صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان تفاوت نظام شاهنشاهی با جمهوری اسلامی ـ نوید تحقّق صحیح اسلام در ایران ـ لزوم توجه همگانی به حق تعالی
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع تفاوت نظام شاهنشاهی با جمهوری اسلامی ـ نوید تحقّق صحیح اسلام در ایران ـ لزوم توجه همگانی به حق تعالی
-
حضار
حضار: افسران و پرسنل سازمان اِتْکا
بسم اللّه الرحمن الرحیم
من هر وقت مواجه با امثال آقایان میشوم لازم میدانم که بعض مسائل لازم گفته بشود، و به گروههای مختلف هم همین طور گفتهام. یک فرق مابین جمهوری اسلامی و نظام فاسد شاهنشاهی این است که در نظام شاهنشاهی آنهایی که در رأس هستند از باب اینکه خیانتکار هستند به حسب نوع ـ شاید کم پیدا بکنید نباشند ـ اینها از ملت میترسند. برای خیانتی که کردهاند از ملت خودشان میترسند. وقتی از ملت ترسیدند، برای اینکه حفاظت کنند خودشان را و صیانت کنند از آسیب ملت، ارتش را طوری بار میآورند که در مقابل ملت بایستد. ملت و ارتش در آن نظامها همیشه مقابل هم بودند. ارتش ایجاد رعب میکرده است در مردم. و مردم هم تا آنجا که میتوانستند، اگر میتوانستند، کارشکنی میکردند. اگر یک نفر از اینها میخواست عبور کند از یک خیابان، مثلاً محمدرضا اگر میخواست عبور کند از یک خیابانی، قبل از اینکه عبور بکند، آن خیابان و خانههای آن خیابان و اطراف آنجا توسط سازمان امنیت کنترل میشد، به طوری که خانهها شاید بعضی از آنها خالی میشد! و اگر هم در آن یک زنی پیدا میشد! مأمور آنجا پاسداری میکردند، تا این شخص بیاید از اینجا عبور کند. این برای این است که همیشه این خوف را داشت که مبادا ملت که دشمن اوست او را ترور کند، یا آسیبی به او برساند. ارتش و سازمان امنیت و ژاندارمری، عرض میکنم که شهربانی و تمام اینها در
خدمت آن رژیم طاغوتی بودند. و رژیم طاغوتی برای حفاظت خودش، افراد آنها را یک طور خاصی تربیت میکرد که با ملت به طور خشونت رفتار کنند، و آسیبی، اگر احتمال میرود، نتواند به او بزنند. همیشه این مطلب بوده است. اگر یک نظامی میرفت توی بازار، این وقتی که وارد بازار میشد، دلش میخواست که به طور حکومت با مردم رفتار کند و هیاهو راه بیندازد. مردم هم پشت به او میکردند؛ تنفر از او داشتند، از پاسبانها هم همین طور، از سازمان امنیت دیگر بدتر، برای اینکه اخیراً از همه بدتر بود. این وضع رژیم طاغوتی و ارتشی که در خدمت او باشد، و ژاندارمری و سایر قوای انتظامی که در خدمت او باشد. وضع را این طوری درست کرده بودند که همه[برای]حفاظت شاه باشند؛ و مردم را بترسانند که مبادا یک وقت به فکر یک کسی بیفتد که مخالفتی بکند.
اما رژیم اسلامی آن است که پیغمبر اسلام ـ صلیاللّه علیه و آله و سلم ـ که در زمان خودشان در رأس بودند، به حسب اصطلاح ما در رأس بودند، در مسجد میآمدند و مینشستند با مردم؛ با اشخاصی که وارد میشدند دور هم مینشستند، و همچو مینشستند[که]معلوم نبود که کدام یک اینها پیغمبر است، همین طور حلقهای مینشستند. این طور هم نبود یک صدر و ذیلی باشد؛ یک پتویی مثلاً افتاده باشد و تشکی باشد، صندلیای باشد و تخت و تاجی باشد. شاید مسجدشان حصیر هم نداشت به این معنایی که مسجدهای شما دارد ـ و حتماً این طور نبوده ـ اگر هم یک چیزی بوده، یک چیز مختصری بوده. مسجدشان هم دیوارش به اندازۀ قامت یک آدم، شاید یک خوردهای هم کمتر بوده، به اندازۀ یک قامت. در بین مردم آنجا آن طور مینشست که وقتی از خارج یک کسی[میآمد]نمیشناخت. به حسب روایات این است که وقتی وارد میشد، میگفت کدام یک شما پیغمبر[است؟]. این طور نبود که در نشستن و آداب جوری باشد که وقتی هر کس وارد میشود بفهمد که این «آریامهر»[است]، این حرفها نبود در کار. و امیرالمؤمنین ـ سلاماللّه علیه ـ آن روزی که با او بیعت کردند، بیعت بر یک مملکتی که چندین مقابل ایران بود، خود ایران هم جزئش بود ـ در آن وقت ایران هم جزء ممالک اسلامی بود، حجاز و مصر و بسیاری از جاهای دیگر در حیطۀ او بود ـ
همان روز که بیعت کردند، بعد از بیعت بیل و کلنگش را برداشت رفت سراغ یک کاری که انجام میداد! در بین مردم هم هیچ باکی نداشت؛ برای اینکه مردم با او بد نبودند، خیانتی نکرده بود که از مردم بترسد. او هر چه کرده بود به نفع ملت خودش، به نفع مسلمین، انجام داده بود. یک کسی که به نفع مسلمین، به نفع ملت، کارها را انجام میدهد دیگر از ملت نمیترسد، ملت پشتیبان هست.
شما ملاحظه بکنید همین دو دورهای که همهمان دیدهایم، منتها من زیادترش را دیدهام و شما کمترش را، در دورۀ سابق و این دورۀ اگر یک مشکلی پیدا میشد برای دولت سابق و شاه و وزیر و دبیر و رؤسا همه فریاد میزدند که مشکل حاصل شده، مردم چه میکردند؟ آن که میتوانست، میگفت خدا کند زیادتر بشود! کمک هم شاید به آنها میکرد برای زیاد شدن مشکل. آن هم که نمیتوانست، بیتفاوت بود، کار نداشت به این کارها. خوب، جهنم که برای تو مشکل است! بهتر. شماها یادتان نیست وقتی که این سه مملکت هجوم کردند و ایران را گرفتند در جنگ عمومی، من یادم هست و قم بودم، همه چیز مردم در خطر بود، همه چیز، سه تا لشکر دشمن وارد شده بودند، همه چیزشان در خطر بود، لکن آن روزی که صدا درآمد که رضاشاه را بیرونش کردند، مردم راحت شدند؛ مردم دعا کردند و به هم تبریک شاید میگفتند! و من به این دومی[نصیحت]کردم که کاری نکن که وقتی رفتی مردم شادی کنند، چنانچه برای پدرت کردند. این را دیگر خود شما دیدید، من نبودم اینجا، که وقتی ایشان رفته است مردم چه کردند، خیابانها چه بساطی بود. علاوه بر اینکه کمک نمیکردند، این طور بودند خودشان، برای اینکه جبهه را یک جبهه مقابل قرار داده بود. مسئلۀ ملت اصلاً طرح نبود پیش اینها، هیچ کاری به ملت اینها نداشتند. اینها هرچه میتوانستند قواشان را صرف سرکوبی خود ملت میکردند. وقتی سرکوبی ملت در رأس مقاصدشان بود، خوب، دیگر نباید توقع داشته باشند که ملت با آنها چه کار میکند.
در این حکومت دوم، که باز تمام اسلامی نیست، باز یک نسیمی از اسلام است، یک نسیم جزئی از اسلام در ایران آمده است، شما دیدید که وقتی قضیه کردستان پیش آمد چه کردند مردم از همه اطراف. نه نظامی تنها و نه پاسدارهای تنها؛ اقشار مردم، مردم کوچه و بازار، زنها اینجا آمدهاند که شما اجازه بدهید ما برویم کردستان. گفتم نه آقاجان، لازم نیست شما بروید. و چنانچه آن وقت جلو گرفته نشده بود، برای اینکه خوب، خیلی آنجا شلوغ نشود، شاید آنجا بسیار میرفتند برای کمک کردن، منتها احتیاجی پیدا نشد ـ بحمداللّه ـ خود ارتش با پاسدارها حل کردند، این برای چه بود؟ برای اینکه حالا مردم میبینند که این حکومتشان نمیخواهد آزارشان بدهد؛ نمیخواهد اذیّت کند؛ بیخودی کسی را نمیگیرد؛ خودش هم میآید توی[مردم]؛ نخست وزیرتان هم میآید توی مردم و راه میرود و توی همین شلوغیها میآید و مردم هم به او تنه میزنند؛ از باب اینکه یک نفر از افراد است دیگر، ولی مردم پشتیبانش هستند. و آن روزی که برایش و برای مملکت یک مشکلی پیدا بشود، مردم مملکت را از خودشان میدانند؛ نمیگویند که منافع ما را آنها میبرند، خوب، خودشان هم جلو بگیرند. این منافع مال خودمان است، خودمان هم باید حفاظت کنیم. برای ارتش و تمام قوای انتظامیه این باید یک عبرت باشد. این دو قطب را مطالعه کنند و عبرت بگیرند که آن طور وقتی عمل میشد، مردم با آنها آن طور بودند؛ کارشکنی میکردند، هر چه میتوانستند از زیر بار بیرون میرفتند، اگر میتوانستند هم کارشکنی میکردند. در این قطب، مردم موافقاند؛ همراهی میکنند. این جهاد سازندگی شما خیال میکنید در آن وقت اگر بود این جهاد سازندگی میشد. هرچه فریاد میکردند، میگفت غلط کردند! این جهاد سازندگی که با یک ندا جهاد سازندگی این طور شد که از امریکا میآیند اینجا جوانها ـ که یک دستهای پیش از این چند روز، چند وقت پیش از این آمدند ـ و میروند سراغ دهات اینجاها برای سازندگی. در تلویزیون دیدهاید لابد که زن، مرد، زنهای محترم، مردهای محترم، اینها خودشان را الآن از ملت میدانند، و میروند با ملت[و]با برادرهای خودشان، مثل خانه
خودشان، میروند با آنها کار میکنند.
اینها یک مسائلی است که ما باید از آن عبرت بگیریم که وقتی مسائل اسلامی شد، ملی شد، کار برای خود مردم شد، این طور نبود که بخواهند آقایی بفروشند، بخواهند قدرت بفروشند و قدرتنمایی کنند ارتش باید بفهمد این را که با قدرتنمایی نمیشود تا آخر یک مملکتی را اداره کرد، با تفاهم میشود. وقتی مردم فهمیدند که ارتش مال خودشان است و در منافع خودشان دارد قدم برمیدارد، آن وقت گل میریزند سرشان. چنانچه دیدید ریختند، و میریزند هم حالا برایشان؛ تظاهر میکنند، شعار میدهند. اما وقتی ببینند که هر جا پا بگذارند اینها میکوبند اینها را، بخواهد برود فرض کنید یک کلانتری عرض حال بدهد، این هم که میخواهد برود، دلش میلرزد که حالا برویم اینجا چه جور گرفتاری برای ما پیدا بشود. این طور بود دیگر. اینهایی که «پاسدار» اسم خودشان را گذاشته بودند، مردم را میکوبیدند، اذیت میکردند، جرم میکردند. و همین طور کسانی که باید پشتیبان ملت باشند برخلاف مسیر ملت بودند. حالا که همهشان بحمداللّه ـ خداوند انشاءاللّه همه را حفظ کند ـ در مسیر ملت وارد شدهاند و همراه با ملت هستند و خدمتگزار ملت هستند، ملت هم با آنها خدمت میکند، متقابل است خدمت، خدمت متقابل است. شما به آنها خدمت میکنید؛ آنها هم به شما خدمت میکند. این یک عبرتی است برای همۀ ماها که بفهمیم که برنامه باید چی باشد.
عرض کردم اسلام باز در ایران محتوایش تحقق پیدا نکرده. یک اسمی و یک کمی هم، یکی کمی هم صورتش پیدا شده. حالا این طور شده. و اگر انشاءاللّه اسلام در ایران آن طوری که خدا و رسول میخواهند پیدا بشود، آن وقت معلوم میشود که دولت اسلامی یعنی چه، و دولت طاغوتی یعنی چه، آن وقت برادری همۀ شما درست مستحکمتر میشود؛ و مملکت هم آباد میشود؛ و خیانتها از بین میرود؛ برادریها ظهور
میکند. و من امیدوارم که بشود این؛ و ما و شما بتوانیم با هم دست به دست هم بدهیم، همه پشتیبان هم، همه خدمتگزار به اسلام و خدمتگزار به خدای تبارک و تعالی، برای درست کردن یک مملکتی، و نجات دادن مملکت از دست دشمنها. آنهایی که الآن هم باز چشمهاشان به اینجا دوخته شده است، و منافع خودشان را دیدند از دست رفته است، چشمها را به اینجا دوختهاند که بلکه به خیال خودشان باز یک رژیمی نظیر او یا بدتر از او را ایجاد کنند. و من امیدوارم که دیگر موفق نشوند.
و عمدۀ امید این است که یک ملت الآن بیداری پیدا کرده. ملت ما یک هوشیاری پیدا کرده که حالا در هر جای مملکت شما بروید، هر جا که بروید، میبینید مردم روشن هستند؛ مردم تکلیفشان را میفهمند چیست. و این خیلی امیدواری برای ما دارد که دیگر قیام به شخص و به این و به آن ندارد، همهاش قیام به خداست. همیشه هست این طور، همیشه این طور است که کار کار الهی است؛ دیگران هیچ نیستند. هیچ کس در مقابل آن قدرت چیزی ندارد، و هرچه هست از اوست، همۀ قدرتها قدرت اوست، و الاّ شما از کجا قدرت دارید؟ بشر چی هست که قدرت داشته باشد. بشر که هیچ، هیچ کس، نه ملائکۀ مقرَّبین، نه انبیای مُرسَلین، نه دیگران، هیچ کس از خودش چیزی ندارد، هرچه هست از مبدأ خیر است.
توجه به او داشته باشید؛ و متوجه باشید که پیروزی را از او ما داریم. و من این را گفتم: تمام وسائلی که کوبنده بود و با دو ساعت میتوانستند این مملکت را بریزند به هم ـ خود او هم گفت که من اگر بروم خراب میکنم و میروم ـ لکن خدا خواست که یک رعبی در دل اینها افتاد که دیگر گوش نکردند به بزرگها که میخواستند خرابکاری بکنند. این یک کمکی بود که خدای تبارک و تعالی به ملت ما کرد که اینها به فکر این نیفتادند که توپ و تانک را بریزند و مردم را بکشند و تهران را خراب کنند و به هم بریزند، و هرچه میخواهد بشود. اگر هم یک دفعه نقشهاش را کشیدند ـ که در زمان بختیار این نقشه
کشیده شد، آن روزی که اعلام حکومت نظامی دادند، بعدها به ما گفتند، بنا بر این بود تانکها و توپها را بیاورند در خیابانها و مستقر کنند، و شبش بریزند و اشخاصی که احتمال میدهند که مخالف با آنها باشند همه را از بین ببرند ـ آن را هم خدا خواست که نشد. اینها یک چیزهایی بود که خدا انجام داد، ماها چیزی نیستیم، هرچه بود او کرد، همۀ کارها[با]او بود. توجه به او را از یاد نبرید. توجه به او منشأ همه خیرات است، برای دنیای شما، برای آخرت شما. به ذکر خدا مطمئن میشود قلبها:أَلاَ بِذِکْرِاللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[1]قلبها اگر بخواهد مطمئن باشد، که بهترین نعمت این است که انسان مطمئن باشد الآن شما اینجا نشستهاید، نه شما از من میترسید، نه من از شما، برادریم همه، این «اطمینان» است. خوب، این با آن وقت فرق داشت که اگر یک اجتماعی در یک جایی میشد، همه دلشان لرزه داشت که حالا ما اینجا هستیم، بیرون برویم چه میشود. و حتماً اگر یک اجتماع این طوری در اینجا بود، بیرون که رفتید سرنوشت شما همه حبس بود، و سرنوشت ما، خوب، همین بود. این الآن یک نعمتی است که خدا به ما داده که همه مطمئنّاً، برادروار پیش هم نشستهایم، حرفهایمان را میزنیم، این را حفظش کنید. توجه به خدا را حفظ کنید. توجه به ملت را حفظ کنید. خودتان را خدمتگزار بدانید به بندگان خدا. بزرگی نفروشید به این مردم. این مردم بزرگاند، بندۀ خدا هستند، به اینها بزرگی نفروشید؛ عُلوّ[2]بر اینها نکنید. خداوند دار آخرت را برای کسانی قرار داده است که به مردم نه عُلوّ نمیکنند؛ نه فساد میکنند، نه اصلاً ارادۀ عُلوّ نمیکنند:لاَیُریدُونَ عُلُوّاً فِیالأَرْضِ وَ لا فَسَاداً[3]نه اراده میکنند که یک بزرگی کنند به مردم و بزرگی بفروشند و مستکبر باشند؛ و نه مَفْسَده باشند و یک کشوری را به فساد بکشند ـ چنانچه دیدید. انشاءاللّه خداوند همهتان را حفظ کند. همه موفق باشید. و مشکلات همه انشاءاللّه رفع بشود. من هم دعاگوی شما هستم؛ و هم خدمتگزار شما.