صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان بیتوجهی به معنویات، آفتِ تداوم راه
- محل پاریس، نوفللوشاتو
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع بیتوجهی به معنویات، آفتِ تداوم راه
-
حضار
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
بسم اللّه الرحمن الرحیم
منزل کوچک است، آقایان محترم اینجا موجب زحمتشان است ؛ موفق باشند، سالم باشند. من بعض تذکراتی که برای آقایانی که در خارج کشور، در داخل کشور، در صفوف جوانها هستند؛ لازم میدانم که بعض تذکرات به آقایان بدهم. سابق، تا البته مدتی که از اسلام گذشت، دستجات مختلفهای از مردم و اهل علم، اینها توجهشان به معنویات اسلام بود و نظرشان به آن آیاتی و روایاتی که مربوط[بود]به معنویات و تهذیب نفس و ماورای طبیعت؛ و در قرآن کریم آیات زیاد راجع به امور معنوی؛ یعنی آن وجهۀ انسانی که از عالم غیب است،[وجود دارد]. تا مدتها وضع اینطور بود که توجه به آن احکام اجتماعی و سیاسی و اینها که در اسلام بود، توجه کم بود یا نبود. کمکم دستجاتی پیدا شدند که مسائل اجتماعی و مسائل سیاسی و مسائل روز را عنوان کردند و اینها از این طرف افتادند؛ یعنی توجهشان به صِرفِ همین اجتماعیات و احکام سیاسی و احکام حکومتی[بود]و به[طرف]این ورق نگاه کردند. آنها تا مدتهای قبل به آن طرف ورق نگاه میکردند، مثل فلاسفه و عرفا و صوفیه و اینها، آن طرف ورق را نگاه میکردند و در حرفهایشان بیان همان معنویات بود و مردم را دعوت میکردند به همان جهات معنویۀ اسلام؛ حتی روایات یا آیاتی که وارد شده بود راجع به امور طبیعی و راجع به امور اجتماعی و سیاسی، بعضیشان کوشش میکردند که اینها را برگردانند به همان امور معنوی و همه را روی آن ورق حساب کنند ـ جهت باطنی اسلام و قرآن را ملاحظه کنند. در مقابل آنها الآن ما مبتلا هستیم به ـ البته آن هم ابتلایی بود ـ این جهت هم که فقط
صِرف معنویات را نظر میکردند، و از اجتماعیاتی که در قرآن هست، از آیات و اخباری که وارد شده است راجع به حکومت اسلام، راجع به سیاست اسلام، راجع به امور اجتماعی، راجع به تعمیر این عالم، غفلت کردند. این غفلت کردن از اسلام بود که اسلام را به یک ورق شناخته بودند[و]ورق دیگرش را، عالم طبیعتش را توجه نداشتند که اسلام توجه به عالم طبیعت هم دارد؛ توجه به تمام اموری که احتیاج دارد انسان، دارد؛ و لهذا یک ابتلای اسلام این بود که آن اشخاص، از قبیل متکلمین و بیشتر فلاسفه و بیشتر عرفا و صوفیه و اینها همه، آیاتی که در قرآن کریم بود، هی میخواستند، نیت داشتند، که برگردانند به همان امور معنوی.حتی اخباری یا روایاتی، آیاتی که راجع به اجتماعیات و راجع به عالم طبیعت وارد شده بود آنها کوشش میکردند که برگردانند به همان معنویات؛ آنها غافل بودند از[ظاهر]اسلام، و توجه داشتند[به باطن آن]توجه داشتند به یک ورق اسلام و غافل بودند از یک ورق دیگرش؛ باطن را ملاحظه میکردند و از ظاهر غافل بودند. حالا ابتلای اسلام اینطور شده است که جوانهای ما، جوانها و روشنفکرها و اشخاصی که دانشمندان بالا هستند و علوم طبیعی را یاد گرفتهاند، اینها کوشش دارند به اینکه تمام آیات قرآنی و روایات را برگردانند به همین امور طبیعی[و]از معنویات غافل بشوند؛ حتی آیاتی که راجع به امور معنوی است آن را برگردانند به یک امور طبیعی و عادی. اینها هم توجه به اسلام دارند و غافل هستند؛ یعنی یک ورقش را خواندهاند، یک ورقش را از آن غافلند. و این دو طایفه اسلام را به تمام معنی نشناختند که اسلام چی است. اسلام نه دعوتش به خصوصِ معنویات است و نه دعوتش به خصوصِ مادیات است، هر دو را دارد؛ یعنی اسلام و قرآن کریم آمده است که انسان را به همۀ ابعادی که انسان دارد بسازند او را، تربیت کنند او را.
انسان را وقتی که ملاحظه میکنید، اول نشوَش با سایر نباتات فرقی ندارد. نبات را، هستۀ خرما را، هستۀ چیز دیگری را، میاندازند توی خاک، و خاک تربیت میکند و آن نمومیکند یک جای خاصی، که در آن جای خاص نمو میکند. حیوان هم نطفهاش در
رحم واقع میشود و یک بذری است؛ این بذرش محلش آنجاست؛ یعنی جای تربیتش آنجاست که اگر یک جایی را یکوقتی طرحی درست کنند که همان خاصیت و همان چیزها را داشته باشد و نطفه را در آنجا مثل رحم بتواند تربیت کند، ممکن است که همان تربیت بشود و یکوقتی هم انسان بشود. یک نباتی است اول، مثل سایر نباتات میماند، با نباتات فرقی ندارد؛ آن نمو دارد، آنها هم نمو دارند، منتها آن در یک محل خاصی و با جهات خاصی، نباتات در یک محل خاص دیگری با جهات خاصی؛ اما هر دو در این معنی مثل هم هستند که آن کشت شده است و این کشت، شروع میکند به نمو کردن به واسطۀ قوایی که خدای تبارک و تعالی در زمین قرار داده است، و به واسطۀ قوایی که در رحم قرار داده است؛ اینها با هم شرکت دارند. کمکم اینکه در زمین کاشته شده است، این نباتات تا آخر همان نبات است؛ این آخرش هم، تا میرسند به ثمره؛ ثمرهشان هم ثمرۀ نبات است. آنهایی که در رحم کاشته شدهاندـ که حیوانات، همۀ حیوانات مِنْ جمله انسان باشد ـ آنها کمکم از مرتبۀ نباتی بالا میآیند و در همان رحمی که هستند یک روح حیوانی پیدا میکنند، ممتاز میشوند از سایر موجودات نباتی، لکن همهشان حیوانند؛ یعنی حس و حرکت دارند، روح حیوانی دارند؛ متولد در این عالَم هم که میشوند و منفصل میشوند از محل خودشان، باز این یک امتیازی است که با نباتات دارند که نبات را اگر منفصلش کنند، دیگر تمام است، لکن اینها منفصل میشوند در آن وقتی که مقتضی است و آن جهت نباتیشان کمال پیدا کرد و جهت حیوانی پیدا شد و احتیاجشان از رحم منقطع شد؛ میآیند به این عالَم[و]با همۀ حیوانات در خوردن و خوابیدن و شهوات و اینها شریکند، همه با هم هستند؛ امتیازی ندارند الاّ به همۀ جهات حیوانی. حیوانات هم ـ همان حیواناتی که هستند ـ در ادراکات با هم فرق دارند؛ میمون بیشتر از مثلاً حیوان دیگری ادراک میکند، چیز میفهمد. انسان در بین این حیوانات ممتاز میشود به اینکه یک ترقیات دیگری، میشود بکند؛ هم در ادراکات با آنها فرق دارد و هم در غایات ادراکات فرق دارد. حیوانات تا یک حدودی ادراکشان هست و محدود و تمام میشود؛ انسان ادراکاتش و قابلیتش برای تربیت، تقریباً باید گفت غیرمتناهی است.
پس انسان همۀ عالَم را دارد با اضافه. همۀ چیزهایی که در عالَم هست، از اول موجودات تا آنجایی که آن ممتاز شده، با همۀ حیوانات و با نباتات و با معادن و اینها شرکت دارد، لکن یک اضافه دارد، و آن اینکه در انسان یک قوۀ عاقله و قوۀ بالاتر هست که در آنها نیست.
اگر انسان مثل سایر حیوانات تا همان حدی که حیوانات رشد میکردند بود، انبیا لازم نبود؛ انبیا میخواستیم چه کنیم؛ انسان میآید اینجا مثل حیوانات زندگی میکند و مثل حیوانات میخورد و مثل حیوانات میخوابد تا میمیرد. اینکه احتیاج به انبیا ما داریم برای این که انسان مثل حیوانات نیست که یک حد حیوانی داشته باشد و تمام بشود. انسان یک حد مافوق حیوانی و یک مراتب مافوق حیوانی، مافوق عقل[دارد]تا برسد به مقامی که نمیتوانیم از آن تعبیر کنیم؛ و[از]آن آخرْ مقام مثلاً تعبیر میکنند[به]«فنا»، تعبیر میکنند «کالألُوهِیه»؛ یک تعبیرات مختلفی[میکنند]چون که تربیت انسان به همۀ ابعادش، هم تربیت جسمی و هم روحی و هم عقلی و هم مافوق آن، نمیشود در عهدۀ بشر باشد، برای اینکه بشر اطلاع ندارد از احتیاجات انسان و کیفیت تربیت انسان نسبت به ماورای طبیعت. تمام قوای بشر را روی هم بگذارید، همین طبیعت را و خاصیت طبیعت را میتواند بفهمد؛ منتها باز همۀ خاصیتهای طبیعت برای بشر هم کشف نشده است، تا حدودی کشف شده است؛ اخیراً خوب، زیاد پیشرفت کرده است، لکن مانده است خیلی چیزها که بعدها کشف خواهد شد؛ اما تا آخر هر چه بشود مال طبیعت است، مال این عالَم است؛ و هر چه بشود مال این ورق است.
آن چیزی را که بشر میتواند ادراک کند و حد ادراک طبیعی خودش هست، این است که عالم طبیعت را[با]همۀ خصوصیات[بفهمد]؛ فرض کنید یکوقتی همۀ خصوصیات عالم طبیعت را انسان بفهمد و همۀ چیزهایی که مربوط به کمال طبیعت است و ترقیات در طبیعت، اینها را هم انسان کشف بکند، لکن حدش حد طبیعت است، بیشتر
نیست. آن ورق بعد را اطلاعی بر آن ندارد و نمیداند چه خبر است آنجا؛ و روابطی که مابین اشیا هست باهم، آنقدر را انسان اگر هم تا آخر کوشش کند میتواند بفهمد، آن روابطی است که در طبیعتْ بین اشیا، علل و معلول و سبب و مُسَبِبات[وجود دارد]؛ روابطی که در اشیای طبیعت است، انسان میتواند ادراک بکند؛ تا آخر هم وقتی که تربیت بشود و تحصیل بکند و کشفیات این عالمْ واقع بشود، تا آخر هم همین است که این طبیعت را با تمام خصوصیاتی که دارد و تمام روابطی که مابین اجزای این طبیعت هست کشف میکند. میتواند ادراک کند که رابطۀ مثلاً زلزله چه جوری است با زمین؛ چه وقت میآید، نتایج و آثارش را همه را معین کند؛ و چقدر میآید و چه جوری میآید، افقی است، عمودی است، چی است، همه اینها را ادراک بکند. روابط مابین طبیعتِ انسان با فلان چیز چه است؛ تمام اینها را که ادراک بکند، ما فرض کنیم که دیگر مجهولی برایش نماند، همهاش طبیعت است؛ پایش را از طبیعت بالا[تر]نمیتواند بگذارد و ادراک آنجا را نکرده است.
و لهذا یک طایفهای از این فلاسفه و فلاسفۀ طبیعی و اینها هستند که چون ادراک نکردهاند ماورای عالم طبیعت را،]به دلیل اینکه]حسی نبوده است، با چشم نمیشده است ادراک بکنند، منکر هم شدند، منکر بیدلیل؛ یعنی گفتند ما چون ندیدیم نمیدانیم و زیر چاقوی ما نیامده است این؛ مثلاً عقل مجرد، میتوانیم بگوییم نیست! این «نیست» غلط است؛ برای اینکه باید بگوید «من نمیدانم»؛ نباید بگوید «نیست»؛ یک چیزی را آدم نمیداند؛ خوب آدمی هست که میگوید «من تا این حد رسیدم، اینقدر را تصدیق میکنم، مابقیاش را نمیدانم»؛ اما اینکه «نیست» را[میگوید]از باب اینکه اطلاع ندارد. شما هم که احاطه بر همه چیز همۀ عالم ندارید، نباید بگویید نیست. اینها تا این حد رسیدند و این حد را وقتی هم تمام خصوصیاتش معلوم بشود، همین است؛ حدشان، حد طبیعت است. این آمال طبیعی انسان را میتواند برآورده کند؛ یعنی احتیاجاتی که ما در طبیعت داریم، هر احتیاجی؛ آن وقتی که طبیعت به همۀ جهاتش کشف شد و همه قوای
عالم طبیعت کشف شد، همۀ روابط اجزای طبیعت به هم کشف شد، احتیاجات طبیعی ما را حاصل کرد؛ بیشتر از احتیاجات طبیعی را نمیتواند حاصل کند. هر چه حاصل بشود همین احتیاجات طبیعی است؛ منتها احتیاجات طبیعی به حَسَب قوای مختلف، که حالا کشف شده است، آدم میبیند که الآن محتاج به این است که وقتی میخواهد برود، سوار طیاره بشود. آن وقتها همین که میخواست برود با شتر میرفت، حالا با طیاره میرود. یکوقت هم بالاتر از این؛ بالاتر میشود، اما همهاش طبیعت است و احتیاجات طبیعی.
انسان اگر به همین حد طبیعت بود و بیشتر از این چیزی نبود، دیگر احتیاج به اینکه یک چیزی از عالَم غیب برای انسان فرستاده بشود تا انسان را تربیت بکند، تربیت آن ورق را بکند[نداشت]؛ چون آن ورق نبود، احتیاج هم نبود، لکن چون انسانْ مجرد از این عالم طبیعتْ یک حقیقتی است، همین خودِ خصوصیاتی که در طبیعت هست دال بر این است که یک ماورایی، یک ماورایی از این برای این طبیعت هست؛ چون انسان یک ماورایی دارد و به حَسَب براهینی که در فلسفه ثابت است ماورای این طبیعت در انسان هست و انسان دارای یک عقلِ بالامکانْ مجرد[است]، و بعد هم مجرد تام خواهد شد؛تربیت آن ورق که ورق معنوی انسان باشد باید کسی این تربیت را بکند که علم به آن طرف، علم حقیقی به آن طرف داشته باشد و علم به روابطی که مابین انسان و آن طرف طبیعت و آن طرف هست؛ این روابط را بتواند ادراک بکند؛ و آنْ بشر نیست، بشر ندارد؛ همین قدر مورد طبیعت را او میتواند ادراک بکند. هر چه ذرهبین بیندازند ماورای طبیعت با ذرهبین دیده نمیشود؛ آن محتاج به این است که یک معانی دیگری در کار باشد و چون این روابط بر بشر مخفی است و خدای تبارک و تعالی که خالق همه چیز است این روابط را میداند، از این جهت، به وحی الهی برای یک عدهای از اشخاصی که کمال پیدا کردهاند و کمالات معنویه را دنبالش کردند و فهمیدند، روابطی حاصل میشود مابین انسان و عالَم وحی؛ به او وحی میشود و برای تربیت این ورقِ دومِ انسان بَعْث میشوند اینها؛ میآیند در بین مردم و مردم را تربیت میخواهند بکنند.
خدای تبارک و تعالی نه احتیاج به ماها دارد، نه احتیاج به تربیت ما دارد. همۀ ما اگر مشرک هم بشویم، شدیم، جهنم؛ همۀ ما هم موحد هم بشویم، یک نفعی[به او]نمیرسد؛ تمامْ مربوط به خود ماست؛ بعث انبیا برای تربیت ماست که ما در آن ورق که باید تربیت بشویم، جوری تربیت بشویم که آنجا هم زندگیمان زندگی سعادتمند باشد. اگر این تربیت نباشد و انسان با همان خوی حیوانی از این عالَم به عالَم دیگر برود، در آن عالَم سعادت ندارد و به شقاوت میرسد؛ انسان در آن عالَم به ظلمات میرسد.
انبیا آمدهاند که ما را از این عالَم طبیعت کمکم تربیت کنند و آن مقداری که مربوط به تربیتهای معنوی است به ما بفرمایند، به وحیْ مِنَاللّه تعالی؛ تا ما، که اگر انبیا نباشند یک حیوانی هستیم که هر چه هست همین طبیعت[است و]بیشتر از این ادراک نداریم، ما را ببرند به آن عالَم و تقویت کنند که ما وقتی از این عالَم منتقل به یک عالَم دیگری شدیم، زندگی آن عالَم هم یک زندگی سعادتمند[انه]باشد. تمام نکتۀ آمدن انبیا این است که تربیت کنند این بشر را ـ که قابل از برای این است که تربیت بشود و مافوق حیوانات است ـ این را تربیتش کنند؛ برای اینکه همان طوری که اینجا زندگی سعادتمند ـ اگر همۀ اوضاع طبیعت به وفق مراد باشد ـ یک زندگی سعادتمند در اینجا دارند، آنجا هم زندگی سعادتمند داشته باشند. لطفی است از جانب خدای تبارک و تعالی به بشر که قابل از برای این است که تربیت بشود.
و تربیت بشر به وحی خدا و به تربیت انبیا این است که چیزهایی که رابطه بوده است مابین آن عالَم و این عالَم، چیزهایی که اگر آن کارها را ما انجام بدهیم در تربیت معنوی ما دخالت دارد، آنها را به ما بیان کردند که این کارها را بکنیم. ما نمیدانیم البته که آیا رابطۀ مابین نماز و سعادت آن عالَم چیست؛ رابطهاش را ما نمیدانیم، خدا میداند؛ چنانچه من و شما که طبیب نیستیم نمیدانیم که رابطۀ مابین این قرصی که طبیب میدهد با این مرض چیست، لکن رابطه دارد؛ آنکه عالِم است این رابطه را ادراک کرده است و به ما گفته است و ما هم باید اطاعت کنیم تا مرضمان خوب بشود. این رابطه را که بین این اعمال ما،
اعمال صالحۀ ما با آن عالَم است، این را انبیا میدانند به وحی خدای تبارک و تعالی؛ و آمدهاند برای اینکه به ما بگویند که فلان کار را اگر بکنید، این رابطه دارد اینجا با آن عالَم و روح شما را تربیت میکند این؛ که شما در آن عالَم وقتی که میروید با سعادت هستید.
چیزهایی که اگر چنانچه آن چیزها را انسان ارتکاب کند، مثل سمومات میماند که اگر انسان یک شیئی که مسموم است بخورد، مسموم میشود و به هلاکت میرسد؛ در عالَم ماورای طبیعت و روح هم اینطوری است که بعضی از چیزهاست که اگر چنانچه این چیزها را عمل کند انسان یا اعتقاد به آن پیدا کند، مثل سم قاتل میماند، به مراتبش که یکوقت مسموم میکند انسان را، لکن قابل علاج است؛ یک وقت مسموم میکند و اگر تا آخر برود[و جذب بدن شود]، دیگر علاج هم ندارد. اینها هم برای ما گفتهاند؛ گفتهاند «نکنید، این کار را نکنید، این کار را نکنید.» البته یک مقدار از اموری که آنها فرمودهاند «بکنید و نکنید»، باز برای تنظیم عالم طبیعت است و اجتماع است، لکن پارهای، بسیاری از امورْ راجع به تنظیم امور اجتماع نیست؛ راجع به ماورای طبیعت است. انسان چون یک مجموعهای است که احتیاج به همه چیز دارد، انبیا آمدهاند که آن همۀ احتیاجات انسان را، هر چه احتیاج دارد انسان، برای انسان بیان کنند که انسان اگر عمل بکند به سعادت تمام میرسد.
بنابراین، این دو طایفه که یک طایفه، طرف معنویت را گرفتهاند و طرف اجتماع را رها کردند و این طایفه طرف اجتماع و علم اجتماع و علم سیاست و علم، نمیدانم این معانی را دارند و آن طرف را رها کردند. این دو، نه این اسلامشناس است، نه آن اسلامشناس است. اسلامشناس کسی است که این دو مطلب را، این دو جبهه را، هم جبهۀ معنوی را بشناسد هم جبهۀ ظاهری را؛ یعنی هم اسلام را بشناسد به آن جهات معنوی که دارد، و هم اسلام را بشناسد به این جهات مادی که دارد. کسی که اسلام را بخواهد بشناسد، باید به این جور بشناسد؛ یعنی آیات و روایاتی و احکامی که وارد شده است
راجع به جهات معنوی، اینها را بشناسد تا آن اندازهای که میداند؛ و آیات و روایات و عرض میکنم، احکامی که وارد شده است برای تنظیم امور جامعه و برای امور سیاسی و برای امور حکومتی، اینها را هم بشناسد. کسی که این دو جنبه را شناخت به اندازهای که انسان میتواند بفهمد، این اسلام را شناخته.
اسلام مثل رهبانیت مسیح نیست؛ البته مذهب مسیح هم حالا نسخش کردند و الاّ مذهب مسیح هم این نبوده است که همهاش روحانیت[باشد]و[امور مادی]نباشد، مثل مذهب موسی[1]نیست که فقط مربوط به[طبیعت باشد]، عنایتش به طبیعت بیشتر باشد؛ و البته حضرت موسی ـ علیهالسلام ـ که از انبیای معظم و از انبیای اولیالعزم است، کامل بوده است[شریعتش]، به اندازهای که محتاج بوده است بشر، لکن از بین رفته است؛ کتاب حضرت موسی، کتاب حضرت عیسی ـ هر دو تایشان از بین رفتهاند؛ اینکه الآن دست اینهاست، اینها خودِ متنشان دلالت بر این میکند که اینها تورات اصلی و انجیل اصلی نیستند، لکن کتاب ما[2]ـ بحمداللّه ـ همین طور سال به سال، از اول تا حالا محفوظ است، حتی قرآن به خط حضرت امیر یا به خط حضرت سجاد هم الآن موجود است در بین ما که همین است؛ غیر از این هیچ چیز نیست، همین قرآن است، هیچ تغییری نکرده است.
در هر صورت، چون اسلام برای تربیت ماها آمده است، تا تبعیت از آن نکنیم به همۀ ابعادش تربیت نمیشویم. نباید حالایی که شما جوانهای عزیز ما مشغول شدهاید به علوم طبیعی یا مشغول شدهاید به یک مجاهداتی که لازم است حالا بکنید و همین جهادی که جهاد اکبر است که باید بکنید شما؛ یعنی باید همۀ ما، لازم است که همۀ ما به این برادران
اسلامیمان که در ایران مبتلا هستند کمک کنیم؛ کمک تبلیغاتی لااقل در این محیطهایی که هستیم؛ اما نه اینکه حالا که مشغول شدیم به علوم طبیعی یا مشغول شدیم به این مجاهدات، دیگر کار به آن طرف نداشته باشیم؛ شما همین نیستید، همین رجل مجاهد نیستید، همین رجل طبیعی نیستید، شما یک انسانی هستید؛ انسان معنویات دارد، مادیات دارد؛ مادیاتش اینهاست، معنویاتش هم باید کوشش کنید. شما باید عنایت کنید به همۀ احکام خدا؛ نمیشود یک مسلمانی بگوید که من مجاهداتش را قبول دارم و معنویاتش را قبول ندارم، یا یک مسلمانی بگوید من معنویات اسلام را قبول دارم و مجاهدات اسلام را قبول[ندارم]؛ همهاش را باید ما قبول[داشته باشیم]؛ مسلمان آن است که همۀ چیزهایی که نبی اکرم آورده برایش، قبول کند و عمل کند.
بنابراین، شما این احکام ظاهریهای که التفات به آن نیست که حالا بفهمد چه میشود و چه ربطی ما بین روح انسان و این عمل هست، سبُک نگیرید؛ اینها مهم است برای شما؛ برای زندگانی ماورای طبیعت شما مهم است، و شما هم مجاهدات ظاهریتان را و علوم ظاهریتان، علوم طبیعیتان را تکمیل کنید، و هم تبعیت کنید راجع به امور معنوی و جهات الهی، تا سعادتمند بشوید.
خداوند ان شاءاللّه همۀ شما را سعادتمند کند؛ و همۀ ماها به تکلیفمان عمل بکنیم، که یکی از تکالیف ما این است که حالا نسبت به این جنبشی که در ایران، نهضتی که در ایران پیدا شده است و مردم دارند الآن جانشان را و مالشان را و بچههایشان و عزیزانشان را دارند در این راه صرف میکنند، ما هم باید به این اندازهای که در اینجاها هستیم؛ به اندازهای که میتوانیم و استطاعت داریم، باید به آنها کمک بکنیم؛ و شماها آقایان، با هر یک از این اقشاری که در اینجا هستند، در اروپا هستید با اروپاییها؛ در امریکا هستید با امریکاییها؛ هر جا هستید با اهالی آنجا که رفقا دارید، آشنا دارید، هر وقت مینشینید، طرح کنید مسائل ایران را و تبلیغات کنید. هر یک از شما تبلیغ بکند این مسائل را و این خلافکاریهای سلسلۀ پهلوی را و خلافکاریهای این شاه، که از همۀ سلاطینی که تا حالا
آمدهاند هم خیانتکارتر و هم جنایتکارتر، یا خیر، جنایاتش مثل آنها به اضافۀ خیانتهای زیاد[است به گوش همه برسانید]؛ این آدم الآن دارد ایران را به یک وضع بدی درمیآورد و دارد خراب میکند، میخواهد برود، خرابش میخواهد بکند ـ شما تبلیغات بکنید، به این رفقای امریکاییتان، اروپاییتان اینها[را]بگویید. در مدارس که میروید بگویید با رفقایتان که در آنجا هستند. ان شاءاللّه بلکه در بین اینها هم یک موجی پیدا بشود و کمک بکنند به ایران، حکومتهایشان کمک بکند؛ آنهایی که، عرض میکنم که انصاف دارند، کمک بکنند به ایران، تا بلکه شرّ این آدم کنده بشود که ان شاءاللّه کنده میشود و ایران مال خودتان بشود؛ و شرّ خارجیها هم کنده بشود و ایران دست خودتان بیاید و خودتان ادارهاش بکنید.