تبریز یکی از شهرهای پرجمعیت و مهاجر پذیر کشور است که همواره با مشکلاتی همچون حاشیه نشینی همراه بوده و این معضل رو به رشد میرود تا به بحرانی جدی در این کلانشهر تبدیل شود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، در ظهر یک روز تابستانی، میهمان ناخوانده مناطق حاشیهنشین شهر تبریز شدم؛ در میان سکوت کوچه پس کوچههایش، صدای لیلی بازی چند دختر بچه برایم امیدبخش بود. دیدن لبخند بر لبان کودکان این مناطق که دست تقدیر، چشم بر روی تمام آرزوهای خود بستهاند، نشان از جریان داشتن زندگی در بیغولههای کلنگی شهر دارد.
کوچههایی تنگ و باریک و چهار دیواری که برای رسیدن به آن باید پلههای بی شماری را بالا بروی، چه باید کرد که سبک زندگی در چنین مناطقی قدری سخت و طاقت فرساست و با تمام مشکلات ریز و درشتی که حتی خود کودکان از آن آگاه هستند برای خودشان دنیای دیگری را دست و پا کردهاند.
حاشیه نشینی همه جایش درد است؛ از کودک خردسالی که در یک دستش، توپ رنگی دارد و دست دیگرش را به مادر داده و تنها با خریدن چند عدد نان لواش و نیم کیلو سبزی به خانه برمی گردند بدون آنکه در دست کودک، چیزی برای خوردن باشد و نگاهی که به این طرف و آن طرف خشک میشود؛ درد یعنی همین، کودکی که در برابر فقر خانواده چارهای جز سکوت ندارد.
افق دید کودکان در این مناطق، قدری درد آور است چرا که حسرت یک خانه نقلی را دارند که سقف محکمی داشته باشد تا تنها با یک بار لرزش، دلشان از خراب شدن سقف بر روی سرشان نلرزد اما افسوس که در این مناطق داشتن یک سرپناه ایمن یک رویاست.
وقتی ذهنم سمت مناطق حاشیه نشین میرود، کودکانی که به ناچار و بخاطر وضعیت نامطلوب پدران خود، مجبور به زندگی در خانههای کلنگی و به دور از هرگونه ایمنی هستند بیشتر دلم را به درد میآورد ؛ قصه تلخ حاشیه نشینی و وضعیت نامطلوب و درد آور ساکنان این مناطق، قصه درازی است که درد همگان را دو چندان میکند.
مردم ساکن این مناطق، از مشکلات اقتصادی و فرهنگی متعددی رنج میبرند. کمبود برخی زیرساختها و مراکز آموزشی و درمانی نیز از دیگر مشکلات این مناطق به شمار میرود. از این نکته نیز نباید غافل شد که این مناطق به دلیل نامناسب بودن شرایط از جمله محیط زندگی، اوضاع بد اقتصادی، پذیرای آسیبهای اجتماعی از جمله طلاق و اعتیاد هستند.
مناطق حاشیه نشینی سراپا مشکل
در سکوتی که به راحتی میتوان صدای قدمهای خود را شنید به سراغ صاحب یک مغازه سوپر مارکت رفتم تا چند دقیقهای با او صحبت کنم. ۶۳ سال دارد و شغل اولش نانوا بوده است. اینجا مشکلات ورد زبان همه میچرخد صاحب این مغازه سوپرمارکت هم از مشکلات رنج میبرد و تنها پاسخ وی در مقابل سئوالم که اصلیترین مشکل در این منطقه چیست را اینگونه بیان میکند که اینجا سرتا پا مشکل است.
اوایل زندگی در منطقه زعفرانیه سکونت داشت اما بعدها به دلیل فروش منزل خود از روی ناچاری و به دلیل مشکل مالی به ناچار این منطقه را برای سکونت خود انتخاب کرده است.
مغازهای نقلی با اجناس ناچیزی که حتی در این منطقه به سختی فروش میرود؛ همین بهانهای شد تا از درآمد ناچیز خود گله کند اما جای شکر دارد که پسرانش، هوای وی را داشته و در حد توان خودشان کمک میکنند. چند دقیقهای بودن در این مغازه آدمی را به یاد نوستالژیهای جالبی میاندازد که ناخودآگاه چشمم سمت نوشمکهای رنگی داخل یخچال رفت که بیشتر کودکان مشتری پر و با قرص آنها هستند؛ با این جمله از صاحب مغازه سوپر مارکت که کاش قدری هم به این مناطق رسیدگی کنند خداحافظی کردم.
راه خود را پیش میگیرم و در راه با یک پسر بچه روبرو میشوم. سمت ماشین میآید و من نیز از فرصت استفاده کرده و از او میخواهم چند کلمهای با من صحبت کند؛ حرف اولش گله از وجود سگهای ولگردی است که آسایش را از همه سلب کرده است. جالب اینجا بود وقتی از مشکلی که در این منطقه در رنج است سئوال میپرسم بلافاصله با شیطنت خاصی میگوید خود بچهها در اینجا مشکل هستند و بلافاصله بعد از گفتن این حرف از من جدا میشود .
گویی این مناطق چنان با مشکلات عجین شده اند که ساکنان این مناطق نیز، مشکلات را جزء جدا نشدنی این مناطق به شمار میآورند؛ چند ساعتی در کنار ساکنان این مناطق بودن، چیزی به جز درد و غصه برایم به همراه نداشت؛ تا چه زمانی مناطق حاشیه نشینی یا سکونت گاههای غیررسمی بر دل کلانشهر تبریز سنگینی خواهد کرد نمیدانم اما میخواهم بگویم که برای خانههایی که تنها با یک بار لرزش به راحتی میتواند بر سر اهل خانواده فرو ریزد باید چارهای اندیشید.