سیده فاطمه مرتضوی: بار مشتری را از روی زمین بر می دارد و روی کولش می گذارد، بعد از گفتن مبلغ حق الزحمه اش به مشتری اطلاع می دهد که در مسیر سه جا توقف کوتاهی برای رفع خستگی خواهد داشت، قصد او از این کار به این خاطر است که مشتری با رضایت کامل پول پرداخت کند.
سنگینی بار روی دوشش است مسیر را آرام آرام طی می کند، در یکی از کوچه ها مردم درحال رفت و آمدند، زنان در پشت بام به صورت گروهی مشغول کار و صحبتند و کودکان نیز سرگرم بازی.
قطرات عرق بر پیشانی پیرمرد حمال جاری می شود و او با پشت دستش سعی در پاک کردنشان دارد سنگینی بار خسته اش کرده ولی او سعی می کند مسیر را ادامه دهد که ناگهان صدای فریاد زنان توجه اورا جلب می کند.
عمری گوش به فرمان خدا بوده ام، یک بارهم او پذیرفت
حمال زمانی که سرش را بالا می کند کودکی را می بیند که از پشت بام درحال سقوط است، باربر پیر بارش را رها کرده و فریاد می زند" نگهش دار" و کودک به طرز معجزه آسایی میان زمین و هوا معلق می ماند.
جماعت حاضر متعجب نظاره می کنند و باربر پیر با آرامش کودک را با دستش گرفته و به سلامت روی زمین می گذارد. مردم با فرض روی دادن یک معجزه به سمت حمال هجوم می آورند و از او راجع به ماهیتش می پرسند.
حمال به آرامی پاسخ می دهد: من معجزه ای نکردم. یک عمر من دستورات خداوند را اطاعت کردم او هم یک بار لطف کرد و درخواست مرا پذیرفت.
قصه حمال درسی برای مکاتب بندگی
قصه حمال تبریزی همواره به عنوان تمثیلی برای اخلاص در بندگی در مکاتب یا توسط بزرگان خانواده تعریف شده است. برخی ها هم باوجود اینکه اطلاع کاملی درمورد کیستی فرد ندارند اما این قصه را شنیده اند.
برای شناخت بهترش تصمیم می گیرم برای اولین بار به سراغ مقبره او بروم.مبدا حرکت میدان ساعت است و اطلاع دقیقی در خصوص مقصد ندارم. فقط می دانم باید به خیابان دارایی جدید برسم. پس تصمیم می گیرم مسیر تا بازار را پیاده طی کنم. جلوی اداره کل دارایی تاکسی های زیادی منتظر مسافرند.
گرمای آفتاب ظهر باعث می شود از هرگونه تعلل بپرهیزم و در اولین تاکسی آماده ی حرکت بنشینم. راننده تاکسی که از گرمای شدید شکایت دارد و از من درخصوص مقصدم سوال می کند. پاسخ من به جای نام خیابان مقصد اصلی سفر کوتاهم است، پاسخ می دهم:قبر جناب حمال.
مسیر چندان بلند نیست و خیابان ها خلوتند بعد از حدود ۵دقیقه تاکسی می ایستد و راننده با دستش به در فلزی آبی رنگی اشاره می کند: اینجا قبر حمال است، اگر کسی داخل نبود کمی منتظر شو.
محمد حسین دیزه ای مشهور به "حمال عمو"
بعد از پرداخت کرایه، تشکر کرده و پیاده می شوم.به دیوارهای سفید و نرده های خوش رنگی که تمیز و آبی رنگ شده اند،نگاهی می کنم.بالای درب فلزی بزرگ تابلوی قدیمی و بزرگی نصب شده که روی آن نوشته اند"مقبره محمد حسین دیزه ای مشهور به حمال عمو"
به سمت درب اصلی می روم از پشت شیشه هایش گل های سرخ بازشده و حیاطی زیبا دیده می شود، اما درب ورودی باز نیست و کفشی هم در جا کفشی.
مرد شربت فروشی که روبه روی خیابان بساط کرده، داد می زند تا مرا متوجه خودش کن، به سمتش برمی گردم، می گوید: منتظر شو، برای نماز و ناهار رفته.ساعت۴برمیگردد.
ساعتم ۳و ۵۰دقیقه بعد از ظهر را نشان می دهد.گرمای هوا چنان گلویم را خشک کرده که تصمیم می گیرم در این چند دقیقه انتظار از آبسردکن مسجد روبه روی مقبره استفاده کنم.
مقبره ای که مانند صاحبش خاکی است
آب سرد تمام سختی گرمای ظهر را از یاد می برد زمانیکه به سمت مقبره برمی گردم در باز است. وارد می شوم و از پله های سفید حیاط بالا می روم. پیرمردی تسبیح به دست جلوی ورودی آرامگاه نشسته است.مراکه می بیند می گوید: دخترم ورودی بانوان از طرف پشتی است.
ساختمان را دور می زنم. برعکس حیاط جلویی وضعیت پشت مقبره چندان چشم نواز نیست. مصالح ساختمانی نیمه کاره، علف های هرز و دیوار متروکه ای که مرزی بین مقبره و مدرسه کناری شده است میزبان نگاهم هستند.
داخل ساختمان وضعیت بهتری دارد. دیوارها گچکاری شده ، مقبره تمیز است و پرده کوچکی بخش بانوان و آقایان را از هم جدا کرده. درون اتاقک شیشه ای قبری جای دارد که مردم نذورات پولی خود را داخل آن ریخته اند.
حمال عمو واقعیتی افسانه ای
پیرزنی مشغول نماز است و دو زن دیگر در گوشه ای نشسته اند و از داستان آشنای"عمو حمال" سخن می گویند.
بعد از خواندن فاتحه ای به بحث پیرمرد و دو زن مسافر که اهل تهرانند ملحق می شوم. پیرمرد با شوق عجیبی تسبیح در دستانش را تکان می دهد و می گوید: من یک ونیم سال است که در این مقبره کار می کنم و قصه عمو حمال مربوط به قرن ۹ است.
پیرمرد سرپا می ایستد و با لهجه شیرینی می گوید: عمو حمال شخصی بود که حتی با حقوق کم خود دستی به خیر داشت، در دوران زندگی اش گمنام بود و به کار خود مشغول.
پیرمرد سرایدار معتقد است حمال عارف بزرگ و متواضعی بوده که بعد از آن اتفاق از ترس اینکه توجهش به دنیا و شهرت جلب شود همان شب مرگ خود را از خداوند خواسته و چشم از جهان بسته است.
ارادت ویژه مردم به یک حمال ساده
او درخصوص ارادتی که مردم نسبت به حمال دارند،اضافه می کند: افراد زیادی از باکو برای زیارت مقبره می آیند و همچنین بخاطر جایگاه این حمال نزد خداوند معمولا کسانی که نذر می کنند خواسته شان نزد خدا پذیرفته می شود.
رضا جعفری، کارشناس تاریخی و مذهبی، نیز معتقد است که داستان حمال عمو مانند فداکاری افرادی مثل دهقان فداکار شهرتی فراگیر دارد با این تفاوت که قدمی تر است و مردم با اینکه شاید هویت فرد را نمی دانند اما این داستان را نقل می کنند.
پتانسیل تبدیل مقبره حمال به جاذبه گردشگری
این کارشناس پتانسیل مقبره حمال را بخاطر شهرت قصه آن برای تبدیل شدن به یکی از جاذبه های گردشگری شهر تبریز مناسب دانسته و می گوید:اگر ساماندهی مقبره و قرار گیری آن نزد مدرسه و مشکلات دیگر رفع شود با معرفی آن قطعا مشتاقان زیادی برای بازدید از این مقبره خواهند آمد.
پیرمرد سرایه دار نیز با گلایه از وضعیت مقبره می گوید: مدت زیادی است که می گویند اوقاف اینجا را حسینیه خواهد کرد اما خبری نیست.
او چند بسته نمک که از ظرف کنار در برای من و مسافران تهرانی می آورد و می گوید: نذر بنده خدایی ست که قبول شده شما هم نذر کنید انشالله خداوند حاجتتان را به خاطر عمو می دهد.
بندگی بی ریا عاری از ادعا
در گوشه ای از مقبره می نشینم و به فضای معنوی اما خالی از ریا و زرق و برق نگاه می کنم، چقدر مقبره حمال درست مانند خودش خاکی و پر از معنویت است.
درهمان لحظه پیرزنی وارد می شود و از کیسه در دستش لقمه های پنیر و سبزی به حاضران می دهد. من هم یکی از لقمه هارا گرفته و از مقبره خارج می شوم در این فکرم که یک حمال ساده با سادگی و مطیع بودن خود چنین جایگاهی نزد خدا و خلایقش پیدا کرده، جایگاهی که او یا افراد مانندش مثل رجب علی خیاط یا...برای خود صاحب شده اند اما شاید خیلی از آنهایی که ادعای بندگی دارند و پیشانی از عبادت کبود، صاحبش نیستند.
46