی‌خاصیت می‌شود.

شما دلیل این موضوع را چه چیزی می‌دانید؟

 نقاشی‌های امروز، وضعیت جامعه را نشان نمی‌دهند. ما تعدادی اثر آرمان‌گرا داریم که بعد از انقلاب کشیده شده‌اند، اما هنرمندان آن‌ها نیز بعدها شروع کردند به خلق آثاری دیگر. یک چارچوب و خط فکری هست که راه را مشخص می‌کند. اکنون رهبری نقاشی ما در دست کیست؟ آن‌ها هستند که این مدل کار را دوست دارند و از برخی کارها انتقاد می‌کنند.

پس شما دوست دارید به موضوعات اجتماعی بپردازید.

در دوران گذشته، به هر کسی می‌خواستند فحش بدهند، می‌گفتند روشنفکر! اما اهل کتاب و سیاست بودن، کجایش بد است که فحش می‌دادند؟! من اصلا دوست نداشتم موضوعات روز را مطرح کنم. امروز یک واقعه‌ای اتفاق افتاده، آن‌وقت شبش همان را بکشی؟ چه فایده‌ای دارد؟ من این کار را دوست دارم و می‌خواهم به موضوعات اجتماعی و فلسفی بپردازم.

چرا بعد از انقلاب همکاری شما با مطبوعات کم‌رنگ‌ شد؟

بعد از انقلاب، سن من بالا رفته بود و ازدواج کرده بودم. تجربه‌ام بیشتر شده بود و می‌خواستم عمیق‌تر فکر کنم. از طرفی پیش از انقلاب تعداد نشریات کمتر بود. من تعدادی کار برای «کتاب جمعه» فرستادم، اما بعد، دیگر این کار برایم سخت بود.

شما با اردشیر محصص هم‌دوره بودید، درباره او صحبتی دارید؟

من آثار محصص را در نشریه‌ای دیدم و آن‌ها را دوست داشتم. او کار می‌کرد، اما من خودم را زود کنار کشیدم. محصص در تهران بود و امکانات زیادی داشت. دور و بر او، پر بود از روشنفکرها و نویسنده‌ها؛ مجابی، سوراسرافیل و پاکباز که در آن دوران نقد می‌نوشتند، در کنار محصص بودند. او کتاب منتشر می‌کرد، اما من در تبریز به‌زور چند نویسنده را جمع کردم. کتاب چاپ کردم، آن هم خیلی ارزان بود که نمی‌خریدند و می‌خواستند اوراق‌شان کنند. یک‌بار دیدم نسخه‌های زیادی از کتابم در گوشه‌ای جمع شده است. از فروشنده پرسیدم می‌خواهید چه کار کنید، گفت هیچی قرار است به کارخانه ببریم. گفتم این‌ها کتاب‌های من است حداقل چند تایش را بده خودم ببرم، قبول کرد و من چند عدد از کتاب‌هایم را برداشتم.کتاب‌هایم را نمی‌خریدند و می‌خواستند اوراق‌شان کنند.

این موضوع برای‌تان ناراحت‌کننده بود؟

بله، خیلی ناراحت شدم. در اروپا وقتی یک دانشجو موسیقی می‌نوازد، به او کمک می‌کنند و فضا در اختیارش قرار می‌دهند. ما در ایران مشکل کار داشتیم! هنرمند، آزادترین انسان است، عشق او فقط هنرش است. اجازه بدهید آن‌ها کار کنند، و سپس آن را به گنجینه تبدیل کنید. یک کاغذ سفید ارزان را به دست‌شان بدهید و در آینده با آثارشان یک موزه بسازید. ما که خُرد شدیم و پی کارمان رفتیم، اما چرا فکری به حال جوانان نمی‌کنند؟

برادر من یک وام گرفت و من ضامن‌اش شدم، او نتوانست پول وام را پس بدهد، به همین دلیل، خانه و زندگی‌ام همه از بین رفت. چگونه حق من را می‌دهند؟! من در دهکده هم می‌توانم زندگی کنم، اما نمی‌توانم به پسرم پاسخگو باشم.

کدام ویژگی‌های آثار محصص شما را جذب می‌کرد؟

هر اثر هنری، راه و روشی دارد. من اول فرم برایم مهم است و بعد به موضوع می‌رسیم. فرم‌های اردشیر محصص را دوست داشتم، او فرم جدیدی را روی کار آورد.

درباره شخصیت کاری خودتان هم کمی صحبت کنیم.

من خیلی منزوی بودم. نه این‌که اهل گفت‌وگو نباشم، بلکه جنجال‌برانگیز نبودم. محفل‌های روشنفکری را هم می‌دانستم کجاست، اما بیشتر می‌رفتم دنبال کار خودم و تنهایی را دوست داشتم. نمی‌خواستم تاثیرپذیری داشته باشم و نمی‌خواستم زیر سایه این و آن باشم و دلم می‌خواست به خط و خطوط خودم برسم.نمی‌خواستم زیر سایه کسی باشم.

پیش از انقلاب چه محدودیت‌های کاری برای شما وجود داشت؟

در آن دوران، محدودیت‌هایی وجود داشت و آثار را سانسور می‌کردند. رهبریت نقاشی در آن دوران، دست دو نفر بود که هنوز رد پای تفکرشان امروز هم وجود دارد.

بین نقاش‌های امروز، آثار چه کسی نظر شما را جلب می‌کند؟

خیلی‌ها را دوست دارم، اما کسانی که در خط و خطوط من کار می‌کنند، کم هستند! انگار که بگویند دورانش تمام شده است. حالا دانشگاه‌ها خیلی بی‌محتوا شده‌اند. من در سن و سال دانشجویان امروز که بودم، با مطبوعات کار می‌کردم، تفکر خودم را داشتم، تاریخ هنر و جامعه‌شناسی می‌خواندم؛ اما حالا آن‌ها حتی نمی‌تواند بگویند طبقات یک جامعه کدام‌اند یا انقلاب فرانسه کی اتفاق افتاده است. بیشتر آن‌ها تحلیل‌های جامعه‌شناسی آبکی دارند. درد جامعه و زیبایی‌های آن را نمی‌فهمند. تئوری نقاشی هم شل و ول است. البته نمی‌گویم به‌طور مطلق این‌گونه است، اما حالا معمولا از سیستم آموزش هنر گلایه می‌شود.

به‌جز نقاشی و طراحی، به چه هنرهای دیگری علاقه دارید؟

من در کودکی تئاتر بازی می‌کردم و همیشه برای آن داوطلب بودم. حتی نمایشنامه هم می‌نوشتم بین تئاتر و نقاشی وامانده بودم و برای سینما می‌مردم. پدرم به‌زور پول سینما رفتن به ما می‌داد. بعدها به فیلم‌های تارکوفسکی و فلینی علاقه‌مند شدم. فلینی معجزه‌گراست و صحنه را آرایش می‌دهد. مونتاژهای او سر صحنه است. من عاشق فیلم «آمارکورد» هستم. این فیلم روایت سرگذشت زندگی او است که به سرگذشت زندگی من نزدیک است. فلینی خیلی رک و راست حرف می‌زند و من از آثار او و کیارستمی لذت می‌برم. یک‌بار در تبریز، من جایزه کیارستمی را به دستش دادم و به او گفتم، فیلم‌های تو به «چای شیرین» من می‌ماند. پرسید منظورم چیست و پاسخ دادم که لذت دیدن فیلم‌های او، مانند لذت خوردن چای شیرین در دوران کودکی‌ام است. در کودکی به من اجازه خوردن چای شیرین نمی‌دادند و هر زمان که اجازه این کار را پیدا می‌کردم، با لذت بسیار و زمان طولانی آن را می‌خوردم.عاشق فلینی هستم؛ فیلم‌های کیارستمی «چای شیرین» من است.

این کارگردان‌ها روی آثار شما چه تاثیری گذاشتند؟

تاثیر آن‌ها روی من وجود دارد، اما مستقیم نیست. به‌عنوان مثال من عاشق «بافت» در فیلم‌های تارکوفسکی هستم.  من به‌دنبال موضوع فیلم او نیستم، بلکه به‌دنبال فضا و بافت‌های تصویر او هستم.

شما به‌عنوان هنرمندی که دور از پایتخت زندگی و کار کرده‌اید، با چه مشکلاتی روبه‌رو شده‌اید؟

خیلی سخت بود؛ در جوامع مترقی، هنر حرف اول را می‌زند. در آنجا بسیاری از مکان‌ها را به رایگان در اختیار نقاش‌ها قرار می‌دهند. در حالی که من در ایران، ورشکسته هستم، در فضای کوچکی کار می‌کنم که حتی نمی‌دانم بوم‌های نقاشی‌ام را کجا باید بگذارم.

گفت‌وگو از نسترن تابع‌جماعت / ایسنا


انتهای پیام
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.