به گزاش ترجمان صبح؛شهرداری تبریز در اقدامی خلاقانه مقدار زیادی برگ در معابر ریخته و از مردم خواسته است صدای خش خش برگ ها را موقع قدم زدن دربیاورند و از زیبایی های فصل پاییز لذت ببرند.
می گویند تبریز زمانی باغ شهر بوده است، ما که قدمان به خاطرات آن روزهای تبریز نمی رسد ولی لابد تبریز در آن روزگاران، برگریزان بوده و هر سد و معبری پر بوده از برگ های زرد و نارنجی و رهگذران با هر قدمی که برمیداشتند دل میدادند به پاییز، دل می دادند به تمام زیباییهایی که یک فصل میتواند داشته باشد.
دوستی میگفت خداوند میتوانست پاییز را بی شکل و رنگ بیافریند، بی هر چیز خوبی …ولی با این زرد و نارنجیهای ممتد و شبهای کشدار، رنگ داده به این مرگ با شکوه…طبیعتی که میمیرد و در بهار دوباره سر بر میآورد و به تقدیر خداوند، این مرگ هم باید که زیبا باشد.
چند روز پیش که خبر اقدام خلاقانه شهرداری تبریز راجع به ریختن برگهای پاییزی در معابر را خواندم، چرا دروغ ؛ ته دلم غنج رفت، در انبوه خبرهای منفی این روزها، این یکی بدجور به مذاقم خوش آمد، این اقدام، چندان پیچیده نیست، فکر نمیکنم هزینه ای هم داشته باشد، ولی یک نیم نگاه به صفحات مجازی و عکس های یادگاری تبریزی ها با این برگها، نشان میدهد تا چه حد چنین اقداماتی روح جمعی را نوازش میکند و حال دل مردمان این شهر را خوش میکند.
مردم شهر که گناهی ندارند، کمرشان زیر این حجم از اخبار منفی خم شده، تا میآیند در بهار نفسی چاق کنند، در تابستان داغ، دلار بازی اش میگیرد و یک شبه آرزوهای چند ساله شان بر باد می رود، شما بگویید؛ مگر دیگر نایی میماند برای پاییز، اصلا مگر کسی یادش میماند پاییز زیباست به شال و کلاهش، به پیادهروی های طولانی اش و یک استکان چای داغ اش …
اما همین چند برگ و خش خش زیر قدمها ، یاد آدم میآورد که پاییز شده و لبخندی ولو کمرنگ بر لبان رهگذران، چهرهی معصومانه به شهر می بخشد، آنجا که نوجوانی با ذوق و شوق با برگهای زرد زیر قدمهایش عکس میگیرد و مثلا میگوید: من و برگهای پاییزی، همین الان یکهویی! باور کنید نبض شهر میزند؛ لبخند میروید و دلها گرم میشود!
یادم هست در بهار ۹۶، شهر تبریز پر شده بود از لاله های دل فریب، شهر دوباره جان گرفته بود، مگر کسی بود که قدم به خیابان تربیت، میدان ساعت، ائل گلی و …نگذارد و حال خوب به سراغش نیاید؛ ولی این حال خوب تکرار نشد؛ چون لالهها دیگر کاشته نشدند و یا جسته و گریخته در گوشههایی از شهر کاشته شدند؛ که این هم به به اندازه بهار ۹۶ به چشم نیامد، یادم نیست چرا این چنین شد، شهرداری برای این کار بودجه نداشت یا …
حال پاییز از راه رسیده است، به همان زیبایی و شکوه همیشگی،ما دلمان خوش شده به همین برگریزان زیبا، به همین برگهایی که زیر قدمهای ما خش خش میکند و یادمان میآورد که پاییز با شکوه است، خاصه در تبریزی باشکوه …
مسئولان هم یادشان نرود، قلبهای مردم این شهر را زنده نگاه دارند؛ مردمی که نباید به ناامیدی خو کنند، مردمی که باید کتاب را بفهمند، در پاییز عاشق شوند و بهار را میهمان دائمی خانههای خود کنند، اکنون کل زندگیشان دغدغه راجع به چندرغاز حقوقی است که معلوم نیست به سر ماه برسد یا نرسد…این مردم را باید دریابند، با هر اقدام خوبی که حال مردم شهر را خوب کند.
/3071/6132
می گویند تبریز زمانی باغ شهر بوده است، ما که قدمان به خاطرات آن روزهای تبریز نمی رسد ولی لابد تبریز در آن روزگاران، برگریزان بوده و هر سد و معبری پر بوده از برگ های زرد و نارنجی و رهگذران با هر قدمی که برمیداشتند دل میدادند به پاییز، دل می دادند به تمام زیباییهایی که یک فصل میتواند داشته باشد.
دوستی میگفت خداوند میتوانست پاییز را بی شکل و رنگ بیافریند، بی هر چیز خوبی …ولی با این زرد و نارنجیهای ممتد و شبهای کشدار، رنگ داده به این مرگ با شکوه…طبیعتی که میمیرد و در بهار دوباره سر بر میآورد و به تقدیر خداوند، این مرگ هم باید که زیبا باشد.
چند روز پیش که خبر اقدام خلاقانه شهرداری تبریز راجع به ریختن برگهای پاییزی در معابر را خواندم، چرا دروغ ؛ ته دلم غنج رفت، در انبوه خبرهای منفی این روزها، این یکی بدجور به مذاقم خوش آمد، این اقدام، چندان پیچیده نیست، فکر نمیکنم هزینه ای هم داشته باشد، ولی یک نیم نگاه به صفحات مجازی و عکس های یادگاری تبریزی ها با این برگها، نشان میدهد تا چه حد چنین اقداماتی روح جمعی را نوازش میکند و حال دل مردمان این شهر را خوش میکند.
مردم شهر که گناهی ندارند، کمرشان زیر این حجم از اخبار منفی خم شده، تا میآیند در بهار نفسی چاق کنند، در تابستان داغ، دلار بازی اش میگیرد و یک شبه آرزوهای چند ساله شان بر باد می رود، شما بگویید؛ مگر دیگر نایی میماند برای پاییز، اصلا مگر کسی یادش میماند پاییز زیباست به شال و کلاهش، به پیادهروی های طولانی اش و یک استکان چای داغ اش …
اما همین چند برگ و خش خش زیر قدمها ، یاد آدم میآورد که پاییز شده و لبخندی ولو کمرنگ بر لبان رهگذران، چهرهی معصومانه به شهر می بخشد، آنجا که نوجوانی با ذوق و شوق با برگهای زرد زیر قدمهایش عکس میگیرد و مثلا میگوید: من و برگهای پاییزی، همین الان یکهویی! باور کنید نبض شهر میزند؛ لبخند میروید و دلها گرم میشود!
یادم هست در بهار ۹۶، شهر تبریز پر شده بود از لاله های دل فریب، شهر دوباره جان گرفته بود، مگر کسی بود که قدم به خیابان تربیت، میدان ساعت، ائل گلی و …نگذارد و حال خوب به سراغش نیاید؛ ولی این حال خوب تکرار نشد؛ چون لالهها دیگر کاشته نشدند و یا جسته و گریخته در گوشههایی از شهر کاشته شدند؛ که این هم به به اندازه بهار ۹۶ به چشم نیامد، یادم نیست چرا این چنین شد، شهرداری برای این کار بودجه نداشت یا …
حال پاییز از راه رسیده است، به همان زیبایی و شکوه همیشگی،ما دلمان خوش شده به همین برگریزان زیبا، به همین برگهایی که زیر قدمهای ما خش خش میکند و یادمان میآورد که پاییز با شکوه است، خاصه در تبریزی باشکوه …
مسئولان هم یادشان نرود، قلبهای مردم این شهر را زنده نگاه دارند؛ مردمی که نباید به ناامیدی خو کنند، مردمی که باید کتاب را بفهمند، در پاییز عاشق شوند و بهار را میهمان دائمی خانههای خود کنند، اکنون کل زندگیشان دغدغه راجع به چندرغاز حقوقی است که معلوم نیست به سر ماه برسد یا نرسد…این مردم را باید دریابند، با هر اقدام خوبی که حال مردم شهر را خوب کند.
/3071/6132
کپی شد