صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان تأثیر فرهنگ وارداتی در جامعه
- محل تهران، حسینیه جماران
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع تأثیر فرهنگ وارداتی در جامعه
-
حضار
حضار: رضایی، محسن (فرماندۀ کل سپاه پاسداران) ـ سالک (سرپرست بسیج مستضعفان) ـ مسئولان پایگاههای مقاومت ـ اعضای بسیج سپاه پاسداران و مربیان بسیج در سراسر کشور
بسم اللّه الرحمن الرحیم
من اول تشکر کنم از شما جوانان عزیز که علاقۀ من به شما مثل علاقۀ یک پدر به فرزند و یک برادر به برادر است. تشکر[می]کنم که تشریف آوردهاید و من از نزدیک جمال شما را زیارت میکنم. آقای رضایی[1]راجع به فعالیتهایی که شما آقایان کردهاید، یک گوشهای را تذکر دادند. و من میخواهم چون دانشگاهها هم باز شده است و انشاءاللّه باز میشود، از فرهنگ شروع کنم تا به شما برسد، ببینیم که فرهنگ وارداتی به ما چه کرد و ما در مقابلش باید چه بکنیم.
من از ارتش شروع میکنم که فرهنگ وارداتی در ارتش و در همۀ ارگانهای دولتی و در قشر تودهها و جمعیتهای ما چه کرد. زمان رضاخان زمانی بود که ادعا میکردند که ارتش قدرتمندترین زمان خودش را دارد و از همۀ زمانها به ادعای آنها قدرتمندتر است. من تاریخی برای شما بگویم که گمان ندارم هیچ یک از شما درآنوقت بوده باشید و آن مسائل را از نزدیک لمس کرده باشید: وقتی که ارتش انگلستان و شوروی ـ روسیه آنوقت ـ جنگ داشتند با آلمان و طرفدارهای او، قبلاً به دستور آنها در ایران راهها را ساختند و خط آهن کشیدند؛ برای اینکه تجهیزات آنها عبور کند از اینجا و بعد در یک
ساعتی، از ارتش روسیه و ارتش انگلستان هجوم کردند به ایران. به مجرد اینکه در سرحد ـ سرحدهای دور ـ اینها وارد شدند، وضع ارتش ایران به هم خورد. در سرحدات، ادعا اول شده بود که سه ساعت مقاومت کردند و بعد که رضاشاه پرسیده بود ـ از قراری که نقل کردهاند ـ چرا اینقدر کم مقاومت کردید؟ گفته بودند: اینکه گفتند سه ساعت، یک دروغ بوده، ما همچو که آمدند فرار کردیم. و آنوقت معروف شد که آن یکی که دو نمیشود اعلامیۀ ارتش ایران است در این هجوم، که یک اعلامیه داد، دوم نداشت. این در سرحدات بود.
در تهران، من آن روز تهران بودم و در یک میدانی که نزدیک به این خط آهن، ایستگاه خط آهن بود، آنجا بودم و دیدم که سربازها در تهران از سربازخانهها بیرون آمدهاند و دارند فرار میکنند. هیچ در تهران خبری نبود. فقط در سرحدات بود که خبرش رسیده بوده که بله، اینطور شده است. سربازها از سربازخانهها بیرون آمده بودند و یکیشان را، یکی دو نفرشان را من دیدم که دنبال یک شتری که یک باری به بارش بود، میگردیدند که چیزی ازش بیفتد، بخورند. تمام، تقریباً تمام فرماندهان ارتش چمدانهاشان را بستند و فرار کردند؛ از تهران فرار کردند؛ فرار کردند که بروند بیرون. شاید از ایران بروند بیرون. و ارتش ما که آنقدر برایش صحبت میکردند که قدرتمند است، فقط این کار را میکرده و همین طور قوای نظامی و انتظامی دیگرش که مردم را سرکوب میکرد. مازندران را تمامش را، املاکش را گرفت رضاشاه. تمام قدرتش این بود که به ما و به مردم و به ملت و بخصوص روحانیت، فشار میآورد و زورگویی میکرد و در مقابل آنها ـ در صورتی که آنها با ما جنگ نداشتند، میخواستند بیایند و عبور کنند از اینجا و اینجا را بگیرند ـ اینقدر مقاومت کردند که اصل به حسب حرف اول و دروغ اول، سه ساعت و به حسب حرف دوم ـ که شاید آن صادقانه بوده ـ اینکه اصلاً مقاومتی در کار نبوده؛ آنها آمدند و ما هم رفتیم؛ فرار کردیم!
این وضع ارتش بود در آنوقت و وضع ژاندارمری آنوقت. این را کسانی که حتی ژاندارمری زمان محمدرضا را اطلاع دارند ـ گفتن ندارد ـ میدانند چه خبر بود! و وضع
شهربانی آنوقت که پاسبانها با مردم چه میکردند! پاسبانها کهباید پاسبانی کنند ازاین مردم و از این کشور، به جای پاسبانی یا زور میگفتند یا دزدی میکردند یا رشوه میگرفتند و فشار میآوردند به مردم. این وضع قوای نظامی و انتظامی ما بود که از این بدتر بود. حالا کسانی که اطلاعات عمیق دارند، از آنها باید بپرسید.
این را مقایسه کنید با حالا و پاسداران عزیز ما و ارتش ما و ژاندارمری ما و شهربانی ما. چه شد که آنوقت آنطور بود، در مقابل اجنبی آنطور زبون بودند و اینوقت اینطور است که جوانها در مقابل امریکا ایستادهاند و شعار میدهند و میگویند که «مرگ بر امریکا»؟!
نکتۀ اینکه این تحول در ارتش پیدا شد، این تحول در سپاهپاسداران پیدا شد، جوانهایی که قبل از این انقلاب در فکر این معنا نبودند اصلاً که جنگی کنند و جهات جنگی را داشته باشند و نظامی باشند، در بین مردم خودشان سربلندبایستند و حفظ کنند مردم را، این چیست؟ فرق مابین این دو زمان چی است؟ این فرق در فرهنگ است. فرهنگ ما در آن زمان با زبان فرهنگ ما در این زمان فرق کرده است. شما از دانشگاه شروع کنید تا ادارات دولتی، تا ارتش، تا ژاندارمری آنوقت و تا همۀ اینها و تا تودههای مردم، جوانها؛ ببینید که ارتش ما و سایر قشرهای ملت و دولتی، مجلس آنوقت و دولت آنوقت و همۀ اینها در اثر فرهنگ وارداتی چه بودند.
ما هر مطلبی را،[ببینیم، همین طور است.]اگر یک شخصی مریض باشد، تا احساس مرض نکند به طبیب رجوع نمیکند. وقتی احساس مرض کرد، آنوقت میرود پیش طبیب. طبیب هم تا مرض را نشناسد، نمیتواند معالجه بکند. جامعه وقتی که مریض باشد همینطور است. تا جامعه احساس نکند که مریض است، احساس نکند که در حال احتضار است، تا این را احساس نکند، به فکر طبیب نمیافتد، به فکر معالج نمیافتد. جامعه آنوقت خودش احساس مرض نمیکرد؛ خیال میکرد که نه، ما خودمان سالمیم،
جامعهمان سالم است. سایۀ اعلیحضرت به سر ماست! ارتش ما هم ما را حفظ میکند و امثال اینها. در اثر اینکه احساس درد نمیکرد و اگر احساس درد هم میکرد، طبیبی نبود که این مرض را علاج کند، بلکه آنهایی که دستاندرکار بودند، آنها طبیب معالج نبودند، آنها جنایتکارانی بودند که به عوض دارو، سم به مردم میدادند.[نمیتوانست معالجه بکند.]
اگر دانشگاه ما دانشگاه خودی بود؛ دانشگاه، دانشگاهی نبود که دنبال فرهنگ وارداتی باز بشود، آن درآمدهایی که داشت، آن نبود که در آنوقت بود. شما از آن چیزهایی که از دانشگاههای آنوقت درآمد ـ البته من نمیخواهم همه را بگویم، استثنا دارد، اما استثنایش کم است ـ آنهایی که از دانشگاه بیرون آمدند و سیل آنها راه افتاد به طرف انگلستان و فرانسه و اخیراً امریکا، ببینید که اینها در دانشگاه چی تهیه کردند؟ وقتی رفتند در خارج چی تهیه کردند و برای ما چی سوغاتآوردند؟ افرادی که آنوقت از دانشگاه بیرون آمده بودند و تحصیلاتشان را هم در خارج کرده بودند و برگشتند در ایران، همانهایی بودند که وزرای آنوقت را و بسیاری از وکلای آنوقت را آنها تشکیل میدادند. این وزرای آنوقت و آن وکلای آنوقت چه میکردند در ایران؟ برای ایران چه تحفه میآوردند؟ تمام کوشش آنها این بود که رضایت در یک برههای، انگلستان را و بعدش امریکا را فراهم کنند. در رأس همه هم، که در آن زمان رضاخان بود و در زمان بعد، محمدرضاخان بود؛ آن هم تمام کوششاش این بود که آنها راضی بشوند؛ برای اینکه، میدید که اگر آنها راضی نباشند، این از بین میرود. وقتی خودخواه بود و میخواست خودش باقی بماند، به این کار نداشت ملت است؛ هر چه میخواهد باشد، من باشم؛ هر که باشد، هر که نباشد.
شما ببینید که منافع این مملکت، منافع این کشور، از نفت گرفته تا سایر منفعتهایی که در این کشور هست و غنی است بحمداللّه، این چه میشد. نفت در آنوقت بیشتر از حالاها صادر میشد. به ایران چه میرسید؟ به دستگاه سلطنتی چه میرسید؟ به خارجیها چه میرسید؟ کی منافعش را میبرد؟ آنهایی هم که میخواستند منفعت ایران را برگردانند؛
دستگاههایی برمیگرداندند و چیزهایی، سلاحها و ـ عرض میکنم که ـ مهمات از امریکا برمیگرداندند. در ازای پول نفتی که ما نفتش را داده بودیم، برای خودشان پایگاه درست میکردند. و خدا خواست که اینها را آنها آوردند برای خودشان پایگاه درست کردند و بحمداللّه، بر ضد خودشان شد. دانشگاه ما در آنوقت، در دست یک دسته از اشخاصی[بود]که در یک وقتی انگلیسی و در اخیر، امریکایی محض بودند؛ یعنی، چشمشان طرف امریکا بود که ببینند چه میگوید تا اینها فرمان ببرند. یک دسته اقلیتی هم که از مردم شریف بودند در مجلس یا در دانشگاه، اینها در اقلیت بودند و نمیتوانستند صحبت کنند؛ همراه کسی نداشتند. اینها باید خون جگر بخورند و در حضور آنها ببینند که این جنایات دارد وارد میشود.
شما دست روی هریک از این ارگانهای سابق بگذارید،[همین طور بود.]بروید سراغ مجلس، مجلس چه فضاحتی در این ایران به بار آورد! مجلسی که اسمش را میگذاشتند «مجلس شورای ملی ایران» با این ملت ایران چه کرد این مجلس؟! شماها دیگر این آخرها یادتان است که این قضیۀ آخری که گذراندند برای اینکه، کسانی که امریکایی هستند، از امریکا آمدهاند، ارتشی هستند، بستگان امریکا هستند، مأمون هستند و نباید در اینجا محاکمهشان کرد. این را مجلس درست کرد. البته یک بازی هم درآوردند که دوتایشان هم مخالفت کرد، دوتایشان چه و مطلب معلوم بود که از اول باید این بشود و این هم شد. مجلس ما آن بود که ما را اسیر امریکا کرد و شاه موشان مجلس ما هم![2]کشور ما هم آن بود که کشور ما را آنطور اسیر کرد.
و خود ارتش هم، چون فرهنگ، فرهنگ خارجی بود و تربیت و ارتزاق از فرهنگ خارجی میشد، آنها بودند که جز اینکه جیبهای خودشان را پر بکنند، کاری نمیکردند، طوری نبود که ما یک ارتش ـ فرض کنید که ـ چهارصدهزارنفری که داشتیم، یک ارتشی باشد که بتواند یک مقاومتی بکند. تربیت، یک تربیتی بود که نباید مقاومت
کرد. رفاه در بین آنها به طوری بود که دیگر جای این نمیماند که بخواهند برای کس دیگری یا برای حفظ کشورشان چه بکنند. در آنوقت هم دفاع از ملت، از ملت ایران بود، دفاع از کشور ایران بود، حالا هم هست. آنوقت دفاعشان آن بود که عرض کردم که اصلاً مقاومت نشد و اساساً خراب بود و معلوم شد که ارتش میان تهی است و امروز هم شما حال ارتش را، حال پاسدارها را، حال بسیج را، حال اینها را میبینید که دو سال و بیشتر از دو سال است که مقاومت کردهاند و ایستادهاند این جوانها.
و این ملیت نیست که اینها را اینجور کرده. اگر ملیت بود، آنها هم داشتند این را. این آقایانی که خیال میکنند که از ملیت است این امور، اینها نمیفهمند. اگر میفهمیدند خودشان را به این روز نمیانداختند. این ایمان است که اینها را اینطور کرده. آن پاسدار و آن ارتشی که در سنگر خودش نماز شب بخواند، این ارتشی مثل شیر مقاومت میکند؛ برای اینکه برای خداست. آن ارتشی که مشروب بخورد آنجا و قماربازی کند آنجا، برای کی[کار]کند؟ آن تا ببیند پاسدار آمد، سیهزار نفرشان اسیر میشوند، میآیند خودشان را به بند هم میاندازند. شما خیال میکنید که ما در مقابل همین عراق، که همۀ کشورها دارند از آن حمایت میکنند، پول سرشار را این شیوخ بدبخت به این جانی میدهند و اسلحههای بسیار هم که از همه جا برایشان میآید، شما خیال میکنید که اگر یک روزی در آن زمان اتفاق میافتاد، آن با آن وضعی که داشت و کشور ما با این وضعی که داشت که ملت هیچ کار نداشت به این مسائل، فقط بود ارتشش؛ ارتش آنطوری، یک ساعت اینها میتوانستند مقاومت کنند؟ خدا خواست که آنوقت به این فکر نیفتادند؛ یعنی، آن هم از باب این بود که شاه تسلیم امریکا بود. دیگر داعی نداشتند که نوکر خودشان را چی بکنند. امروز که دو سال بیشتر است شما مقاومت کردهاید و دنبال شما این مردم، زن و مردشان در دنبال شما هستند و دارند کوشش میکنند برای پیشبرد شما، این فرهنگ اسلام است که این را آورده است، نه فرهنگ ملی است و نه فرهنگ شاهنشاهی. اینها بود قبلاً و این مسائل نبود. این اسلام است که جوان را، جوانها را از کنار دریا و از آن بازی که برایشان درست کرده بودند، از آن چاههایی که برایشان کنده بودند،
نجات داد و به سعادت رساند و مقابل همۀ قدرتهای دنیا ایستاد و خم به ابرو نیاورد. این فرهنگ این کار را کرد.
از دانشگاه اسلامی، انشاءاللّه، بعد از چند سال خواهید دید که نتیجه چه خواهد شد. دولتها از دانشگاه تشکیل میشود، مجلسها از دانشگاه تشکیل میشود. دانشگاه در ارتش دخالت دارد؛ دست دارد. فرهنگ در ارتش تأثیر دارد، فرهنگ در کوچه و بازار و مردم تأثیر دارد. آن روز روزنامهها را میدیدی، روزنامههایی بود که همه برخلاف مصالح خود کشور ما[بود]و چون اسلام را میدیدند که اگر باشد، نمیشود که این اسلام را جلویش را گرفت، برخلاف اسلام بودند. در زمان رضاخان، خوب شد که شما آنوقت نبودید، خون دلی خوردند اشخاصی که در آنجا بودند، در آنوقت بودند. آقا! در روزنامه یا در مجلهای که آنوقت منتشر شد، به صراحت به رسولاکرم جسارت کرد، یک نفر جواب نداد. به صراحت، شعرای آنوقت، نویسندههای آنوقت، روشنفکران آنوقت همۀ اینها دست به هم داده بودند که اسلام را بکوبند. البته استثنا داشت، اما آنها در اقلیت بودند، نمیتوانستند چیزی بگویند. مجلات آن روز، خدا میداند که آن مجلات با این جوانها چه کرده است! سینماهای آن روز، تئاترهای آن روز، هنرهای آن روز، اینها هم دست به هم داده بودند که اسلام را از اینجا بیرون کنند و امریکا را وارد کنند. این خدا به ما تفضل کرد، ترحم کرد و این تحول حاصل شد و تا این مطلب هست، این تحول هست و باقی هست، شما از هیچ چیز نترسید. کسی که از خدا میترسد، از کس دیگر نباید بترسد. بین شما و آنها، همین بود که شما برای خدا، فی سبیلاللّه دارید جهاد میکنید، آنوقت، اصلاً صحبت از خدایی در کار نبود؛ «اعلیحضرت فرمودند، چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» این منطق این بود.
اینکه روحانیون فریاد میزنند به اینکه اسلام را باید تقویت کرد در یک کشوری، باید ایمان مردم را تقویت کرد، اینها برای همین است که دیدند که کجاهایی که ایمان هست ، جاهایی که ایمان هست، چی هست و جاهایی که ایمان نیست، چی هست. حالا
شما خودتان لمس کردید این را. همین جوانهایی که الآن هستند، نظیر آنها در سابق هم بودند. سابق اینطور نبود که ما جوان نداشته باشیم. به همین مقدار یک خرده کمتر البته ـ چون جمعیت زیاد شده ـ جوان آنوقت بود و همین مقدار اشخاص بودند، مردم بودند، جمعیت همین طور بود، اما چی بود؟ خیابانش را وقتی میگشتیم، همه فساد. این فرهنگ اجنبی است. در خیابانها، کسی وارد میشد، میدید سرتا ته خیابانها یا مشروب فروشی است یا بساط زدن و چه کردن است یا زنهای لخت در بین مردم راه افتادن است. بازارش را میدیدی، همین بود، همین بود؛ همین مسائل بود. توی مدارسش میرفتی، توی مدارس دانشگاهی همین مسائل بود. در دیوارهای دانشگاه، بدگویی بود به اسلام و به قرآن کریم. حتی بعد از انقلاب، آنوقتی که دانشگاه در قبضۀ منافقین و امثال منافقین بود، در دیوار دانشگاه به اسلام جسارت میکردند. وقتی که ما دستمان را دراز کردیم که هر چه امریکا میدهد بخوریم و هر چه هم خط میدهد عمل بکنیم و خودمان گوش و چشممان را ببندیم نبینیم، وقتی اینطور میشود، آن حال میشود که دیدیم و دیدید.
و این خداست که ما را از این لجنزار و از این چاه هلاکت بیرون آورد و به مقام انسانیت شماها را رساند؛ مقامی که برای خدا، برای پیشبرد اهداف اسلام شما جنگ میکنید. نظیر مجاهدین این زمان، نظیر این جوانهای این زمان، از اول تاریخ تا حالا نبوده است. اگر آنها بودهاند، اما کم بودند. زمان رسولاللّه ـ صلیاللّه علیه و آله و سلم ـ تا میآمد به زمان ائمه ما ـ علیهمالسلام ـ آن زمان رشد اسلام بود. پیغمبر چقدر خون دل از این مردم همان بلاد خودشان میخورد! امیرالمؤمنین چقدر شکایت کرده است! قرآن چقدر شکایت کرده است؛ شکایت از همان مسلمانها! امیرالمؤمنین از همان مسلمانها و از همین کسانی که در اطرافش بودند شکایت میکردند، منبر میرفت آرزوی مرگ میکرد! امیرالمؤمنین وقتی هم که شمشیر را خورد از آن منافق،فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه[3]فرمود؛
برای اینکه راحت شد از این گرفتاری که به دست مردم دارد. میخواستند یک ارتشی را، یک لشکری را به آنطوری که سابق بود، برای دفاع از اسلام راه بیندازند، چقدر خون دل میخوردند، چقدر زحمت میکشیدند، نمیآمدند!
امروز داوطلب شما دارید، میروید؛ داوطلب طرف شهادت میروید؛ طرف مرگ میروید. امروز شما بسیج و پاسداران و کمیتهها و ارتش و قوای نظامی و انتظامی و عشایر، و آنها یک جور دیگری بودند؛ حالا یک جور دیگری شدهاند. همۀ شما امید اسلام هستید. اسلام به وجود شما افتخار میکند. بگذار هر چه میخواهند در خارج بگویند. در خارج بگویند که مردم دیگر برگشتهاند دیگر مردم رها کردهاند. انتخابات میشود، اولش میگویند که ـ همین انتخاب اخیر ـ اولش در خارج میگفتند که مردم شرکت نمیکنند، مردم شرکت نکردند. میترساندند که اگر شرکت کنید، چه میشود! بعد که دیدند شرکت میکنند، حالا میگویند: دروغ است. هر چه میشنوند از این چیزها، یکیشان به دیگری میگوید: دروغ است. اینها میخواهند ما را از تحلیلمان اغفال کنند. اینطور بود میگوییم: بابا، مردم آنجا در صحنه هستند؟ میگویند: نخیر، هیچ در صحنه نیستند! دانشگاهها باز میشود، میگویند: مردم نخیر، نمیروند! انتخابات شد، نخیر انتخابات نبود، این انتصابات بود! دولت مردم را با زور برد! بابا، مردم در دانشگاه اجتماع میکنند برای نماز! نخیر، به اینها پول میدهند! همه را میگویند دروغ است؛ برای اینکه، نبادا ... میگویند این دروغ است که میخواهند ما شک در تحلیلمان بکنیم. وضع اینجور شده برای آنها.
اگر اینها یک آدمهایی بودند،[این طور نمیکردند.]واقعاً انسان تأسف میخورد به بعضی اشخاص که میتوانستند آدم باشند، میتوانستند مفید باشند، میتوانستند برای خودشان مفید باشند، میتوانستند برای کشور مفید باشند، همچو جهالت کردند، نفهمی کردند با همه، اصلاً نشناخته بودند اسلام چه هست. قدرت اسلام را نمیدانستند چیست، هی دم از ملیت زدند و هی دم از چی زدند. اسلام اینها را اینطور از خود بیخود کرده و عاشق کرده است. اینها نشناختند؛ ملت را نشناختند؛ ایمان ملت را نشناختند. به خیال
خودشان، میخواستند خدمت برای دیگران بکنند که خودشان به نوایی برسند، خودشان هم به هیچ چی نرسیدند. آنها گمان میکردند که بالاخره امریکا میآید، پس ما یک جای پایی برای خودمان بگذاریم، بعضیشان هم شاید مبعوث بودند از طرف آنها، لکن امریکایی در کار نیست! تا اینها زندهاند، امریکا تو کار نیست! حالا اگر یک وقت در تاریخ ـ خدای نخواسته ـ یک چیزی بشود، ایران باز فراموش کند این صحنههای انسانی را، آن مسئلۀ دیگر است. اما انشاءاللّه، این مسائل هست و به قوّت خودش هست. و اینها باختند، بدبخت کردند خودشان را و یک دستههای دیگر هم هستند، دارند[آنها را]بدبخت میکنند. نکنند اینها دیگر! این جوانها رها کنند این مسائل را! میبینند که دیگر نمیشود، میدانند که دیگر این منحرفین نمیتوانند بیایند اینجا برسند به یک حکومتی؟! حکومت به کی بکنند؟ به اینها؟ در صورتی که میدانند خوب، بیایند درست مثل آدم مشغول کار بشوند و توبه کنند، برگردند به کارهای خودشان.
در هر صورت، آن چیزی که ملتها را میسازد فرهنگ صحیح است. آن چیزی که دانشگاه را بارور میکند که برای ملت مفید است، برای کشور مفید است، آن عبارت از آن محتوای دانشگاه است، نه درس است. صنعت ماعدای ایمان فساد میآورد، علم ماعدای ایمان فساد میآورد؛اِذ ا فَسَدَ الْعالِم فَسَدَ الْعالَم.[4]هر چه علم بیشتر شد، فسادش هم بیشتر است. اهل جهنم از تعفن عالم به ایذا دارند، اذیت میکشند. عالمی که ایمان دارد آن است که خدا تعریفش میکند، پیغمبر تعریفش میکند، اسلام تعریفش میکند. اگر ایمان پهلوی تخصص نباشد، تخصص مضر است. تخصص در یک کشوری باشد که ایمان تویش نباشد، تخصص کشور را به هلاکت میرساند، به بستگی میرساند. این همه متخصص ما داشتیم در هر رشتهای، در زمان سابق، برای این ملت چه کردند این متخصصین ما؟ جز هی ملت را به عقب راندند، هی وابسته کردند، همه چیز وابسته شد؛
هر چه اسم میبردند، میگویند باید برویم به سراغ اروپا. لولهنگ[5]سازی را خوب بلد بودند، آنها ما را میبردند برای اینکه تعلیم کنند، تعلیم نمیکردند. جوانهای ما را میبردند یک دسته را فاسد میکردند، یک چیزهای ناقصی[تعلیم میکردند.]میان راه اینها را رها میکردند بیایند. ما را هی بازی دادند، کشور ما را هی بازی دادند، ملت ما را هی بازی دادند که ما میخواهیم شما را برسانیم به تمدن بزرگ! وقتی رفتند دیدیم که تمدن بزرگ که نبود هیچ، ما را منحط کردند تا حدی که همه چیزمان وابسته به غیر بود. و همۀ دارایی ما را بردند اینها. اینها که رفتند، تمام بانکهای اینجا را غارت کردند، رفتند اینقدر بدهکار هستند این فراریها به این بانکها. سالهای طولانی باید زحمت بکشند تا[بدهی]بانکها را حالا خود ایران بدهد؛ برای اینکه فرهنگ، فرهنگ ایمانی نبود، ایمان توی جامعه نبود، ایمان تو بازار نبود، ایمان توی ـ عرض میکنم ـ خیابان نبود، ایمان توی دانشگاه نبود. هرجا را ـ منتها ـ مؤثرتر میدانستند، آنجا را بیشتر فشار میآوردند. روحانیون هم که الاّ خیلی خیلی نادر، از آن مسائل اوّلی که صدر اسلام داشته، نگذاشته بودند؛ همان سرجای خودشان بودند. اینها را دیگر نمیتوانستند منحرف کنند، از بین میبردند، اسیر میکردند، تبعید میکردند، حبس میکردند، میکشتند. عدهای از روحانیون بزرگ را کشتند در زمان رضاخان. از شهرهای خودشان بیرونشان کردند، بردند یک جای دور دستی آنجا نگهشان داشتند. علمای آذربایجان را از آنجا برداشتند، بردند یک جای دیگر. علمای مشهد را همه را اسیر کردند، آوردند تهران. یکی از بزرگترین علمای آنجا را در همین تهران ـ من خودم این را دیدم ـ که توی یک خیابانی که اجازه داشت تا اینجا بیاید از خانهاش بیرون، با شبکلاه نشسته بود و مردم میآمدند، میرفتند، خیلیها نمیشناختند، بعضیها هم میشناختند، جرأت نمیکردند سلام بکنند به او. و همین را که از علمای درجه یک مشهد بود؛ مرحوم «آقازاده بزرگ»[6]که از علمای
درجه یک بزرگ بود، با پاسبان توی خیابان میبردندش برای محاکمه. آخرش هم کشتند او[را].
این ملت همان ملت بود، اما چرا حرف نزد؟ برای اینکه فرهنگ خارجی نگذاشته بود. این چشمش را این جوان وقتی باز میکرد، به مجله نگاه میکرد، میدید که همهاش یک مسائل جنسی[است،]به روزنامه نگاه میکرد، یا فحش به آخوند بود یا فحش ـ عرض میکنم که ـ به ملاّ بود یا به اسلام یا به این چیزها. بچه را از کوچکی بزرگش کردند به ضد اسلام، به ضد وطن، به ضد ایمان. و اگر خدای تبارک و تعالی به این ملت مظلوم ترحم نفرموده بود، آن خوابهایی که اینها دیده بودند، بیشتر از این مسائل بود. شما یکی دو سه تا مسئلهاش که در این آخر واقع شد، ازدواج پسر یک سرهنگی به پسر سرهنگ دیگر، ازدواج پسر به پسر! این یکی از مسائلی بود که راهش باز شد. بعدها هم اگر مهلت داده بودند، مسئله رایج میشد؛ چنان که در بعضی جاهای دیگر هست. فحشای علنی در خیابان، در شیراز![7]اینها خیلی خواب دیده بودند برای ما. دیگر قضیۀ دریایش را که همۀ آنهایی که رفتهاند، دیدهاند ـ و عرض میکنم ـ یا شنیدهاید و قضیۀ کابارهها و قضیۀ میخانهها و قضیۀ قماربازیها و این قضایایی که سر تا ته ایران پر از این مسائل بود. اصلاً صحبت از اسلام توی کار نبود.
خداوند رحم کرد، همۀ شما را متحول کرد. تمام جوانهای ما را از آن منجلاب نجات داد و وارد کرد در یک محیط اسلامی ـ انسانی که در مقابل شرق و غرب ایستاده است و ابداً خم به ابرو نمیآورد که اینها دارای ـ نمیدانم ـ چه چیزهای پیشرفته[ای]هستند. شما این را بدانید که آنها همیشه اینطور بوده که استعمارگر کوششاش این بوده است که
از خود مردم به جان خود مردم بریزد، همیشه بنابراین بوده که یک کودتایی در خود کشور ایجاد کند. یک اختلافی در خود کشور ایجاد کند، اینها در این صدد هستند همیشه. دست از ما برنمیدارند؛ بیدار باشد ملت ما! بیدار باشد ارتش ما! بیدار باشد پاسدارهای ما! کمیتهها، بسیج ـ نمیدانم ـ عشایر، همۀ اینها بیدار باشند! بفهمند که اگر یک وقت بنا شد که یک زمزمۀ خلاف بیدار شد، بدانید که نمونه این است که یک مسئله درست کنند. دانشگاه که باز شده است، بدانند این جوانهاکه دستها ممکن است در کار باشد که باز مسائل را طور دیگری کنند و شماها را منحرف کنند . همان دفعۀ اولی که شما از یک استاد یا از یک دانشجو یک چیز انحرافی دیدید، همان دفعۀ اول گزارش بدهید تا جلویش گرفته بشود.
و من امیدوارم که خدای تبارک و تعالی به شما عزیزان، که عزیز اسلام هستید، عزیز پیغمبر اسلام هستید، عزیز حضرت ولیّ امر هستید، به شما توفیق عنایت کند که در راه اسلام، در راه میهن خودتان جدیت کنید. و انشاءاللّه، آن بسیج عمومی که برای یادگرفتن باشد، هم تعلیمات دینی و یاد گرفتن قرآن و کتاب و هم تعلیمات نظامی و اینها، یک کشور نظامی بشود؛ نظامی ـ الهی. یک همچو کشوری که اینطور شد، دیگر کسی به آن طمع نمیکند؛ برای اینکه میداند ضررش بیشتر از نفعش است.
توجه کنید شما به افغانستان، در صورتی که کمونیستهایش، دولتش ـ نمیدانم ـ مخالف بودند با مردم. همین عده مردمی که مال ملت بودند و مال اسلام بودند، همه طریقه اسلامی داشتند؛ همینها تاکنون بعد از بیشتر از یک سال مقاومت کردند و شوروی را پشیمان کردند از این کاری که کرده است. و یکی از کسانی که از ارتشیهای شوروی بود و فرار کرده بود، میگفت: تاکنون سیهزار جمعیت ارتشی شوروی در افغانستان کشته شده است. اینها میبینند نمیشود در یک کشوری که ملتش یک چیزی را میخواهند، نمیشود خلافش کرد. حالا آنجا دولتشان هم موافق با آنها بود و حزب ـ نمیدانم ـ زهر مارشان هم موافق با آنها بود. اینجا که ما نه یک حزب مخالفی داریم و نه یک دولت مخالفی داریم و[نه]یک مجلس مخالفی؛ هیچی. در اینجا بیایند چه بکنند؟ هر کوچه
بروند، هر کوچه، اینها باید بروند از ماورای ابرها عبور کنند. بالاخره کشورگیری و منفعت از کشور با آسمان نمیشود؛ زمین میخواهد، زمین هم نمیتوانند بیایند.
ان شاءاللّه، خداوند به شما توفیق بدهد که ایمانتان قوی بشود. ایمان همۀ ما، ایمان همۀ ما انشاءاللّه، قوی باشد؛ توجه به خدایمان، به خدای تبارک و تعالی هر روز زیادتر بشود؛ و وحدت کلمه و اجتماع ما که در رأس امور است، در باب حفظ کشور بیشتر بشود، انشاءاللّه.
والسلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته
2 ـ اشارهای طنزآمیز به داستان «موش و گربه» عبید زاکانی، و ادعاهای توخالی مسئولین قوا در رژیم شاه.
3 ـ «به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم.»
4 ـ کتاب خصال، بابالاثنین، ص 37:«اگر عالم فاسد گردد جهان فاسد میشود.»
5 ـ نوعی آفتابه.
6 ـ آقای میرزا محمد کفاییخراسانی، فرزند آخوند خراسانی که از علمای بزرگ خراسان بود. وی در زمان رضاخان به شهر ری تبعید شد و سرانجام به طور مشکوک در همان جا در گذشتند.
7 ـ اشاره به نمایش مستهجن و خلاف عفت عمومی در خیابانهای شیراز. این نمایش توسط یک گروه از هنرپیشگان خارجی هنگام برگزاری ـ به اصطلاح ـ جشن هنر در شیراز اجرا شد. فرح پهلوی ـ همسر شاه ـ که جشن هنر به تشویق و دستور او انجام میشد، در برابر اعتراضات مطبوعات و مردم، به توجیهات غیرمنطقی و ابلهانهای متوسل شد که همین توجیه نیز در زمان خود، جنجال برانگیز شد.