«قمر مشبول برجسته» روز یکشنبه در گفت و گو با ایرنا اظهار داشت: منوچهر پسر قدبلند و ساکتی بود، هرگز به من و پدرش بی احترامی نکرد؛ قبل از جنگ تحمیلی در بسیج فعال بود و با شروع جنگ تحمیلی وارد ارتش شد.
وی با اشاره به اینکه منوچهر در تیپ پیاده نظام ارتش حضور داشت، ادامه داد: هرگز یادم نمی رود روز اولی که لباس ارتش را به تن کرد رو به من کرد و گفت «این لباس کفن من است که به تن می کنم، اگر روزی به شهادت رسیدم نمی خواهم شیون و زاری کنی».
مشبول اظهار داشت: گروهبان دوم که شد از او خواستم برایش زن بگیرم که گفت مادر من کار زیادی برای خدمت به این مرز و بوم دارم که باید انجام دهم و هنوز وقت زن گرفتن نیست.
وی گفت: دو سال بود که وارد ارتش شده بود و هربار که درخواست می کرد به جبهه اعزام شود، با درخواستش مخالفت می شد و در جواب می گفتند تو تازه وارد هستی و قدیمی ها در صف اعزام به جبهه قرار دارند، باید صبر کنی.
مادر شهید تسلیمی ادامه داد: تا اینکه بالاخره با اصرار زیاد به همراه گروهان تحت امر خود قبل از عملیات والفجر 3 برای شناسایی منطقه می روند که توسط نیروهای عراقی بر روی پل به رگبار بسته شده و در آب غرق می شوند.
وی افزود: روزها بود که دل من بی قرار بود و بی تابی می کردم، هر روز از خاطرات منوچهر در خانه صحبت می کردم تا شاید دلم با یادش آرام بگیرد، ولی آرام نمی شد.
مشبول گفت: 9 روز از شهادت منوچهر گذشته بود و هنوز جنازه ها پیدا نشده بود؛ با اینکه در خانه همه از این موضوع آگاه بودند ولی کسی جرات دادن خبر شهادت جگر گوشه ام را به من نداشت.
وی با بیان اینکه همسایه ها از شهادت منوچهر اطلاع داشتند، اضافه کرد: یک روز که با همسایه ها نشسته بودم از قد بلند منوچهر و اینکه در زمان مدرسه همیشه آخرین ردیف کلاس می نشست صحبت کردم، که در این حین یکی از همسایه ها به من گفت که دلت برای منوچهر تنگ شده؟ ان شاالله امروز یا فردا خبری از او به تو می رسد تا دلت آرام گیرد.
مادر شهید تسلیمی افزود: صبح روز نهم روز شهادت پسرم در خانه نشسته بودم که همسرم وانمود کرد که درد شدیدی در شکم دارد و به همراه پسر کوچکترم به بهانه درمانگاه بیرون رفت.
وی ادامه داد: همسرم پس از اینکه به خانه برگشت، در حیاط خانه زار زار گریه کرد تا خواستم بگویم 'تو که چند روز است درد داری چرا از پزشک نخواستی که در بیمارستان بستری ات کند'، یکی از همسایه ها وارد خانه شد و گفت ' قمر خانم قربان فرزند شهیدت بشوم'.
مشبول اضافه کرد: با شنیدن این جمله من از حال رفتم و بعد از اینکه به هوش آمدم همه همسایه ها در خانه ما حضور داشتند، آن روز پیکر منوچهر به تبریز رسیده بود.
وی افزود: جسد منوچهر آن روز به تبریز آمده بود و همسر و فرزندم به بهانه درمانگاه برای شناسایی جسد شهید رفته بودند.
مادر شهید گفت: فرزندم آسمانی شد و از اینکه در راه دین و سلام جگر گوشه ام را از دست دادم ناراحت نیستم ولی دل مادر است دیگر هروقت یادش می افتم دلتنگش می شوم.
خواهر شهید تسلیمی نیز در این خصوص گفت: با اینکه در آن سال ها کوچک بودم ولی روزهای بی تابی و بی قراری مادر را خوب به یاد دارم.
'خدیجه تسلیمی ' گفت: خوب به یاد دارم که روزهای یکشنبه از طریق صدا و سیما اسامی شهدای استان اعلام می شد.
وی اظهار داشت: پدرم از دادن خبر شهادت منوچهر به مادر ترس داشت تا مبادا بر اثر شنیدن این خبر مادرم نیز از شدت غم جان خود را از دست دهد، بخاطر همین تا پیدا شدن پیکر منوچهر صبر کردند.
تسلیمی گفت: در این 9 روز مادرم بی قراری می کرد و برای همه چی بهانه می گرفت و بیش از گذشته نام منوچهر را به لب می آورد و از خاطراتش تعریف می کرد.
به گزارش ایرنا، مردم آذربایجان شرقی با تقدیم 9 هزار و 807 شهید، 23 هزار جانباز، 2 هزار آزاده و 35 هزار ایثارگر نقش موثری در هشت سال دفاع مقدس ایفا کردند.
6120/518
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.