صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان مقاصد استعماری قدرتها در ایجاد خوف ـ شکسته شدن قدرت پوشالی امریکا ـ انزوای از قدرتها
- محل تهران، حسینیۀ جماران
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع مقاصد استعماری قدرتها در ایجاد خوف ـ شکسته شدن قدرت پوشالی امریکا ـ انزوای از قدرتها
-
حضار
حضار: دانشجویان مسلمان پیرو خط امام
بسم اللّه الرحمن الرحیم
از جمله چیزهایی که دولتهای بزرگ، ابرقدرتها و به تبع آنها، دولتهای کوچک عمل میکنند و از چیزهایی که آنها برای پیشرفت مقاصد خودشان اجرا میکنند این است که ایجاد خوف بکنند در ملتها، دولتهای کوچک در بین ملت خودشان ایجاد خوف بکنند. شما دیدید که در این مدتی که محمدرضا غصب کرده بود حکومت ایران را، ساواک آنطور تبلیغات میکرد که هر خانوادهای شاید گمان میکرد که اگر یک کلمه راجع به دولت یا راجع به شاه مخلوع بگوید، این کلمه را آنها میشنوند و این را به جزا میرسانند. در همۀ قشر[های]ملت، این خوف را اینها ایجاد کرده بودند با تبلیغات دامنهدار خودشان که ساواک همچو هست که در هر چند نفر آدم یکی از آنها ساواکی است و حرفها را اگر در داخل خانهها هم بر ضد رژیم گفته بشود به ساواک میرسانند و ساواک هم چه خواهد کرد و چه کرد. اینها در باطن در خود کشور خودشان ـ هر کشوری که زیر دست آن کشورها بود ـ در کشور خودشان این معنا را دامن میزدند، به طوری که در زمان شاه مخلوع، آنطور در بین مردم خوف بود که شاید برادر از برادرش میترسید، پدر از پسر، پسر از پدر، هر دو از زن میترسیدند که مبادا یکوقت ما یک حرفی بزنیم و موجب گرفتاری و آزار و اذیت بشود، و اعدام و حبس و کذا.
دولتهای بزرگتر که شیاطینی هستند معلم این شیطانها، آنها از باب اینکه دایرۀ
سلطهشان زیاد بود به همۀ کشورها، اینطور مسائل را با حکومتهای آنها و با ملتهای دیگر باز تبلیغ میکردند و ایجاد خوف و رعب میکردند در همۀ کشورها و اینطور وانمود میکردند که اگر یک کشوری یک کلمه برخلاف این قدرت بزرگ، آن قدرت بزرگ، برخلاف امریکا، برخلاف شوروی و قبلاً برخلاف انگلستان، یک کلمه اگر بگوید، دولت را چه خواهند کرد و مملکت را خواهند گرفت و چه و چه خواهند کرد. این یک حیلهای بود که از سالهای طولانی اینها برای پیشرفت مقاصد خودشان، این حیله را به کار برده بودند. ملتها هم باورشان آمده بود. دولتهای کوچک هم نسبت به آن بزرگها باورشان آمده بود که اگر یک کلمه برخلاف فلان دولت بگویند اینها ساقط خواهند شد و از بین خواهند رفت و آنها هجوم خواهند کرد. لهذا، در بعضی از اوقات، که در چندین سال پیش از این، یک اولتیماتومی آنها میدادند به ایران ـ مثلاً ـ با همان لفظی که آنها، تشری که آنها میزدند، هر امری را که میخواستند، به مجلس تحمیل میکردند و به دولت تحمیل میکردند. اینها هم نسبت به ملت خودشان همین طور بود: همچو که صحبت حکومت نظامی میشد، دیگر مردم بکلی به واسطۀ خوفی که از اینها داشتند، بکلی خودشان را میباختند.
این معنا را ما از اول به نظرمان آمد که باید این خوف را شکست. این یک رعبی است و ارعابی است که واقعیت ندارد زیاد. آنقدر که واقعیتش است صد چندان تبلیغات است. دامن میزنند به آن و همۀ مردم را یا همۀ دولتها را میترسانند. به نظر میرسید که باید اگر بخواهد یک ملتی پیش ببرد یا مقابله بکند با دولت یا مقابله بکند با دولتهای بزرگ، به نظر میرسید که اگر ما بخواهیم یک عملی انجام بدهیم، باید این بتها را شکست و او به این است که باید خود آنهایی[را]که در رأس واقع شدند، هدف قرار داد. ابتدا با صحبت، با حرف، اینها را همچو کرد که از دل مردم این مسئله خارج بشود که نمیشود برخلاف فلان قدرت حرف زد. کم کم مردم این معنا را حس کردند که نه، آنطورها
نیست که تصور میشد که اگر یک کلمه راجع به آن درجه اولیها صحبت بشود، عالَم به هم میخورد. لهذا، دیدید که وقتی که صحبت از خود آن مردک هم شد، هیچ اشکالی پیش نیامد. اگر هم اشکالی پیش آمد، اشکالی بود که رفع میشد و دیدید که وقتی که اعلام حکومت نظامی در روز هم کردند، مردم ریختند بیرون و شکستند حکومت نظامی را و هیچ چیز نشد. عمده این است که این خوفهایی که اینها ایجاد کردند در دل ملتها، این شکسته بشود.
از جمله چیزهایی که خیلی به آن دامن زده بودند و میترساندند همه را، این معنا بود که این دو تا قدرت بزرگی که الآن در عالَم هست، از این دو قدرت نمیشود اصلاً کسی احتمال بدهد که کنار برود و خودش مستقل باشد؛ حتماً یا باید در بلوک شرق باشد یا در بلوک غرب، از این دو حال هیچ نمیشود خارج شد؛ اگر یک وقتی کسی بخواهد خیال این معنا را بکند که خودش هم یک آدمی است، خودش هم مستقل است، این یک خیال غلطی است که همان تصورات است، واقعیت نمیتواند داشته باشد، لکن وقتی که کم کم ملتها به خود آمدند، فهمیدند که نه، به آنطورها نیست. ما دیدیم که مداخلۀ نظامی شوروی در افغانستان، که یک ملت ضعیفی ولی زندهای است و با قدرت ایمان مقابله کرد، در عین حالی که حکومت افغانستان، حکومت غاصب افغانستان با شوروی و حزبها ـ بعضی از حزبهای چپی همه با هم هستند، معذلک ـ جوانهای برومند افغانستان در مقابل آنها ایستادند و الآن مدتهای زیادی است که از برای شوروی ایجاد اشکالات کردهاند، به طوری که باید بگوییم شوروی را شکست سیاسی دادهاند. این برای این بود که فهمیده شد که اینطور نیست که اگر شوروی به یک جایی حمله بکند، دیگر نمیشود حرفی زد، این صد در صد باید تسلیم شد. یا اگر امریکا یک وقت دست به آن زده بشود، دیگر مملکت ـ مثلاً ـ ایران بکلی منهدم میشود و از بین خواهد رفت. کم کم این مسئله، این رعب شکسته شد نسبت بهرژیم منحوس پهلوی، که همه دیدید که با همان فریادهای شما جوانها، مردها و قیام ملت، نتوانستند آنها دیگر نگهدارند او را. با همۀ قوایی که داشتند بالفعل و دنبال او هم بودند، معذلک فریادهای شما و وحدت کلمۀ شما آنها را
شکست داد.
پس این معنا که اگر ما برخلاف این دستگاه یک کلمهای بگوییم نابود خواهیم شد، معلوم شد نه، مسئله درست نبوده. اینها به واسطۀ تبلیغاتشان ایجاد خوف کرده بودند که با همین خوف، کارهای خودشان را انجام میدادند. بیشتر مردم به واسطۀ این خوف کنار[ه]میگرفتند و بیتفاوت میشدند و میترسیدند. آنها هم با اینکه قدرتشان به آن بزرگی نبود که یک ملت را از بین ببرند، استفاده میکردند، لکن ملت ایران این مطلب را شکست در هم و این رژیم را از بین برد.
نسبت به قدرتهای بزرگ هم همینطور است قضیه و همینطور بود قضیه که ارعابش بیشتر از واقعیتش بود. اگر یک مطلبی فرض کنید در یک دولت کوچکی واقع میشد برخلاف میل شوروی ـ مثلاً ـ یا برخلاف میل امریکا، کافی بود که امریکا یا شوروی یک تشر بزنند. با همان یک تشر، مسئله ختم میشد. یا مثلاً، در آن وقتی که انگلستان قدرتش زیادتر بود از دیگران، یک کشتی را بیاورند در این آبهای نزدیک ایران، یک کشتی را که آوردند اینجا، دیگر نه مجلسش میتوانست حرفی بزند و نه دولتش و هر چه آنها میخواستند تحمیل میکردند. این مطلب هم در ایران شکسته شد، این معنا که یکی برود در سفارت امریکا و یک تعرّضی بکند به سفارت امریکا، در سابق و در زمان رژیم سابق، جزء تخیلات و شعرها به نظر میآمد. چطور امکان دارد که ملتی که هیچی ندارد، جوانهایی که دستشان چیزی نیست، بروند و سفارت امریکا را یک تعرّضی به آن بکنند؛ یک سنگی حتی بیندازند؟! اگر یک همچو چیزی بشود، اصلاً ملت و دولت ایران به باد فنا خواهد رفت! اینها چیزهایی بود که با شیطنت و تبلیغات تو مغز مردم کرده بودند و مردم را از آن قدرت ملی و انسانی و اسلامی که داشتند غافل کرده بودند.
ما دیدیم که جوانهای ما به واسطۀ آنهمه ناراحتیهایی که ملت ما از این قدرت فاسد
کشیده بود، عکسالعمل نشان دادند و رفتند و ریختند و آن اعضای آنجا را گرفتند و اینها، و هیچ آسمان به زمین نیامد. ویژگی این عمل این بود که این قدرت امریکا و این ارعابی که کرده بودند اینها که اگر یک تعرّضی بشود به دیوار سفارت امریکا، کسی یک خطی بکشد، چهها خواهد شد، این از بین رفت. شما جوانها که رفتید و آنجا را گرفتید، و بعد هم به همه معلوم شد که اینها اصلش یک افرادی نبودند که راجع به یک سفارتخانۀ متعارف باشند، اینها مرکز یک توطئهای بودند که در همۀ شئون کشور ما، بلکه منطقه دخالت میکردند و دولتهای سابق دانسته یا ندانسته از آنها باید تبعیت بکند و هر کاری که میخواهد انجام بدهد باید با مشورت اینها باشد. چنانچه خود محمدرضا گفت که لیست وکلا از سفارت میآمد و ما باید این لیست را همانطوری که آنها نوشتند، عمل بکنیم. این خدمتی که این جوانها کردند و رفتند و شکستند و گرفتند آنجا را و آن افراد فاسد را نگه داشتند، این یک مطلبی بود که آن واهمههایی که در ذهن مردم بود، در ذهن ملتها بود، در ذهن دولتها بود و آن هیولایی که نشان داده بودند آنها از قدرتهای بزرگ، آن را شکستند.
این یک مطلبی است که اگر ملت ما هم دنبال او هر جور زحمتی به خودش راه بدهد، هر جور گرفتاری و تنگنایی که برایش پیش بیاید، ارزش دارد. ارزش این عمل به این نیست که ما شکممان یک وقتی گرسنه میماند یا ـ مثلاً ـ راه وقتی بخواهیم برویم، با اتومبیل نمیتوانیم برویم، از باب اینکه نداریم چیزی؛ ارزش این به اینها نیست. ارزش این در عالَم به این است که شما یک بتی که درست کرده بودند اینها که، بت بزرگی که همۀ ممالک را گرفته بود، شکستید. این یک جنبۀ سیاسی داشت که، ارزش سیاسی داشت که همۀ ارزشها پیش او کوچکند.
اینهایی که خیال میکنند که به واسطۀ اعمال اینها، ما در تنگنا واقع شدیم، اشتباه میکنند، در عین حالی که سوء نیت ندارند. البته یک دستههایی هستند که شما را هم
امریکایی میدانند! پاسدارهای ما را هم میگویند، مرتجعند، امریکاییاند. اینها، این دستهها بیچارهاند، بدبختند اینها. اما بعض از اشخاصی که خوب، دلسوز هم هستند برای کشور ما و برای کشور خودشان و مخالفْ هم هستند با همۀ ارگانهای خارجی و اجانب، لکن آنها هم تحت تأثیر همان تبلیغات واقع شدهاند و گمان میکردند که اگر بزودی فوراً ما تقدیم نکنیم این جاسوسها را به امریکا و یک عذرخواهی هم نکنیم، چهها و چهها خواهد شد. ارزش این عمل این است که این اشتباهات را رفع کرد. شما الآن یک سال است که این جاسوسها را، این توطئهگرها را، این مجرمها را در آنجا حبس کردید و خبری هم نشد؛ نه بازارمان خوابید و نه اقتصادمان به هم خورد و اینها. بعد هم هر کاری آنها خواستند، هی کردند و هی ترساندند و هی عمل مذبوحانه کردند و ما دیدیم که یک سال از این امر گذشت و هم بازارهای ما سر جای خودش هست و هم کشاورزی ما سر جای خودش هست و هم چیزهای دیگرمان؛ هیچ چیز نخوابید، هیچ مطلبی نشد. ارزش این است، ارزش این عمل این است که شکسته شد آن بت بزرگی که برای ملتها تراشیده بودند.
ارزش این چریکهای افغانی این است که شکستند آن بتهای بزرگی را که تراشیده بودند که اگر کسی با شوروی یک کلمه بگوید، باید به فنا برسد. اینها شکستند این را. آنها هم چندین ماه است که الآن با همۀ قوایی که آن قدرت بزرگ پیش آورده برای آنها ـ و حکومت خودشان هم با آنها مخالف است، با ملتش مخالف است ـ چریکهای افغانستانی شکستند آن هیولا و چیزی[را]که برای ملتها پیش آورده بودند. این عمل شما در اینجا و آن عمل آنها در آنجا ارزشش یک ارزشی نیست که ما بتوانیم به میزان درآوریم. اینها ارزش دارد به اینکه ما نصف ملتمان هم اگر کشته میشد ارزش داشت این؛ برای اینکه قضیه، قضیۀ شکم نیست تا ما عزا بگیریم که مبادا یک وقت گندم ما نداشته باشیم. ما در پنجاه، شصت سال پیش از این، که من یادم هست، با اسب و الاغ از این راه به آن راه میرفتیم. و ـ با عرض میکنم که ـ نه برقی بود و نه بساطی بود و آنطور همۀ مردم زندگیشان را میکردند.
آن چیزی که برای ما ارزش دارد اولاً، اسلام است که در آن همه چیز هست. ما برای شکممان قیام نکردیم که اگر شکممان را یک وقت جلویش را بگیرند ما بنشینیم سر جایمان. ما برای اسلام قیام کردیم؛ همانطوری که در صدر اسلام پیغمبر اکرم برای اسلام قیام کرد و آنقدری که او در زحمت و رنج واقع شد، ما نشدیم. ما الآن بازارهایمان سر جای خودش هست و امسال که میگویند میوهها هم بیشتر از همیشه هست، ارزاقمان هم سر جای خودش هست، و گرفتاری این چیزها ابداً نداریم.
عمده این است که ما یک ملتی داریم که این ملت همه بیدار شدند، آن خوف را شکستند؛ آن خوفی که اگر یک پاسبان میآمد یک بازار را میبست، هیچ کس حرف نمیزد؛ او را شکستند، فریاد زدند، با فریاد خودشان قدرتی را که در اینجا بود شکستند و قدرتها را شکستند. ما وقتی یک ملت داریم که سی و چند میلیون است و بیست میلیون جوان داریم که آرزوی شهادت بسیاریشان میکنند.
دیروز یک پیرمرد نزدیک به هشتاد ـ تقریباً بین هفتاد و هشتاد بود ـ آمد با من مصافحه[1]کرد و رفت آن کنار. دوباره من دیدم ایستاد و دوباره دارد میآید. دفعۀ دوم که آمد اینجا، گریه میکرد. اشکهایش را من دیدم که آنجا جاری بود. میگفت من میخواهم بروم جنگ بکنم. من گفتم به او که من و تو باید دعا بکنیم، جوانها باید جنگ بکنند. الحمدللّه، ما که جوانهایمان، پیرهایمان، زنها، دخترها؛ همه، بچهها؛ همهمان یک تحولی در ما پیدا شده است که نمیخواهیم دیگر زیر بار ابرقدرتها برویم. باید البته ملتی که اینطور باشد خودش را مهیّا کند برای همه چیز. قدرتهای بزرگ عالَم هست.
شما هم ایستادید در مقابل قدرتهای بزرگ عالَم. از ارعابهایشان نترسید خیلی، اما مهیّا بشوید برای این شلوغکاریها، برای این کارهایی که دارد انجام میگیرد، باید مهیّا
بشویم. یک کار ارزشمندی شما کردید، یک کار بزرگی کردید که تمام دنیا به صورت اعجاب دارند به شما نگاه میکنند. کسی که یک همچو کار بزرگی را به عهده گرفته است نباید خیال کند که امروز که ما این را بیرونش کردیم، فردا یک کسی دیگر میآید؛ نخواهد آمد، خیر. شما و ما مهیّا هستیم و مهیّا باید باشیم که آنقدری که ارزش دارد عملمان، باید برایش فداکاری بکنیم.
ما باز به آن تنگنای اقتصادی که پیغمبر اکرم در آن چند سال، که در آن غار بود، واقع شده بود، واقع نشدیم. آنها نانِ خوردن هم نداشتند. آنها با زحمت برای خودشان به طور قاچاق یک چیزی میآوردند، میخوردند؛ زندگی میکردند. لکن ارزش عمل یک ارزشی بود که میارزید به اینها. تحمل میکرد ایشان اینها را. ما الآن چیزی برایمان واقع نشده. خوب، یک گوشۀ کشور ما یک جنگی واقع شده و آن هم دارند سرکوبشان میکنند. ما باید مهیّا باشیم که فردا اگر از یک گوشۀ دیگری هم یک شیطان دیگری سر در آورد، آن[را]هم سرکوبش بکنیم. ما میخواهیم زنده باشیم و ما میخواهیم شرافت خودمان را حفظ کنیم و ما میخواهیم اسلام عزیز را، که همه چیز درش هست، استقلال درش هست ـ آزادی درش هست، شرافت درش هست ـ میخواهیم این را حفظش بکنیم و قرآن کریم را حفظ بکنیم. این ارزش دارد به اینکه ما همهمان هم از بین برویم، رفتیم. مگر ما از پیغمبر بالاتریم؟ مگر ما از حسین بن علی بالاتر هستیم؟ آنها هم همه چیزشان را دادند در راه هدفشان. لکن ما قدرت داریم الآن. آنها آن وقت نداشتند همچو قدرتی. حضرت رسول ـ صلی اللّه علیه و آله و سلم ـ در آن غاری که پناه برده بودند، کسی را نداشتند. یک چند نفری آنجا بودند و همه در خوف زندگی میکردند. ما به آنجا نرسیدهایم حالا. زمانی هم که در مدینه تشریف آوردند، آنقدر رنج ایشان کشیدند. اینقدر زحمت کشیدند که هیچ یک از آنها را تا حالا ما نکشیدهایم.
ما از جنگ نباید بترسیم. پیغمبر اکرم جنگ کرده است برای اسلام. حضرت امیر جنگ کرده است برای اسلام. صدر اسلام در یک چند سال چندین جنگ، هشتاد تا، چقدر جنگ واقع شد. ما باید مهیّا بشویم برای جنگها و ما قدرت داریم. ما جوانها را
داریم، یک ملتی هستیم که با وحدت کلمه و با اتّکال به خدای تبارک و تعالی، همه چیز را ما میتوانیم پیش ببریم؛ هیچ خوف از این مسائل نداریم. اینها که ایجاد خوف میخواهند بکنند در شما، همانهاییاند که در زمان شاه مخلوع هم ایجاد خوف کرده بودند و آن به واسطۀ همان ایجاد خوف سر جای خودش نشسته بود و به خیال خودش، سلطنت میکرد. وقتی این خوف شکسته شد، دیدیم که تو خالی بود؛ واقعیت آنطوری که میگفتند نداشت. قدرتهای دیگر هم همینطور است. خیال نکنید که اینها شاخ و دمِ خیلی بزرگی دارند. اینها هم همینطورهاست.
مهم این است که ما با هم منسجم باشیم. مهم این است که قوای مسلّح ما، که خداوند انشاءاللّه نصرت به آنها بدهد، منسجم باشند با هم. سپاه پاسداران و قوای انتظامی دیگری خودشان را یک بدانند. همهتان برای یک مقصد دارید عمل میکنید و آن مقصد این است که کشور خودتان را آزاد نگهدارید و مستقل؛ نوکر نباشید، شرافت خودتان را حفظ بکنید.
همۀ قوای مسلّحه ـ هر کس هست ـ از ملت هم هر کس متصل شد به آن جبهه، همه همدم باشید و هماهنگ. اگر هماهنگ باشید و همه روی یک رویّه کار بکنید و یک فرمانده برای شما باشد که روی نقشه عمل بکند، مطمئن باشید که پیروز هستید و هیچ قدرتی هم نمیتواند با شما مقابله کند؛ برای اینکه قدرت، قدرت ملت است. ارتش وقتی اتّکالش به این دیوار بزرگ شد، به این سد عظیم ملت شد، قدرتی پیدا میکند که هیچ چیز نمیتواند مقابل او بایستد. ارتش ما و قوای مسلّح ما و پاسدارهای ما و همۀ اینها پشتوانهشان همۀ ملت است. الآن شما میبینید سرتاسر مملکت ما در حال جنگند، دخترهای توی خانههایشان هم در حال جنگند؛ برای جنگیها دارند کار میکنند. یک همچو مملکتی که ارتشش با ملتش یک است، رؤسایش با دیگران برادرند، اینها همه خدمتگزار هستند نسبت به ملتشان، ملتشان از آنها پشتیبانی میکند، یک همچو ملتی از
چی میترسد؟ شما مطمئن باشید.
چند وقت است که الآن ما را حصر اقتصادی کردهاند، چه شد ـ مثلاً؟ ما کجایمان گیر کرده است که حصر اقتصادی، حصر اقتصادی؟ خیال میکنند اشخاص که ما اگر چنانچه از امریکا ـ مثلاً، فرض کنید که ـ فلان چیز را نخریم، دیگر نمیتوانیم. نخیر، ما داریم زیاد، امریکا اینجا برایمان ذخیره کرده اینها را! بدانید کارهای خدایی است اینها، کارهای خدایی است که پنجاه سال آن یا کمتر یک قدری، این مرد بیست و چند سال ـ این دومی[2]ـ زحمت کشید و امریکا هم به خیال اینکه خوب، مملکت خودش است دیگر، هر چه هست مال خودش است ـ نفتهای ما را البته گرفتند و خوردند و بردند و ـ اسلحههای زیاد آوردند برای ما. این کوههایی که در ایران هست بسیاریاش زیرش اسلحه و مهمّات است و اینها همانهایی بود که دشمن ما، دشمن فعلی و همیشگی ما برای خودش تهیه کرده بود و حالا مال ماست. عمده این است که ما خودمان، خودمان را بشناسیم و قوای مسلّحۀ ما و ملت ما یکپارچه بشود. اگر اینها همه با هم یکپارچه باشند، پشت به پشت هم بدهند، هیچ قدرتی نمیتواند اینها را بشکند.
این قدرتهای بزرگ آنقدر گرفتاری دارند که به این مسائل خیلی نمیتوانند برسند. هر کدامشان مقابل هم ایستادند. این گرگها را میگویند که وقتی که شب هم میخواهند بخوابند دور هم، همه رویشان را به هم میکنند از خوف اینکه اگر یکیشان غفلت کند باقیشان او را میخورد. حالا اینطوری است که شما خیال نکنید که امریکا اگر بخواهد یک کاری بکند، امریکا مقابلش یک گرگ دیگری ایستاده، درست دارد نگاهش میکند! آن هم همین طور مقابلش یک گرگ دیگری ایستاده مقابلش «اَللّهُمَّ اشْغَلِ الظّالِمینَ بِالظّالِمین»[3]
مسائل اینطور نیست که به گوش ما میخوانند که ای اگر امریکا چه بشود، چه. خوب، یک سال تمام است که این جوانهای عزیز ما رفتهاند و البته رنج کشیدهاند، زحمت کشیدهاند و مأجورند در این امر پیش خدای تبارک و تعالی ـ من نباید تشکر کنم از آنها، عمل آنها پیش خدا ارزش دارد ـ یک سال است که اینها رفتهاند و آنجا را گرفتهاند. آنها جز، هی حرفْ آنها زدند، آنور ایستادند و حرف زدند و چه کردند و خوب، حصر اقتصادی کردند و چه کردند، لکن ملت سر جای خودش ایستاده و هیچ نقصی در خودش نمیبیند. ده سال دیگر هم که بشود، همین است. عمده ارزش این عملها این است که از ذهن تودههای ضعیف مردم در سرتاسر دنیا، مستضعفین جهان در سرتاسر دنیا، از ذهن اینها این رعبها را خارج میکند، به خود میآیند. الآن هم آمدهاند، هی میگویند که ماها در انزوا هستیم. آنوقت که در انزوا نبودیم چه بودیم؟! یک ملت زیردست ضعیف بیچاره! یک پاسبان در بازار بزرگ تهران حکومت میکرد بر بازار! این آنوقت بود که ما منزوی نبودیم! منزوی نبودیم؛ یعنی، روابطمان با امریکا و با شوروی و با کذا و کذا سر جایش بود!
حالا که منزوی هستیم چه هستیم؟ حالا که منزوی هستیم جوانهای ما ایستادهاند و سفارت امریکا را گرفتهاند و پنجاه و چند نفر جاسوسها را گرفتهاند و نگه داشتهاند. البته انسانی هم با آنها رفتار کردهاند. آنطوری که به من دائماً رسیده این است که خیلی خوب با اینها رفتار کردهاند و اخلاق اسلامی هم همین است. حالا که منزوی هستیم اینکه بازارمان سر جایش هست با عزّت و احترام. هیچکس به ما نمیتواند ظلم کند. هیچکس نمیتواند بگوید بازارتان را ببندید یا با الزام بازار را ببندند. هیچکس نمیتواند بیاید بگوید چهارم آبان است بیرقها را همه جا بزنید و باید همچو بشوید، هیچ. حالا که منزوی نیستیم خودمانیم، مستقلیم. انزوا اگر پیدا شد، انسان خودش را بهتر پیدا میکند.
دیروز چند تا، دو ـ سه تا جوان آمدند و یک تفنگی را، که من خوب نمیشناسم
تفنگ چه هست، آوردند نشان دادند، گفتند: این را ما خودمان درست کردیم. وقتی هم به ارتش نشان دادیم گفتند صحیح است و خوب است و وسایل را فراهم میکنیم. این برای این است که چنانچه ما منزوی نبودیم، هیچ وقت به فکر این کار نمیافتادند. شما که حالا به خیال اینها منزوی هستید، شما الآن در فکر این هستید که خودتان کارهای خودتان را انجام بدهید. منزوی نبودن؛ یعنی، متّکل بودن به غیر؛ یعنی، اسیر بودن. منزوی هستیم؛ یعنی، ارتباطمان با دیگران قطع است و ما نوکر دیگران نیستیم.
آنها هی میآیند به ما میگویند که بیا روابطمان را درست کنیم، ما همه جور حاضریم، چطور. ما میدانیم شیطنت است این. البته اگر همه احترام به همه بگذارند، همه، همۀ دنیا با هم باید برادر باشند. اما مسئله این نیست. ما از این انزوا نمیترسیم. ما استقبال میکنیم یک همچو انزوایی را که ما را وادار میکند که خودمان به فکر خودمان بیفتیم. وقتی این انزوا نباشد ما متّکل به غیریم. هر چی میخواهیم، دستمان پیش غیر دراز است، گندم هم میخواهیم از آنها بگیریم و ارزاقمان را از آنها بگیریم و صنایعمان را آنها برایمان بیایند درست بکنند؛ همه چیزمان دست آنها باشد. ملت تا اینطور باشد، نمیتواند خودش دارای یک چیزی باشد، در اقتصاد مستقل باشد، در جنگ مستقل باشد، در اجتماع مستقل باشد. وقتی شما منزوی باشید، میتوانید این کارها را بکنید. شمای منزوی میتوانید که فکر بکنید که باید کشاورزیمان را خودمان اداره کنیم، محتاج نشویم به دیگران؛ برای اینکه ما منزوی هستیم، دیگران نمیدهند به ما.
وقتی یک ملتی احساس کرد که ارزاقش را دیگران نمیدهند به او، خودش به فکر میافتد که برای خودش درست کند. مادامی که در نظرش این است که نه، ما را میآورند برایمان، میدهند به ما، نمیتواند کار بکند. اینهایی که وقتی در اطرافشان ده تا پانزده تا نوکر هست، میافتند و تنبل میشوند و هیچ کار از آنها نمیآید، وقتی میبریشان حبس، خودش توی حبس کارهای خودش را میکند؛ برای اینکه منزوی شده. ملتی که منزوی بشود، میتواند ترقّی کند، مترقّی میشود. ملتی که منزوی نیست نمیتواند به ترقّی، راه خودش را برود. ملت غیر منزوی؛ یعنی، ملتی که اتّکالش به دیگران است، خوراکش را
از دیگران میگیرد، اتومبیلش هم از دیگران میگیرد، برقش هم از دیگران میگیرد. این ملت تا آخر باید اسیر باشد. تا منزوی نشوید نمیتوانید مستقل بشوید. از انزوا ما چه ترسی داریم. ما آن روزی که منزوی نبودیم همۀ گرفتاریها را داشتیم. حالایی که منزوی هستیم مستقل هم هستیم. الآن هر کسی آقای خودش هست، هی زیر بار دیگری نیست. الآن میتواند یک سفارتخانهای ـ هر سفارتخانهای میخواهد باشد ـ میتواند که به حکومت ما، به دولت ما یک چیز را تحمیل کند؟ پس ما منزوی نیستیم.
شما خیال میکنید منزوی هستیم. منزوی به آن معنایی که شما میخواهید نباشیم، این معنایش این است که ما وابسته باشیم و تا آخر، غلام حلقه به گوش باشیم. خدا میداند آن روزی که من عکس این محمدرضا را دیدم در روزنامههای اینجا، در مجلهای بود که در امریکا مقابل یکی از ریاست جمهوریهای آنها ایستاده بود؛ مثل یک بچهای و او عینکش را برداشته بود و به روی او نگاه هم نمیکرد، اینطور نگاه میکرد و اینطوری ایستاده بود! خدا میداند تلخی این در ذائقۀ من شاید حالا هم باشد که ما اینطور هستیم که یک نفر آدمی که میگوید من همه کاره هستم و کشورم را میخواهم برسانم به کذا و از ژاپن باید جلو بیفتیم و فلان[کار را بکنیم،]یک همچو آدم ضعیف زبونی است که میرود در امریکا، بعد از همۀ تشریفات که اجازه بدهند و چه بکنند، برود آنجا، میایستد آنجا پهلوی آن جانسون[4]ـ ظاهراً بود ـ ایستاده آنجا و آن مردک تو صورتش نگاه نمیکرد. عینکش را برداشته و آنطور نگاه میکند و این هم اینطوری ایستاده! خدا میداند که این غیر انزوا برای یک ملتی از هر انزوایی بدتر است. بله، او منزوی نبود. آقایان میخواهند ما هم اینطور بشویم. ما انزوایی را که این آقایان خیال میکنند، با آغوش باز، این انزوا را میپذیریم.
تا انزوا نباشد افکار شما به راه نمیافتد. مغزها[ی]شما از مغز امریکایی کوچکتر نیست. لکن شما را از انزوا بیرون آوردند و مرتبط کردند. تا آخر قیامت شما باید منزویِ
آن وقت باشید. وابسته، افکارتان اصلاً به راه نیفتد، مغزهایتان بخشکد آنجا و هیچ[کاری]را عمل نکنید. اگر مغزهای ما عمل میکرد، حالا وضع کشور ما غیر از این بود، لکن نگذاشتند مغزهای ما عمل بکند. همه چیز را آوردند، اموال زیرزمینی ما را دادند و همه چیز را آوردند، فراهم کردند که مبادا شما به فکر این بیفتید یک صنعتی ایجاد کنید. تا ارتباطتان را از دنیا قطع نکنید ـ این ارتباطی که شما را به انزوای حقیقی میکشد ـ نمیتوانید خودتان اهل صنعت بشوید و نمیتواند مملکتتان صنعتی بشود، نمیتوانید مستقل باشید و نمیتوانید آزاد باشید. این انزوا از نعمتهای بزرگ خداست.
شما مقایسه کنید بین کشور خودتان امروز که منزوی هستید با کشور خودتان در ده سال پیش از این که نبودید. مقایسه کنید، فکر کنید. هی فکر اینکه ای ما چیزی نداریم؛ ما انسان داریم. ما آدم داریم، ما جوان داریم. ما جوانهایی داریم که با همۀ قوا، در مقابل همۀ قدرتها ایستادهاند. چی هیچی نداریم؟ ما همه چیز داریم. ما این زمینهای وسیع[را]داریم. ما آنقدر چیزهای زیرزمینی داریم. چطور ما نداریم؟ ما همه چیز داریم. فقط این انزوا نبودن، منزوی نبودن، ما را به این حال رسانده است که ما برای هر چیز باید دستمان را پیش دیگری دراز کنیم. یک چند سال باید سختی را تحمل کنیم. ـ سختی هم خیلی نیست ـ تحمل کنیم تا بتوانیم خودمان سر پای خودمان بایستیم و آدم باشیم.
این قدرتها دیگر شکسته شدهاند و علامتش هم همین که یک سال است این جوانهای ما این کار را کردهاند، و ارزش کارشان هم بسیار زیاد است و هیچ عالَم به هم نخورد. حالا فرض کنید که این نوکر بدبخت، این صدام بدبخت، که ملت خودش را به تباهی دارد میکشد و آنقدر به ملت خودش دارد تحمیل میکند، این هم یک حملۀ مذبوحانهای کرده است. ما هم صبر داریم و[هم]حوصله داریم. ملت ما پنجاه ـ شصت سال، جوانهای ما تا چشمشان را باز کردند، زیر یوغ این مسائل و این مصایب بودند. عادت داریم ما به زحمت کشیدن. جوانهای ما عادت دارند به این زحمتها. حالا که
خودشان را یافتند و مستقل میدانند، با تمام قدرت، بیست سال هم این جنگ طول بکشد ما ایستادهایم. در صورتی که این پوسیده است دیگر. شما خیال نکنید که این یک کاری است. اینکه میبینید موشک میاندازد، این برای این است که نمیتواند بیاید با اینها مقابله کند. از دور ایستاده است و موشک میاندازد. اینکه این جنایات را میکند و میخواهد ملت ما را بترساند به خیال خودش، این برای آن است که قدرت آنکه مقابله کند با این جوانهای ما را ندارد. در همه جا هم دارد هی کشته میدهد و هی دارد ضایعات میدهد. ولی آن خوی غلطش و آن تخیل باطلش و اینکه اعصابش بکلی خُرد شده است و حالا خردتر، نمیگذارد که به خودش بیاید و بفهمد باید چه بکند. این در آنجا، در خود عراق هم پوسیده شده است و در همۀ ممالک دنیا هم آبرویش را از دست داده است. البته رادیوی بغداد و ـ نمیدانم ـ روزنامههای بغداد هی هیاهو میکنند. هیاهو زیاد است. اما در دنیا ببینید چه جوری است وضع. در همۀ کشورهای دنیا، اینها حیثیت سیاسی، اگر داشتند هم از دست رفت. در خود عراق هم ملت با او مخالفند و کمکم صدایشان در میآید و پیدا هم شده آثارش.
فرق مابین دولت ما و بین قوای انتظامی ما با آنها این است که اینها از ملتند و با ملتند و ملت هم با آنهاست. دلیلش هم همین است که آن دسته دارند جنگ میکنند. خداوند همه را حفظ کند. سرتاسر ایران دارند کمک میکنند. اگر پیدا کردید یک دهی در عراق اینجوری کمک کرده باشد به اینها. اینها به زور البته میگیرند، غارت میکنند، به زور میگیرند. اما اگر پیدا کردید یک دِه را در تمام کشور عراق که جوانهایش، زنهایش، برای اینها نان بپزند و ـ نمیدانم ـ بسته بندی کنند! ندارند اینها.
یک همچو ملتی از کی میترسد؟! چرا باید بترسد؟! ما خدا را داریم. ما اسلام را داریم. ما برای خدا داریم عمل میکنیم. کسی که برای خدا عمل میکند چرا بترسد؟! از کی بترسد؟! آنها باید بترسند که اگر از اینجا رفتند، جهنم هست آمالشان. جوانهای مایی که برای خدا دارند جنگ میکنند، اجرشان با خداست. امکان دارد که یک کسی برای خدا کار بکند و خدای تبارک و تعالی، به او عنایت نداشته باشد؟! شهیدشان با همان
شهدای صدر اسلام انشاءاللّه، محشور است، و قدرتمند هستید.
خداوند همهتان را حفظ بکند و همانطوری که این آقا گفتند، اولاً، من تشکر میکنم از زحمات شما و من نباید تشکر بکنم؛ برای اینکه کشور خودتان هست و خودتان برای خودتان عمل کردید و ارزش عمل شما بسیار زیاد است. حالا که بنا دارید که مجلس کار خودش را انجام داده است و محوّل میخواهید بکنید به دولت، امر صحیحی است. انشاءاللّه، شما هر جا باشید، در جبههها هم که میروید، سلامت باشید و امیدوارم که با قدرتمندی غلبه کنید بر همۀ شیطانها.
والسلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته