صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان تحول بزرگ روحی ملت ـ حس تعاون و شجاعت مردم
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع تحول بزرگ روحی ملت ـ حس تعاون و شجاعت مردم
-
حضار
حضار: ناطقنوری، علیاکبر(نمایندهامام در جهادسازندگی) ـ مسئولان ستاد مرکزی جهاد
بسم اللّه الرحمن الرحیم
من کراراً این مطلب را گفتهام که این نهضت یک تحولاتی آورده است که آن تحولات، تحولات روحی و انسانی است که در نظر من بسیار اهمیتش بیشتر از این پیروزی در مقابل شاه سابق و قدرتهای بزرگ است. در ظرف یک مدت کوتاهی، ملت ما متحول شد، به حسب نوع، از یک حالی به یک حالِ مقابل او.
یک طور تحول این بود که همه مُشاهِدش بودید؛ میدیدید که در یک وقتی ملت ما طوری بود که اگر یک پاسبان میآمد در بازار، مثل بازار تهران که بزرگتر بازار ایران است و میگفت که «4 آبان» است و باید بیرق بزنید، علاوه بر اینکه خوب عمل میکردند، برای خودشان اصلاً حق این معنا را قائل نبودند که بگویند نه! اصلاً یک همچو چیزی مطرح نبود؛ بیچون و چرا عمل میکردند؛ همین ملتی که از حرف یک پاسبان تخلف را برای خودش مطرح نمیدید، در ظرف مدت کوتاهی همین ملت ریخت در خیابان و گفت ما اصل سلطنت را نمیخواهیم! این تحول، یک چیز بزرگی است، کوچک نیست. یک آدمی که، یک بازاری، که از یک پاسبان خوف داشت، یا یک مثلاً صاحبمنصبی که میآمد و چند تا ستاره روی دوشش بود، همه از آن پرهیز میکردند و میترسیدند، این بچهها و بزرگها و زنها و مردها ریختند در خیابانها و اساس مسئله را، اصل «شاهنشاهی» را گفتند نمیخواهیم. یعنی آنی که 2500 سال با قدرت
حکومت کرده بود بر ملت، آن را زیرش زدند و جلو هم زدند و عمل هم کردند و پیش هم بردند. این تحول روحی یک تحولی بود که اعجاب آور و هیچ نمیشد اسمی روی این گذاشت، الاّ اینکه تحولی بود که با دست خدا انجام گرفت؛ یعنی هیچ بشری قدرت این معنا را ندارد که روحیۀ یک جمعیتی آن هم یک جمعیت سی و پنج میلیونی، با عقاید مختلف، با روحیههای مختلف، از بچۀ کوچولویشان بگیرد تا پیرمرد توی مریضخانههایشان، این یک همچو تحولی در او پیدا بشود. بشر نمیتواند این کار را بکند. این کاری بود، تحولی بود، که خداوند تبارک و تعالی در آن اراده داشت.
یک تحول دیگری که از این لطیفتر است تحول انسانی است که پیدا شد. شاید سابق همچو چیزی نبود که دکترها و تحصیلکردهها و عرض بکنم که اشخاصِ «نازک نارنجی» به اصطلاح ما و اینها یک وقتی فکر این بیفتند که بروند گندم درو کنند! خانمها به فکر این اصلش نمیافتادند که یک وقت بروند توی صحرا و کمک کنند به این کشاورزها و زحمت بکشند و عرق بریزند و عشقبازی کنند با گندم و جو و زمین. این یک تحول لطیفی بود که در ایران پیدا شد که حتی ایرانیهای اروپا هم یک دسته آمدند اینجا، از اروپا هم یک دسته آمدند پیش من، گفتند ما آمدیم برای همین سازندگی. من به آنها گفتم که شما البته نمیتوانید مثل کشاورزها بروید به آن طور فعالیت کنید؛ لکن این را بدانید که رفتن شما، از اروپا آمدن و رفتن شما به جامعۀ کشاورزی، قدرت کشاورز را چند برابر میکند و حالا به شما دارم عرض میکنم که البته آنها کاردیده و کارورزیده هستند و شماها قدرت اینکه مثلاً آن قدری که آنها میتوانند عمل بکنند ندارید؛ اما این معنا هست که وقتی کشاورز دید که دکتر و تحصیلکرده و مهندس و عرض بکنم اینها آمدند، زنهای محترم، مردهای محترم، آمدند در آنجا به ایشان کمک میکنند، قدرت آنها چند برابر میشود. این قدرت میآورد و این عمل، عمل بسیار شریفی است؛ و این تحول هم تحول لطیفی است که به غیر دست خدا کسی دیگر
نمیتواند داشته باشد، نمیتواند این را انجام بدهد؛ این تحولات روحی، تحولات انسانی، تعاون، که در ایران پیدا شده است. یکی از دوستان من میگفت که در آن روزهایی که تظاهرات بود ـ زمان طاغوت ـ و آن تظاهرات شدید بود ـ دو قصه را برای من نقل کردند، یکی از آنها را یادم هست کی نقل کرده، یکی هم کس دیگری نقل کرده ـ آن که از دوستان من بود نقل کرد گفت که من داشتم در همین خیابانها که داشتند عبور میکردند و مردم تظاهر میکردند، میرفتم، دیدم یک پیرزنی یک کاسهای دستش است، یک مقدار هم پول توی آن کاسه هست، دستش[هم]این طور. در ذهنم آمد که خوب، این فقیر است و مردم به او[کمک خواهند کرد]وقتی که رفتم نزدیک، دیدم که این پیرزن بسیار محترم میگوید که امروز تعطیل است بازارها و پول خرد ممکن است پیدا نشود و بعضیها احتیاج داشته باشند که تلفن کنند، من این را نگه داشتهام که هر که بخواهد تلفن کند بیاید از این بردارد. این یک کاری است که آدم ابتدایی، خیال میکند؛ خوب، یک چند قِران باشد؛ اما این خیلی لطافت روح میخواهد.
این یک انقلابی است که خدا کرده است و من روی این انقلابهای روحی و این حس تعاونی که در ملت ما پیدا شده است و آن شجاعتی که در ملت ما پیدا شد و این علاقهای که من ادراک میکنم، حتی همین امروز، هر روز تقریباً من مواجه با یک همچو چیزی میشوم، دیروز یک دستهای از خانمها، محترمات، اینجا بودند، یکی اصرار میکرد که شما بگذارید که ما برویم کردستان. من گفتم آخر شما؟! نه[مشکل]کردستان حل میشود، لازم نیست شما تشریف ببرید. یکی گرفته بود جلوی من، تا آنجا آمد یکیشان دنبال من، که شما دعا کنید من شهید بشوم. گفتم من دعا میکنم که شما ثواب شهید را ببرید و خدمت کنید. اینها یک تحولاتی است که پیدا شده است. صدر اسلام با یک همچو روحیهای که شهادت را میخواستند. آن طور پیشرفت کردند در نیم قرن تقریباً معمورۀ دنیا را، دنیای متمدن آن وقت را، فتح کردند. و الاّ عددشان، یک عدهای بودند
حجازی و نه فنون جنگی به آن معنای مدرنش را که روم و ایران میدانستند، میدانستند؛ نه ابزارش را داشتند. ابزار که هیچ نداشتند؛ یعنی هر چند نفرشان یک شتر؛ هر چند نفرشان یک شمشیر، یکبندی از لیف خرما درست کرده بودند، شمشیر را با آن بند بسته بودند اینجا! لکن روح، روح الهی بزرگ بود. آن روحی بود که وقتی نیزه را ـ آن در یک جنگی بود ـ آن مخالف گذاشت به شکم آن و فشار داد؛ این دید که خواهد مرد، با این فشار داد خودش را از توی نیزه، یک نیزه توی شکمش رساند؛ خودش را، او را هم کشت، خودش هم مرد! یک همچو روحیه، یک همچو روحی، یا مثلاً به قلعههای بزرگ وقتی که میرسیدند، کشته میدادند برای بالا رفتن، نیزهها را زیر یک سپر میگذاشتند، سپر رویش، یکی رویش مینشست میرفت بالا؛ اگر کشته هم میشد ـ که میشد ـ تا در را باز میکرد[ند]. این روحیه، یک روحیهای است که روحیۀ الهی است. در ملت ما هم پیدا شده است، الحمدللّه]یک تن از حاضران: انشاءاللّه خدا به شما عمر هزار ساله بدهد.]و به همۀ ملت انشاءاللّه عمر با برکت، که هزار سال که نمیشود، لکن برکت هزار سال را. انشاءاللّه، ملت ما این برکت را داشته باشد عمرشان، همان طوری که این برکت بود که سلطنت 2500 ساله را[برانداخت]این محتاج به هزار سال فعالیت بود تا یک سلطنت 2500 ساله را[از بین]ببرند. این برکت بود؛ این برکتی بود که خدای تبارک و تعالی به شما ملت مسلمان مؤمن داد ـ و من دلخوشیم به این تحولات است.
یعنی همان وقت که من پاریس بودم و بعضی از این مسائل را ـ البته تمامشان را آنجا شنیدم؛ یعنی بیشترش را ـ بعضی از این مسائل را در پاریس میشنیدم و مِنْجمله این بود که یک نفری که رفته بود گردیده بود و به دهات اطراف ما، دهات کَمَره، دهات خُمین، دهات جاپَلَق، آنجاها رفته بود، به من گفت که من در آن دهات که رفتم، صبح همان وقتی که بحبوحۀ تظاهرات و اینها بود گفت: صبح که میشد، در هر دهی آخوند ده جلو میافتاد، مردم عقبش تظاهر میکردند و ایشان گفت به من در فلان جا، در قلعۀ حسن
فلک ـ آن قلعۀ حسن فلک[1]را من رفتم میدانم کجاست؛ پهلوی کوهی است که به آن کوه الوند میگویند، آن غیر الوند همدان است، الوندی است مال خمین است، آنجا یک قلعهای است مثلاً به اندازۀ چند مقابل این عمارتها، ده بیست تا خانوار شاید داشته باشد ـ گفت حتی آنجا، گفت من آنجا که رفتم، دیدم مطالبی که در آن قلعه مردم آنجا میگویند همانی است که در تهران میگویند! من آنجا در ذهنم آمد که مسئله مسئلۀ بشری نیست؛ مسئله مسئلۀ الهی است و این پیش میبرد. وقتی مطلب، توجه از جانب ماوراءالطبیعه و غیب باشد، این ملت پشتیبان غیبی دارد و با پشتیبان غیبی، شما پیش بردید؛ و الاّ ابزاری دست شما نبود. حالا چهار تا تفنگ دست پاسبانهای ما هست. اینها غنیمت جنگی است، و الاّ کِی داشتند اینها را. آنی که در بین ملت ما بود «اللّهاکبر» و ایمان بود؛ فریاد «اللّهاکبر» و ایمان بود، و او پیش برد.
برادرها! حفظ کنید این[ایمان]را؛ خواهرها! حفظ کنید این[ایمان]را. تا این سنگر الهی، این دژ محکم خدایی، هست شما پیروزید؛ نه دمکراتها به شما غلبه خواهند کرد و نه کمونیستها. همۀ اینها دفن خواهند شد. لکن به شرط اینکه این روحیهای را که خدا داده است و این وحدت کلمهای را که از جانب غیر به شما هدیه شده است، این امانت را حفظش کنید. الآن این یک مسئلهای است که پیش ما امانت است؛ و باید حفظ کنیم، و وقتی که توجه این باشد که ما برای خدا این کار را میکنیم، این هم باز در پاریس مکرر اتفاق میافتاد، که اشخاص دلسوز، اشخاصی که هواخواه بودند، اینها به من کراراً میگفتند که نمیشود، حالا که نمیشود باید یک جوریش کرد که مثلاً به تدریج پیش برود؛ و قدم بقدم مثلاً پیش برویم و بعضی هم از اینجا پیغام میدادند به من که قدم بقدم پیش برویم. حالا انتخابات را درست کنیم؛ بعد از انتخابات هم، یک مجلس خوبی درست بکنیم و بعد از مجلس خوب و کذا، و کمکم. من به بعضیشان گفتم به اینکه این نهضتی که الآن پیدا شده است و همۀ مردم بزرگ و کوچک الآن توی خیابان دارند
فریاد میزنند، اگر این نهضت خاموش بشود، شما دوباره میتوانید یک همچو نهضتی درست کنید؟ نه! پس قبول دارید که نمیشود. شما میتوانید یک همچو قولی بدهید و همچو اعتقادی پیدا کنید که این آقای «آریامهر» به قول خودش عمل میکند؛ و آمده است میگوید که ملت، علمای اعلام، ای مراجع عظام، من اشتباه کردم! شما احتمال نمیدهید این معنا را که فردا همین آدمی که آمده است میگوید «علمای اعلام»، فردا باز همان قُلْدُر باشد و قلمهای شما را بشکند؟ جواب نداشتند دیگر. گفتم حالا که ما این نهضت را درست کردیم و این را هم از اینها میدانیم که اگر اینها قدرت پیدا بکنند تمام ما را از بین خواهند برد، حالا ما باید عمل بکنیم.
و عمدۀ مطلب این است که ما یک تکلیفی داریم، ما مکلفیم، خدا به ما تکلیف کرده است، که با این مخالفین اسلام و مخالفین ملت اسلام معارضه کنیم، یا پیش میبریم، یا نمیبریم. اگر پیش بردیم، که الحمدللّه هم به تکلیفمان عمل کردهایم و هم پیش بردیم، و اگر هم مُردیم و کشته شدیم، به تکلیفمان عمل کردیم، ما چرا بترسیم؟ ما شکست نداریم. شکست برای ما نیست، برای اینکه از دو حال خارج نیست؛ یا پیش میبریم، که پیروز هم شدیم. یا پیش نمیبریم، که پیش خدا آبرومندیم. اولیای خدا هم شکست میخوردند. حضرت امیر در جنگ معاویه شکست خورد، این حرف ندارد، شکست خورد. امام حسین ـ سلاماللّه علیه ـ هم در جنگ با یزید شکست خورد و کشته شد. اما به حسب واقع پیروز شدند آنها. شکستْ ظاهری، و پیروزی واقعی بود. اگر ماها هم که برای خدا میخواهیم کار بکنیم، شکست هم بخوریم، تکلیف را عمل کردیم؛ و به حسب واقع هم پیروزی با ما خواهد شد.
این را عرض میکنم برای اینکه به شما عرض کنم که من میدانم که الآن گرفتاری زیاد است. نه برای شما؛ نه برای گروه شما؛ برای همۀ گروهها. شما وارث یک مملکتی
هستید که 2500 سال به آن ظلم شده است. و آن این است که شما خودتان مُشاهِد بودید، ده ـ پانزده سالش را شاید شماها یادتان است، از اول آمدن رضاخان به سر کار تا حالا من یادم است، شما هیچ کدام یادتان نیست، از آن وقتی که آن وارد شد به تهران و کودتا کرد تا حالا که اینجا نشستهام، مسائل یادم است؛ یعنی مشاهد بودم، شماها هم زمان محمدرضا را یادتان است و خرابیهایی را که این بیشتر کرد و از سایرین، این دو پدر و پسر هر دو خیانت کردند. اما خیانتهای این بیشتر از خیانتهای او بود. خرابکاری این بیشتر از خرابکاری او بود. ما وارث یک همچو مملکت خراب[هستیم]از همه جهت: اقتصادش یک[جور خراب]خوب، دنبال هر انقلابی آشفتگی است. این قابل تعرّض نیست. یک رژیم بخواهد تغییر بکند، آن هم یک همچو رژیمی، آن هم به دست مردم، نه به دست یک نظامی که روی نظم کارهایش انجام میدهد، نه کودتا، کودتا نبود. آنها میخواستند کودتا بکنند. خوب، البته میدانید که در این شبهای آخری، که ما تهران بودیم، قضیۀ کودتا بود و کشتن همه، لکن خدا نخواست. و همانهایی که میخواستند با دست آنها کودتا کنند همانها هم برگشتند! و خدا برگردانده است. شما غافل نشوید از این. شماالآن افغانستان را ملاحظه کنید، افغانستان الآن چند ماه است گرفتارند مردم ـ خداوند انشاءاللّه که نجاتشان بدهد ـ برای این است که طرفشان، که عبارت از این مرد فاسق است، میکوبد آنها را با طیاره و با توپ و تانک. یکی از عنایاتی که خدای تبارک و تعالی به شما کرد و به ما کرد، اینکه اینها را خدا یک خوفی در دلشان وارد کرد که متشبّث به آن اسلحهها نشدند؛ منصرفشان کرد. آن طور نبود که فانتومها را بیاورند بالای سر تهران و چه بکنند. بعضیهایشان هم که گفته بودند، اطاعت نکردند از آنها. چنانچه آنها قوای انتظامیشان را به کار انداخته بودند و تهران را سرکوب کرده بودند، حالا شما اینجا مجتمع نبودید؛ ما هم نبودیم. این یکی از معجزاتی بود که خداوند اینها را منصرفشان کرد از این اگر هم به ذهن یکیشان آمد، یا ترسید و نکرد. اگر هم دستور داد، طرف ترسید و نکرد؛ یا طرف برای خاطر خدا نکرد. این هم یکی از چیزهایی بود که در این نهضت واقع شد و امری بود ماوراءالطبیعه؛ مثل افغانستان نشد.
در هر صورت این را میخواستم عرض بکنم به شما که شجاع باشید. در گرفتاریها که میآید، پابرجا باشید. مأیوس هیچ وقت نشوید. دولت اگر چنانچه نمیتواند به آن اندازهای که، من تصدیق میکنم که دولت مشغول کار است، کار خیلی هم کردند، این را هم به خود آقایان گفتهام. به آقای بازرگان و دیگران گفتهام که شما کار میکنید و عرضه نمیکنید؛ دیگران کار نمیکنند و میگویند. دیگران کار نمیکنند، فریادش را میزنند! اینها خیلی کار کردهاند، اما عرضه نمیکنند. چند دفعه تا حالا من به آنها[گفتم]آقا، شما این پاکسازی را خوب عرضه کنید؛ آن خانهسازی را عرضه کنید؛ آن امداد را که دارید در همه جا میکنند و میکنید عرضه کنید به مردم. این چیزهایی که تا حالا شده است بگویید. فقط در تمام این مدت یک روز آقای هاشمی،[2]ـ سلّمهاللّه تعالی ـ در مدرسۀ فیضیه شمرد، پنجاه تا تقریباً، یا سی تا، چند تا شمرد، یکییکی، که این کارها تا حالا شده است. خوب، این را باید در روزنامهها بنویسند، صدایش را درآورند، که مردم نیایند از ما سؤال کنند که آقا این چیزی که در «صد[3]» ریخت، خوردید یا عمل شد؟ نگویند مردم که خوب، مردم آن چیزی که در صد ریختند الآن خرج شده، تمام شده؛ باز هم احتیاج است. ولی عَرضه نمیکنند. باید عَرضه کنند، عمل کردند؛ اما این قدر اشکالات در کار است که به این زودی نمیشود درستش کرد. یک مملکت آشفتهای را به این زودی نمیشود اصلاحش کرد. این پافشاری لازم دارد، باید مأیوس نشد. در این قضیۀ کردستان بعضی از آقایان محترم به طور یأسآمیزی و بعضی از سران به طور یأسآمیزی با من تماس میگرفتند ـ حتی این روزهای آخر ـ که چنانچه با اینها وارد مذاکره نشویم؛ چه خواهد شد و چه خواهد شد، از دست ما خواهد رفت. به ایشان گفتم اشتباه میکنی[بگذارید کار]به اتمام برسد مقصود من این است که هیچ وقت یأس را در قلب خودتان وارد نکنید. یأس از جنود شیطان است؛ امید از جنود خداست. همیشه
امیدوار باشید. پشتوانۀ شما، خدا و اسلام است. کسی که پشتوانهاش اسلام است از چه بترسد؟ با یک اشاره همه تمام میشود. اتکال کنید به خدای تبارک و تعالی، اتکال کنید به قرآن و اسلام، و پیش بروید. اینکه یک کسی، مثلاً فرض کنید، سردی با شما میکند، همراهی با شما نمیکند، اینها چیز مهمی نیست؛ خدا همراه شماست؛ ولو حالا با شما یک قدری هم فرض کنید سردی میکنند، یا یک قدری همراهی نمیکنند، یا دلجویی نمیکنند.
کار وقتی برای خدا باشد، دیگر انسان خوف از چیزی ندارد. حضرت علیبنالحسین ـ سلاماللّه علیه ـ در آن بحبوحه که بود و چه میشد، راجع به اینکه همه حاصل مُقدَّر است که باید کشته بشوید، این طور نقل میکنند اهل منبر که عرض کرد به امام ـ علیه السلام ـ که أَوَلَسْنَا عَلَی الحَقِّ؟[4]ما بحق نیستیم؟ فرمود: چرا. گفت: پس چرا بترسیم از مُردن: فَإِذاً لا نُبَالی بِالمَوتِ.[5]وقتی ما بحقّیم، ما بحقّیم. هیچ اشکال در این نیست که ما بحقّیم، ما در مقابل باطل ایستادهایم.
باطل عبارت است از رژیم سلطنتی جابر. و شما مسلمان متعهد در مقابل یک همچو رژیمی و در مقابل دستجاتی که تأیید او را میکردند که ابرقدرتها بودند و سایر قدرتها، شماها بحقّید ـ وقتی شماها بحقّید، از اینکه با ما[فلان]همراهی نمیکند چه باکی. خوب، من که بحقّم، من تکلیفم را دارم عمل میکنم، حالا شما با من موافقت کنید، نخیر مخالفت کنید، ده تا هم فرض کنید که چوب لایِ چرخ بگذارید، من کارم را دارم انجام میدهم. رسیدم به آن کاری که انجام دادم، دو تا چیز بردم: یکی ثواب خدا، یکی رسیدن به مطلب. نرسیدم، ثواب خدا سر جای آن هست، شکست توی کار نیست. شما ملت شکست نمیخورید انشاءاللّه، و به پیش میروید، و انشاءاللّه همۀ این مشکلات
تمام خواهد شد.
البته راجع به این قضیهای هم که آقا گفتند و اینها ، من عصر این آقایان میآیند اینجا با ایشان صحبت میکنم.
امیدوارم که همه موفق باشید، مؤید باشید؛ همه از جنود امام زمان ـ سلاماللّه علیه ـ باشید، و در دفتر آنها اسم شما را بنویسند.