به نوشته این روزنامه؛ دلتنگی برای جبهه، خواب های شبانه اش را گلگون کرده و حتی دورهمی های گاه به گاه با همرزمان و مرور خاطرات گذشته هم نتوانسته است از حجم دلتنگی اش بکاهد، او همچنان به یاد آن دوران و همرزمان شهیدش روزگار خود را می گذراند.
خس خس گاه و بی گاه ریه ها، تنها رفیق این روزهای اوست که از عملیات الی بیت المقدس برایش به یادگار مانده اند.
«حسنعلی ابراهیمی سعید» یکی از هزارن قهرمان سرزمین مان ایران است که بخش اعظمی از سالهای جوانی اش را صرف دفاع از مام میهن کرده و حالا بی ادعا و گمنام در گوشه ای از این سرزمین، باقی عمرش را سپری می کند.
متولد 12 خرداد ماه سال 1339 است و دیپلم علوم تجربی دارد. با توجه به علاقه ای که از دوران کودکی به ارتش داشت، در هجدهم آبان ماه سال 1355 به استخدام این نهاد نظامی در آمد.
«ابراهیمی سعید» آموزش دیده هنگ نوجوانان ارتش بود و دو سال و نیم در تهران و شش ماه در شیراز آموزش نظامی دیده و در طول این مدت در شهرهای تهران، شیراز، اهواز و تبریز خدمت کرده و هم اکنون سروان بازنشسته نیروی زمینی ارتش است.
لبخند مهربان روی لبش، آرامش خاصی به چهره اش بخشیده است، از خانواده اش که حرف میزند این لبخند پررنگ تر می شود، می گوید: سال 57 ازدواج کردم. سه دختر، یک پسر و پنج نوه دارم، همسری دارم مهربان و فداکار که به اعتقادم بهترین همسر دنیاست.
آن چنان که می گوید از ثانیه های نخست جنگ تحمیلی تا پذیرش قطعنامه 598 یعنی مدت 106 ماه و 16 روز در خط مقدم جبهه حق علیه باطل حضور داشته و در اکثر عملیات های جنوب کشور شرکت داشته و به دفاع از کیان ایران اسلامی پرداخته است.
رزمنده قهرمان سرزمین مان در این ارتباط می گوید: در گردان 283 سوار زرهی خدمت کرده ام و با توجه به اینکه یگان های این لشکر سرزمینی است، لذا زمانی که اتفاقی در منطقه می افتد، باید در آنجا حضور داشته باشد، بر این اساس لشکر 92 زرهی اهواز که متعلق به خوزستان است، در تمامی عملیات هایی که در این منطقه اتفاق می افتاد، شرکت داشت.
او همچنین درباره عملیات هایی که شرکت داشته است، بیان می دارد: از عملیات نصر که 19 دی 59 انجام گرفت تا آخرین عملیات هایی که عراق برای باز پس گیری مناطق خود انجام می داد، شرکت داشتم.
سروان ابراهیمی سعید اضافه می کند: در عملیات های نصر، الی بیت المقدس، حصر سوسنگرد، رمضان، فاو، کربلای 5 و حتی عملیاتی که پس از شهادت شهیدان رجایی و باهنر در منطقه عمومی سوسنگرد اتفاق افتاد، حضور داشتم.
او درباره نحوه اطلاعش از آغاز جنگ تحمیلی در روز 31 شهریور 1359 می گوید: ما در منطقه فکه، روبروی پاسگاه صدام و نزدیک رودخانه دویرج قرار داشتیم و پروازهای شناسایی عراق بر بالای سر ما در حال انجام بودند و همگی بخوبی می دانستیم که عراق قصد حمله به ایران را دارد، جمع شدن یگان ها و انجام مانور در خاک خود، همگی نشان از عملیات داشت.
این سروان بازنشسته ارتش در خصوص میزان آمادگی ایران برای مقابله با عراق در جنگ تحمیلی بیان می دارد: زمانی که عراق به ایران حمله کرد، ما آمادگی کافی برای رویارویی با آن را داشتیم اما از امکانات لازم برخوردار نبودیم، جنگ تحمیلی بلافاصله بعد از انقلاب اسلامی روی داده بود و ارتش ایران تسویه حساب های کلی داشت و نفرات کاربلد را رها کرده بودند و از طرفی کودتای نوژه در حال انجام بود و اکثر فرماندهان ارتش دستگیر شده بودند.
او اضافه می کند: علاوه بر آن مدت خدمت سربازی از دو سال به 18 ماه کاهش یافته بود بنابراین پادگان ها خالی از سرباز بود و توان اینکه بتوانیم در مرز عراق بایستیم را نداشتیم.
لحظه ای به گوشه ای از اتاق خیره می شود و گویی چیزی را به یاد می آورد و در تکمیل سخنانش با بیان اینکه بنه و فرماندهی یگان ما در منطقه عین خوش مستقر بود، ادامه می دهد: جنگ که شروع شد، ما پس از 48 ساعت قاطی عراقی ها بودیم یعنی دشمن از ما رد شده بود. با استتار پشت درختان بومی منطقه که «گز» نام داشتند، به زحمت خودمان را پس از دو روز به یگان مان رساندیم.
در ادامه می گوید: دو روز از شروع جنگ تحمیلی سپری میشد که درگیری شدیدی میان نیروهای ایرانی و عراق در منطقه «عین خوش» آغاز شد، همزمان با آن، بنی صدر، خلخالی، ظهیرنژاد و اعظم طالقانی به منطقه آمدند، علی رغم مقاومت سرسختانه نیروهای ایرانی، بنی صدر دستور یک خیز عقب نشینی را صادر کرد.
سروان ابراهیمی سعید ادامه می دهد: برای ممانعت از این کار، نزد بنی صدر رفتم و به او گفتم؛ «شما خیانت می کنید یا خیانت می کنند؟» بنی صدر بلافاصله بعد از شنیدن این حرف، از یک سرگرد همراه خودش خواست مرا دستگیر کرده و پشت خاکریز خفه ام کند، آن سرگرد هم مرا پشت خاکریز برد اما از من خواست فرار کنم.
رزمنده خستگی ناپذیر دیروز و راوی امروز اضافه می کند: در نهایت به دستور بنی صدر یک خیز یعنی تا پل جسر نادری عقب نشینی کردیم و مقاومت همچنان ادامه یافت و تعداد زیادی از همرزمانم اسیر و یا شهید شدند.
در ادامه می گوید: عراق با اتخاذ تاکتیک عملیاتی ضد حمله، قصد عبور از پل جسر نادری را داشت، اگر این اتفاق می افتاد، خوزستان بطور کامل از خاک ایران جدا میشد، یگان ما در سمت راست رودخانه در حال گسترش بود و من و همرزمانم هم با سه موشک انداز «تاو» در بالای تپه مستقر بودیم تا مانع پیشروی نیروهای عراقی شویم.
فرمانده گردان از من و دوتن از همرزمانم خواست تا پل جسر نادری را که 60 متر طول داشت با موشک بزنیم و ما همین کار را کردیم ولی اثر نکرد، چون پل فلزی بود.
سرش را پایین می اندازد و ادامه می دهد: پیش فرمانده گردان که برگشتیم، با ناراحتی گفت؛ «حالا که پل منهدم نشد یا باید مقاومت کنید یا تفنگ هایتان را با خودتان به خانه ببرید و خانواده تان را بکشید، چون اگر این عراقی ها به خاک ما وارد شوند، به ناموس مان رحم نخواهند کرد.»
سروان ابراهیمی سعید ادامه می دهد: یک سپاه یعنی چهار لشکر تقویت شده عراق رو به روی ما بود، عراق تمام قدرت خود را جمع کرده بود تا از آن پل رد شود، چنانچه جرات می کردیم به بالای سر خود نگاه کنیم، حداقل پنجاه هواپیما و بیش از سی هلی کوپتر دشمن در حال بمباران منطقه بود و من و دو نفر از همرزمانم در سمت راست پل «جسر نادری» برابر یک سپاه عراق ایستاده بودیم.
با صدای توام با بغض می گوید: در حین انهدام پل، حلقه نامزدی بهترین دوستم، ابوالفضل رجبی شمیرانی که به تازگی نامزد شده بود، شکست، دیدم خیلی ناراحت شد، انگشترم رو درآوردم و از او خواستم تا انگشتر مرا به دست کند که قبول نکرد و گفت؛ «مطمئنم اتفاقی برای من خواهد افتاد، چون دیشب خواب دیده ام.»
لحظه ای از سخن باز می ایستد و قطره اشک گوشه چشمش را پاک می کند و با همان صدای گرفته ادامه می دهد: چند ساعت بعد راکتی به همان جایی که دوستم نشسته بود، اصابت کرد و صدای «سوختم» گفتن دوستم را شنیدم و دقیقا همان جایی که در خواب دیده بود به فیض شهادت نائل شد.
بغض خود را فرو می دهد و اضافه می کند: ابوالفضل بهترین دوستم بود، علی رغم گذشت سالها، وقتی یاد این صحنه می افتم، دلم به شدت به درد می آید.
دقایقی سکوت می کند و در تکمیل سخنانش می گوید: حالا من و یکی دیگر از همرزمانم بنام «مختار کوشکی» مانده بودیم، با هم هماهنگ کردیم و قرار شد به تانک های دشمن اجازه نزدیک شدن به پل را بدهیم و سپس به شکل هلال همه آنها را بزنیم، در این حالت راه برای حرکت سایر تانک ها بسته میشد و به ناچار برمی گشتند.
باوجود گذشت سالها؛ تمامی صحنه های حضورش در جبهه را به خاطر دارد، با آرامش خاصی که در چشمان موج می زد، ادامه می دهد: توپخانه ما در حال نابود کردن عقبه دشمن بود و حفاظت از پل به من و کوشکی سپرده شده بود، هفت تانک و نفربر دشمن پیشرو بودند که در همان دو سه دقیقه اول همه آنها را منهدم کردیم و تمامی نیروهای عراقی ناچار به عقب نشینی شدند و مقاومت نیروهای ما شروع شد. اما پل جسر نادری که دشت عباس را به دزفول و اندیمشک وصل می کند، هیچ آسیبی ندید و همچنان سالم و سرپا ماند.
این رزمنده حاضر در عملیات فتح خرمشهر، طی مدت زمان حضورش در جبهه های حق علیه باطل با انهدام 65 دستگاه تانک و تعداد زیادی لودر، بولدوزر و کامیون یکی از رکورداران شکار تانک در جهان است.
آنقدر شیرین و رسا صحبت می کند که متوجه گذر زمان نمی شوم و همچنان با اشتیاق به سخنانش گوش می دهم.
آن چنان که می گوید؛ یکی از تانک های منهدم شده توسط او، در حال حاضر به عنوان یکی از یادگارهای جنگ تحمیلی در پارکی در ورودی «سوسنگرد» گذاشته شده است.
سروان ابراهیمی سعید درباره چگونگی انهدام این تانک می گوید: 28 آبان ماه سال 59 بود و امام خمینی (ره) فرمان آزادی سریع سوسنگرد را صادر کرده بودند، اوایل جنگ بود و عراق در موضع قدرت بود و حملات شدیدی علیه شهر می کرد و طوری برخورد می کرد که انگار قصد دارد، شهر سوسنگرد را با خاک یکسان کند، توپخانه های عراقی پنج تا پنج تا یا به اصطلاح رزمندگان «خمسه خمسه» میزدند.
آن چنان با دقت، جزئیات آن روز را تعریف می کند که انگار تنها چند روز از وقوع آن سپری شده است.
او ادامه می دهد: شب عملیات رسید و جنگ وحشتناک و تن به تنی شروع شد، در نوک عملیات تعدادی از نیروهای دکتر چمران به همراه تعدادی از نیروهای ارتشی حضور داشتند و روزگار را برای عراقی ها سیاه کرده بودند، در این حین سرهنگ قاسمی، فرمانده لشکر 92 که به رحمت خدا رفته اند، مرا صدا کرد و از من خواست تا تمامی تانک های داخل شهر را منهدم کنم، به همین دلیل با طلوع صبح، یک تنه به جنگ تانک ها رفتم.
بجز تانک ورودی سوسنگرد که در «عملیات حصر سوسنگرد» منهدم کرده ام، تمامی تانک هایی که زده ام، از بین رفته اند، این تانک حدودا صد متر جلوتر، کنار دیواری کمین کرده بود و به طرف نیروهای ایرانی شلیک می کرد. همین که فرصت مناسبی یافتم، به سمتش شلیک کردم و خوب به یاد دارم که جنازه هر دو سرنشین آن بیرون از تانک افتاد.
رزمنده دیروز جنگ در ادامه می گوید: در طول جنگ همه نوع تانکی منهدم کرده ام، ما این تانک ها را با «موشک هدایت شونده تاو two » منهدم می کردیم که 65 متر تا 3 کیلومتر برد دارد.
به گفته خودش در عملیات رمضان موفق به شکار 6 تانک «تی 72» در کنار هم شده است و از رکوردار جهان محسوب می شود.
با وجود گذشت سالها، همچنان خواب های شبانه اش به تانک هایی ختم می شود که شکار کرده است، خواب لاله های سرخی که او را یاد همرزمان گلگون کفنش می اندازد.
برای لحظه ای چهره اش در هم می رود و می گوید: «تقریبا هر شب خواب شان را می بینم اما زمانی که خاطرات گذشته را مرور می کنم از لحاظ روحی بهم می ریزم. خواب هایم چون اکثرا با خون همراهند، به رنگ سرخند، همه ما انسانیم لذا آدم کشتن هرچند دشمن هم باشد، ناراحت کننده است.»
خیلی وقت است که دیگر فیلم جنگی نمی بیند، با این وجود همچنان دلتنگ سال های خون و حماسه بوده و هنوز که هنوز است به یاد آن دوران، روز خود را شب می کند.
با اینکه ریه هایش در عملیات «الی بیت المقدس» شیمیایی شده اما به خاطر برخی مقرارت دست و پاگیر اداری جانباز محسوب نمی شود!
به گفته خودش آنقدر دیر به دیر به مرخصی می رفت که حتی فرزندان کوچکش، او را نمی شناختند و غریبه گی می کردند، با این حال از تمام دلخوشی های زندگی گذشته بود تا ذره ای از خاک وطن به دست اجنبی نیفتد.
سروان ابراهیمی سعید که بعد از جنگ جانشین گروهان پاسدار مرکز آموزش پشتیبانی نیروهای مسلح تبریز و پس از آن فرمانده گروهان آموزشی بوده، هم اکنون بارنشسته شده است، گنجینه بسیاری از خاطرات تلخ و شیرین جنگ در سینه دارد که می تواند به عنوان الگویی رهگشای جوانان امروزی که دوران دفاع مقدس را درک نکرده اند، باشد اما بنا به دلایلی که بیان نمی کند تاکنون خاطراتش را در قالب کتابی گردآوری و منتشر نکرده و تنها به انتشار برخی از خاطراتش در سایت شخصی خود بنام «کهنه سرباز ایران» بسنده کرده است.
سروان ابراهیمی سعید درباره میزان آشنایی جوانان دهه 80 و 90 با فرهنگ دفاع مقدس، با تاکید بر اینکه ایرانی ها همواره غیر قابل پیش بینی هستند، ادامه می دهد: منکر فاصله بین نسل جدید با فرهنگ دفاع مقدس نیستم و معتقدم تبلیغات یک سویه در مورد واقعیت های جنگ تنها دلیل این موضوع است اما از طرفی ایمان دارم اگر خدای ناکرده ایران دوباره تهدید شود، همین جوانان لباس رزم به تن کرده و با تمام توان در برابر دشمنان خواهند ایستاد.
از او که جدا می شوم، چهره آرام اش همچنان مقابل چشمان من است، خدا میداند پشت این چهره آرام، چه حرف های ناگفته ای است.
6132/518
خس خس گاه و بی گاه ریه ها، تنها رفیق این روزهای اوست که از عملیات الی بیت المقدس برایش به یادگار مانده اند.
«حسنعلی ابراهیمی سعید» یکی از هزارن قهرمان سرزمین مان ایران است که بخش اعظمی از سالهای جوانی اش را صرف دفاع از مام میهن کرده و حالا بی ادعا و گمنام در گوشه ای از این سرزمین، باقی عمرش را سپری می کند.
متولد 12 خرداد ماه سال 1339 است و دیپلم علوم تجربی دارد. با توجه به علاقه ای که از دوران کودکی به ارتش داشت، در هجدهم آبان ماه سال 1355 به استخدام این نهاد نظامی در آمد.
«ابراهیمی سعید» آموزش دیده هنگ نوجوانان ارتش بود و دو سال و نیم در تهران و شش ماه در شیراز آموزش نظامی دیده و در طول این مدت در شهرهای تهران، شیراز، اهواز و تبریز خدمت کرده و هم اکنون سروان بازنشسته نیروی زمینی ارتش است.
لبخند مهربان روی لبش، آرامش خاصی به چهره اش بخشیده است، از خانواده اش که حرف میزند این لبخند پررنگ تر می شود، می گوید: سال 57 ازدواج کردم. سه دختر، یک پسر و پنج نوه دارم، همسری دارم مهربان و فداکار که به اعتقادم بهترین همسر دنیاست.
آن چنان که می گوید از ثانیه های نخست جنگ تحمیلی تا پذیرش قطعنامه 598 یعنی مدت 106 ماه و 16 روز در خط مقدم جبهه حق علیه باطل حضور داشته و در اکثر عملیات های جنوب کشور شرکت داشته و به دفاع از کیان ایران اسلامی پرداخته است.
رزمنده قهرمان سرزمین مان در این ارتباط می گوید: در گردان 283 سوار زرهی خدمت کرده ام و با توجه به اینکه یگان های این لشکر سرزمینی است، لذا زمانی که اتفاقی در منطقه می افتد، باید در آنجا حضور داشته باشد، بر این اساس لشکر 92 زرهی اهواز که متعلق به خوزستان است، در تمامی عملیات هایی که در این منطقه اتفاق می افتاد، شرکت داشت.
او همچنین درباره عملیات هایی که شرکت داشته است، بیان می دارد: از عملیات نصر که 19 دی 59 انجام گرفت تا آخرین عملیات هایی که عراق برای باز پس گیری مناطق خود انجام می داد، شرکت داشتم.
سروان ابراهیمی سعید اضافه می کند: در عملیات های نصر، الی بیت المقدس، حصر سوسنگرد، رمضان، فاو، کربلای 5 و حتی عملیاتی که پس از شهادت شهیدان رجایی و باهنر در منطقه عمومی سوسنگرد اتفاق افتاد، حضور داشتم.
او درباره نحوه اطلاعش از آغاز جنگ تحمیلی در روز 31 شهریور 1359 می گوید: ما در منطقه فکه، روبروی پاسگاه صدام و نزدیک رودخانه دویرج قرار داشتیم و پروازهای شناسایی عراق بر بالای سر ما در حال انجام بودند و همگی بخوبی می دانستیم که عراق قصد حمله به ایران را دارد، جمع شدن یگان ها و انجام مانور در خاک خود، همگی نشان از عملیات داشت.
این سروان بازنشسته ارتش در خصوص میزان آمادگی ایران برای مقابله با عراق در جنگ تحمیلی بیان می دارد: زمانی که عراق به ایران حمله کرد، ما آمادگی کافی برای رویارویی با آن را داشتیم اما از امکانات لازم برخوردار نبودیم، جنگ تحمیلی بلافاصله بعد از انقلاب اسلامی روی داده بود و ارتش ایران تسویه حساب های کلی داشت و نفرات کاربلد را رها کرده بودند و از طرفی کودتای نوژه در حال انجام بود و اکثر فرماندهان ارتش دستگیر شده بودند.
او اضافه می کند: علاوه بر آن مدت خدمت سربازی از دو سال به 18 ماه کاهش یافته بود بنابراین پادگان ها خالی از سرباز بود و توان اینکه بتوانیم در مرز عراق بایستیم را نداشتیم.
لحظه ای به گوشه ای از اتاق خیره می شود و گویی چیزی را به یاد می آورد و در تکمیل سخنانش با بیان اینکه بنه و فرماندهی یگان ما در منطقه عین خوش مستقر بود، ادامه می دهد: جنگ که شروع شد، ما پس از 48 ساعت قاطی عراقی ها بودیم یعنی دشمن از ما رد شده بود. با استتار پشت درختان بومی منطقه که «گز» نام داشتند، به زحمت خودمان را پس از دو روز به یگان مان رساندیم.
در ادامه می گوید: دو روز از شروع جنگ تحمیلی سپری میشد که درگیری شدیدی میان نیروهای ایرانی و عراق در منطقه «عین خوش» آغاز شد، همزمان با آن، بنی صدر، خلخالی، ظهیرنژاد و اعظم طالقانی به منطقه آمدند، علی رغم مقاومت سرسختانه نیروهای ایرانی، بنی صدر دستور یک خیز عقب نشینی را صادر کرد.
سروان ابراهیمی سعید ادامه می دهد: برای ممانعت از این کار، نزد بنی صدر رفتم و به او گفتم؛ «شما خیانت می کنید یا خیانت می کنند؟» بنی صدر بلافاصله بعد از شنیدن این حرف، از یک سرگرد همراه خودش خواست مرا دستگیر کرده و پشت خاکریز خفه ام کند، آن سرگرد هم مرا پشت خاکریز برد اما از من خواست فرار کنم.
رزمنده خستگی ناپذیر دیروز و راوی امروز اضافه می کند: در نهایت به دستور بنی صدر یک خیز یعنی تا پل جسر نادری عقب نشینی کردیم و مقاومت همچنان ادامه یافت و تعداد زیادی از همرزمانم اسیر و یا شهید شدند.
در ادامه می گوید: عراق با اتخاذ تاکتیک عملیاتی ضد حمله، قصد عبور از پل جسر نادری را داشت، اگر این اتفاق می افتاد، خوزستان بطور کامل از خاک ایران جدا میشد، یگان ما در سمت راست رودخانه در حال گسترش بود و من و همرزمانم هم با سه موشک انداز «تاو» در بالای تپه مستقر بودیم تا مانع پیشروی نیروهای عراقی شویم.
فرمانده گردان از من و دوتن از همرزمانم خواست تا پل جسر نادری را که 60 متر طول داشت با موشک بزنیم و ما همین کار را کردیم ولی اثر نکرد، چون پل فلزی بود.
سرش را پایین می اندازد و ادامه می دهد: پیش فرمانده گردان که برگشتیم، با ناراحتی گفت؛ «حالا که پل منهدم نشد یا باید مقاومت کنید یا تفنگ هایتان را با خودتان به خانه ببرید و خانواده تان را بکشید، چون اگر این عراقی ها به خاک ما وارد شوند، به ناموس مان رحم نخواهند کرد.»
سروان ابراهیمی سعید ادامه می دهد: یک سپاه یعنی چهار لشکر تقویت شده عراق رو به روی ما بود، عراق تمام قدرت خود را جمع کرده بود تا از آن پل رد شود، چنانچه جرات می کردیم به بالای سر خود نگاه کنیم، حداقل پنجاه هواپیما و بیش از سی هلی کوپتر دشمن در حال بمباران منطقه بود و من و دو نفر از همرزمانم در سمت راست پل «جسر نادری» برابر یک سپاه عراق ایستاده بودیم.
با صدای توام با بغض می گوید: در حین انهدام پل، حلقه نامزدی بهترین دوستم، ابوالفضل رجبی شمیرانی که به تازگی نامزد شده بود، شکست، دیدم خیلی ناراحت شد، انگشترم رو درآوردم و از او خواستم تا انگشتر مرا به دست کند که قبول نکرد و گفت؛ «مطمئنم اتفاقی برای من خواهد افتاد، چون دیشب خواب دیده ام.»
لحظه ای از سخن باز می ایستد و قطره اشک گوشه چشمش را پاک می کند و با همان صدای گرفته ادامه می دهد: چند ساعت بعد راکتی به همان جایی که دوستم نشسته بود، اصابت کرد و صدای «سوختم» گفتن دوستم را شنیدم و دقیقا همان جایی که در خواب دیده بود به فیض شهادت نائل شد.
بغض خود را فرو می دهد و اضافه می کند: ابوالفضل بهترین دوستم بود، علی رغم گذشت سالها، وقتی یاد این صحنه می افتم، دلم به شدت به درد می آید.
دقایقی سکوت می کند و در تکمیل سخنانش می گوید: حالا من و یکی دیگر از همرزمانم بنام «مختار کوشکی» مانده بودیم، با هم هماهنگ کردیم و قرار شد به تانک های دشمن اجازه نزدیک شدن به پل را بدهیم و سپس به شکل هلال همه آنها را بزنیم، در این حالت راه برای حرکت سایر تانک ها بسته میشد و به ناچار برمی گشتند.
باوجود گذشت سالها؛ تمامی صحنه های حضورش در جبهه را به خاطر دارد، با آرامش خاصی که در چشمان موج می زد، ادامه می دهد: توپخانه ما در حال نابود کردن عقبه دشمن بود و حفاظت از پل به من و کوشکی سپرده شده بود، هفت تانک و نفربر دشمن پیشرو بودند که در همان دو سه دقیقه اول همه آنها را منهدم کردیم و تمامی نیروهای عراقی ناچار به عقب نشینی شدند و مقاومت نیروهای ما شروع شد. اما پل جسر نادری که دشت عباس را به دزفول و اندیمشک وصل می کند، هیچ آسیبی ندید و همچنان سالم و سرپا ماند.
این رزمنده حاضر در عملیات فتح خرمشهر، طی مدت زمان حضورش در جبهه های حق علیه باطل با انهدام 65 دستگاه تانک و تعداد زیادی لودر، بولدوزر و کامیون یکی از رکورداران شکار تانک در جهان است.
آنقدر شیرین و رسا صحبت می کند که متوجه گذر زمان نمی شوم و همچنان با اشتیاق به سخنانش گوش می دهم.
آن چنان که می گوید؛ یکی از تانک های منهدم شده توسط او، در حال حاضر به عنوان یکی از یادگارهای جنگ تحمیلی در پارکی در ورودی «سوسنگرد» گذاشته شده است.
سروان ابراهیمی سعید درباره چگونگی انهدام این تانک می گوید: 28 آبان ماه سال 59 بود و امام خمینی (ره) فرمان آزادی سریع سوسنگرد را صادر کرده بودند، اوایل جنگ بود و عراق در موضع قدرت بود و حملات شدیدی علیه شهر می کرد و طوری برخورد می کرد که انگار قصد دارد، شهر سوسنگرد را با خاک یکسان کند، توپخانه های عراقی پنج تا پنج تا یا به اصطلاح رزمندگان «خمسه خمسه» میزدند.
آن چنان با دقت، جزئیات آن روز را تعریف می کند که انگار تنها چند روز از وقوع آن سپری شده است.
او ادامه می دهد: شب عملیات رسید و جنگ وحشتناک و تن به تنی شروع شد، در نوک عملیات تعدادی از نیروهای دکتر چمران به همراه تعدادی از نیروهای ارتشی حضور داشتند و روزگار را برای عراقی ها سیاه کرده بودند، در این حین سرهنگ قاسمی، فرمانده لشکر 92 که به رحمت خدا رفته اند، مرا صدا کرد و از من خواست تا تمامی تانک های داخل شهر را منهدم کنم، به همین دلیل با طلوع صبح، یک تنه به جنگ تانک ها رفتم.
بجز تانک ورودی سوسنگرد که در «عملیات حصر سوسنگرد» منهدم کرده ام، تمامی تانک هایی که زده ام، از بین رفته اند، این تانک حدودا صد متر جلوتر، کنار دیواری کمین کرده بود و به طرف نیروهای ایرانی شلیک می کرد. همین که فرصت مناسبی یافتم، به سمتش شلیک کردم و خوب به یاد دارم که جنازه هر دو سرنشین آن بیرون از تانک افتاد.
رزمنده دیروز جنگ در ادامه می گوید: در طول جنگ همه نوع تانکی منهدم کرده ام، ما این تانک ها را با «موشک هدایت شونده تاو two » منهدم می کردیم که 65 متر تا 3 کیلومتر برد دارد.
به گفته خودش در عملیات رمضان موفق به شکار 6 تانک «تی 72» در کنار هم شده است و از رکوردار جهان محسوب می شود.
با وجود گذشت سالها، همچنان خواب های شبانه اش به تانک هایی ختم می شود که شکار کرده است، خواب لاله های سرخی که او را یاد همرزمان گلگون کفنش می اندازد.
برای لحظه ای چهره اش در هم می رود و می گوید: «تقریبا هر شب خواب شان را می بینم اما زمانی که خاطرات گذشته را مرور می کنم از لحاظ روحی بهم می ریزم. خواب هایم چون اکثرا با خون همراهند، به رنگ سرخند، همه ما انسانیم لذا آدم کشتن هرچند دشمن هم باشد، ناراحت کننده است.»
خیلی وقت است که دیگر فیلم جنگی نمی بیند، با این وجود همچنان دلتنگ سال های خون و حماسه بوده و هنوز که هنوز است به یاد آن دوران، روز خود را شب می کند.
با اینکه ریه هایش در عملیات «الی بیت المقدس» شیمیایی شده اما به خاطر برخی مقرارت دست و پاگیر اداری جانباز محسوب نمی شود!
به گفته خودش آنقدر دیر به دیر به مرخصی می رفت که حتی فرزندان کوچکش، او را نمی شناختند و غریبه گی می کردند، با این حال از تمام دلخوشی های زندگی گذشته بود تا ذره ای از خاک وطن به دست اجنبی نیفتد.
سروان ابراهیمی سعید که بعد از جنگ جانشین گروهان پاسدار مرکز آموزش پشتیبانی نیروهای مسلح تبریز و پس از آن فرمانده گروهان آموزشی بوده، هم اکنون بارنشسته شده است، گنجینه بسیاری از خاطرات تلخ و شیرین جنگ در سینه دارد که می تواند به عنوان الگویی رهگشای جوانان امروزی که دوران دفاع مقدس را درک نکرده اند، باشد اما بنا به دلایلی که بیان نمی کند تاکنون خاطراتش را در قالب کتابی گردآوری و منتشر نکرده و تنها به انتشار برخی از خاطراتش در سایت شخصی خود بنام «کهنه سرباز ایران» بسنده کرده است.
سروان ابراهیمی سعید درباره میزان آشنایی جوانان دهه 80 و 90 با فرهنگ دفاع مقدس، با تاکید بر اینکه ایرانی ها همواره غیر قابل پیش بینی هستند، ادامه می دهد: منکر فاصله بین نسل جدید با فرهنگ دفاع مقدس نیستم و معتقدم تبلیغات یک سویه در مورد واقعیت های جنگ تنها دلیل این موضوع است اما از طرفی ایمان دارم اگر خدای ناکرده ایران دوباره تهدید شود، همین جوانان لباس رزم به تن کرده و با تمام توان در برابر دشمنان خواهند ایستاد.
از او که جدا می شوم، چهره آرام اش همچنان مقابل چشمان من است، خدا میداند پشت این چهره آرام، چه حرف های ناگفته ای است.
6132/518
کپی شد