صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان جامعیت مکتب اسلام ـ بازگشت به خویشتن و تلاش برای خودکفائی و استقلال
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع جامعیت مکتب اسلام ـ بازگشت به خویشتن و تلاش برای خودکفائی و استقلال
-
حضار
حضار: پیشهوران اصفهان
بسماللّه الرحمن الرحیم
از آقایانی که تشریف آوردید متشکرم. و آنطور که ایشان تذکر دادند شما به رایگان در خدمت مردم بودید که فیالحقیقة خدمت به اسلام است. شما میدانید که امروز کشور ما مبتلای به چه اموری هست. در حالی که با یک قدرت بزرگی مثل امریکا مواجه هست و آنها هم همه طور دارند تبلیغات میکنند در خارج. تبلیغات دامنهدار در مطبوعات خارجی. در مجالسی که در خارج دارند. در اجتماعاتی که دارند تبلیغات به ضد کشور ما میکنند. به ضد نهضت ما میکنند. و در داخل هم که مطلع هستید که باز عمال آنها مشغولاند. و اینها از اسلام میترسند اینها. تا حالا اسلام را اصلاً نمیدانستند چه هست. بعضی که آمده بودند؛ از خارج آمده بودند، گفتند در فلان جا اصلاً اسلام را نشنیده بودند. اصلاً اسم اسلام را نشنیده بودند. آنجایی هم که اسم اسلام را شنیدند، معنای اسلام را نمیدانند. در ممالک خودمان هم که اسلامی هستند، اسلام را یک نیمهای از آن، یک جزئی از آن را اطلاع دارند. اسلام را اطلاع ندارند. اسلام شناسهای ما هم یک ورقی از اسلام را اطلاع دارند. اسلام به آنطوری که هست نگذاشتند تا حالا ظهور پیدا بکند. کوششهای دائمی خلفای بنیامیه، خلفای بنیعباس، بعد هم خلفای دیگر و سلاطین و سلاطین ایران بالخصوص و بعد هم در عصرهای ما که مطلع هستید، این دودمان فاسد؛ این پدر و پسر فاسد کوشش کردند به اینکه اسلام را نگذارند اصلاً ظهور پیدا بکند. و این عمده تبلیغات خارجی بوده است. دستهای خارجی که با مطالعات
فهمیده بودند که اگر اسلام تحقق پیدا بکند دست آنها کوتاه میشود، نگذاشتند که اسلام به آنطوری که هست تحقق پیدا بکند. اسلام را محصورش کردند در مدرسهها و در مساجد. آن هم، همان جهات عبادیاش را، که اگر فرض کنید از یک ملایی هم پرسیده میشد، همان جهات عبادی را توجه به آن داشت. آن جهات دیگر توجه به آن نشده بود. در کتابها هست، اما در کتابها مدفون شده بود اسلام. کتابهای علمی ما همۀ ابواب اسلام در آن هست. همانطوری که ابواب عبادات و وظایف عبادی هست، ابواب حکومت و وظایف حکومت و جزائیات و قضا و همۀ اینها، چیزهایی که مربوط به حکومت است در کتابهای ما هست. لکن همانجا مدفون شده است. فقط توی کتاب است.
اسلامی که آمده است برای اینکه در خارج یک وجود عینی پیدا بکند و مردم را در خارج تربیت بکند. تربیت همه جانبه در قطبهای مختلف، در بعدهای مختلف، یعنی آنطوری که انسان هست. انسان؛ این هیکل موجود، این جثۀ موجود، و این حواس موجودی که ما احساسش میکنیم. این انسان نیست. به این معنا حیوانات و انسان مثل هم هستند. همه مادی هستند. همه این نحو ادراکاتی[دارند]منتها یک قدری کم و زیاد. یک بعد انسان عبارت از این موجود فعلی که دارای این حواس و دارای خواص هست، بعدهای دیگرش اصلاً به آن توجه نشده است و یا کم شده است. معالأسف ما در دو زمان مبتلای به دو طایفه بودیم. در یک زمان ما مبتلا بودیم به یک جمعیتی که قرآن را وقتی که نگاه میکردند و تفسیر میکردند و تأویل میکردند، اصلاً راجع به آن جهت بعد مادیش، بعد دنیاییش توجه نداشتند. تمام را بر میگرداندند به یک معنویاتی. حتی قتال وقتی که در قرآن واقع شده بود اینها قتال با مشرکین را تأویل به «قتال با نفس» میکردند. چیزهایی که مربوط به زندگی دنیایی بود تأویل میکردند به یک «معنویات». اینها یک بعد از قرآن را ادراک کرده بودند و آن بعد معنویش البته به طریق ناقص. آن بعد معنویش
بود و همه جهات را به همان بعد برمیگرداندند. و ما بعدها مبتلا شدیم یک عکسالعملی در مقابل آن که فعلاً الآن هست. و از مدتی پیش این معنا تحقق پیدا کرده که در مقابل آن طایفهای که قرآن را و احادیث را تأویل میکردند به «ماورای طبیعت» و به این زندگی دنیا اصلاً توجه نداشتند. به حکومت اسلامی توجه نداشتند. و به جهاتی که مربوط به زندگی است توجه نداشتند. این طایفۀ دوم عکس کردند. معنویات را فدای مادیات کردند. آنها مادیات را فدای معنویات کرده بودند و اینها معنویات را فدای مادیات کردند. هر آیهای که دستشان میرسد و بتوانند، تأویل میکنند به یک امر دنیایی. کانّه ماورای دنیا چیزی نیست. آنها کانّه در نظرشان ماورای عالم غیب چیزی نبود. آنها در یک حدودی که خودشان داشتند درست بود حرفشان. اینها اعتقادشان این است. یا مسائلی که طرح میکنند این است که ماورای این عالم خبری نیست. همۀ مسائل را فدای همین عالم میکنند.
شما میبینید حتی در اعمالی که از مردم صادر میشود. در این نهضتی که همۀ قشرها شریک بودند. شما از مرکز که تهران است بگیرید بروید از آن طرف تا آخر. از آن طرف هم تا آخر. از آن طرف هم تا آخر. از آن طرف هم تا آخر. یک وقت تمام مردم راجع به یک مطلب قیام کردند. همه با هم همصدا شدند. صدا چه بود؟ صدا این بود که ما «جمهوری اسلامی» میخواهیم. ما این رژیم را نمیخواهیم و ما اسلام را میخواهیم. همه همصدا یک مطلب میگفتند. بچۀ کوچولویی که تازه رفته بود در دبستان یا قبل از آن هم بود همین مطلب را میگفت. آن مریض پیرمردی هم که در بیمارستان خوابیده بود، او هم همین را میگفت. پشتبامها هم وقتی که میرفتید همهاش «اللّه اکبر» بود، و از اسلام بود. لکن اینها همین معنایی که همه دارند میگویند اسلام، میگویند که همۀ اینها برای دمکراسی فریاد میکردند! در صورتی که اکثر اینها اصلاً «دمکراسی» به گوششان نخورده بود و معنای دمکراسی فاسدی که اینها میگویند، اگر به ایشان میگفتند اصلاً
قبول نداشتند. اینها میگفتند اسلام. اینهایی که میخواهند همه چیز را تأویل بکنند حتی اقوال مردم کوچه و بازار را هم تأویل میکنند به اینکه نه اینها که فریاد میکردند و «خدا» میگفتند و «پیغمبر» میگفتند ـ و عرض میکنم که ـ «جمهوری اسلامی» میگفتند، نه اینها او را نمیخواستند. آنها میخواستند همین زندگی مادیشان درست بشود. از این تنگ آمده بودند که معاششان درست نیست.
آیا این معقول برای کسی هست که فریاد بزند برای شکمش و خودش را به کشتن بدهد؟! فریاد بزند برای شکمش و جوانش را به کشتن بدهد؟! این اصلاً معقول است؟ اینهایی که داوطلبانه در میدان میرفتند و مقابل توپ و تانک و مسلسل میایستادند و آن شیاطین به آنها حمله میکردند و اینها با مشت گره کرده به آنها حمله میکردند و غلبه هم کردند، اینها برای این بود که یک خانۀ خوبی داشته باشند؟! برای این بود که یک مبل و میزی داشته باشند؟! اصلاً تو ذهنشان آن وقت یک همچو چیزی بود یا خیر. همه میدیدند که باید ما برویم و اسلام را زنده کنیم. از حرفهاشان همین معنا بود. اعمالشان این معنا بود. از ما دائماً این مطلب را حتی حالا میخواهند که شما دعا کنید ما شهید بشویم. آخر کسی دلش میخواست شهید بشود برای شکم؟! کسی جوانش شهید بشود برای اینکه یک خانۀ خوبی داشته باشد؟! یا مسئله این نیست. مسئله یک عالم دیگری است. شهادت برای یک عالم دیگری. آن شهادتی که همۀ اولیای خدا، همۀ انبیا دنبالش بودند و بسیاری از اولیای ما به شهادت رسیدند، آن معنا را میخواستند. مردم دنبال آن معنا هستند، لکن حالا آنهایی که هم قرآن را، همه چیز آن را به دنیا برمیگردانند، هم احادیث را، همه چیز آن را به دنیا برمیگردانند، اینها حتی همین فریادهای مردم را عوضی تأویل میکنند.
قرآن راجع به معارف دارد. راجع به توحید دارد. راجع به نبوت دارد. راجع به عالم
آخرت دارد. عوالمی که هیچ کس نمیتواند اطلاع پیدا کند الاّ به وحی. همه چیز است قرآن. اسلام همه چیز است. این مثل رژیمهای حکومتی نیست. حکومت دارد. لکن رژیم، یک رژیم حکومتی نیست مثل حکومت مثلاً کارتری یا محمدرضایی. اسلام وقتی هم که جنگ میکرده، جنگ کردنش مثل جنگ کردنهای کشورگشاها نبوده است که بخواهد یک کشوری را بگیرد. اسلام میخواسته آدم درست کند. آدمهایی که گرفتار بودند زیر چنگال مشرکین. زیر چنگال ابرقدرتها. اسلام و همۀ مکتبهای توحیدی آمدند که این مردم را از این قید رها کنند آزاد کنند از این قیدهایی که به قلوب اینها آنها انداختند و همه چیز آنها را تحت قید و اسارت قرار دادند. اسلام برای آزادی از اسارت آمده. نه فقط اسارت مادی که نفت ما را ببرند. پیش اسلام، نفت مطرح نیست. باید حفظ بشود، اما مقصد اسلام نفت نیست. مقصد اسلام خانه نیست. مقصد بالاتر دارد و همه چیز در آن هست. یعنی اسلام همانطوری که به جهات مادی این عالم و جهات حکومتی این عالم، قضای این عالم توجه دارد، به جهات معنوی هم توجه دارد. و توجه به جهات معنوی بالاتر از توجه به جهات مادی است. اسلام همه چیز است. یعنی آمده است اسلام و همۀ مکتبهای توحیدی آمدهاند که این انسانی که یک موجود مادی است، ابتدائاً مثل سایر موجودات مادی، یعنی بعد از اینکه یک مراحلی سیر کرده حالا شده است یک موجود مادی دارای چشم و گوش و حواس و خواص، سایر حیوانات هم همین را دارند. مکتبهای الهی آمدند که این موجودی که قابل این است که همه چیز بشود، انسان یک نسخۀ کوچکی هست از همۀ عالم. یعنی جثۀ کوچک، یک نسخهای از همه عالم هست. یعنی انسان در آن همۀ چیزهایی که در همه چیز هست، هست. تمام عوالم غیب و شهود در انسان هست. منتها یک مقداریش بالفعل است. یک مقداریش بالقوه است. انبیا آمدند که دست این انسان را بگیرند از این چاه بیرون ببرندش. دست انسان را بگیرند از این ظلمتها بیرون ببرند و به نور برسانند.اللّه وَلِیُّ الَّذینَ آمَنْوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورْ[1]
خدا اخراج میکند به وسیلۀ انبیا. به وسیلۀ تعلیمات. تعلیمات انبیا برای این است که این ظلمتهایی که در اطراف یک موجودی هجوم به آن آوردند از همۀ اطراف دست اینها را بگیرد از این ظلمتها بیرون بیاورد. ما وقتی در همین وضع فعلی که ملاحظه میکنیم گرفتار یک ظلمتهایی هستیم غیر از این ظلمتهایی که برای ما هست راجع به ماورای طبیعت. در همین جا ما یک گرفتاریهایی داریم که اینها ظلماتاند، و انبیا آمدند که ما را از این نجات بدهند.
در مقابل انبیا این ابرقدرتهایی که میخواستند همه چیز ما را ببرند و ما صدامان در نیاید و نفهمیم که دارند میبرند. ندانیم که دارند ما را لخت میکنند. اینها آمدند نقشهها کشیدند. یکی از نقشههای بزرگ اینها این است که مغزهای ما را ازمان بدزدند و به جای او یک مغز فرنگی بگذارند. که ما را همچو فرنگی درست بکنند که افکار ما افکاری بشود که هر چه ما داریم از آنجاست. استقلال فکری را از ما بدزدند. دزدیدند استقلال مغزی را. از ما دزدیدند. ما الآن یک جمعیت سی و پنج میلیونی و شرق یک جمعیت چند صد میلیونی همچو تعلق به غرب و به این قدرتهای بزرگ پیدا کردیم، و همچو مغزهای ما متوجه به غرب است که وقتی در کارخانههای خودمان یک فاستونی را درست میکنند به اسم انگلیسی میخواهند آبش کنند به طور لاتین آنجا مینویسند، و بعد هم میگویند فاستونی انگلیسی. با اینکه فاستونی مال خودمان؛ مال اصفهان است. لکن به اسم انگلیسی است، چرا؟ مغز همه اینجور شده. مغز بازار و مغز خریدار اینجور شده که ما خودمان بلد نیستیم چیزی درست کنیم. این را باید آن درست کند. آنی که ما خودمان داریم از خودمان سلب میکنیم. ما خیلی چیزها داریم که آنجا ندارند.
این کاشیهایی که میساختند سابق، در این مدرسۀ فیضیه اگر یک وقت رفتید ملاحظه کنید آن دری که از مدرسۀ فیضیه میخواهد وارد بشود به صحن مطهر حضرت معصومه
یک کتیبه داشت. من حالا سی سال است ندیدم آن را. یک کتیبه آنجا دارد. آن کتیبه را آن وقت که ما در مدرسه بودیم گفتند که یک عدهای از کارشناسهای خارج آمدند و اینها را بررسی کردند و گفتند این در هیچ جای دیگر نمیتوانند درست کنند. برای اینکه این مرکب از چند جور چیزهایی هست. رنگهایی هست که هر کدامشان یک پخت خاص دارد که اگر کم و زیاد بشود فرق میکند. یکیش چند درجه حرارت میخواهد، یکیش چند درجه حرارت. و این را جوری اینها درست کردند آنوقت کارشناسهای ما و صنّاع ما طوری درست کردند که این چند جور حرارت را طوری درست کردند که روی اینجا خراب نشده. آنها نقل کردند که این اصلاً قابل قیمت کردن نیست. برای اینکه دنیا دیگر نمیتواند این را درست کند.
ما همچو مغزمان تهی شد که صنعتهای خودمان را دست ازش برداشتیم. صنعتهای کاشیکاری، صنعتهای منبتکاری، صنعتهای قالیبافی، صنعتهای زریبافی، مخمل بافی. اینها همه کمکم با تبلیغات متفرقه که این دولتهای فاسد هم به آن دامن زدند و این پدر و پسر هم به آن زیادتر دامن زدند یکی بعد از دیگری فراموش شد، صنعتهای ما هم فراموش شد. برای اینکه ما را عاشق غرب کردند. و تا یک فاستونی را به اسم فاستونی انگلیسی ما نامگذاری نکنیم مشتریها هم نمیخرند. ما طبیب داریم در ایران، لکن اگر بعضی از آقایان یادشان باشد، یکی از بستگان محمدرضا پهلوی مبتلا شده، آنطور نقل میکردند، مبتلا شده بود به لوزتین، از خارج برای او طبیب آوردند عمل کند. شما ببینید که این عمل چه عملی است. چه خیانتی است به این ملت. اعلام به اینکه ما برای لوزتین هم طبیب نداریم. و همچو توسری زدند به اطبا، جراحهای ما، همچو تو دهانی زدند به اینها که اینها را عقب رانده است. خودشان را هم گم کردند.
من یک وقت که بعضی اطبا آمده بودند اینجا میگفتم که خوب شماها معلوم میشود در این مدتها درس نخواندید که هر که مریض میشود میخواهد اروپا برود. گفتند ما
داریم. طبیب داریم. لکن وضع جوری شده است که هر کس هر مرضی پیدا میکند راه میافتد برای خارج. این برای چیست؟ برای اینکه مغز ما دزدیده شده است و یک مغز دیگری جای آن گذاشته شده؛ مغز استعماری! یک مغز استعماری ما الآن داریم. و تا این مغز استعماری را ما عوض نکنیم یک مغز استقلالی جایش نگذاریم نمیتوانیم این مملکت را اداره کنیم. هر چه بخواهید هم درست کنید نمیشود. کوشش کنید که این مغز عوض بشود. اساتید دانشگاه ما کوشش کنند که این جوانهای ما مغزهاشان عوض بشود. یک مغز استقلالی باشد، نه استعماری. آن مغزی نباشد که درست کردند برای ما و مغز خودمان را از ما گرفتند. مستقل باشند اینها. فرهنگ هم باید اینطور باشد. اقتصاد هم باید اینطور باشد.
ما تا بنای بر این نگذاریم که خودمان هم یک آدمی هستیم برای خودمان میتوانیم کار کنیم، ما به آن نان جوی که خودمان درست کنیم تا بنای بر این نگذاریم که همان نان جو را میخوریم و از خارج نمیخواهیم، نمیتوانیم درست کنیم کار خودمان را. تا بنای بر این نگذاریم که همان منسوجاتی که خودمان درست میکنیم کافیمان هست منسوجات ما ترقی نمیکند. و ما باز تابع غیر باید بشویم، و دستمان پیش غیر دراز بشود.
چقدر برای یک مملکتی عیب است و سرشکستگی که دستش را دراز کند طرف امریکا که گندم بده. کشکول گداییش را باز کند پیش دشمنش و از او بخواهد که رزقش را بدهد. چقدر برای ما سرشکستگی دارد. تا این ملت بنای بر این نگذارد که کشاورزیش را تقویت کند و بسازد به آنکه خودش به دست میآورد، ما نمیتوانیم استقلال پیدا کنیم. تا این ملت بنای بر این نگذارد که ما باید همه چیزمان از خودمان باشد، ما باید قطع رابطۀ اقتصادی، رابطۀ فرهنگی از خارج بکنیم، فرهنگ از خود ما باید باشد، اقتصاد هم از خود ما باید باشد، تا این بنا در تودهها نباشد و تا این مغزی که انگلی است و استعماری است عوض نشود و باورمان نیاید که ما هم آدم هستیم، نمیتوانیم استقلال پیدا کنیم. ما
باید کاری بکنیم که خودمان و همه قشرهای ملت و همۀ جوانان ما باورشان بیاید که ما هم آدمیم. تبلیغات همچو کرده است که ما را از آدم بودن بیرون کرده است. باورمان آمده است که آنها هر چه هست، هستند. اگر بخواهیم این مملکت ما یک مملکت مستقلی باشد، محتاج به غیر نباشد، باید آن کشاورزش و آن کارگرش و آن کارمندش و همۀ قشرها بنای بر این بگذارند که ما خودمان یک موجودی هستیم. یک آدمی هستیم. مملکتمان هم یک مملکتی است. همه چیز هم دارد. یک مملکت غنیای است. و همچو کردند که ما باید در آنجایی که چاههای نفتمان هست گرسنگی بخوریم! آنجایی که آبها دارد هرز میرود، و زمینهای سرشار هست که همه چیز از آن میشود ایجاد بشود، زمینها افتاده باشد، آبها هم هرز برود. این یک کارهای استعماری بوده. یعنی میخواستند در محیط نفت مردم گدا باشند تا کارگر ارزان باشد. تا بتوانند استعمارش کنند همه جا را. هر جا را با یک نقشهای عقب نگه داشتند تا استفاده کنند.
ما تا نفهمیم این مسائل را، توجه نکنیم به این مسائل و خودمان را نیابیم، این گمشده را پیدا نکنیم، این مغزی که گم شده است و به جای او یک مغز دیگری نشسته عوضش نکنیم نمیتوانیم مستقل بشویم. استقلال مغزی شرط اول استقلال است. استقلال فکری شرط اول استقلال است که ما فکرهامان را عوض کنیم. از این انگل بودن خودمان را درآوریم. باید ما اگر بخواهیم، اگر همۀ ملت ما ادراک این معنا را کرده باشند که همه چیز ما را اینها بردهاند و ما اینها را بیرون کردهایم، باید خودمان خودمان را نگه داریم. اگر این نشود، بعدها باز همان مسائل کمکم با تدریج ـ حوصلۀ آنها زیاد است ـ همین مسائل سابق تحمیل ما میشود. اگر ما بیدار نشویم، و با دو چشم، یک ـ دو چشم دیگر هم قرض نکنیم و نگاه نکنیم به اطراف خودمان و به مملکت و احتیاجات خودمان، کمکم بتدریج آنها باز به ما تحمیل میکنند. همه چیز را به ما تحمیل میکنند. با دست خودمان به ما تحمیل میکنند.
الآن که میبینید این آشوبها را در اطراف مملکت راه انداختهاند همهاش برای این
است که نگذارند شما به حال خودتان باشید و آرامش در این مملکت باشد و یک مملکت اسلامی درست بشود. اینها از اسلام میترسند. ضربه دیدند اینها از اسلام. اینها چند دفعه از اسلام ضربه دیدهاند. از یک فتوای فقیه ضربه دیدهاند. از یک پیرمردی که در کربلا بود و اسمش مرحوم آمیرزا محمدتقی[2]بود ضربه دید انگلستان. بیرون کرد انگلستان را از آنجا، از عراق. اینها از اسلام و از ملای اسلام و از کاسب اسلام و از دانشمند اسلام ضربه دیدند. چون ضربه دیدند الآن آنها توجه به این دارند که نگذارند این کار انجام بگیرد. هر جا یک غائله درست میکنند. هر جا با یک اسمی، با یک چیزی یک غائلهای درست میکنند. یک وقت میروند کردستان یک غائله درست میکنند. یک وقت میآیند به آذربایجان که الآن بالفعل مبتلا به آن هستیم درست میکنند. بعد هم جای دیگر درست میکنند. همچو نیست که دست بردارند. اینها یک منفعت بزرگی از دست دادهاند، و یک شکست سیاسی خوردهاند.
کارتر در دنیا الآن شکست خورده، شکست سیاسی کارتر در این قضیهای که طرح میکند، و اینها خوب لابد شنیدید، در روزنامهها بود که وزیر خارجهاش را فرستاد دورهگردی، این آقای انساندوست! این آقایی که برای انساندوستی، محمدرضای جانی را برده آنجا نگه داشته، یا توطئهگری را میخواهد از آنجا شروع بکند. این آدم انساندوست! وزیر خارجهاش را دورهگردی فرستاد برای اینکه ما را در اقتصاد در انزوا بنشاند و محاصرۀ اقتصادی بکند. این آقای انساندوست همه دنیا را میخواهد بسیج کند که ما از گرسنگی بمیریم! خیال هم میکند میتواند. معالأسف یا آقای کارتر که این وزیر خارجهاش که گردید دور، کسی به او اعتنا نکرد. دست رد به سینهاش زدند. گفت نمیشود این. و همان مملکت خودش هم ـ آن که میگفت که باید ما حصر اقتصادی
بکنیم، در مملکت خودش هم مواجه شد با مخالفت. بعضی وزرای مملکتش هم مخالفت کردند. این آقای انساندوست که برای خاطر انساندوستی این آدم را برده و نگه داشته و ادعا میکند که ما انساندوستیم که این را نگه داشتیم، پنجاه هزار جوان ما را در امریکا و در آنجاها میخواهد که به یک بهانهای بیرون کند. حتی کشتار هم داشتیم ما. سگها هم به جان جوانهای ما انداختند. و اخیراً باز این بود که قاضی کذا گفته است که این خلاف قانون است، نباید بشود. اینجا هم شکست خورد. شکست اخلاقی، که اخلاقی در کار نبود که شکست بخورد. فاش شدن اینکه خلق اینها این است. جازدهاند خودشان را به اینکه ما یک انساندوست هستیم! و هیاهو در اطراف اینکه انساندوستی ما وادار شده است، که یک آدم مفلوکی[3]را بیاوریم اینجا معالجه کنیم!
این مشت باز شد که مسئله این نیست که این پنجاه نفر جاسوس را بخواهد نجات بدهد. اصلاً مطرح نیست پیش اینها آدم. آنی که مطرح است پیش امثال آقای کارتر، همان است که این دوره هم رئیس جمهور بشود. همه دست و پا کردنش برای این است که این دوره هم باز رئیس جمهور بشود. بیش از این اصلاً ادراکی نمیکند. انسان را اصلاً اینها چیزی نمیدانند. این آقایان انساندوستها دواهایی که میخواهند بفهمند که آیا مفید است یا مضر است میفرستند پیش ماها. صادر میکنند به شرق. همانطوری که اطبا یک موش را، یک خرگوش را برای بعضی دواها تجربه میکنند و[آزمایش]میکنند که بفهمند که این دواها چه جوری است، اینها ماها را تجربه میکنند. معالاسف در بین این روشنفکرهای ما، که بعضیشان مطلبشان معلوم شد، بین همینها جزء شاخصها همین آدمی بود که معلوم شد چکاره است. معالأسف همینها باز از اینها تعریف میکنند. برای اینکه آن مغز عوض شده است. یک کسی که پنجاه سال مغزش را آنها تربیت کردهاند و از مغز انسانی بیرونش کردند، یک مغز غربی روی آن گذاشتند، این هر چه هم که ضربه از
غرب به این مملکتش میخورد، به این کشور میخورد، باز هم از آنها تعریف میکند. باز هم دنبال این است که برگرداند. الآن بعضی از این مفسدها که از ایران بیرونشان کردند رفتند در آنجا در پناه انگلستان، آنجا رفتند توطئهگری. برای اینکه باز برگردانند وضع را. باز همان مسائل را برگردانند مشغول توطئه هستند. اینجا هم روابط با آنها هست. از اینجا هم باز روابط هست. از اینجا روابط با امریکا هست. روابط اشخاص برای توطئهگری با امریکا هست. با انگلستان هم هست.
میخواهند که ـ نقشه این است که ـ بعد از چند وقت دیگر همان مسائل را برگردانند. اینها هم خودشان را ملی میدانند. و خودشان را روشنفکر میدانند. و خودشان را نسبت به این مملکت دلسوز میدانند.
ما باید بیدار باشیم. ملت ما باید چشمهایش را باز کند. دو تا چشم هم قرض کند، با چهار تا چشم نظر کند که این اشخاصی که مشغول این کارها هستند، اینها چکارهاند. اینهایی که مشغول این توطئهها هستند، اینها رفقاشان معاشرت میکند. باید درست توجه بکنند. و اگر درست توجه نکنند بتدریج ممکن است ما تحمیلمان بشود همان مسائل. البته نمیشود به این زودی. اما ما اگر خودمان شعور سیاسی نداشته باشیم، اسلام در اینجا اگر تحقق پیدا نکند، اگر مملکت ما یک مملکت اسلامی نشود که برای استقلال، برای آزادی، آنطور طرحها دارد و جایز نمیداند، حرام میداند که یک مسلمانی پیوند ببندد با یک غیرمسلمانی که میخواهد بر او سلطه پیدا کند، اگر اسلام را ما در اینجا توانستیم با دست همۀ شما آقایان، با دست همۀ ملت در این مملکت پیاده کنیم، اسلام همه چیز ما را بیمه میکند. دنبال این معنا باشید.
فقط به «انشاءاللّه» و «بسماللّه» و دعا اکتفا نکنید. عمل کنید. باید عمل بکنید. یعنی باید در دانشگاه عمل بشود. در ادارات عمل بشود. فرم را از آن فرم فرنگی بیرون بکنید. یک فرم شرقی روی آن بگذارید. یک فرم انسانی روی آن بگذارید. اسلامی روی آن
بگذارید. نترسند.
یکی از مسائلی که ما مبتلا هستیم این است که میترسند اینها که اگر یک وقت بگویند که ما خودمان هم یک چیزی هستیم، خوف دارند بگویند ما آدمیم.
از مسائلی که مبتلا ما به آن هستیم آدم عبارت از آن است که چهار تا کلمه مثلاً فرنگی یاد بگیرد، و دو سه دفعه هم که تو صحبتهایش میشود، در هر چند کلمهای یک کلمۀ فرنگی جایش بگذارد. شما نطقها را ببینید. هر کس بیشتر الفاظ فرنگی در کلماتش باشد این بسیار دانشمند است! دانشمندی را به این میدانند که چند تا کلمۀ فرنگی در کلماتش باشد. این برای این است که نطقها هم استعماری است. خودش آدم استعماری شده است.
شما بروید در امریکا. اینهایی که صحبت میکنند ببینید. یک کلمۀ فارسی در تمام صحبتهایشان، در تمام کتابهایشان اگر پیدا کردید؟ لکن ما کتاب وقتی مینویسیم، اسم هم که میگذارند اسمی باشد باید فرنگی بگذارند. در بینش هم تا چند تا اسم فرنگی، با حروف لاتین هم جایش نگذارند فایده ندارد. برای اینکه هم مشتری بیشتر پیدا میشود، هم این آقا بیشتر معروف میشود به اینکه خیلی دانشمند است. یک چند تا ایسم بگذارد، دیگر تمام است مطلب. و هر چه هم مطلبش، تهی باشد از مغز با همینها جبران میشود.
ما تا خودمان را پیدا نکنیم، لغت خودمان را استعمال نکنیم ـ نگویید که لغت عربی هم از ما نیست؛ لغت عربی از ماست؛ لغت عربی لغت اسلام است؛ اسلام از همه است؛ آن که از ما نیست این ایسمهایی است که ما را به گرفتاری انداخته ـ تا نویسندگان ما از این دام بیرون نروند، گویندگان ما از این دام بیرون نروند، کتابهای ما تطهیر نشود، خیابانهای ما اسمائش تغییر نکند، اجناس ما را اسم کذایی روی آن نگذارند، ـ دواها را خودشان درست میکنند، و اسم فرنگی روی آن میگذارند ـ تا ما خودمان را پیدا نکنیم، و مغزهایمان عوض نشود، نمیتوانیم مستقل بشویم. در هیچ چیز نمیتوانیم مستقل بشویم.
باید ما از حالا بنا بر این بگذاریم که خودمان آدم باشیم. با لغت خودمان حرف بزنیم، و با علم خودمان. و من نمیگویم که علم را از خارج نگیریم. خوب، عقب نگه داشتند ما را. آنها الآن خیلی از ما جلویند. ما را عقب نگه داشتند. لکن من میگویم که از آنها خوبهایش را یاد بگیرید. بدهایش را الغا کنید. آنها بدها را به ما تعلیم میدهند، خوبها را نمیدهند. آقا مصیبت ما داریم. جوانهای ما که در آنجا میروند، درس استعماری میدهند. طبشان هم استعماری است. نمیگذارند اینها ترقی بکنند. ما باید از آنها چنانچه چیز خوبی دارند بگیریم. مخالف نیستیم با این. لکن به فکر این باشیم که خودمان درست بکنیم. به فکر این باشیم که خودمان داشته باشیم. خوب بعض ممالک بودند که اینها هم از غیر میگرفتند. لکن بعد از آن کمکم خودشان بهتر از دیگران شدند. ژاپن اینطور بود. هندوستان اینطور بود. خوب، ما هم باید درست کنیم. و اوّل قدم این است که ما بفهمیم که خودمان هم میتوانیم. هم هستیم یک چیزی. و من امیدوارم که آنطوری که خدای تبارک و تعالی مقرر فرموده است، و آنطوری که اسلام را به ما عرضه داشتند بتوانیم به این ملت مستضعفی که آنها را در طول دو هزار و پانصد سال و لااقل در این پنجاه سالی که ما شاهد آن بودیم ما را عقب نگه داشتند، انشاءاللّه بتوانیم اسلام تحقق پیدا کند. و ما خودمان برای خودمان باشیم. و منافع مملکتمان برای خودمان باشد.
والسلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته
2 ـ میرزا محمدتقی حایری شیرازی «معروف به میرزای کوچک» یا «میرزای دوم» از شاگردان و تربیتیافتگان مکتب میرزا حسن شیرازی میرزای بزرگ صاحب حکم تحریم تنباکو میباشد. میرزا محمدتقی شیرازی در جنگ استقلالطلبانه عراق در دهه 1300 شمسی با حکم جهاد علیه اشغالگران انگلیس نقش رهبری را بر عهده داشت.
3 ـ محمدرضا پهلوی.