صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان عدم توجه به گفتههای بیاساس فتنه گران
- محل نجف
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع عدم توجه به گفتههای بیاساس فتنه گران
-
حضار
خلخالی، صادق
بسمه تعالی
لیلۀ 5 ذیالحجه 89
خدمت جناب مستطاب عمادالاعلام و ثقةالاسلام آقای خلخالی ـ دامت افاضاته
مرقوم محترم واصل شد.[1]گمان میکنم مبادی مختلفه در قلب جنابعالی حکمفرما بوده است و مرقوم طولانی شما از آنها سرچشمه گرفته باشد: یکی عاطفه که از خواص لاینفکّ[2]شماست؛ یکی محبت به اینجانب که شک در آن ندارم؛ یکی هم ناراحتی اعصاب! این جمله باعث شده است که مطالبی که به شما گفته شده است و من به هیچ وجه از آنها اطلاع ندارم باور فرمودید و قضیه را مفروضه اخذ نموده و متفرع بر آن مطالبی که هیچ انتظار از شما نداشتم مرقوم نمودهاید: «دل شما از من خون است»! من اشخاصی که فرضاً به من بدیها کرده باشند دلم از آنها خون نیست، و اگر خدای نخواسته باشد، چنین اظهاری نخواهم کرد؛ شما که در دل من مقام مخصوصی دارید و همان طور که کراراً گفتهام در سختیها و خطرها، بالاتر از دیگران، شما مردانه خود را برای هدف من که هدف همه است ان شاءاللّه، به خطر میانداختید، چطور ممکن است دلم از شما رنجش داشته باشد یا اگر خدای نخواسته رنجشی باشد به کسی بگویم؟! خصوصاً با این تعبیر غیرصحیح. شما مطمئن باشید که من ان شاءاللّه تا آخر عمر عواطف شما را فراموش
نمیکنم. آنچه اینجانب را بسیار بسیار ناراحت کرد جُمَلی[3]است که در اواخرِ مرقومْ ذکر فرمودهاید که «فلان، نردبام ترقی بود» الی آخر. البته این جُمل در حالی نوشته شده است که مبدأ مهمّ عصبی کارفرما بوده است؛ لکن عواطف شما باید غلبه کند بر اعصاب.
اینکه شما مرقوم داشتهاید، کانّه اینجانب را مثل آغا محمد خان قجر سرسلسلۀ قاجار تصور فرمودید! باید جداً عرض کنم اشتباه فرمودید. نه شما در آن روزها سمت چوب بست داشتید، هدف مشترکی بود و تشخیص داده بودید و عمل فرمودید ـ جزاکماللّه خیراً ـ و نه من به امثال شماها که مایۀ امید و نور چشمم هستید، چنین نظری داشته و دارم. من الآن در حالی هستم که نمیتوانم بیش از این تصدیع دهم لکن شما بدانید که مورد علاقه اینجانب هستید و خواهید بود. یک جملۀ دیگر نیز در مرقوم شما بود که آن هم ناراحتم کرد و خیلی از شما تعجب کردم که چطور پس از آن همه سوابق، اینجانب را نشناختهاید و گمان کردید اگر شما «درس» بروید من ناراحت میشوم. بسیار در اشتباه هستید! امید است ان شاءاللّه پس از این به حرف اشخاص گوش نکنید و تا تحقیق نفرمایید آن هم از خود اینجانب ترتیب اثر ندهید.
اما راجع به مصطفی، شما و ایشان دو نفر رفیق و همسن هستید و گلهها را هر طور میخواهید بکنید؛ ولی در موضوع ایشان هم هر حرفی را باور نفرمایید. ممکن است مفسدینی بخواهند بین شما و ایشان نگرانی ایجاد کنند. من مرقوم شما را به ایشان نشان ندادم و حرفی هم نزدم لکن از ایشان بیعلاقگی نسبت به شما ادراک نکردم. از جنابعالی امید دعای خیر دارم. و آنچه مایۀ دلخوشی است آن است که چند روزی بیش، این حرفها نیست و نفَسی چند که از اینجانب مانده است منقطع میشود و حرفها تمام میشود. والسلام علیکم و رحمةاللّه.
روحاللّه الموسوی الخمینی