به گزارش ایرنا، دریاچه ارومیه که در سال های پرآبی اش با عناوین و القاب خاطره انگیز و زیبایی همچون 'نگین فیروزه ای' و 'عروس آذربایجان' در بین روزنامه نگاران، ادبا و شاعران شناخته می شد، تا چندی قبل - بخوانید تا 2 دهه پیش- ابهتی داشت و مناظر چشم نواز و زیبایش شهره عام و خاص بود.
در تبیین عظمت و بزرگی دریاچه ارومیه در دهه ها و سده های قبل همین بس که فتحعلی شاه قاجار، مالکیت و حق کشتی سازی و کشتیرانی در آن را به ملک قاسم میرزا بخشید و او و اعقابش سال ها به این تولیت و فعال مایشاء بودن در حوضه آبریز دریاچه می بالیدند.
اما شکوه و عظمت دریاچه ارومیه در آن سال ها - حدود 170 سال پیش - محدود به قلمروی سرزمینی ایران نماند و تنها شاهزادگان قاجار به ملک قاسم میرزا رشک نبردند، بلکه زیبایی های این پهنه آبی نقره فام، حسد امپراطوری روسیه را نیز برانگیخت و بعد از چیرگی همه جانبه آنان بر خطه آذربایجان، روس ها حق کشتیرانی در 'نگین فیروزه ای' را به انحصار گرفتند و کشتی 'آدمیرال' را برای نشان دادن زور بازویشان در آن به آب انداختند که بعدها در داستان کشت و کشتار و قتل و غارت های اسماعیل آقا سمیتکو نیز محل جنگ و جدال نیروهای تحت امر وی با نیروهای دولتی و مجاهدان آذربایجان شد.
اما هر چه بود دریاچه ارومیه در آن دهه ها و سده ها، منبع نعمت و برکت برای خطه شمال غرب ایران از سلماس تا اشنویه بود و هر یک از 100 جزیره کوچک و بزرگ آن برای خود حکایت ها و داستان های عجیب و غریب و شنیدنی بسیاری در نزد ساکنان اجتماعات پیرامونی دریاچه داشت.
خوب به خاطر دارم در سال هایی که هنوز خشکی در دریاچه ارومیه لنگر نیانداخته بود و من دانشجوی دانشگاه تهران بودم، در سفر به پایتخت با قطار، عصرها از کنار دریاچه می گذشتم؛ امواج نیلگون و خروشان آن در عصر هنگام با سواحل سرسبز و مزین به گل های زرد محلی، منظره ای بدیع و فراموش نشدنی برای رهگذران ایجاد می کرد.
در آن سال ها هنوز دریاچه سر حال و همه ساله میزبان دهها هزار نفری بود که با وجود کمبود امکانات و شمار ناچیز خودروها، بر طبق یک سنت مالوف از گوشه و کنار ایران، در فصل گرم سال برای استفاده از لجن های سیاه و درمانی دریاچه خود را به بنادر شرفخانه، رحمانلو و گمیچی و ... می رساندند.
البته دریاچه ارومیه در آن مقطع زمانی همیشه خوشی برای مسافران و دلدادگان آب و نمک نداشت و به دلیل عمق زیاد دریاچه و طول 150 کیلومتری و عرض 50 کیلومتری آن در بعضی جاها، هفته ای نمی شد که خبر بدی مبنی بر گم شدن یک یا چند نفر در دریا و اعزام نیروهای امداد برای نجات شان در رادیو - تلویزیون پخش و در رسانه های مکتوب منتشر نشود.
اما حالا که فکر می کنم، می بینم هر چند مرگ انسان ها در دریاچه مواج و عصبی دردناک بود، اما این قبیل اتفاقات در آن سال ها از عظمت و بزرگی دریاچه حکایت داشت؛ دریاچه تا آن سال ها (اواسط دهه 1370 شمسی) به قدری آب داشت که هر وقت می غرید، زمین های کشاورزی و حتی جاده های زیادی در ساحل شرقی آن در شهرستان های آذرشهر، بناب و عجب شیر زیر آب می رفت.
هیچ فراموش نمی کنم پدرم تعریف می کرد که از روستای 'خور خور' تا جزیره اسلامی مجبور شده بود همراه دوستش تماما از آب بگذرد؛ حساب کنید که فاصله این دو محل بیش از 10 کیلومتر است و امروز قسمت های آبدار دریاچه از 'خورخور' بیش از 30 کیلومتر فاصله دارد.
آری! روزهای خوش دریاچه ارومیه اما به ناگهان رخت بربست و شد آنچه که نباید بشود؛ اوایل دهه 1380 بود که کارشناسان نسبت به کاهش سطح و عمق آب دریاچه هشدار دادند؛ البته این ابتدای خطا در مورد دریاچه نبود و قبل از آن در شرایط جنگی و آشوب های کردستان، مسوولان ناگزیر از ریختن هزاران تن سنگ در کم عرض ترین قسمت دریاچه برای دسترسی به جبهه های غرب در اوایل دهه 1360 شده بودند.
البته هنوز هم در اوایل این دهه برای عبور از دریایچه در سفر بین ارومیه و تبریز و بالعکس، شناورها موجود بودند، اما خشکی که در دریاچه لنگر انداخت، دیگر زور هیچ کس نرسید که آن را از جایش بلند کند.
خشکی خیلی زود در جان دریاچه رخنه کرد و مانند سرطان در زمانی کمتر از یک دهه به تمام نقاط آن سرایت کرد و وقتی چشم باز کردیم، دریاچه را در حال احتضار دیدیم.
انگار نه انگار این همان دریاچه ای بود که روزی روزگاری، مردم برنامه های عروسی شان را آن هم با پیکان های جوانان در سواحل آن فیلمبرداری می کردند و نمی شد با آن شوخی کرد.
دی ماه امسال که برای پوشش خبری سفر رییس جمهوری به ارومیه رفته بودیم، در مسیر بازگشت و در روستای 'سرای' در جزیره اسلامی، یکی از روستاییان جاده سنگی قدیمی ای را نشانم داد و گفت که خواجه ای، ارباب روستا، در اواسط دهه 1350 این جاده را با پول خود کشید، اما وقتی استاندار وقت آذربایجان شرقی - اشتباه نکنم سپهبد شاه بختی- در حین گذر از آنجا زمین خورد، دستور داد که جاده 20 کیلومتری کنونی خاصاوان - جزیره اسلامی کشیده شود.
آری این بود مجملی از داستان تلخ و شیرین دریاچه ارومیه که حوادث زیادی را در طول روزگاران دراز از سر گذرانده و باز خدا را هزار مرتبه شکر که در سال های اخیر در سایه تدابیر اتخاذ شده مانند باز کردن جلوی سدها، پر کردن چاه های غیرمجاز و نیز افزایش نزولات آسمانی، کورسویی برای احیای این زیستکره ثبت جهانی شده پیدا شده است.
ختم کلام اینکه 'انسان با امید زندگی می کند' و امروز وظیفه همه ماست که دست در دست هم دهیم و با کمک به احیای 'نگین فیروزه ای' آذربایجان، از به خطر افتادن زندگی 15 میلیون انسان در اجتماعات پیرامونی آن جلوگیری کنیم.
518
در تبیین عظمت و بزرگی دریاچه ارومیه در دهه ها و سده های قبل همین بس که فتحعلی شاه قاجار، مالکیت و حق کشتی سازی و کشتیرانی در آن را به ملک قاسم میرزا بخشید و او و اعقابش سال ها به این تولیت و فعال مایشاء بودن در حوضه آبریز دریاچه می بالیدند.
اما شکوه و عظمت دریاچه ارومیه در آن سال ها - حدود 170 سال پیش - محدود به قلمروی سرزمینی ایران نماند و تنها شاهزادگان قاجار به ملک قاسم میرزا رشک نبردند، بلکه زیبایی های این پهنه آبی نقره فام، حسد امپراطوری روسیه را نیز برانگیخت و بعد از چیرگی همه جانبه آنان بر خطه آذربایجان، روس ها حق کشتیرانی در 'نگین فیروزه ای' را به انحصار گرفتند و کشتی 'آدمیرال' را برای نشان دادن زور بازویشان در آن به آب انداختند که بعدها در داستان کشت و کشتار و قتل و غارت های اسماعیل آقا سمیتکو نیز محل جنگ و جدال نیروهای تحت امر وی با نیروهای دولتی و مجاهدان آذربایجان شد.
اما هر چه بود دریاچه ارومیه در آن دهه ها و سده ها، منبع نعمت و برکت برای خطه شمال غرب ایران از سلماس تا اشنویه بود و هر یک از 100 جزیره کوچک و بزرگ آن برای خود حکایت ها و داستان های عجیب و غریب و شنیدنی بسیاری در نزد ساکنان اجتماعات پیرامونی دریاچه داشت.
خوب به خاطر دارم در سال هایی که هنوز خشکی در دریاچه ارومیه لنگر نیانداخته بود و من دانشجوی دانشگاه تهران بودم، در سفر به پایتخت با قطار، عصرها از کنار دریاچه می گذشتم؛ امواج نیلگون و خروشان آن در عصر هنگام با سواحل سرسبز و مزین به گل های زرد محلی، منظره ای بدیع و فراموش نشدنی برای رهگذران ایجاد می کرد.
در آن سال ها هنوز دریاچه سر حال و همه ساله میزبان دهها هزار نفری بود که با وجود کمبود امکانات و شمار ناچیز خودروها، بر طبق یک سنت مالوف از گوشه و کنار ایران، در فصل گرم سال برای استفاده از لجن های سیاه و درمانی دریاچه خود را به بنادر شرفخانه، رحمانلو و گمیچی و ... می رساندند.
البته دریاچه ارومیه در آن مقطع زمانی همیشه خوشی برای مسافران و دلدادگان آب و نمک نداشت و به دلیل عمق زیاد دریاچه و طول 150 کیلومتری و عرض 50 کیلومتری آن در بعضی جاها، هفته ای نمی شد که خبر بدی مبنی بر گم شدن یک یا چند نفر در دریا و اعزام نیروهای امداد برای نجات شان در رادیو - تلویزیون پخش و در رسانه های مکتوب منتشر نشود.
اما حالا که فکر می کنم، می بینم هر چند مرگ انسان ها در دریاچه مواج و عصبی دردناک بود، اما این قبیل اتفاقات در آن سال ها از عظمت و بزرگی دریاچه حکایت داشت؛ دریاچه تا آن سال ها (اواسط دهه 1370 شمسی) به قدری آب داشت که هر وقت می غرید، زمین های کشاورزی و حتی جاده های زیادی در ساحل شرقی آن در شهرستان های آذرشهر، بناب و عجب شیر زیر آب می رفت.
هیچ فراموش نمی کنم پدرم تعریف می کرد که از روستای 'خور خور' تا جزیره اسلامی مجبور شده بود همراه دوستش تماما از آب بگذرد؛ حساب کنید که فاصله این دو محل بیش از 10 کیلومتر است و امروز قسمت های آبدار دریاچه از 'خورخور' بیش از 30 کیلومتر فاصله دارد.
آری! روزهای خوش دریاچه ارومیه اما به ناگهان رخت بربست و شد آنچه که نباید بشود؛ اوایل دهه 1380 بود که کارشناسان نسبت به کاهش سطح و عمق آب دریاچه هشدار دادند؛ البته این ابتدای خطا در مورد دریاچه نبود و قبل از آن در شرایط جنگی و آشوب های کردستان، مسوولان ناگزیر از ریختن هزاران تن سنگ در کم عرض ترین قسمت دریاچه برای دسترسی به جبهه های غرب در اوایل دهه 1360 شده بودند.
البته هنوز هم در اوایل این دهه برای عبور از دریایچه در سفر بین ارومیه و تبریز و بالعکس، شناورها موجود بودند، اما خشکی که در دریاچه لنگر انداخت، دیگر زور هیچ کس نرسید که آن را از جایش بلند کند.
خشکی خیلی زود در جان دریاچه رخنه کرد و مانند سرطان در زمانی کمتر از یک دهه به تمام نقاط آن سرایت کرد و وقتی چشم باز کردیم، دریاچه را در حال احتضار دیدیم.
انگار نه انگار این همان دریاچه ای بود که روزی روزگاری، مردم برنامه های عروسی شان را آن هم با پیکان های جوانان در سواحل آن فیلمبرداری می کردند و نمی شد با آن شوخی کرد.
دی ماه امسال که برای پوشش خبری سفر رییس جمهوری به ارومیه رفته بودیم، در مسیر بازگشت و در روستای 'سرای' در جزیره اسلامی، یکی از روستاییان جاده سنگی قدیمی ای را نشانم داد و گفت که خواجه ای، ارباب روستا، در اواسط دهه 1350 این جاده را با پول خود کشید، اما وقتی استاندار وقت آذربایجان شرقی - اشتباه نکنم سپهبد شاه بختی- در حین گذر از آنجا زمین خورد، دستور داد که جاده 20 کیلومتری کنونی خاصاوان - جزیره اسلامی کشیده شود.
آری این بود مجملی از داستان تلخ و شیرین دریاچه ارومیه که حوادث زیادی را در طول روزگاران دراز از سر گذرانده و باز خدا را هزار مرتبه شکر که در سال های اخیر در سایه تدابیر اتخاذ شده مانند باز کردن جلوی سدها، پر کردن چاه های غیرمجاز و نیز افزایش نزولات آسمانی، کورسویی برای احیای این زیستکره ثبت جهانی شده پیدا شده است.
ختم کلام اینکه 'انسان با امید زندگی می کند' و امروز وظیفه همه ماست که دست در دست هم دهیم و با کمک به احیای 'نگین فیروزه ای' آذربایجان، از به خطر افتادن زندگی 15 میلیون انسان در اجتماعات پیرامونی آن جلوگیری کنیم.
518
کپی شد