صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان عوامل مؤثر در پیروزی ملت ـ جاکمیت اسلام بر کشور
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع عوامل مؤثر در پیروزی ملت ـ جاکمیت اسلام بر کشور
-
حضار
حضار: عشایر استان آذربایجان شرقی، کارکنان اداره دارایی کرمان
بسماللّه الرّحمن الرّحیم
من از همۀ آقایان و خواهرها تشکر میکنم که از راههای دور آمدهاند، زحمت کشیدهاند، و در این اتاق مُحقَّر با ما ملاقات کردهاند، تا اینکه بعضی مطالب که حالا باید تنبُّه بدهم، و مکرراً در همۀ جلساتی که شده است عرض کردم حالا هم عرض میکنم.
مقصد ما از این نهضت دو چیز بود، که یکی از آن اصلی و یکی فرعی[است]؛ یکی مقدمه، و یکی هم مقصد. مقدمه این بود که یک گروهها، یک اشخاص، اشخاص وابسته، اینها مانع بودند از اینکه این مملکت سر و سامان پیدا بکند. که در رأس آنها از داخلیها محمدرضا بود؛ و از خارج هم امریکا. دیگران هم بودند، لکن این دو تا بیشتر. اینها مانع بودند از اینکه نیروهای انسانی ما رشد بکنند. اینها نمیگذاشتند که فرهنگ ما یک فرهنگ صحیح باشد، آنها با نقشه، و این هم که بیچون و چرا سرسپردگی داشت به آنها، هر چه آنها میگفتند عمل میکرد. و نگذاشتند به اینکه این مملکت یک سرو سامانی خودش داشته باشد. مقصد آنها این بود که اینجا را یک بازاری برای امریکا درست کنند، و همه چیزش وابسته به آنجا باشد. و این آدم هم از باب اینکه میخواست خودش را حفظ کند، و میدید که حفظش به این است که تبعیت کند از آنها، بیچون و چرا تسلیم آنها بود. الحمدللّه این مقدمه، که عبارت از برداشتن مانع از سر راه ملت بود، با زحمت ملت، همراهی همۀ قشرها، این انجام گرفت.
و در این، دو چیز مؤثر بود؛ در این پیروزی که نصیب ملت شد دو چیز مؤثر بود؛
یکی، که از همه چیز بالاتر است، اینکه مقصد همه مقصد الهی بود. انگیزه اسلام بود. میدیدیم که در شعارهایشان، در فریادهایشان، شعارهای اسلامی بود؛ فریادهای «اللّه اکبر». مقصد این بود که آنها را مخالف اسلام میدانستند بروند کنار. و بعد از آن انشاءاللّه آن مقصد حقیقی، که آن مقدمه این است، تحقق پیدا بکند. پس یک جهت، جهت این بود که همهتان فریادتان این بود که ما اسلام را میخواهیم، و شاهنشاهی و اینها را نمیخواهیم. جهت دیگرش هم، که به تَبَع آن آمده بود؛ وحدت همۀ قشرها بود؛ یعنی ملت سرتاسر این کشور بپا خاستند و با هم، مقاصد خودشان را کنار گذاشتند، مطالبی که مال شخص بود کنار گذاشتند، و همه به یک مقصد متوجه شدند. پس رمز پیروزی ما وحدت کلمۀ قشرهای مختلف، و ایمان بود. ایمان به خدای تبارک و تعالی، با این رمز شما پیروز شدید. پیروزیی که معجزهآسا بود، نه پیروزی یک پیروزی آسانی، یک پیروزی که بشود حساب کرد یعنی پیروزیی بود که جز با ارادۀ خدای تبارک و تعالی هیچ امکان تحقق نداشت. مخالفین ما و شما، دشمنهای ملت، همه جور ابزار جنگی در دستشان بود؛ قدرت در دستشان بود. تانکها دست آنها، توپها دست آنها، مسلسلها دست آنها و نظامیها هم دست آنها. همه چیز دستشان بود. از آن طرف، پشتیبانی همه جانبه هم از آنها میشد، امریکا، شوروی، انگلستان، همه پشتیبانی میکردند. بلکه دولتهای اسلامی! دولتهای اسلامی هم پشتیبانی میکردند. تمام ابزار جنگی که آنها داشتند و تمام پشتیبانی های اَبَرقدرتها و قدرتهای بعدی، اینها همه بودند، لکن باید بگویم خدای تبارک و تعالی همۀ حَرْبهها را کُند کرد؛ یعنی اینها میتوانستند که در یک روز با این قوههایی که دارند سرکوب کنند ملت را؛ تهران را به خاک و خون بکشند؛ میتوانستند؛ لکن حربههایشان کُند شد؛ یعنی خدا خواست که سران اینها خوف در دلشان افتاد.تتمۀ آنها هم یک دستهشان که ایمان داشتند ملحق شدند به ملت؛ یک دسته دیگر هم میترسیدند. خداوند گاهی اسلام را با همین نصرِ به رُعب، نصرت میداده اسلام را در صدر اسلام به اینکه دشمنها را میترساندند. از یک گروه کم، دشمنهای دارای همه ساز و برگها میترسیدند. این ترس اسباب این میشد که شکست میخورند. اینها اگر نترسیده
بودند، اگر خداوند تبارک و تعالی در دل اینها آن ترس را نینداخته بود، ممکن بود که در یک روز همۀ ما را از بین ببرند، برایشان امکان داشت، لکن همچو شد که استعمال اسلحه نتوانستند بکنند؛ یعنی هیچ بمباران نکردند ایران را. تهران را اینها میتوانستند بکنند. امر هم گاهی کرده بودند بالاییها، پائینیها نشنیدند از آنها. این یک نصرتی بود که خدا به ما داد که ما که هیچ نداشتیم؛ یعنی نه نظامی بودیم، و نه ملت ما نظامی بود که اینها مشق نظامی نکرده بودند؛ اینها مدرسۀ نظام نرفته بودند؛ و هیچ ابزار جنگی هم نداشتیم. هر چه بود دست دشمن بود. هم نظام را آنها داشتند و قدرت نظامی داشتند و تحصیلات نظامی داشتند و اینها و ما نداشتیم؛ و هم همۀ ابزار دست آنها بود و ما نداشتیم. میتوانستند اینها آب و برق را از تهران یا از شهرستانها ببرند، شما را در تشنگی بگذارند؛ خداوند منصرفشان کرد. کاری کرد خدا که آن چیزهایی که و حربههایی که دست آنها بود استعمال نتوانستند بکنند. حالا از خوف بود، انصراف بود، هر چه بود، این پیروزی شما مهمش این معنا بود که دشمن را یا به خوف یا به انصراف از کار انداخته بود، و لهذا در آن شبی که اینها بنا داشتند که کودتا کنند، همان شبهای آخری که ما در تهران بودیم و اینها میخواستند کودتا کنند، و بعدها ما فهمیدیم، همان وقت که اعلام حکومت نظامی در روز کردند که ـ حکومت نظامی ـ روز هم باید مردم بیرون نیایند، بعد ما فهمیدیم که اینها بنای بر این داشتند که حکومت نظامی بکنند در روز و تانکها و توپها، همه را بیاورند مستقر کنند در خیابانها و شب وارد بشوند و همۀ اشخاصی که احتمال میدادند که با آنها مخالف باشند بکشند، خدا این را هم خنثی کرد به اینکه یک جوری شد که مردم اطاعت نکردند و روز هم بیرون آمدند؛ همه ریختند بیرون. اینها یک چیزهایی بود که با دست غیب انجام گرفت و شما را پیروز کرد.
ما الآن در بین راه هستیم؛ یعنی مانع را برداشتیم، دیگر اینها، این ریشههای گندیده، نمیتوانند دیگر مانع بشوند. مانع از سر راه برداشته شده. لکن حالا ساختن میخواهد و پاکسازی میخواهد. من میدانم که نه در ادارات طرف شما، نه ادارات طرف آن آقایان،
همه جا، الآن یک مخلوطی از صحیح و غیرصحیح هست. الآن مملکت ما یک مخلوطی هست از اشخاص صحیح، و اشخاصی که صحیح نیستند، لکن خودشان را به صحت زدهاند. پیشتر که آن ورق بوده، دنبال او بودهاند. حالا که دیدند قدرت این طرف است، حالا آمدهاند به این صورت درآمدهاند. این معلوم است که الآن یک مملکت مخلوطی دست ما هست. و انشاءاللّه این کار درست خواهد شد ـ انشاءاللّه ـ و این مسئله طرحش انشاءاللّه ریخته میشود، که تصفیۀ عمومی بشوند. اما یک قدری، یک قدری، باید صبر کرد. یعنی ما الآن یک قانونی نداریم که مملکتمان یک قانون رسمی، البته قانون ما اسلام است؛ لکن به حسب رسمیات دنیا، خوب، یک چیزی هم باید نوشته شود بر همان اساس اسلام، یک رئیس جمهور نداریم ما الآن، یک مجلس شورای ملی نداریم الآن. اینها را باید انشاءاللّه درست بکنیم. و آن طرح هم که باید در همۀ قشرها طوری بشود که اشخاص صالح مشغول کار باشند، اشخاصی هم که ناصالح بودهاند و حالا دیگر صالح شدند، و یا فرض کنید توبه کردهاند، آنها هم باشند، و در هر جا کسانی که کارشکنی میکنند و موذی هستند و ناصالح هستند و توبه هم نمیکنند و قابل این حرفها نیستند آنها کنار بروند، یا اگر مُجرِم هستند به جرمشان رسیدگی بشود، اینها البته باید بشود، لکن یک قدری باید بتدریج بشود. مهم این است که شما این دو تا خاصیتی که شما را تا اینجا آورده حفظش کنید؛ یعنی همانطوری که در وقت انقلاب هیچ یک از شما آنوقت که میآمدید به توی خیابانها و میرفتید به پشت بامها و میرفتید جلوی توپ و تانکها، هیچ کدام به فکر این نبودید که مثلاً فرض کنید اگر اهل اداره هستید حقوقتان کم است، هیچ ابداً این مطرح نبود آن روز، اگر اهل مثلاً زراعت هستید، زراعتتان امسال خشک شده است یا خوب نیست، این در آن حال هیچ کس به فکر این مسائل نبود، همه یک فکر داشتند و آن اینکه این دشمن باید برود و به جای او یک مملکت، یک کشور اسلامی صحیح باشد ـ بعد از هر انقلابی این امور کمکم رو به ضعف میرود، لکن باید بعد از انقلاب رو به ضعف برود؛ ما حالا در حال انقلاب هستیم ـ یعنی ما الآن همانطوری که در اول محتاج بودیم به اینکه هم شعار بدهیم و هم راهپیمایی کنیم و هم اعتصاب کنیم، و
همۀ کارهایی را که باید بکنیم، حالا هم باز باید در مواقعی که لازم است برای اینکه نهضت را ما به پیش ببریم آن مسائل باز هر وقت لازم شد بکنیم.
نگذارید این انقلابی که حاصل شده و این نهضتی که حاصل شده و این چیزی که ما را پیروز کرده، نگذاریم سست بشود. این توجه به مقصد، که عبارت از این است که اسلام باید در این مملکت حکمفرما باشد، این باید در ذهن ما تا آخر باشد. تا آخر. همانطوری که تا آخر ما انشاءاللّه مُسْلِم هستیم، تا آخر هم طرز ما و طرح ما این باشد که باید این مملکت مملکت اسلامی باشد؛ این وزارتخانهها باید اسلامی باشند؛ این ادارات باید اسلامی باشند؛ این بازار باید اسلامی باشد؛ این کشاورزی و نمیدانم، کارگری و همۀ اینها باید اسلامی باشند. و اگر اسلامی باشند، از هیچ نباید بترسید. اگر مملکت شما، اگر کشور شما، یک کشور اسلامی شد هیچ خوفی به دلتان راه ندهید؛ برای اینکه اسلام غمخوار همه است. اسلام غمخوار بشر است؛ نه همان غمخوار شما. اسلام آمده است، روی غمخواریی که به بشر دارد، اینکه بشر را از این اعوجاجها و از این انحرافها و از این اموری که برای خود بشر تباهی میآورد نجات بدهد، برای نجات ملتها، همۀ ملتها. پیغمبر اسلام غصه میخورده برای مردم، برای کفّار که چرا مسلمان نمیشوند؛ چرا اینها هدایت نمیشوند. اسلام را از آن نترسید.
و اگر اسلام تحقق پیدا بکند، همۀ آمال و آرزوی همۀ شماها در اینجا و در آنجا، نه فقط[آنچه که اینجا]هست، هم اینجا و هم آنجا، همۀ اینها تحقق پیدا میکند. اسلام همۀ ترقیات و همۀ صنعتها را قبول دارد؛ با تباهیها هم مخالف است. با آن چیزهایی که تباه میکند جوانهای ما را و ملت ما را، با آنها مخالف است اما با همۀ ترقیات، همۀ تمدنها، موافق است. اسلام وابستگی شما را و خودمان را به دیگران منکر است. میگوید نباید صنعت ما وابسته باشد؛ نباید زراعت ما وابسته باشد؛ ادارات ما وابسته باشد؛ نباید اقتصاد ما وابسته باشد؛ نباید فرهنگ ما وابسته به غیر باشد؛ نباید مستشارها بیایند ما را اداره کنند.
خودمان، خودمان را باید اداره کنیم.
نباید نظام ما را مستشارهای امریکایی بیایند درست بکنند. آنها که نمیخواهند درست بکنند؛ آنها میخواهند اصلاً خراب بکنند. مستشارها که میآیند نمیخواهند که ما را تعلیم بدهند؛ میخواهند نگذارند ما تعلیم بگیریم؛ میخواهند ما را متوقف کنند. دانشگاههای ما را نمیگذارند که درست آنطوری که باید اداره بشود، دانشگاه وابسته است. دانشگاه وابسته شد، باید تا آخر همین باشد که هی دستش دراز باشد.[...]وابستگی فکری خود را بیرون بیاوریم. خودمان را از وابستگی فکری بیرون بیاوریم که فکرهایمان این نباشد که ما چیزی خودمان نداریم، هر چه هست آنجاست. این معنا، که با تبلیغات به ما تحمیل شده ـ تبلیغات دامنهداری که در چند قرن کردند و اخیراً زیاد شده است ـ که خودتان هیچ چیز نیستید، و هر چه هست آن شرق و غرب است. به جوانهای ما این را تحمیل کردند.
این جوانهای ما، این جوانهای گول خوردۀ ما، خودشان را گم کردند. الآن خودشان، خودشان نیستند. مغز اینها شده یک مغز شرقی یا یک مغز غربی. بیش از این نمیتوانند ادراک کنند، نمیتوانند بفهمند، که ما هم خودمان کشوری هستیم؛ و ما هم خودمان باید استقلالی داشته باشیم؛ و ما خودمان هم فرهنگی باید داشته باشیم؛ و فرهنگ ما فرهنگ غنی است، نمیتوانند اینها ادراک کنند. و این برای این است که اینقدر از بچۀ اینقدری که توی جامعه آمده است، در ظرف این 50 سال پنجاه و چند سالی که ما شاهدش بودیم، این بچۀ کوچک تا آن آخر، تمام تعلیم و تربیتش، تعلیم و تربیت فرهنگ خارجی بوده. فرهنگ از خودمان نبوده، تعلیم و تربیت این بوده، وابستگی بوده. مغزهای این بچههای ما را از کوچکی وابسته تربیت کردهاند، تا رسیدهاند به جوانها که حالا میبینید که همین جوانها نمیتوانند تفکر کنند که ما خودمان آدمیم. میگویند حتماً باید یا وابسته به مثلاً
فلان مملکت باشیم، یا وابسته به فلان مملکت.
اول چیزی که بر ملت لازم است و بر دانشگاهها لازم است و بر دانشکدهها لازم است و بر همۀ ملت لازم است این است که این مغزی که حالا شده است یک مغز اروپایی یا یک مغز شرقی، این مغز را بردارند، یک مغز انسان خودمانی، انسان ایرانی ـ اسلامی، همانطور که آنها شستشو کردند مغزهای ما را، مغزهای بچههای ما را و به جای مغز خودشان مغز دیگری نشاندند، ما هم حالا عکسالعمل نشان بدهیم و شستشو کنیم مغز خودمان و بچههای خودمان را و یک مغز اسلامی ـ انسانی جایش بنشانیم، تا از این وابستگی فرهنگی و وابستگی فکری بیرون بیاییم. اگر ما از وابستگی فکری بیرون بیاییم، همۀ وابستگیها تمام میشود. اینکه ما وابسته شدیم، در اقتصاد وابسته هستیم، در ـ عرض میکنم که ـ فرهنگ وابسته هستیم، در همه چیز وابسته هستیم، مبدأ این همین است که در فکر وابسته هستیم. فکرمان نمیتواند بِکِشد این را که ما خودمان هم فرهنگ داریم؛ خودمان هم فرهنگمان غنی است؛ خودمان هم همه چیز داریم، یک مملکت غنیای ما داریم. یک مملکتی داریم که برای صد و پنجاه میلیون جمعیت مهیّاست که اداره بکند. معالأسف ما سی و چند میلیون هستیم و زندگیمان تباه و اینطوری است برای اینکه آنها کشاندند به اینطور. آنها میخواستند نگذارند که شما استفادۀ فرهنگی خودتان را بکنید؛ استفادۀ اقتصادی خودتان را بکنید. همه چیزمان را به هم زدند تا اینکه دست ما همیشه دراز باشد، یک دستمان طرف امریکا دراز باشد؛ یک دستمان طرف شوروی دراز باشد،از این بخواهیم و از آن بخواهیم. همۀ هستی ما را آنها ببرند و ما نفهمیم.
بلکه بسیاری از ما به اینکه دست آنها حالا کوتاه شده ناراحت بشوند! حتی از آنهایی که مدّعی روشنفکری هستند. این برای این است که فکر این روشنفکر ـ همه را
نمیگویم، بسیاریشان ـ فکر این الآن، دیگر فکر یک انسان شرقی نیست؛ فکر یک انسان اروپایی است، مغزش این است، قلمش قلم اروپایی است این نمیتواند یک کسی که فکرش اروپایی است فکر بکند که ما خودمان هم یک چیزی هستیم؛ ما خودمان آدم هستیم . اصلاً خود آدمیتِ خودمان را اینها منکرند! میگویند، ما چیزی نیستیم؛ ما نرسیدیم باز به آنجا، به کجا نرسیدید؟ ما باز قابل این نیستیم که آزادی داشته باشیم! این منطق شاه بود. اخیراً هم کارتر میگفت زود بوده است که به اینها آزادی دادهاند! او خیال میکرد اصلاً آزادی دادهاند تا زود بوده! و آزادی زیاد دادهاند. این همه مردم فریاد میکردند که آقا به ما آزادی بدهید، آن مردِکه میگفت که آزادی زیاد به اینها دادهاند که اینطور شدهاند! وقت این نبود که به اینها آزادی بدهند! خود اینها هم میگفتند که باز حالا نشده وقت این! اصلاً ایرانی رشد ندارد که یک کسی را تعیین کند برای وکالت! این منطق است. منطق حالاست که باز ایرانیها رشد ندارند، خودشان نمیتوانند سرنوشت خودشان را تعیین بکنند. چهطور ایرانیها رشد ندارند در صورتی که دشمنهای خودشان را، اَبَرقدرتها را، همین زنها و همین مردها ریختند و مثل زباله بیرون کردند از ایران؟ چهطور اینها رشد ندارند؟ شما رشد ندارید که رشد اینها را نمیتوانید ادراک کنید! شما رشد ندارید که نمیتوانید این اسلام را ادراک کنید که اسلام بود که زن و مرد را ریخت توی خیابان و مقابل تانک و توپ و آنهمه قدرت، و همه را ریخت توی جهنم فرستاد. شماها رشد ندارید که نمیتوانید بفهمید این را! نه اینکه ملت ما رشد ندارد. ملت ما خیلی هم رشد دارد؛ خیلی هم ادراک دارد؛ خوب هم میفهمد. ملت ما اگر رشد نداشت، اینقدر تظاهر میکرد برای یک پیرمرد هفتاد و چند ساله که خدمتگزار او بود؟ این رشد است. ادراک این است که آن کسی که خدمتگزار است باید به او ارج گذاشت؛ باید از او تقدیر کرد.
آقای طالقانی را که شما از او تقدیر کردید، برای اینکه یک عالم عامل، یک عالمی که به درد مردم میرسید[بود]؛ نه یک روشنفکر و نه یک آدم، یک شخص مثلاً
دمکرات. مردم، دمکرات نمیدانند چی است. آنها هم که میدانند، میفهمند که غلط است. این به عنوان اینکه یک عالمی بود که به درد مردم میرسید، رنج کشیده بود برای این مردم، حبس رفته بود برای این مردم، خدمت کرده بود به این مردم، رشد مردم اقتضا میکرد که از این احترام کنند. حالا نویسندهها هر چه میخواهند بگویند. مردم با آن رشد خودشان ریختند به خیابانها و به سر و سینۀ خودشان زدند و گفتند که این عالم و این «نایب پیغمبر» ما از دنیا رفته است. حالا روشنفکر هر چه بخواهد بنشیند بگوید که این چون مثلاً در فلان جبهه بود و چون در فلان! مردم آن جبهه را اصلاً نمیشناسند تا این در آن جبهه چون بود از این جهت احترام کردند. مردم اینقدر توی سر خودشان زدند. خوب، رئیس آن جبههها بمیرند، ببینیم که هیچ کس فاتحه میخواند برایشان! این برای اسلام بود. مردم هیاهوشان برای خداست. اینهمه خون دادند مردم، برای این بود که مثلاً در ایران فقط چه چیز ارزان بشود، چه چیز گران بشود؟
برای خدا، مردم خون میدهند. مگر عقلشان را شیطان برده است که بیخودی خون خودشان را بدهند، آنها برای خداست. همانطوری که انبیا برای خدا زحمت میکشیدند، ملت ما برای خدا[نهضت کرد]شهادت میخواهند ملت ما. ملت ما میآیند میگویند دعا کنید که ما شهید بشویم، برای اینکه شهادت را فوز[1]میدانند، شهادت را همانطوری که اسلام فرموده است که کسی که شهید میشود، در آنجا چه خواهد بود، اینها رشد دارند. خیال نکنند این آقایانی که چهار روز رفتند به ـ نمیدانم ـ خارج، و معلوم هم نیست که درس خوانده باشند، رشد مال آنهاست.
و این ملت ما با آن صراحت ذاتی خودشان، با آن روشنی فکر خودشان، با آنکه وابسته نشده این افکارشان به افکار غیر و غرب، با همان تِزْ، با همان وضع، دارند پیش میروند و فکر میکنند؛ و با همان وضع وکیل تعیین میکنند، و با همان وضع رئیس
جمهور تعیین میکنند، و با همان وضع باز وکلای دارالشورا تعیین میکنند. حالا این نویسندهها هر چه دلشان بخواهند بگویند. دیگر جای اینها نیست توی این مملکت، مگر خودشان را اصلاح کنند. اگر اینها هم برگردند، پیوند پیدا کنند به همین تودۀ مردم، به همین تودۀ زحمتکش و به همین تودۀ بازاری و فرهنگی و ـ عرض بکنم که ـ جاهای دیگری، و دبستانی و بعد دبیرستانی و فرهنگستانی و همۀ اینها و این چیزها، اگر اتصال به اینها پیدا بکنند، آنها هم مثل سایر برادرها به حسب مقاماتی که دارند از این فرهنگ استفاده میکنند و از این مملکت استفاده میکنند، و برادر با هم هستند. اما اگر هِی بگویند ملت ما حالا نمیشود، حالا نرسیدهاند به آنجایی که آزاد بشوند، حال نرسیدهاند به آنجایی که مثلاً وکیل تعیین بکنند، اینها محتاج به قَیِّماند، این همان حرفی است که امریکا از خدا میخواهد که نویسندههای ما بگویند مملکت ما احتیاج به قَیِّم دارد! قَیِّمشان چه کسی باید باشد؟ مستشارهای امریکایی؟! نمیفهمند اینها که دارند چه میکنند. توهین میکنند، اهانت میکنند، به یک ملت رشیدی که با رشد خودش کارها را به اینجا رسانده، و به آخر هم میرساند. اینها باز ادراک نکردهاند که این ملت چی هست و چهکاره است.
و من امیدوارم که خداوند تبارک و تعالی همانطور که به شما توفیق داد که تا اینجا آمدید و موانع رفع شدهاند، دیگر احتمال اینکه «اعلیحضرت آریامهر» تشریف بیاورند به اینجا، این نیست. و احتمال اینکه امریکا دوباره بیاید و بخواهد به ما حکومت کند این هم دیگر نیست، تمام شد؛من امیدوارم که همینطور که موانع را رفع کردید، این پاکسازیها و این تصفیهها و این سازندگیها، همه با قدرت خودتان، آقایان عشایر که در مرز هستند و در آنجا هستند با قدرت خودشان، و ـ عرض میکنم که ـ جوانهای رشید، خودشان از مرزهای خودشان پاسداری کنند همه. همۀ ما هم از شما اطاعت میکنیم. من هم مطیع شما هستم؛ اما همه مطیع خدا، همۀ ما مطیع خدا. خدا از شما میخواهد که مرزهایی که آنجا هست و حالا خیلی ژاندارمری قوی نیست در آنجا، یا ارتش خیلی
قوی نیست در آنجا، لکن جوانهای شما قوی هستند، این عشایر شما، آن سرحدّات را حفظ بکنید نگذارید این اشخاص از خارج بیایند اسلحه بدهند، یکوقت خدای نخواسته یک غائلهای آنجا هم پیدا بشود. خودتان حفظ بکنید، کمک کنید به دولت. و همینطور شما آقایان هر جا هستید کمک کنید به این نهضت، نهضت را حفظش بکنید، تا انشاءاللّه مطالب به آخر برسد. یک مملکت اسلامی پاکیزه، اسلامی که نه هروئین در آن باشد؛ نه مشروبات در آن باشد؛ نه این مراکز فساد باشد، این مراکزی که به تباهی کشید جوانهای ما را. یک مملکت صحیح، آرام، دلپسند و با رفاه و دلگرم باشد. و من دعاگوی همهتان هستم، خدمتگزار به همهتان.