صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان ضرورت خود باوری و اغتنام فرصت محاصرۀ اقتصادی برای خودکفایی
- محل تهران، جماران
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع ضرورت خود باوری و اغتنام فرصت محاصرۀ اقتصادی برای خودکفایی
-
حضار
حضار: کفیل وزارت نفت ـ معاونان ـ مدیران شرکت ملی نفت و گاز و صنایع پتروشیمی و شرکتهای وابسته
بسم اللّه الرحمن الرحیم
ما آن صدمهای که از قدرتهای بزرگ خوردیم، باید بگوییم که بالاترین صدمه صدمۀ شخصیت بوده. آنها کوشش کردند که شخصیت ما را از ما بگیرند، و به جای شخصیت ایرانی ـ اسلامی، یک شخصیت وابستۀ اروپایی، شرقی، غربی به جایش بگذارند؛ یعنی تربیت فاسدی که در رژیم سابق بود و بتدریج داشت قوت میگرفت، این بود که از همان کودکستان شروع کنند به این برنامه اطفال ما را از همان جا زمینۀ تبدیلشان به یک موجود وابسته فراهم کنند، تا برود به مرتبۀ بالا مثل دبیرستان؛ و بعد هم بالاتر از او. در طول این مدتها که ایران مبتلا به این بوده است این بیماری در او پیدا شده است که ما نمیتوانیم کار بکنیم. ما همه چیز را باید از خارج بیاوریم، و یا استمداد کنیم از آنها. اگر یک آپاندیس را میخواهیم عمل کنیم، طبیب از خارج بیاوریم، یا این را بفرستیم به خارج. شما دیدید که در زمان محمدرضا برای یک مرض خیلی جزئی ـ حالا آپاندیس بود یا شبیه به او ـ از خارج طبیب آوردند. و میدانید که یک کسی که ادعای این را داشت که من رهبر این ملت هستم و من میخواهم این کشور را به «تمدن بزرگ» برسانم و آن همه تبلیغات برای این مسئله کردند تا او را یک شخصیت بزرگی نشان بدهند، از یک همچو شخصیت به قول خودشان «بزرگ» یک همچو عملی، چه غائلهای و چه فاجعهای برای مملکت ایجاد میکند در نظر خارج و در نظر داخل. در خارج ایجاد میکند این
مطلب را که اینها چنانچه طبیب متخصصی راجع به یک همچو امری هم داشتند. خوب، دیگر لازم نبود از خارج بیاید. در داخل هم، بیاعتبار کردن اطبا و دکترهای ما بود. انسان این طور میفهمد که این یک مسئله اتفاقی نبود که این آدم از باب اینکه به این وابستهاش علاقه داشت میخواست که از خارج بیاورد. این یک مسئله برنامهریزی شدهای بود که شخصیت را بگیرند از این کشور. اگر میخواستید شما یک زمینی را، یک خیابانی را اسفالت کنید، یک جادهای را اسفالت کنید، دستشان را دراز میکردند پیش خارج که از خارج بیایند، متخصصین بیایند این کار را بکنند. این نه از باب اینکه اینجا نبود. از باب اینکه میخواستند اینجا را اصلش نادیده بگیرند. اصلش ممکلت خودشان را بگویند ما هیچ کارهایم و اصلاً ما چیزی نیستیم. باید ما همه چیزمان از خارج باشد، حتی آسفالت مثلاً یک جادهای. آن خرجهای فوق العاده را میکردند، و آن خرجش خیلی مهم نیست، آن القای این مطلب در ذهن عامه مردم که ما در یک همچو امور کوچک هم احتیاج به متخصص خارجی داریم، این مهم بود. و این روی برنامه بود. آنها میخواستند که اصلش همۀ مغزهایی که در ایران هست وابسته باشد؛ یعنی خود اطبا هم شخصیت خودشان را گم کنند، و به جای اینکه خودشان شخصیت داشته باشند، احاله کنند یک چیزهایی را به خارج، خوف اینکه ما نمیتوانیم.
شما دیدید در این جنگ تحمیلی که پیش آمد و محاصرۀ اقتصادی ما شدیم، خود ایرانیها خود ارتشیها این قطعات را درست کردند. اگر قبل از این بود، یکی از آن قطعات را نمیتوانستند درست کنند؛ از باب اینکه شخصیتشان را گم کرده بودند، میگفتند باید متخصص بیاید.
من اعتقادم است که اگر ما در محاصرۀ اقتصادی یک ده سال، پانزده سال واقع بشویم شخصیت خودمان را پیدا میکنیم؛ یعنی همۀ مغزهایی که راکد بودند در آن وقت و نمیتوانستند فعالیت بکنند به فعالیت میافتند. این طبیعی است که اگر یک نفر آدم یک
جایی نشسته و همه چیز او را میآورند تقدیمش میکنند این فکرش به کار نمیافتد، حتی کاسب هم نمیتواند بشود! اگر یک آدمی بود که اول صبح چایش را و نانش را بیاورند، ظهر هم همین طور. شب هم همین طور، هر احتیاجی هم داشت، هر چیزی بود، برآورده کردند، این نمیتواند دیگر هیچ کاری بکند، یک مرد فلجی میشود. اینها میخواستند که[در]این مملکت یک موجودات فلج بار بیاورند. تبلیغات دامنهدار و اعمال بسیار کوبنده بود که به ما حالی کنند که شماها نمیتوانید! شماها نمیآید ازتان هیچ کاری. از آن طرف هم از آنجا هر چیزی بیاورند و متخصصین از خارج وارد کنند، و هر چیزی که احتیاج دارند راجع به هر امری از خارج بیاورند. وقتی که یک ملتی دید که خارج همه چیزش را دارد اداره میکند و دیگر احتیاجی ندارد، این به فکر نمیافتد که خودش احتیاجش را رفع کند.
آن روزی که این ملت فهمید که اگر ما جدیت نکنیم برای کشاورزیمان، جدیت نکنیم، برای صنعت نفتمان، جدیت نکنیم برای کارخانههای خودمان، از بین خواهیم رفت و کسی نیست که به ما بدهد، وقتی این احساس پیدا شد در یک ملتی که من خودم باید هر چیز میخواهم تهیه کنم، دیگران به من نمیدهند، این احساس اگر پیدا شد، مغزها به راه میافتد و متخصص پیدا میشود در هر رشتهای و بازوهایی که هر عملی را میتوانند انجام بدهند به کار میافتند: کشاورزی را خودشان درست میکنند؛ کارخانهها را خودشان راه میاندازند.
چنانچه میبینید که کارخانهها را راه انداختهاند ـ خودشان. در تلویزیون هم گاهی دیده میشود که خود راه انداختهاند، و یا ابتکاراتی کردهاند اینها. این ابتکارات از برکات این محاصرۀ اقتصادی بود. اگر ما هر چیزی میخواستیم میفرستادند، جوانهای ما دیگر نمیرفتند دنبال اینکه خودمان بکنیم. هست دیگر! میخواهیم چه کنیم. این محاصرۀ اقتصادی را که خیلی از آن میترسند، من یک هدیهای میدانم برای کشور خودمان،
برای اینکه محاصرۀ اقتصادی معنایش این است که «ما یَحْتاج»[1]ما را به ما نمیدهند. وقتی که ما یحتاج را به ما ندادند، خودمان میرویم دنبالش. ممکن است یک ده سالی زحمت بکشیم، ده سالی گرفتاری داشته باشیم، اما نتیجه آخرش این است که بعد از ده سال خودمان هستیم؛ دیگر احتیاج به اینکه دست دراز کنیم طرف این مؤسسه یا آن مؤسسه یا آن کشور و این کشور نیستیم. اشکال مطلب همین است که در رژیم سابق جوری عمل کرده بودند و جوری ما را و جوانهای ما را تربیت کرده بودند که خودشان را تهی میدیدند از همه چیز، و میگفتند مصرف کنیم ما. و این را یک چیزی میدانستند! و حتی تعبیر بعضیها این بود که خوب، چه عیب دارد، دیگران نوکرما هستند برای ما میآورند، ما هم مصرف میکنیم! غافل از اینکه خیر، ارباب شما هستند! و همه چیزهای شما را میبرند به این صورت که میخواهیم به شما چیز بدهیم.
مهم این است که ما بفهمیم که دیگران به ما چیزی نمیدهند، ما خودمان باید تهیه کنیم. اگر این کشاورزها این معنا را حالیشان بشود، باورشان بشود که خارج به ما چیزی نمیدهند، خود کشاورزها کار را انجام میدهند؛ خود ملت انجام میدهند. از قراری که شنیدم در چین یک وقتی در پشت بامهایشان هم گندم میکاشتند. علاوه بر زمینهایشان، توی حیاطهاشان، در پشت بام هم گندم میکاشتند. یک مملکت اگر بخواهد خودش به پای خودش بایستد، مستقل بشود در همۀ ابعاد، چاره ندارد جز این تفکر که «ما باید از خارج چیز وارد کنیم» از کلهاش بیرون کند.مغزش توجه به این بکند که ما از خارج نباید وارد بکنیم. اگر یک چیزی نداریم، از خارج برایمان نمیآورند آن[را]فلان کار را انجام نمیدهیم، تا خودمان درست کنیم. اگر یک وقت دیدیم که ما چنانچه یک کارخانهای را نمیتوانیم راه بیندازیم، اتکال به این نکنیم که برویم از خارج بیاوریم. خودمان دنبالش برویم تا کار انجام بگیرد، و انجام میگیرد. مغزهای اروپا با مغزهای
ایران فرقی ندارند، جز این معنا که آنها آن طوری تربیت شدند و خودشان را آن جوری درست کردند؛ و ماها را این طوری تربیت کردند. ما را یک موجودات مهملی بار آوردند. خوب، تا کی ما باید این تحمل را بکنیم که ما یک موجودات مُهْمَلی هستیم، و باید از اربابها پیش ما برسد؟ حتی نانمان را آنها بدهند و گوشتمان را آنها بدهند؛ اداراتمان را آنها درست کنند؛ ارتشمان را آنها. این باید یک آخری داشته باشد. نمیشود که همیشه انسان انگل باشد به غیر.
و عمده این است که ما باور کنیم که خودمان میتوانیم. اول هر چیزی، این باور است که میتوانیم این کار را انجام بدهیم. وقتی این باور آمد، اراده میکنیم. وقتی این اراده در یک ملتی پیدا شد، همه به کار میایستند، دنبال کار میروند. در هر صورت، این باور را باید از گوش[و]مغز خودمان بیرون کنیم. و کسانی که گوینده هستند، کسانی که نویسنده هستند، کسانی که فرض کنید در ادارات هستند و اطلاعات دارند، این مطلب را به مردم بباورانند. همان طوری که آنها با تبلیغات خودشان در طول چند صد سال تقریباً این مطلب را در شرق بوجود آوردند که ما تا طرف غرب، تا طرف شمال نرویم، طرف شرق نرویم، کار نمیتوانیم انجام بدهیم. این یک باوری بوده است که نویسندهها[و]گویندگان آن وقت همۀ آنها در تعقیب این بودند. یک عدهای با اینکه حسن نیت داشتند، عقیدهشان این بود که باید این طور بشود. حالا هم خیلیها عقیدهشان این است که ما باید یک پیوندی داشته باشیم، با اینکه حسن نیت دارند. یک عده هم وابسته بودند، اجیر آنها بودند، برای اینکه این مسئله را دامن به آن بزنند. حالا که یک مملکتی شده است که آن چیزی را که در نظر[کسی]امکان نداشت و هیچ کس احتمالش را نمیداد که امریکا را که دارای همه چیز هست، دارای قدرت اول دنیاست تقریباً، یک ملت کوچکی که آن همه تبلیغات کردند و آن همه وابستگی بایستد و امریکا را بیرونش کند ـ این مسئلهای بود که به نظر خیلیها امکانش نبود. من بر نخوردم به شخصی که بگوید که نه میشود، یا ساکت بود، یا میگفت نمیشود.
خوب، دیدید که وقتی ملت خواست، شد. یک ملت وقتی یک چیزی را بخواهد،
این خواهد شد ـ و اینها الآن در صدد این هستند که آن مسئله را باز پیش بیاورند: مسئلۀ اینکه ما خودمان نمیتوانیم؛ ما خودمان متخصص نیستیم؛ ما خودمان تحصیلاتمان ناقص است. این مسئله را پیش بیاورند. آن ممالکی که توانستند مثل ژاپن، ژاپن ـ خوب ـ اول چیزی نبود. کوشش کردند. تا اینکه حالا با امریکا مقابله میکند. بسیاری از[مصنوعات]او در امریکا فروش میرود. خوب، یک امری نشدی را شد کردند. یا هندوستان که الآن پیش رفته است، برای این است که این فکر را در خودش پیش آورده است که ما نباید وابسته باشیم... .