صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان شهادت در مکتب تشیع ـ حکومت ایدهآل اسلامی
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع شهادت در مکتب تشیع ـ حکومت ایدهآل اسلامی
-
حضار
حضار: خانواده شهید مفتح
بسماللّه الرحمن الرحیم
من نمیدانم اول باید به شماها؛ به شما که آقازاده ایشان هستید، به بستگان شما، به خانمها تبریک بگویم، برای یک همچه شخصیتی که داشتید، و افتخاری که برای شماها حاصل شد یا تسلیت بگویم. برای این که ما کسی را از دست دادیم که امید این بود که خدمت بیشتر از اینها بکند. و در هر حال این شهادتها دنباله آن شهادتهایی است که در اسلام از اول تا حالا واقع شده است. مذهب تشیع، مذهب شهادت است. از اول با شهادت تحقق پیدا کرده است، و با شهادت ادامه پیدا کرده است. و امیدوارم که ادامهاش تا آخرابد باشد.
انسان که باید برود از این جا. هیچ انسانی در این جا جاودان نیست. همه باید منتقل بشویم از این راه به مقصد. بهتر که با شهادت در راه اسلام و خدا، انسان منتقل بشود. جاویدان است نام آنهایی که در راه خدا انجام وظیفه میکنند، و در حال انجام وظیفه به شهادت میرسند، و آنها پیش خدای تبارک و تعالی مقام خاصی را دارند. شهدا هم مقام خاصی را دارند. و من امیدوارم که مرحوم آقای مفتح که من سوابق با ایشان دارم ملحق بشوند به آن شهدایی که در صدر اسلام بودند. و وظیفۀ ما هم ادامۀ همین راه است، تا بلکه بتوانیم انشاءاللّه آنطوری که خواست خدای تبارک و تعالی است اسلام را در این جا و سایر مناطق پیاده کنیم. مقصد این است که اسلام تحقق پیدا کند. این مقصدی بوده است که از آن وقتی که پیغمبر مبعوث شدند تا آخر، مقصد این بوده است که اسلام را در
خارج متحقق کنند، و معالأسف تا کنون نشده است. اسلام را نتوانستیم ما معرفی کنیم آنطوری که باید بشود، و نتوانستند معرفی کنند.
آنهایی که با اسلام مخالفند، با زندگی ما مخالفند، با همه چیز ما مخالفند. آنها کوشش کردند که اسلام در همان کتابها و در همان معابد مدفون بشود. نگذاشتند اسلام، نه حکومتش و نه آن عدالتش در خارج بیاید. اگر آنطوری که اسلام هست و آنطوری که اولیای اسلام بودند، و آنطور حکومتهایی که گاهی در اسلام تحقق پیدا کرده است، اگر ما بتوانیم عرضه بکنیم بر دنیا، آن نحو حکومت را، مطمئن باشید که همۀ دنیا اقبال بهش میکنند. الآن وقتی اسم حکومت را میشنوند، ولو بگویند رژیم «جمهوری اسلامی» اذهان درش وارد میشود، یک همچو حکومتی مثل رژیم شاهنشاهی، یک خرده بهتر. برای اینکه اذهان عادت کردهاند به اینکه همیشه به گوششان رژیم شاهنشاهی خورده، و چشمشان هم آنها را دیده، و زندگیشان هم با آن به آخر رسیده. نمیدانند که یک رژیم دیگری هم در عالم ممکن است باشد. طرحش هست ولو تحقق پیدا نکرده است. که اگر آن طرح خارج باشد و وجود عینی پیدا بکند، بعد آن وقت وضع حکومت را میفهمند چه جور وضعی است.
وضع شخص اول کشور اسلامی را مثل حضرت امیر ـ سلاماللّه علیه ـ شخص اول بود، و دایرۀ امرش هم از حجاز تا مصر، تا ایران، تا عراق، سوریه و همۀ این جاهایی که در این جاست، و یک مقداری هم از اروپا، در عین حالی که اینطور بوده است معذلک وضع زندگیاش آنطور بوده. یعنی جوری بوده است که برای دیگران قابل تحمل نبوده. خودش هم میفرماید که شما قدرت بر این ندارید؛ به اینطور زندگی قدرت ندارید. لکن من را اعانت کنید به تقوا. یک حاکمی که سعۀ مملکتش آن است، وقتی که شب میشود، شبش آنطور است. وقتی میرود دنبال خانههایی که بیبضاعت هستند. در یک نقلی
است که ایشان تشریف بردند در یک خانهای که چند تا بچه بودند و پدرشان را از دست داده بودند، ایشان رفتند بچهها گریه میکردند، رفتند و نوازش کردند، و یک چیزهایی مثلاً بهشان دادند و پرستاری کردند. و آن آخر که میخواستند[خداحافظی]بکنند ـ در نقل هست که ـ بنا کردند یک جور صدایی کردند که بچهها را بخندانند. فرمودند من وقتی آمدم اینها گریه میکردند، و من میل دارم حالا که میروم اینها خنده بکنند. این یک حاکمی[است]که سیر حکومتش از حجاز تا مصر و ترکیه و همه این جاها تحت فرمانش بوده، و آن وضع زندگیاش که یک پوستی ـ به حسب نقل ـ داشتند، خودشان و حضرت زهرا ـ سلاماللّه علیها ـ شب این را زیرشان میانداختند رویش میخوابیدند، ـ فردا هم ـ روز هم علوفه را میریختند برای شترشان. این وضع حاکم و سردارهایی که در همان وقت سردار یک سپاهی بودند. یکی مالک اشتر،[1]مالک اشتر در بازار میرفته، در کوچه میرفته یک کسی نشناخته و فحاشی بهش کرده است ـ به حسب نقل ـ این است که وقتی که رد شد یک کسی بهش گفت تو این را شناختی؟ گفت نه. گفت او مالک اشتر بود. وحشتناک دوید دنبالش. دید رفته توی یک مسجدی. رفت عذرخواهی بکند که من چطور نشناختهام. ایشان فرمودند که من آمدم برای تو دعا کنم این جا. یک همچه تربیتی در اسلام است که سردارهایش اینطور و رئیسش آنطور است و سپاهشان هم همان طور. اگر عرضه بشود یک همچه حکومت عدلی که بین آن کسی که شخص اول مملکت است، و آن شخصی که در آخر مملکت هست، اینها فرق نیست، بلکه رئیس مملکت زندگیاش بدتر از آنهاست. حضرت میفرماید که شاید در اطراف مملکت یک کسی باشد که گرسنه باشد. ایشان با خودش آن گرسنگی را میداد. در شب آخری که فردایش ایشان به شهادت رسیدند، یعنی ضربت خوردند ـ نقل میکنند که ـ مهمان حضرت اُمّکلثوم[2]بودند. آنجا برایشان شیر آوردند و نمک و یک[نان]فرمود
تو چه وقت دیدی که من دو تا خورشت در سفرهام باشد؟ خواست نمک را بردارد، که فرمود نه شیر را بردار. وضع یک حاکم، وضع یک کسی که سعۀ مملکتش این قدر است، این حکومت اسلامی است. در این ور هم همین ابنملجم ـ لعنتاللّه علیه ـ که ایشان را ضربت زد و گرفتند او را، آنطور با او ملاطفت کرد و سفارش کرد و از آن غذایی که برایش آوردند، گفتند برای او هم ببرید. و بعد هم سفارش کرد اگر من خودم خوب شدم که خودم میزنم ـ حتماً بدانید عفوش میکرد ـ و اگر من خوب نشدم با این مدارا کنید. خوب قصاص میخواهید بکنید: «ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ».[3]
یک همچو حکومتی را اسلام طرح کرده است که حکومت قانون است، یعنی حکومت خداست. حکومت قرآن است. برای درجۀ اول و درجۀ آخر. اصل درجهبندی نیست. فلان درجه و فلان درجه. میزان تقواست.«اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقیکُمْ».[4]یک همچه حکومتی، اگر عرضه بشود به دنیا، این را همه میپذیرند. معالأسف خوب،ما نمیتوانیم عرضه کنیم. تبلیغات هم که بر ضد ما دامنه دارد. الآن همه جا تبلیغات بر ضد اسلام است بر ضد ماست. لکن آن تحولی که در ایران پیدا شده است، این اسباب امیدواری است.همین که یک جوانی که یک همچه پدری را از دست داده میآید مینشیند میگوید افتخار میکنیم.[5]و مادر این جوان هم، امروز من در روزنامه دیدم که ایشان هم همین را گفتهاند.[6]و مادرهای زیادی که آمدهاند به من گفتهاند که ما بچهمان را دادیم افتخار میکنیم و باز هم داریم. این تحول اسباب دلخوشی است برای ما و برای
اسلام. این مملکت یک تحول پیدا کرده از یک حالی به حال دیگری. الآن حال مملکت ما حال صدر اسلام است که برای شهادت پیشی میگرفتند به هم. این اسباب دلخوشی است که انسان مطمئن بشود که این پیشرفت میکند، هر چند بخواهند ضربه بزنند از داخل و خارج.
من امیدوارم که دیگر آسیب نبیند اینها. این شخصیتها را یکی بعد از دیگر ترور میکنند، به خیال اینکه یک ضربهای بزنند. در صورتی که در هر تروری ما میبینیم که این بازار نهضت گرمتر میشود. مرحوم آقای مطهری را شهید کردند: خوب، دیدیم این مردم ننشستند عقب. ایشان را شهید کردند مردم نمینشینند عقب. دیگر مردم آنطور نیستند حالا اگر یکی ازشان شهید شد بترسند و بروند کنار. اینها بیخود اینطور دست و پا میزنند. این ملت حالا جوری شده است که آسیب نمیتواند ببیند. نمیشود بهش آسیب رساند. اینکه ما را میترسانند از اینکه نظامی میآید، این حرفها شعر است. بر فرض اینکه بیاید، یک مملکتی است که از نظامی نمیترسند. مملکتی که زن و مردش در توی خیابانها ریخت و در مقابل یک همچو قدرت شیطانی سفاک ایستاد، و فریاد زد و پیش برد، این دیگر نمیترسد از اینکه یک کسی بیاید و بخواهد ـ فرض کنید که ـ قتل عام کند. این خوفی نیست. اصلش شعر است این حرفها.
و من امیدوارم که خداوند به شماها سلامت بدهد. و من تسلیت را به شما عرض میکنم، و هم همین طور تبریک را. و خداوند همۀ شما را حفظ کند. و شما هم همان راهی که پدر بزرگوارتان رفته است و همان طریقه را انشاءاللّه تعقیب کنید. و همۀ ما هم باید همین راهی که راه خداست، و صراط مستقیم است، همهمان انشاءاللّه طی بکنیم. و من به خانمها تسلیت عرض میکنم. به آقایان، همهتان، به دوستان ایشان و به ملت اسلام. و سلام بر همۀ شماها.