صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان نقش رادیو و تلویزیون در جامعه
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع نقش رادیو و تلویزیون در جامعه
-
حضار
حضار: کارکنان پخش رادیو
بسم اللّه الرحمن الرحیم
من میل دارم که همۀ قشرهای ملت، خصوصاً قشرهایی که در خدمت دولت هستند، همۀ ادارات مختلفه و از همه بالاتر رادیو، و از آن بالاتر رادیو و تلویزیون، میل دارم که باورشان آمده باشد که جمهوری اسلامی است. یک وقت انسان رأی میدهد به جمهوری اسلامی ـ که همه رأی دادید ـ یک وقت هم هست که محتوای جمهوری اسلامی را مطّلع نیست. این باید مطّلع بشود که جمهوری اسلامی معنایش این است که رأی عموم یا اکثر، برای نظام و محتوای نظام اسلام و احکام اسلام، برنامۀ اسلام، است. یک وقت این را هم میداند، لکن باز باورش نیامده است که باید همه چیز اسلامی بشود.
من میل دارم که همه باورشان آمده باشد که این نهضتی که از اول تا آخرش ـ قریب پانزده شانزده سال، طول کشید و زحمتها کشیده شد، خونها داده شد و جوانها از دست رفت، خانهها از دست رفت، خانمانها خراب شد، و خصوصاً در این یکی دو سال آخر که همه شاهد بودید که چه شد، باورمان آمده باشد که این همه برای اسلام بود. هیچ من نمیتوانم تصور کنم و هیچ عاقلی نمیتواند تصور کند که بگویند ما خونهایمان را دادیم که خربزه ارزان بشود! ما جوانهایمان را دادیم که خانه ارزان بشود. هیچ عاقلی جوانش
را نمیدهد که خانۀ ارزان گیرش بیاید. مردم همه چیزشان را برای جوانهاشان میخواهند؛ برای خانمانشان میخواهند. این منطق، یک منطق باطلی است، که شاید کسانی انداخته باشند، مغرضها انداخته باشند توی دهن مردم که بگویند ما خون دادیم که مثلاً کشاورزیمان چه بشود. آدم خودش را به کشتن نمیدهد که کشاورزیش چه بشود. چرا همان منطقی که خود مردم در تمام طول مدت، و خصوصاً در این آخر، منطقشان بود آن را ذکر نمیکنند؟ همه دیدید که تمام قشرها، خانمها، ریختند توی خیابانها، جوانها ریختند توی خیابانها، در پشت بامها، در کوچه و بَرزَن و همه جا، فریادشان این بود که ما اسلام را میخواهیم و جمهوری اسلامی میخواهیم. برای اسلام است که انسان میتواند جانش را بدهد. اولیای ما هم برای اسلام جان دادند، نه برای اقتصاد، اقتصاد قابل این نیست. آدم، اقتصاد را برای خودش میخواهد؛ خودش را به کشتن بدهد که اقتصادش درست بشود! این معقول نیست. یا جوانهایشان را به کشتن بدهند که نان ارزان گیرش بیاید! این یک چیز معقولی نیست. آن که معقول است و عمل شد و همه دیدیم و همه دیدید، این است که همان طوری که در صدر اسلام، پیغمبر اسلام ـ صلیاللّه علیه و آله ـ و اولیای اسلام همه چیزشان را فدای اسلام میکردند، برای اینکه در این فداکاری باخت نیست.
آنهایی که دم از اقتصاد میزنند و زیربنای همه چیز را اقتصاد میدانند از باب اینکه انسان را نمیدانند یعنی چه، خیال میکنند که انسان هم یک حیوانی است که همان خورد و خوراک است! منتها خورد و خوراک این حیوان با حیوانات دیگر یک فرقی دارد. این چلوکباب میخورد؛ او کاه میخورد؛ اما هر دو حیوانند. اینهایی که زیربنای همه چیز را اقتصاد میدانند اینها انسان را حیوان میدانند. حیوان هم همه چیزش فدای اقتصادش است. زیربنای همه چیزش[است]الاغ هم زیربنای همه چیزش اقتصادش است. اینها انسان را نشناختند اصلاً که چه هست. ما باید باورمان بیاید به اینکه مملکت
ما همه چیزش را فدا میخواست بکند برای اسلام. الآن هم میآیند به من میگویند، مکرر ـ دستجمعی، تنهایی ـ که شما دعا کنید ما شهید بشویم. معقول است که بگوید من شهید بشوم برای اینکه شکمم سیر بشود؟ برای شکمش میخواهد شهید بشود؟! کسی معقول است که تقاضای شهادت بکند برای شکمش؟ همچو معقول نیست این معنا، تقاضای شهادت برای اینکه ادراک کرده است که در شهادت موت نیست؛ یک حیات جاوید است، برای حیات جاوید است که این تقاضای شهادت میکند. زیربنا توحید است، زیربنا عقاید حقّۀ الهی است؛ نه زیربنا شکم باشد. اینهایی که اقتصاد را زیربنا میدانند، اینها منحط کردند انسان را از حدّ انسانیت به حد یک حیوانی، مثل سایر حیوانات؛ این هم مثل سایر حیوانات.
من میخواهم که همۀ ما باورمان آمده باشد که جمهوری اسلامی است و باید همه چیز ما اسلامی بشود. ما از آن وضع سابق، که اخیراً پنجاه سالش را، پنجاه و چند سالش را، من شاهدش بودم و شماها چندین سال ـ البته هیچ کدام پنجاه سال یادتان نیست. شماها چندین سالش را که در زمان این حکومت جائر بود در نظر دارید که همه وابستگی به غرب بود و به امریکا بود؛ و تلخیهایش را هم همه دیدید. ذایقههای شما باز از آن چیزها تلخ هست، حبسها را حالا خودتان هم حبس نرفتید، خوب، دوستانتان رفتند؛ اهل ملتتان رفتند ـ حبسها، زجرها، حتی گاهی برای من نقل کردهاند ـ که اینها نقلش هم مشکل است ـ بعضیها را در تاوه سرخ کردند! میگذاشتند روی تاوۀ آهنی، برق را متصل میکردند، سُرخشان میکردند! این تلخیها در ذایقۀ ما هست و شما.
ما حالا باید باورمان بیاید که آن بساط طاغوت باید برچیده بشود. همان رأس و ردۀ بالا برود و باقیش باقی بماند، این باز به مقصد نرسیدیم. همه جا، در همۀ وزارتخانهها، در همۀ ادارات، در بازار، در همه جا، باید جوری بشود که وقتی یک کسی وارد شد ببینید که وارد شده در یک مملکت اسلامی؛ همه چیزش اسلامی است؛ نه کمفروشی در
اینجا هست؛ نه گرانفروشی و اجحاف هست در آن؛ نه دروغ هست؛ نه تقلّب هست؛ نه این کاغذ بازیهای اداری هست؛ نه آن مجلات با آن عکسها و با آن تبلیغات، که جوانهای ما را به تباهی کشیدند؛ و نه آن بساطی که در رادیو و تلویزیون بود و شماها دیدید.
مقصدِ آنهایی که اینها را پیش آورده بودند، در همه جاها که شما قدم میگذاشتید در آن، یک چیز نمایان بود که اشخاص عمیق آن یک چیز را میفهمیدند و آن اینکه نگذارند جوانهای ما رشد کنند. جوانهای ما را بار بیاورند به طوری که در قید این نباشد که مملکتش چه در آن میگذرد. اگر یک کسی عادت کرد که این مجلات را ـ که دیدید، دیده بودید، با آن عکسها و با آن مسائل ـ آن سینماها را که دیدند با آن بساط و امثال ذلک و آن تلویزیون آن وقت، و آن رادیوی آن وقت، و آن مدارس آن وقت، و آن کنار دریا رفتنهای آن وقت، و آن مراکز فحشای آن وقت، همۀ اینها در یک مطلب شریک بودند و[و آن اینکه]جوانهای ما را بیتفاوت کنند راجع به مسائل خودشان، یک جوانی که عادت کرد که هر روز برود یا هر شب برود در سینما و آن طور مسائل را ببیند، این دیگر فکرش نمیرود دنبال اینکه نفت ما را که میخورند، کجا میرود این نفت، این ثروت ما کجا میرود. اصلاً تو فکرش نمیآید این. این همان مثل آدم هرویینی میماند، یک آدم هرویینی اصلش فکرش دنبال این نیست که چه میگذرد. او همهاش دنبال این است که چه وقت، وقت هرویین بشود، یا وقت استعمال تریاک بشود. آن کسی که عادت کرد که برود در این مراکز فحشا، تمام همّ و غمش همان مراکز فحشاست؛ حالا چه میگذرد در این مملکت، چه به سرش دارد میآید، پیشش مطرح نیست، دنبال این مطلب نیست.
تمام این مسائلی که در این پنجاه سال اخیر اینها پیش آوردند، و خصوصاً در زمان این دومی که از اوّلی بدتر بود، تمام این مسائل دیکتهای بود که شده بود برای اینکه
جوانهای ما را بیتفاوت کنند؛ هرچه سرشان میآید به من چه ربط دارد. آن که میرود در دریا با مثلاً چه، با هم آنجا بازی میکنند، اینها دیگر فکر اینکه مسائل روز چه هست، دولتها چه میکنند و این مرد خائن چه به سر ما آورد، اصلاً فکر این در ذهنشان نمیآید. این روشنفکرها و نویسندهها و آزادیخواهها ـ نه همهشان، بسیارشان ـ یا توجه به این ندارند که این برنامهها و آزاد گذاشتن این جوانها و این دخترها و این پسرها برای اینکه هر کاری دلشان میخواهد بکنند، این چه به سر این مملکت میآورد؛ یا توجه ندارند؛ یا میدانند و اجیر هستند؛ دنبال همان هستند. فریاد میزنند آی آزادی از بین رفت! آی آزادی! خوب آزادی از بین رفت، چه شد؟ شرابخانهها محدود شده یا گرفته شده؛ مراکز فحشا را جلویش را گرفتند ـ حالا تمامش هم باز معلوم نیست، من نمیدانم حالا پاکسازی شده یا نه ـ دیگر نمیگذارند این دختر و پسر تو دریا بروند لخت شوند با هم چه بکنند. اینها آزادی را این میدانند! و همان آزادی میدانند که از غرب دیکته شده برای ما؛ نه پیش خودشان. پیش خودشان اگر این طور بود، این ترقیات مادی را نمیکردند. دیکته شده[است]برای ممالک استعماری این نحو آزادیها. این آزادیها آزادیهای وارداتی است و این بیانصافها، طرفدار به قول خودشان «حقوق بشر»، و این بیانصافهای به قول خودشان نویسنده ـ همهشان را نمیگویم، بعضیشان را ـ و این بیانصافها، آزادیخواهها، این نحو آزادی را برای ما تبلیغ میکنند و تأکید میکنند بر آزادیی که مملکت ما را به تباهی میکشد.
مملکت، مملکت است به جوانش؛ به نیروی انسانیش. چیزی که نیروی انسانی را به باد بدهد مملکت را به باد میدهد. اگر یک مملکتی نیروی انسانی نداشته باشد، این مملکت نمیتواند اداره بشود. و این طور آزادیی که این آقایان میخواهند، این آزادیی است که نیروی انسانی را به تباهی میکشد؛ و به آنجا میکشد که هرچه سرش بیاورند حرف نزند؛ یعنی حرف نزند، مطرح نیست پیشش، او تمام همّش به این است که چه
وقت تابستان بشود و چه وقت، وقت این بشود که بروند دریا؛ تمام همّش به این است که چه وقت شب بشود و برود سینما؛ چه وقت این مثلاً قضایای رادیو ـ تلویزیون پیش بیاید و بنشینند تماشا؛ نمیتواند، همان طوری که آدم تریاکی نمیتواند از پای منقل پا شود برود سراغ فرض کنید که جهاد سازندگی، از پای منقل نمیتواند فکر این معنا را بکند که به مملکت ما چه میگذرد؛ فرهنگ ما چه شده است؛ اقتصاد ما چه شده است. نمیتواند فکر کند، اینها هم میخواهند همین جور باشند. آنهایی که میخواهند ما را غارت کنند میخواهند بیمزاحمت غارت کنند، چرا مزاحم برای خودمان درست کنیم؟ راه عیش و عشرت را بر این جوانهای تازه رس باز میکنیم، هرچه میخواهند از این عیش و عشرتها بکنند، ما هم آن مخازنشان را میبریم؛ اینها هم عیش و عشرتشان را بکنند! اینها فریاد بکنند و عیش و عشرت بکنند، آنها هم همه چیزشان را ببرند. این پنجاه سال وضع ما این بود. دامن میزدند به همۀ چیزهایی که در این معنا مشترک بود که جوانهای ما را تباه میکرد؛ بیتفاوت میکرد، در همه این معنا مشترک بود و حالا ما میخواهیم که باورمان آمده باشد، چه شماها که در تلویزیون هستید، در رادیو هستید کار میکنید و چه ما که طلبه هستیم و آنجا هستیم، باورمان بیاید که ما یک رژیم فاسدی که همّش[را]به این گماشته بود که جوانهای ما را فاسد کند، تباه کند، بیتفاوت نسبت به مسائل اساسی خودش بکند، باورمان بیاید که آن رفته که یک رژیم اسلامی ـ انسانی بیاید که در همه امور جدّی باشد.
اسلام شوخی ندارد؛ همهاش جدّی است، هزل ندارد؛ لغویات ندارد؛ لهویات ندارد؛ همهاش جدّی است، جدّیات است. هم در امور مادی، که اسلام هر دو جهت را دارد، هم امور مادی و هم امور معنوی، همهاش جِدّ است. لهو و لعب و لغو و آن چیزهایی که اسلام جلویش را گرفته همانهایی است که اینها دامن به آن میزنند. هر چیز را دیدید که اینها از آن ترویج میکنند بدانید آنی است که اسلام جلویش را گرفته. آن چیزهایی که
اسلام جلویش را گرفته است همینهایی است که جوانهای ما را به تباهی میکشد. اسلام رزمنده میخواهد؛ جنگجو میخواهد در مقابل کفّار، در مقابل آنهایی که هجوم میکنند به مملکت ما، اسلام مجاهد میخواهد درست کند، نمیخواهد یک نفر آدم عیّاش درست کند که این آدم عیّاش، عیّاشیش را بکند، و همه چیزش را از بین ببرند. همه شرافتش را از بین ببرند و این باز مشغول عیّاشی و رقصیدن باشد. اسلام جِدّ است. یک مسلک جدّی است، هزل در آن نیست، لغو در آن نیست، لهو در آن نیست، بازی در آن نیست.
آن بازیی که اسلام اجازه؛ داده تیراندازی است و اسب سواری؛ مسابقه در اسب سواری؛ مسابقه در تیراندازی، آنها هم جنگ است و آن را اجازه داده حتی برایش «رِهان»[1]هم قرار دادهاند؛ یعنی شرطبندی هم بکنند، آن را اجازه دادهاند. لکن مسئله جدّی است آنجا، تربیت[است].
و اینها میخواهند که ما را به همان حالی که بودیم اسم، جمهوری اسلامی، و رسم و واقعیت، همان مسائل طاغوتی و همان مسائل باشد. ما باید جدیّت کنیم که همان طور که رأی دادیم به جمهوری اسلامی و اسم جمهوری اسلام الآن در ایران است، محتوایش را اسلامی کنیم؛ یعنی رادیو ـ تلویزیون که شما هستید اسلامی باشد؛ لغویات و لهویات و نمیدانم صورتهای کذا نباشد. اصلاح باید بشود اینها. البته ما بخواهیم جوانهایمان که چندین سال، از آن وقتی که چشم باز کردند در فساد بودند و در مراکزی بودند که همهاش فساد بوده، و این جور بزرگ شدند، برنامه هم این بوده که اینها را این طوری بزرگشان کنند، بخواهیم این برگردد به حال اوّل، طولانی است، ولی امیدواریم که برگردد. و الحمدللّه تحولاتی که الآن دارد میشود و شده است، تقریباً راه صد ساله را در یک شب، جوانهای ما دارند میپیمایند، تحولات، تحولات تند و سریعی بوده، و امیدوار کننده است ...
الآن راجع به تلویزیون صحبت دارم میکنم، یک چیزی که از همۀ رسانهها حساستر است؛ تلویزیون از همۀ مسائل تبلیغی و آلات تبلیغی حساستر است؛ برای اینکه هم گوش است و هم چشم. در چیزهای دیگر، حتی رادیو، فقط گوش استفاده میکند، در ـ نمیدانم ـ روزنامهها و مطبوعات چشم از آن استفاده میکند. رادیو ـ تلویزیون گوش است و چشم، آن هم نه به اینکه مثلاً تیراژش مثل روزنامه کذا، ده هزار، بیست هزار، صد هزار، یک میلیون، باشد؛ همۀ مملکت است. الآن هم وضع جوری شده است که در دهات هم که میروی، آن مرد دهاتی هم که شاید درست خرج عایلهاش را نتواند ادا بکند، یک رادیو خریده است، یا یک تلویزیون دارد. همه جا هست؛ یعنی این چیزی که در تلویزیون نشان داده میشود در همۀ سطح مملکت، و در بیرون هم هر جا که موجها باید برود، همه جا، منتشر میشود. این حرفی که در رادیو گفته میشود و در رادیو ـ تلویزیون گفته میشود مال یک طایفه نیست؛ مال یک جمعیت نیست؛ مال یک مملکت نیست؛ همه جاست، همۀ قشرها هستند.
ما اگر این دستگاه که باید یک دستگاه آموزنده باشد، یک دستگاهی باشد که آن تباهیها، چیزهایی که جوانهای ما را به تباهی کشید و میکشد، حذف بشود و به جای آن آموزندگی باشد؛ امور اخلاقی باشد؛ امور فرهنگی باشد؛ چیزهایی که به درد جوانهای ما میخورد و جوانهای ما را تربیت میکند. این باید یک همچو عضو حساس، و یک همچو آلتی که همه جا و در همۀ قشرها این پا دارد، همه جا هست، حاضر است همه جا، الآن اینجا هست، اگر فردا هم مثلاً رادیو ـ تلویزیون این حرفها را بگوید، همه جا میشنوند، یک مطلبی است همه جایی، این اگر آموزنده باشد، برای همۀ ملت آموزندگی دارد و اگر خدای نخواسته انحراف داشته باشد، همۀ ملت را به انحراف میکشد. ما میخواهیم که رادیو تلویزیونمان که پیشتر در خدمت طاغوت بود، حالا در خدمت خدا باشد؛ در خدمت اسلام باشد و اسلام میخواهد که همۀ مسائل جدّی باشد؛
مسائل مملکتی مسائل جدّی باشد؛ مسائل روحی مسائل جدّی باشد. جدّ است در آن حتی در این امور تفریحی هم در اسلام یک جوری است که باز آن جدّ پیدا میشود. عایله هم که وقتی انسان میخواهد تشکیل بدهد، یک نحو جدّی در آن هست، و یک دقتهای زیاد برای تشکیل یک ازدواج، از قبل از اینکه ازدواج بکند دستور هست زن چه مردی را انتخاب کند؛ مرد چه زنی را انتخاب کند، در انتخابش از ابتدا برنامه هست که زنها چه مردی را انتخاب کنند؛ و مردها چه زنی را انتخاب کنند. بعد هم حتی اوقات ازدواج، یک اوقات مثلاً با برکتی باشد. بعد هم کیفیت ازدواج و کیفیت همه چیز یک برنامه خاصی داشته باشد. بعد هم زمان حمل برای مادر چه برنامههایی باشد. بعد هم وقتی که بچه را شیر میدهد، در زمان شیر دادن چه برنامههایی باشد. بعد هم در دامن مادر که میخواهد بچه تربیت بشود، چه جور تربیت بشود. بعد هم در حمایت پدر که بچه میخواهد تربیت بشود، چه بشود. بعد هم در مدرسه که میرود، چه باشد. برای اینکه برنامۀ همۀ مکتبهای توحیدی، که اسلام در رأس آنهاست، برنامۀ آدم درست کردن است. میخواهند انسان درست کنند. قرآن اصلاً آمده است که یک انسان صحیح درست کند؛ انسان ساز است. از این جهت همان طوری که یک کشاورز اگر بخواهد یک زراعت سالم خوب تحویل بگیرد، زمین را شرایطی که دارد باید روی آن شرایط عمل کند، آب چه وقت باید داده بشود، چه آبی باید باشد، چه کودی باید ریخته شود روی آن، چه وقت باید شیار بشود، چه رسیدگیهایی باید به آن بشود، همۀ اینها برای این است که یک ثمرهای، یک گندمی را میخواهد، تمام اینهایی که عرض کردم و بسیاری از چیزهایی که هست و حالا در ذهن من فرض کنید نیست یا طولانی میشود، برای این است که اسلام ماها را یک نباتی که باید آن جور تربیت بشود و بعد هم وقتی که به مرتبۀ حیوانیت رسید، این جوری باید تربیت بشود، تا برساندش به یک انسانی.
زیربنا اقتصاد نیست، برای اینکه غایت انسان، اقتصاد نیست. انسان زحمتش برای این نیست که فقط شکمش را سیر کند؛ یا جوانهایش را بدهد شکمش سیر بشود، حرف است
اینها. از اینجا تا لانهایت انسان هست. دیگر انسان مردنی نیست، انسان تا آخر هست. و برنامۀ اسلام این است که این انسان را جوری کند که هم اینجا صحیح باشد و هم آنجا صحیح باشد. راه مستقیم؛ نه طرف شرق؛ نه طرف غرب. صراط مستقیم، یک سرش اینجاست؛ یک سرش هم لانهایت.
ما میخواهیم، آن قدری که میتوانیم، البته قدرت ما کم است، آن قدری که میتوانیم این مملکت را از آن حال طاغوتی متبدّلش کنیم به یک حال توحیدی ـ اسلامی. و این باید با کمک همه باشد. یکی نمیتواند این کارها را بکند. یک جمعیت نمیتواند. هرکس در هر کاری که مشغول است باید آن کار را خوب انجام بدهد؛ آن کار را اِلهیَش کند؛ از طاغوتی بیرونش کند. خداوند انشاءاللّه همه شما را موفق کند.