صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان خیانتهای امریکا به ایران ـ کارشکنی و غوغاسالاریهای عمال امریکا
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع خیانتهای امریکا به ایران ـ کارشکنی و غوغاسالاریهای عمال امریکا
-
حضار
حضار: اعضای انجمن اسلامی پزشکان اصفهان
بسماللّه الرحمن الرحیم
من از آقایان تشکر میکنم که زحمت کشیدهاند آمدهاند، خواهرها، برادرها، تا از نزدیک یک مطالبی که باید گفته بشود، لااقل بعضی از آن گفته بشود. شما لابد امروز از رادیو شنیدید که شاه از امریکا رفت به جای دیگر. این اثر جرم و این مجرم که باید بیاید و در اینجا محاکمه بشود تا ما پرده از روی جنایات امریکا، یعنی رؤسای جمهور امریکا که در طول این مدت که این جانی در اینجا جنایت کرده، ریشۀ اصلیاش امریکا بوده، و این یک شاخهای از آن ریشه بوده است، اینجا فاش کنیم. اینها گمان میکنند که شاه را از امریکا که خارج کردند تمام شد قضیه. مثل اینکه وزیر خارجۀ امریکا هم گفت که حالا ببینیم عکسالعمل ایران چه خواهد بود. اگر ایران تمام حرفش این بود که شاه چرا در امریکاست دیگر حالا تمام شده بود. برای اینکه شاه در امریکا نیست. اما قضیه این است که شاه؛ شاه مخلوع که الآن یک موجود مفلوکی است، و به نظر من آن وقت که در اریکۀ قدرت بود مفلوکتر بود؛ مفلوک از جهت ادراکات که نمیتوانست بفهمد وظیفۀ او با ملت چیست و ملت چه مقامی دارد. در هر کشوری این معنا را ادراک نکرده بود. از این جهت مفلوک بود و حالا هم مفلوک است. چنانکه آقای کارتر هم مفلوک است. آنهایی که خودشان در اریکۀ قدرت نشستند و این نخوت قدرتمندی در مغزهایی که کوچکاند، این اسباب این میشود که هر کاری که میتوانند انجام بدهند. به هر چه دستشان میرسد آن[را]انجام بدهند. هر ظلمی که میتوانند بکنند. هر ملتی را که
میتوانند زیر پای خودشان له کنند. اینها جزء مفلوکهای عالم هستند. برای اینکه قدرت روحی ندارند که هر چه وارد در مغزشان میشود بتوانند کنترلش کنند. همان طوری که آدم مفلوک نمیتواند یک راه صحیحی را پیش بگیرد. آدم علیل نمیتواند یک راه صحیحی برود. آنها که برای خاطر قدرتمندی، کوچک بودن مغز و قدرت زیاد، در آن وارد شدند نمیتوانند کنترل کنند خودشان را، و حفظ کنند مغزشان را، اینها جزءمفلوکها هستند.
انبیا و اولیا که هر چه[بر آنها]وارد میشد، هر چه قدرت در عالم وارد میشد بر آنها، هیچ در آنها تأثیری نمیکرد. آن کسی که زمام یک مملکتی که از حجاز گرفته تا مصر و همۀ اینجاها را؛ ایران و سایر جاها تحت سلطۀ او بود، و قدرت جسمی و روحی خودش آنطور بود، میبینیم که از یکی از افراد پایین و متوسط متواضعتر است. و این قدرتها ابداً در روح او تأثیر نکرده. برای اینکه، روح این قدر بزرگ است که همۀ عالم را میگیرد. یک روح مجردی که از این آلایشها تجرد پیدا کرده است، اینقدر وسیع است که همۀ عالم مثل یک نقطه میماند در آن. آنها لایق زمامداریاند. اسلام آنها را زمامدار کرده است. وقتی هم که دست به دامن آنها نمیرسد باید آن اشخاصی که نزدیکتر به آنها هستند از سایر افراد، آن اشخاصی که بهتر میتوانند هضم کنند قدرتها را، کمتر قدرت مآبی در آنها تأثیر بکند، آنها باید زمامدار باشند. معالأسف دستمان کوتاه است. امثال اینهایی که تا یک قدرت پیدا میکنند، مثل حیوانهای چموش شروع میکنند به شرارت. اینها مفلوکاند. همان طوری که اینها الآن اسم محمدرضا را میگویند یک مریض مفلوکی، من میگویم در آن زمان که قدرتمند به نظر شما بود مفلوکتر بود از حالا. حالا شما هم مفلوکید. و همه قدرتمندهایی که به واسطۀ یک قدرت نمیتوانند خودشان را کنترل کنند و نمیتوانند هضم کنند آن قدرتی که برایشان وارد میشود، اینها جزء همان مفلوکها هستند. و لهذا این مفلوکها هستند که دور هم مینشینند و به تبع آن مفلوک اصلی
یک ملتی را محکوم میکنند. لابد این را هم شنیدید که لاهه، ایران را محکوم کرد. حالا دیگر خواب به چشم ایرانیها نمیرود! لاهه محکوم کرد! این لاهه مدتهاست؛ این سازمانها مدتهاست که اسرائیل را در این شرارتهایش محکوم کردند و هیچ اعتنا به آنها نکرد. هیچ غلطی هم آنها نکردند. ما که مسئلهمان یک مسئلۀ حق است که میگوییم که بیایید ببینید که اینجا اصلاً سفارتخانه نیست.
شما میگویید که سفارتخانه باید جزء احکامی که کردند آقایان، سفارتخانه باید به تصرف امریکا داده بشود. ما مدعی هستیم که اینجا سفارتخانه نیست. اصلش قضیۀ سفارت در کار نبوده. و ما مدعی هستیم که این آدمهایی که در اینجا بودند، اینها اجزای سفارتخانه نبودند.
به اسم سفارتخانه شما یک چیزی درست کردید که لانۀ جاسوسی است. و بیایند ببینند که آیا این چیزهایی که در این سفارتخانه هست، اینها اسباب دست جاسوسهاست یا وسائلی است که سفارتخانه لازم دارد؟ بیایند سفارتخانههای دیگر را ببینند. سفارتخانه ایران را در خارج ببینند، که آیا این سفارتخانه ایران وضعش اینطور است که اینجا هست. و همین طور سفرای ایران در خارج. یا فرض کنید اجزای سفارتخانهها را ببینید که آنها در آنجا یک همچو مسائلی دارند. و اگر یک وقتی مثلاً ایران، یا جای دیگر در امریکا یک جایی را به اسم سفارتخانه، مرکز توطئه و جاسوسی قرار بدهد، آقایان میگویند که خوب، شما چون که یک اشخاصی بودید دیپلمات، بیایید؛ تشریف ببرید. دیگر راه را باز کنند. و یا نه مسئله این نیست. شما با این حرفها میخواهید کلاه سر عالم بگذارید. و وقت دیر شده است و دیگر از شماها قبول نمیکنند این مسائل را. شما شاه را دک کردید برای اینکه مشتتان باز نشود. ما محاکمهتان میکنیم. در همین جا محاکمۀ رژیم پهلوی را. و محاکمه رژیم جمهوری امریکا را. در این مدتی که به ما، اینطور جرمها را نسبت به ما روا داشتند، و اینطور توطئهها را کردند.
آنها گفتند که، محکوم کردند ما را به اینکه سفارتخانهها و سفارتخانۀ امریکا باید تحویل داده بشود. و این دیپلماتها و سفرا و اجزای سفارتخانه باید راه بیندازند اینها را بیایند به امریکا. ما میگوییم که سفارتخانه نیست. اینجا شما میگویید سفارتخانه. ما میگوییم امریکا اصلاً سفارتخانه ندارد اینجا. ما میگوییم که مأمور سیاسی ندارد اینجا. اینها مأمورهای امنیتی هستند نه مأمور سیاسی. اینها از اجزای امن امریکا[1]هستند که در اینجا بودند. اینها نیامدند برای اینکه بین ایران و امریکا را روابط سیاسی ایجاد کنند. اینها آمدند اینجا و این مرکز هم برای همین است که در ایران توطئه کنند. و حالا که شکست خوردند بیشتر توطئه کنند. حالا که آن شخص رفته است و دست آنها هم از مملکت تا حدودی بریده شده است زیادتر میخواهند توطئه کنند. ما این معنا را میگوییم. ما اشخاصی را که میخواهیم دعوت کنیم در اینجا؛ از دانشمندهای دنیا، و از سیاسیون دنیا، و از کارشناسهای دنیا، برای این است که بیایند تشخیص بدهند که این وضعی که در اینجا بوده است، و این اشخاصی که در اینجا مشغول کار بودند، این وضع سفارتخانه است؟ این وضعش وضع سفارتخانه است؟ این یک مکانی است که باید اسمش را سفارتخانه گذاشت یا نه؟ و بیایند و ببینند این اشخاص را. و بررسی کنند از پروندههایی که اینها دارند. و از کارهایی که آنجا انجام میدادند. ببینند این کارهای سفارتخانه است یا کارهای سفارتخانه نیست. پس شما یک موضوع غلطی را، لاهه یک موضوع غلطی را حکم کرده، یک موضوعی را حکم کرده که در اینجا نیست همچو موضوعی. آن گفته است باید سفارتخانه را تحویل بدهند. ما سفارتخانۀ امریکا اینجا نداریم. کجاست این سفارتخانه؟ میگویند که باید این دیپلماتها را رها کنند. ما نمیشناسیم دیپلماتی در اینجا. آنها که نگفتند که باید مرکز جاسوسی را[تحویل بدهند]. باید یک مجلس دیگر بگیرند،[2]آنجا هم باز به اتفاق آرا بگویند که مرکز جاسوسی را باید به امریکا تحویل
بدهند و جاسوسها را باید رها کنند. اگر این را گفتند یک حکمی بر ضد ما هست. اما اینهایی که گفتید، حکمی بر ضد ما نیست. برای اینکه ما که مرکز جاسوسی را گرفتیم نه سفارتخانه را. اصلاً ما هیچ سفارتخانهای را نگرفتیم. امریکا سفارتخانه ندارد اینجا. پس آقایان میگویند که سفارتخانه را باید تحویل امریکا داد. نه، سفارتخانه ندارد تا ما تحویل بدهیم. امریکا مأمورین سیاسی ندارد اینجا. اینکه میگویند باید مأمورین سیاسی را تحویل بدهید. مأمورین سیاسی کی است. پیدا کنند تا ما تحویل بدهیم. ما مدعی هستیم که اینها هیچ کدام مأمور سیاسی نیستند. و میگوییم بفرستید و ببینید. قضیه را بررسی کنید.
و ما میآوریم بررسی میکنیم این مطلب را. ما محاکمه میکنیم اینها را. و محاکمه میکنیم رؤسای جمهور را؛ منتها محاکمۀ غیابی. دستمان به آنها نمیرسد. محاکمۀ غیابی آن مقداری از پروندههایشان که در اینجا هست. و آن مقداری از جنایاتشان که بر ما در اینجا ثابت است. که این مقدار، من مکرر این را گفتم. اینها یک کارهای زیر پردهای داشتند، که شاید غیر از رئیس جمهور و شاه کسی نمیدانسته آنها را. ما نمیتوانیم پیدا کنیم آن مقداری که منعکس است در خارج. آن مقداری که در وزارتخانههای ما منعکس است، آن مقداری را ما میخواهیم حالا بررسی بکنیم، و پروندههایشان را مشغول جمعآوری هستند گروههایی تا اینکه جمع بشود، و ما دعوت کنیم از اشخاص بیایند بررسی بکنند. ما یک حرف غیرحقی نداریم. ما یک حرف سادهای که همۀ عالم این حرف را اگر بفهمند، باید بپذیرند. البته آقای کارتر نمیپذیرد. برای اینکه آقای کارتر اصلاً از آن مفلوکهایی هست که حق را نمیتواند بپذیرد. مغز او دیگر حق را نمیتواند بپذیرد. آن دارد شاه را از این دست به آن دست میگرداند. و در یک جزیرهای در آنجاها بردند و نگهداریاش میکنند که مبادا گرفتار بشود و به ایران بیاید، و مقداری که بین خودش و او هست هم کشف بشود. آن اسراری که مابین شاه و کارتر
هست، و سایر چیزهای امریکا هست[3]، باید کشف بشود. محمدرضا گفته بود که چنانچه بناست من را محاکمه کنند، باید رؤسای جمهوری امریکا هم؛ چند نفر که در زمان من بودند، محاکمه کنند. بله، باید محاکمه کنند آنها را. منتها ما دستمان به آنها نمیرسد. ما همچو قدرتی نداریم که احضار کنیم رئیس جمهور امریکا را. لکن این قدرت را داریم که در محل خودمان پروندههایشان را رسیدگی کنیم، و اشخاص را دعوت کنیم از خارج و بیایند و رسیدگی کنند و ببینند چیست قصه. ما آنها را هم میخواهیم محاکمه کنیم. بنابراین، این فایده ندارد که ایشان بردارد این را ببرد از یک مملکتی به مملکت دیگر. و خیال کند حل شد قضایا. از اول هم همۀ حرفها این بود که اگر او را تحویل ما ندهید، ما اینهایی که اینجا هست محاکمه میکنیم. و حالا هم میگوییم که ما یک محاکمهای از رژیم پهلوی میکنیم. و یک محاکمه هم از ... رؤسای جمهوری امریکا، از آن زمانی که این آدم در رأس امور بود تا حالا. و تا آن وقتی که اینها در اینجا هستند و بساطشان اینجا هست. بنابراین، مسائل حل نشده است.
آنها خیال میکنند که چنانکه این را فرستادند از آنجا، دیگر مسائل حل است. خوب، ما یک مطلب دیگری هم غیر از اینکه اساس مطلب است که میخواهیم جرم آنها را به دنیا ثابت بکنیم.[میخواهیم]مستضعفین وظیفهشان را با مستکبرین بفهمند. این مستضعفین اکثراً نمیدانند. ما هم نمیدانیم. ما هم جزء مستضعفین هستیم. نمیدانیم که اینها به سر ما چه آوردند. بعضی از ورقههای کوچکش دست ماست و میدانیم. بعضی مشاهدات ما هست و چیزهایی که به چشم دیدیم. اما مسائل زیاد زیر پرده را ما نمیتوانیم بفهمیم. ما میخواهیم آن مقداری که فهمیدیم و آن مقداری که امکان دارد بفهمیم این را. درست عرضه کنیم به مستضعفین دنیا. به ممالک دنیا. تا بفهمند مستضعفین که این مستکبرین با آنها چه میکنند. این ابرقدرتها با اینها چه میکنند. ما
میخواهیم بفهمانیم به خود ملت امریکا که نسبت به ملت امریکا اینها چه کردند تا حالا. اینها چه جنایاتی کردند که ملت امریکا را هم در نظر مردم دارند از بین میبرند. اینها چقدر به خود امریکا لطمه وارد کردند. لطمۀ حیثیتی. لطمۀ انسانی. و چقدر به سایر کشورها و ملتها و اینها. بنابراین، مسائل به اینجا ختم نمیشود. ما یک ملت ضعیفی هستیم. ما یک ملتی هستیم که اتکالمان به خداست. و ما جمعیتمان کم است. شما جمعیتتان زیاد؛ جمعیتشان زیاد. یعنی، اینکه ملت امریکا با آنها نیست تا جمعیتشان زیاد باشد. شمایید و سرنیزهها و فانتومها و آن بساطی که دارید، و ماییم و مشت و صدا و فریاد مظلومیت، تا ببینیم آیا چه خواهد شد. آیا غلبه با مظلومها خواهد شد، یا غلبه باز با ظالمهاست. این راجع به مسائل امروزی که به ما متوجه است.
اما مسائل داخلی خودمان. شما ملاحظه کردید که ما در آن وقتی که ملت ما با این رژیم درافتاد، یک مقابلۀ آدمی که هیچ نداشت با یک آدمی که همه چیز داشت. شما یک وقت مقابله کردید با یک رژیمی که قدرتمند بود. و مجهز به همۀ جهازات جنگی و دارای قدرت زیاد، که دنبال آن و پشتیبان آن هم قدرتهای عالم بود. یعنی شما یک طرف ایستاده بودید با دست خالی، آن طرف ایستاده بود با تمام تجهیزات، و پشت سر او، پشتوانۀ او همۀ عالم بود. شما خیال نکنید که از این همه عالم که میگویم ـ ملتها را نمیگویم ـ همیشه مقصودم دولتهاست. این دولتها ـ الاّ کمیشان ـ پشتیبانی از او میکردند. این قدرتهای بزرگ پشتیبانشان بودند. و خصوصاً امریکا و انگلستان. در یک همچو موقعی آن که شما را پیروز کرد، و اینها در عین حال که همه چسبیده بودند که این آدم را نگهش دارند در اینجا، و بعد هم بختیار را نگه دارند در اینجا که در آن هم خیلی جدیت کردند. اینکه موفق نشدند آنها، و شما موفق شدید چه بود؟ شما قدرت نظامی داشتید؟ شما اصلاً تعلیمات نظامی دیده بودید؟ ما یک دسته طلبه بودیم که نمیدانیم نظام چه میکند. شما هم یک دسته پزشک هستید که باز هم از نظام اطلاع ندارید.
تعلیمات نظامی ما ندیده بودیم. ملت ما تعلیمات نظامی ندیده بودند. آنها تعلیمات نظامی داشتند، اما ما نداشتیم. هیچ هم نداشتیم. حالا هم که میبینید چهار تا تفنگ دست جوانهای ما هست، اینها غنیمتی است که از آنها گرفتند والاّ قبلاً که نداشتند. این را قبلاً با زحمت، نمیدانم، یک چیز درست میکردند، پرت میکردند، که در مقابل آنها چیزی نبود اینها. آنی که این ملت را پیش برد، آن یک قدرت غیبی بود. یک قدرت الهی بود. پای هیچ کس حساب نکنید شما. در عین حالی که تشکر میکنم از شما که این مقالهها را خواندید. لکن تذکر میدهم این قدر تعریف نکنید از یک شخصی، برای اینکه چیزی نیست. هر چه هست، اوست. ما چیزی نیستیم. ما جز یک بندۀ ضعیف چیزی نیستیم. با یک فوت میتوانستند اینها، ما را بیرون کنند. آنکه این قدرت را به این ملت داد، و آنطور وارد شد به میدان و بیرون کرد حریف خودش را، آن یک قدرت روحی بود که خدا داد به اینها. یک قدرت الهی و غیبی بود که این ملت را متحول کرد به یک چیز دیگری. این مردمی که وقتی اسم «سازمان امنیت» میآمد به خودشان میلرزیدند، ریختند و گفتند ما اصلاً نه شاه میخواهیم و نه سازمان امنیت و نه اصل رژیم شاهنشاهی را میخواهیم. و به واسطۀ این امری که خدای تبارک و تعالی انجام داد به ارادۀ مبارک خودش.
و یک نکتۀ بزرگی که شاید اکثراً از آنها غافل باشند، آن ایجاد رعبی بود که در اینها کرد. در قرآن هم هست که «نصر» گاهی به «رعب» است. گاهی جمعیت اینها را جوری میکند که به نظرشان زیاد میآید[4]. گاهی قدرتنمایی اینها، ولو چیزی نیست، در نظر آنها بزرگ میآید. اینها همه چیز داشتند. و مطمئن باشید که اگر این رعبی که خدا در قلب اینها انداخته بود، نبود، اینها میتوانستند یک شب تمام تهران را خراب کنند. همه
چیز داشتند. قبلاً هم که ایشان گفته بود که اگر من بروم ایران را خرابش میکنم. خراب هم کرده. آن وقتی که اینجا بود خراب کرده. حالا که رفته. ما بتوانیم آیا آباد کنیم این خرابی را یا نه، نمیدانم. این معنا که توی دل آنها را خدا خالی کرد، و از آن طرف سربازها و درجهدارهای پایین از آنها دیگر اطاعت نکردند. اینها کارهایی بود که خدا کرد. من و شما نمیتوانستیم بکنیم. اینها کارهایی بود که جز آن ردۀ اول که آنها دیگر منقلب شده بودند به یک آدم فاسد؛ به یک حیوان، ردههای بعد از آن، هم افسرهایشان، و هم درجهدارهایشان، و هم سربازهایشان، اینها از آنها برگشته بودند. اگر امر هم میکردند، اطاعت نمیکردند. حتی من، آنطور که شنیدم بختیار وقتی که میخواسته برود، در همین راهی که داشته میرفته که برود، امر کرده است که به عنوان اینکه خوب، نخستوزیر هستم، امر کرده است که آن را بمباران کنید، گوش به او ندادند. این تخلف این جمعیت از آنها یک چیزی بود که خدا درست کرد برای آنها. اگر این جمعیت، این سرباز مجهز و کذا تبعیت کرده بودند از این درجۀ اولیها، از شاه و از بختیار، و از آن بالاترها و بالاها، اگر اطاعت کرده بودند، حالا نه من اینجا نشسته بودم و نه آقا و نه جمع شما. نبودیم، یا در بیغولهها بودیم و در حبسها بودیم یا قتلعام. ما را هم کشته بودند.
اما غفلت نباید بشود از این نصری که خدای تبارک و تعالی، نصرتی که خدای تبارک و تعالی نصیب ما کرد. از اینکه آنی که باید مقابل ما بایستد، به ما ملحق شد. آن شبی که میخواستند اینها کودتا بکنند، ما تهران بودیم. و یک شب بنا بود کودتا بکنند. به ما هم اطلاع دادند. حتی آمدند اصرار هم بعضی کردند که شما از این خانه بیایید بیرون. گفتم نه، من همین جا هستم. آن شبی که اینها میخواستند کودتا بکنند ... بعدها ما فهمیدیم که بنای آنها بر این بوده است که هر کس احتمال بدهند که[مؤثر]باشد بکشند او را. از بین ببرند. و اعلام کردند حکومت نظامی روز را؛ که روز هم نباید بیرون بیایید. خدا خواست که شکسته شد این. من هیچ فکر نمیکردم که این روی چیست. بعد به من گفتند
کودتاست. فکر نمیکردم که این حکومت نظامی را برای چه دارند تأسیس میکنند. ما برای اینکه یک مقابلهای با آنها کرده باشیم گفتیم به این اعتنا نکنید. ... بعد معلوم شد که این را خدا خود پیش آورده که این نقشهای که اینها کشیده بودند که حکومت نظامی روز درست بکنند و تمام خیابانها را بگیرند و تمام قدرتهایشان را در اینجاها مجهز کنند، و با هر چیزی که دارند در خیابانها نصب کنند، کودتا کنند و بساط را تمام کنند، مردم آمدند خنثی شد. مردم ریختند بیرون و خنثی کردند. اینها یک چیزهایی بود که خدا ایجاد کرد. نباید یک کسی نسبت به من یا نسبت به شما یا نسبت به کسی دیگر بدهد. همه از اوست. همه چیز از اوست. تا روحیۀ شما توجه به آن مبدأ قدرت دارد پیروزید. از آن منفصل نشوید. از این مبدأ قدرت منفصل نشوید. اتصالتان را زیاد بکنید به مبدأ قدرت.
اینها الآن دستبردار نیستند. اینها یک چیز کمی از جیبشان نرفته. هم از حیث مال کم از دستشان نرفته، که نفتهای ما را همین طوری میخوردند. و مهمترش آن جهت سیاسی است که یک قدرتی که تحمیل کرده بود بر دنیا که دیگر مقابل این کسی نمیتواند بایستد. یک جمعیت کمی در مقابل آنها ایستاد. و حرفش را زد و بیرون کرد آنی که آنها میخواستند باشد. این شکست در این معنا یک شکست کمی و آسانی برای آنها نبود، که آن وضع که آنها پیش آورده بودند، که به همۀ مغزها تحمیل کرده بودند که شما هیچ کاری نمیتوانید بکنید. تا ما حرکتی بکنیم چه خواهد شد. سابق اینطور بود. اگر یک کاری میخواستند بکنند، یک قراردادی، یک کاری و ایران یک اهمالی میکرد، یک کشتی از انگلستان میآمد طرفهای خرمشهر و آنجاها خودش را نشان میداد تمام میشد. آن قرارداد بسته میشد به هر طوری که آنها میخواستند. اگر یک کشتی از امریکا میآمد در نزدیکیهای خلیج، مطلب تمام بود. دیگر همه دستشان را روی دست هم میگذاشتند. اما حالا میبینند اینطور شده است که یک جمعیتی در این طرف دنیا قیام کرده است، و کشتیهای اینها همهاش میآید اینجا و سرگردان دارد میگردد. اینها هیچ
اعتنا نمیکنند. نشستند همین طور نگاه میکنند. اعتنا به آن نمیکنند. تشر میزند، به تشرش اعتنا نمیکنند. تا ملزم بشود به اینکه شاه را از آنجا ببرد. خوب، این یک شکستی بود. ایشان میخواست نگه دارد. مهمان عزیزش! را میخواست نگه دارد آنجا. دنبال این بود که او را نگه دارند. معالجه کنند. یک مفلوکی را معالجه بکنند. این یک قدم را که عقب رفت که از آنجا شرّ این را از سر خودش کند.
اگر عقل حسابی، سرش بیاید و آن نخوت قدرت را کنار بگذارد، با قدرتمندی نخواهد پیش برود، به طور سیاسی پیش برود نه سیاست باصطلاح آنها، با سیاست سالم پیش برود ممکن است مسائل را بشود تا یک حدودی حل کرد. و آن این است که به آن که گفته است آن را ببر آنجا. به او بگوید که ببرش بده به ایران دیگر. برایش هم خیلی خیلی ننگ نیست. برای اینکه آن وقت میگفتند ننگ است و سر لج ایستاده بود که از امریکا راست بیاید اینجا. این را به شما عرض بکنم که یک نفر آدم پیش من گفت که اینها حاضرند. الآن یادم نیست که از کجا آمده[بود]. یکی از خارج آمد اینجا به من گفت ـ شاید بیست روز پیش از این ـ که اینها حاضرند که این شاه را بنشانند توی طیارهای به اسم یک جایی ببرند و بعد چند نفر از اینهایی که طیارهها را میربایند، اینها بربایند و بیاورند اینجا. حاضرند این کار را بکنند برای حل مسئله. من خیلی زودباور نیستم. گفتم نه. ما این کار را نمیکنیم. ما میخواهیم تحویلش بدهند. اگر اینها درست توجه بکنند به مصالح و مفاسد ملت خودشان. نه اینکه فقط فکر این باشد که من قدرتمندم، هر کاری دلم میخواهد میکنم. و بفهمند که این معنا در این زمان دیگر اینطور نیست که قدرتمند هر کاری دلش میخواهد بکند. قدرتمند خیلی زیاد هست در دنیا که مقابلتان میایستند، نمیگذارند بکنید. همچو نیست که اگر تو از آن طرف صدایت درآید رفیقت از آن طرف صدایش درآید. آن رقیبت از آن طرف صدایش دربیاید. آنها هم صداشان درمیآید. بنابراین مطرح نیست این معنا که تو بتوانی با قدرت نظامی پیش ببری. حالا اگر
درست سر عقل بیاید و آنها هم که آن وقت هی میترساند ما را، خیال میکرد که مثل سابق است که تا کشتی بیاید آنجا ما بگوییم آقا، بفرمایید هر کاری میخواهید بکنید، و تا یک کلمۀ نظامی پیش بیاید ما از آن بترسیم، حالا آن وقت گذشته، و ملت ما حاضر به شهادت است. کفنپوش شده است.[اگر کارتر]سر عقل بیاید، مسائل را میتواند حل بکند. اموال این را الآن هر چه آنجا دارد بدهند. اموال خود ملت است.
ما مدعی هستیم که، یعنی تاریخ هست، کتاب هست، رضا خان که آمد در این اراک بوده است. یک وقتی، در شرح احوالش هست، در یک کتابی که پیش من آوردند، در این اراک بوده رضا خان و یک سربازی، یک همچو چیزی بوده. آنجا شرح حال خودش را برای اینها نقل کرده است. خودش نقل کرده است که من در اراک بودم و ماهی نمیدانم چقدر داشتیم و ما[دائماً]دنبال این بودیم که اول ماه بیایند این را دست ما بدهند ما زندگیمان را بکنیم. ماهی هفت تومان، چقدر، چیز کمی بوده. این در آن گفتگویش که در آن وقت با وزرای خودش صحبت میکرده این قصه را، گفته و این را گفته. پس رضا خان خودش گفته که ما هیچ نداشتیم. همه ما میدانیم که یک آدم مجهولی بود. و نه مالک بود و نه ـ عرض میکنم که ـ کاسب بود و نه تاجر بود. هیچ اینها نبود. این در این حال آمد اینجا. و بسیاری از شما شاید یادتان باشد. و اکثرتان یادتان نیست که وقتی رضا شاه آمد مازندران را میخواست، تمامش را برای خودش قباله کند. آن وقت به من گفتند که وقتی که بردند صورت مازندران را آنجایی که این طرف شمال را که این میخواست بگیرد، وقتی بردند آنجا نگاه کرد دید، بعضی جاهایش یک خطی مثلاً چطوری غیر از جاهای دیگرش. گفت اینها چیست؟ گفتند اینهاست که تا حالا نشده است. یعنی به ملک شما درنیامده. نه اینکه خریدیم از آنها. مردم را به قباله کردن الزام کردند. انداخته دور. گفت ببرید تمامش کنید. وقتی که آمد اینجا هیچ نداشت. مازندران را یا شمال را؛ هر جا که توانست این املاک را گرفت. خوب، البته بعدش دیگر نتوانستند
نگه دارند. آن بعدش ایشان نتوانست نگه دارد. ایشان هم وارث یک آدمی است که هیچ چیز نداشته. حقوق سلطنتی هم که به زور، بیخودی میبرده است. برای اینکه سلطان قانونی نبوده است. من مکرراً این را اثباتش کردم. این قانونی نبوده است. آن حقوق سلطنتی هم ببینند چقدر بوده است. خرج ایشان چقدر بوده. حقوقش چقدر بوده. حساب کنند ببینند که این اموالی که الآن در خارج دارد. اینکه در بانکهای همه جا. تقریباً در بانکهای امریکا دارد. در سوئیس دارد. جاهای دیگر دارد. اگر طلب دارد واقعاً، خوب، به او بدهند برود. و اگر یک آدمی که هیچ نداشته و حالا اینها را دارد، خوب، ما از او میپرسیم از کجا آوردی. یک وقتی اینها میگفتند که قانون را «از کجا آوردهای»؟ حالا به خودشان میگویم که شما، از کجا اینها را آوردهاید؟ جز این است که از ملت است.
ما حرفمان یک حرفی نیست که خیلی محتاج به تأمل باشد. محتاج به بررسی باشد. یک حرف روشنی است. این آقا، آن وقتی که پدرش آمده است وضعش آن بوده به اقرار خودشان. بعد هم که خودش آمده، نه تجارت و نه کسب و نه چیزی داشته، و شده است اینطوری. و این اموالی که از این ملت برده است، ما اینها را میخواهیم میگوییم بررسی کنند. ببینند اگر از ما طلب دارد به او میدهیم. اگر ما از او طلب داریم به ما بدهد. به فشار اقتصادی از بین ببرد برای یک مفلوکی حس انساندوستی این است که سی و پنج میلیون جمعیت بمیرند، یک مفلوک زنده بماند. آن خیال کرده که ما را محاصره اقتصادی بکند و ما دیگر از گرسنگی چه بشویم. او نمیداند اینها که نه نمیشود یک همچو چیزی.
در هر صورت الآن اینها به واسطۀ اینکه هم از جهت جنبۀ سیاسی شکست خوردند و هم از جهت جنبۀ مادی و مالی شکست خوردند، اینها دستبردار نیستند. اینها در خارج و داخل مشغول توطئهاند. یکی از توطئههای بزرگشان این است، که نگذارند یک
حکومت مستقری ما پیدا کنیم. برای اینکه اگر یک حکومت مستقر پابرجایی پیدا کنیم، دیگر گذشته است. حالایی که بین دعوا و این چیزها هست کارشکنی کنند. شما ملاحظه کردید که از آن اولی که صحبت جمهوری اسلامی شد، اینها شروع کردند به کارشکنی. یک دستهای را تراشیدند به اینکه ما هم بگوییم جمهوری اسلامیاش چیست. و عجب این بود که ملت ما «جمهوری» میخواهد. «جمهوری اسلامی» یعنی چه. تا اینکه نگذارند اسلام پایش تو کار بیاید. اگر «جمهوری» باشد همه کاری میشود با آن کرد. اما اگر «جمهوری اسلامی» باشد اسلام نمیگذارد کسی کاری بکند. یک دستۀ دیگر تراشیدند بگویند که «جمهوری دمکراتیک». باز از اسلامش فرار میکردند. یک دستۀ سومی هم که یک خرده میخواستند نزدیکتر بشوند و بازی بدهند ماها را میگفتند «جمهوری اسلامی دمکراتیک». این هم غلط بود. ما همۀ اینها را گفتیم ما قبول نداریم. ما دمکراتیک سرمان نمیشود. برای اینکه دمکراتیک در عالم معانی مختلفه دارد در هر جا. یک معنی ندارد. در سابق یک معنا داشته، در حالا یک معنای دیگر دارد. ما یک مطلبی که پیشمان معلوم نیست قبولش نمیکنیم. ما آنکه پیشمان معلوم است اسلام را میشناسیم. یعنی میدانیم که احکامش چیست و چه وضعی دارد. و جمهوری هم اسمش را میدانیم. میدانیم چیست اینکه میدانیم ما به آن رأی میدهیم. آنکه نمیدانیم، نمیتوانیم رأی بدهیم.
اینها نه اینکه میخواستند واقعاً یک جمهوری پیش بیاید و یک جمهوری دمکراتیک. اینها میخواستند غائله ایجاد کنند. میخواستند وضع را طوری کنند که یک تشنجاتی پیدا بشود و یک دسته آن ور بیفتد و یک دسته از آن ور و نگذارند رأی به جمهوری اسلامی داده بشود خوب، اینجا که شکست خوردند. یعنی، صدی نود و هشت، یک قدری بیشتر، مردم رأی دادند. یعنی، یک رفراندمی که نظیرش را در دنیا یا نمییابید یا کم مییابید. اینجا که باختند. بعد رفتند در درجۀ دوم. برای اینکه مجلس
خبرگان را نگذارند وجود پیدا کند. مناقشه کردند. نگذاشتند، هی اشکال، هی اشکال. بالاخره مجلس خبرگان هم مردم رأی دادند. تعیین کردند. از آن وقتی که مجلس خبرگان تهیه شد و اینها رفتند سراغ بررسی تا حالا، همهاش اشکال میکنند. همینها یک ریشههایی هستند از آنها که میخواهند با اشکالتراشی نگذارند این جمهوری اسلامی پیدا بشود. هر کسی یک جور اشکال میکند. یک مطلبی که به اکثریتی که نود و نه درصد راجع به قانون اساسی ملت رأی داده، یک دسته فرض کنید پنجاه هزار نفری، فرض کنید، و الاّ کی هستند این قدر، یک دستهای، اینطوری، به اسم اینکه ما میخواهیم که مملکت دمکراسی باشد. یک پنجاه هزار نفر بر یک سی و پنج میلیون نفر میگویند تحمیل کنید به زور، بزنند و بکشند و بروند، بگیرند. مثلاً فلان جا شلوغی بکنند برای اینکه نگذارند جمهوری اسلامی تحقق پیدا کند. نگذارند قانون اساسی، قانون اساسی گذشته را دیگر بیجاست که کسی صحبتش را بکند. هر که صحبت بکند معلوم میشود به دمکراسی اعتقاد ندارد. معلوم میشود دیکتاتور است. شما همهاش میگویید که «قانون اساسی! این قانون اساسی به دیکتاتوری میرسد». یک قانون اساسی که به وفق احکام اسلام، نمایندگان خود مردم، یک سرنیزهای که طرف مردم نبوده است که اینها را تعیین کنید. یک دولتی که تحمیل بخواهد بکند که نبوده است. تحمیلی در کار نبوده. خود مردم با آزادی رفتند یک دستهای را تعیین کردند. این مخالف با دمکراسی است که شما میگویید؟ بعد به این اکتفا نشد.
بعضی از اینهایی که حالا اشکال میکنند، آن وقت میگفتند که لازم نیست که دیگر رفراندم بشود، همان مجلس خبرگان کافی است. بعد که مجلس خبرگان رأیش را داده و رفراندم هم شد، حالا اشکال میکنند. این جز اینکه یک مرضی تو کار هست، چیزی نیست. و آن مرض این است که مبادا یک وقت جمهوری اسلامی تحقق پیدا بکند، و دست این اربابها کوتاه بشود. این، برای خاطر این، الآن هی شلوغ میکنند این ور، آن ور. و من میدانم فردا هم که میخواهند رئیس جمهور تعیین کنند، همین بساط است. و پس فردا هم که میخواهند وکیل تعیین کنند، مصیبت آن وقت زیادتر است.
ملت باید با تمام هوشیاری این مراحل را طی کند. از اینکه حالا فلان جا شلوغ است، فلان جا غیرشلوغ است، از اینها هیچ نترسید. یک انقلاب بزرگی شما ایجاد کردید که این نحو انقلاب که از خود ملت هیچ ندار انقلاب تحقق پیدا بکند. کودتا در کار نبوده. نظامی تو کار نبوده. ملت بوده است. این انقلابی که شما ایجاد کردید. و بعد از تمام انقلابهای دنیا این شلوغیها هست. وقتی که یک حکومت مرکزی قوی نباشد این شلوغیها هست. علاوه بر اینکه، شلوغیها بیشترش را همین ریشههای گندیدهای که از رژیم سابق در داخل و خارج هستند، و آنهایی که برای امریکا دارند خوشرقصی میکنند، از اینهاست. و از اینها هیچ خوفی نداشته باشید. یک ملت با یک قدرت الهی، اتکال به خدا تا اینجا آمده است. و این اتکال به خدا و قدرت الهی را حفظش کنید. و وحدت کلمه خودتان را حفظ کنید. یک عدۀ اقلیت، خیلی اقلیتی که هر چه هم نصیحتش بکنید برایشان فایده ندارد، اینها را به چیزی حساب نکنید. و من امیدوارم که همۀ قشرهای ملت، همه جاهای مملکت توجه بکنند به اینکه رژیم جمهوری اسلامی یعنی، احکام اسلام. احکام اسلام برای همه خوب است. احکام اسلام برای حتی اقلیتهای مذهبی به قدری رفاه ایجاد خواهد کرد که اینها خوابش را نمیبینند. ظلم حتی به یک نفر آدمی که منحرف است، اسلام جایز نمیداند. اصلاً ظلم پایه کن شده است در اسلام. و شما هم مطمئن باشید که چنانچه این اتکال به خدا را حفظ بکنید، و توجه به خدا را، و این وحدتتان را حفظ بکنید و این نهضت را همین طور گرم نگه دارید، انشاءاللّه که امیدوارم که بزودی پیش ببرید. و اما راجع به شما، طولانی شد. ولی خوب حالا چند کلمهای:[یکی از حضار: آقا، ما هیچ خوفی نداریم و مطمئنیم.]
امام: الحمدللّه.
همه جای این مملکت را اینها خراب کردند و رفتند. یعنی هر جا دست بگذاری
خرابی است. چه کسی باید این را درستش کند؟ شما خیال کردید که یک قدرتی میتواند این را درست کند الاّ ملت؟ ملت یک قدرت بزرگی است. اگر بخواهد یک کاری بکند، چون یک سی و پنج میلیون ـ فرض کنید ـ قیام به یک امری بکند، آسان عمل میشود. اگر بخواهد هر قشری بگذارد گردن دیگری، شما بگویید خوب، دولت این کار را بکند، دولت بگوید ملت، نمیشود. باید همه دست به هم بدهیم، و هر کس در هر جا هست خوب کار بکند. هر کس هر چیزی را که مشغولش هست؛ همان پست خودش را خوب انجام بدهد، نگاه نکند که کی میکند یا نه، این لازم نیست که شما بروید مناقشه کنید که در عدلیه چه خواهد شد. در نظام، در فرض کنید، که در دادگستری چه خواهد شد. اینها به ما ربط ندارد ما پزشکیم. کار پزشکیمان را خوب میکنیم. کسان دیگر نمیکنند خلاف وظیفه میکنند. آنها هم که در دادگستری است باید کار خودش را خوب انجام بدهد. آن شبیهخوانهای سابق را یادتان است که شبیه میخواندند. حالا هم خیلی میپرسند. و ما هم میگوییم بهتر این است روضه بخوانند. شمر خوب آن بود که در شمری خوب باشد. و شبیه سیدالشهدای خوب این بود که شبیه او را خوب درآورد. در این امور آن کسی که کار خودش را، این تصرف در کار او نکند. آن هم تصرف در کار او نکند. هر کسی کار خودش را خوب انجام بدهد. اگر هر کسی خودش را موظف داشت به اینکه آن کاری که محول به اوست خوب انجام بدهد، خواهد خوب انجام گرفت.
شما پزشکید، خداوند حفظتان کند، شما مثل یک پدری نسبت به مریضها باید باشید که علاقهمند به این باشید که این خوب بشود. همان طور که اگر خدای نخواسته فرزندتان مریض بشود، چطور علاقهمند و از روی محبت این کار را میکنید. اینها هم برادر شما هستند. خواهر شما هستند. خداوند عقد اخوت بین همه مؤمنین انداخته:المؤمِنونَ اِخوَةٌ[5]برادر شما هست مریض شده. اینجا خواهر شماست مریض شده. این را باید با کمال
رأفت، محبت، انجام بدهید. پرستارها اینطوری. آنکه میخواهد اداره کند فرض کنید این بیمارستان را، آن هم باید با علاقه که میخواهد یک خانه خودش را اداره کند، به علاقه این کار را بکند. هر کسی باید آن کار که به او محول میشود خوب انجام بدهد. دیگری انجام میدهد یا نمیدهد، به من چه، من کار خودم را خوب انجام میدهم، او مسئول است، نباید اگر یکی دیگر کار را بد انجام داده، به من سرایت بکند، که من کار را بد انجام بدهم، باید کار خوب شما را دیگران سرمشق قرار بدهند. نه، کار بد دیگران را شما سرمشق قرار بدهید. اگر یک همچو روحیهای در ملت پیدا شد و بحمداللّه پیدا شده است، یک همچو مسائلی الآن پیدا شده، یک همچو حس تعاونی الآن در ملت ما هست، و باید تقویت کرد این حس را. خوب، ملاحظه میکنید که الآن اشخاصی که اهل مثلاً این کار نبودند که بروند در بیابانها درو بکنند، یا بروند خانه بسازند یا برای ... الآن اشخاصی که از مدارس میروند آنجا، فرض کنید که، پزشک است، دکتر است، چه هست، پا میشود میرود آنجا مشغول میشود به همان کارها. این حس تعاونی است که اگر تقویت بشود، این حس تعاون، به زودی این خرابیها، اینها مرمت انشاءاللّه خواهد شد. خداوند انشاءاللّه همۀ شما را حفظ کند و موفق و مؤید باشید.
والسلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته