صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان لزوم تبلیغ اسلام با همۀ ابعادش ـ رهایی از خودباختگی نسبت به غرب
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع لزوم تبلیغ اسلام با همۀ ابعادش ـ رهایی از خودباختگی نسبت به غرب
-
حضار
حضار: اعضای انجمن اسلامی نیروی هوایی
بسم اللّه الرحمن الرحیم
قبلا از این آقا تشکر کنم که هم ما را مستفیض کردند امروز به آیات شریفه، و هم آبروی ما را در جاهای دیگر. خداوند انشاءاللّه شما را بپذیرد. من امیدوارم که انجمن اسلامی شما و سایر انجمنهای اسلامی که هست، بتواند اسلام را آن طور که هست عرضه کند. اسلام یک متاعی است که اگر عرضه بشود، معلوم نیست که کسی که ذرّهای انصاف داشته باشد این متاع را نپذیرد و دلخواه نباشد. منتها ما در طول تاریخ بعد از غیبت امام ـ سلاماللّه علیه ـ نتوانستیم آن طور که باید، عرضه کنیم اسلام را، عرضه نتوانستیم بکنیم. و این در این تقریباً دویست ـ سیصد سال به این طرف، برای خاطر عوامل خارجی که اینجاها کمکم آمدند و مطالعات کردند و همه چیزهای ما را مطالعه کردند و ثبت کردند و بردند و کارشناسهایشان در اطرافش فکر کردند، اینها همچو یافتند که چنانچه ـ این طور محتمل است ـ اسلام در محیط اسلام آن طور که هست عرضه بشود، برای آنها مجالی نخواهد بود. از این جهت، با عوامل مختلفهای که داشتند، از داخل و خارج درصدد برآمدند که این متاع را نگذارند نمایش پیدا بکند. این را در تحت پوششهایی مخفی نگه دارند.
و معالأسف ما خودمان هم به آنها کمک کردیم و زیاد هم کمک کردیم. ما از مسائل اسلام، بعض مسائلی که روابط بین فرد و خدای تبارک و تعالی بود گرفتیم؛ و
مابقی مسائل ـ که اکثر کتب فقهی ماست ـ در کتابها مدفون شد، همان توی کتابها محفوظ بود و در خارج نیامد. مباحثی که بحث شد در حوزههای ما همین مباحث، محدود به همین مباحث بود و آنهمه اخبار و آنهمه آیات و آنهمه کتب فقهی ما نمایش خارجی پیدا نکرد. نتوانستیم ما عرضه کنیم امور اجتماعی را، امور سیاسی را. این اموری که مال زندگی است، اینها را نتوانستیم ما عرضه بکنیم. از این جهت، آنها از آن طرف دامن زدند؛ ما هم از این طرف غافل.
آنها[با]قلمهای مسموم ـ که حتی حالا هم بعض از آن انگلها در ایران هستند ـ اسلام را معرفی کردند به اینکه این یک ترتیبی است که مال سابق بود کهنه است حالا دیگر؛ این مال هزار و چهارصد سال پیش از این است، و باید حالا فکر نویی کرد! آنها از آن طرف هرچه توانستند راجع به اسلام گفتند. و حالا هم میگویند و مهمّش این است که از اسلام میترسند. اینهایی که قلمهای مسمومشان یا قدمهای بسیار کثیفشان بر ضد اسلام و جمهوری اسلام و اینها برداشته میشود، اینها بعضیهایشان، یا خیلیهایشان، اصلاً نمیدانند چیست اسلام! غافل هستند، اصلاً نمیفهمند. یک چیزی از یک مقالهای در اروپا منتشر شده است خواندهاند، همان را میزان فهم خودشان[قرار دادهاند]. و همان طوری که ـ غربزدهاند دیگر ـ هر چه آنها بگویند اینها بیدلیل میپذیرند. هیچ دلیلی دیگر نمیخواهند! هر چه آنها در مقالاتشان بنویسند، این دلیلشان این است که او نوشته! شما در کتابهایی که این قرنها از نویسندگان ما، از به اصطلاح «محققین» ما، نوشتهاند ـ الاّ بعضی ـ ملاحظه کنید که اینها هر مطلبی را که میگویند، آخرش دلیلشان این است که فلان پروفسور در کجا این را گفته! فلان کس در کجا این را گفته. تمام استشهادشان به قول آنها نظیر استشهاد ما به قول خداست! ما هم استشهاد میکنیم به قول پیغمبر و خدا در حرفهایمان؛ آنها هم استشهادشان همین نحو است که هرچه که فلان پروفسور گفت همین تمام است! مارکس هرچه گفت درست است دیگر؛ دیگر لازم نیست! مارکسی که
در خارج الآن شکست خورده و مکتبش دفن شده است، حالا تازه آمده است توی جوانهای ما و بچههای ما! تازه حالا اینجا. آنها کنارش زدهاند، اینها گرفتهاند او را! و نمیدانند اصلاً او چه میگوید، و نمیدانند که برنامهاش چی هست، و نمیدانند برنامههای اسلام چی هست. اصلاً نمیدانند اینها را و یک دسته هایی هم هستند که اینها میدانند، اما اجیرند؛ برای اینکه چنانچه اسلام آنطور که هست در خارج بیاید و عرضه بشود، کلاه آنها پس معرکه است؛ نمیتوانند اجانب در اینجا حکومت کنند. از این جهت این یک دستهای از اینها هم اجیر آنها هستند، برای همین که نگذارند یک مطلبی درست بشود، از آن جمله، آن نویسندههایی بودند که اطراف شاه مخلوع بودند. این کتابها کتابهایی نیست که با قلم او باشد. او اهل قلم نبوده است و اهل فهم این چیزها نبوده، برای اینها مینوشتند. در سابق هم برای ناصرالدین شاه شعر میگفتند و میگفتند خودش گفته است! اینها هم حالا کتاب نوشتند و آنهایی که باید بنویسند و آنهایی که اجیرند از آن طرف، کتاب نوشتند و به اسم «اعلیحضرت» منتشر کردند.
اینها با قلمهای خودشان نخواستند که اسلام معلوم بشود چیست. و اینها دیگر یک دستهاند، البته اینها در اقلیتاند، اما مؤثرند. اینها یک دستهای هستند که با علم به مطلب، برای انحراف اذهان، مطالب را میگویند، مطلعاند، نه اینکه نمیدانند، لکن اگر آنچه را میدانند بگویند، کلاه خودشان هم پس معرکه است! کلاه اربابها هم پس معرکه است. از این جهت، آنها هم نمیگذارند که بشود و در این مدتی که اینها رفت و آمدشان زیاد شده است در شرق، آن چیزی را که توفیق زیاد پیدا کردهاند تهی کردن جامعه ماست از محتوای خودش، در این توفیق پیدا کردند. بیجهت نیست که هر قصهای پیش میآید راجع به ـ فرض کنید که ـ اطبا، راجع به سایر طبقات، هر قصهای پیش میآید، قبلهشان غرب است. آتاتورک ـ من گمان میکنم دیده باشم این مجسمه را ـ به من هم گفتند که اینکه ایستاده دستش را این طور کرده و یک مجسمهای هست رو به غرب ـ یعنی همه
چیز از آنجا است . یکی از نویسندههای اینجا هم، که حالا مرده است[1]او هم میگفته است که ما همه چیزمان باید از انگلستان باشد! همه چیزمان. این برای این است که تبلیغات آنها، مغز آنها را تهی کرده است؛ و از خودشان بیگانه شدند. شرقیهای ما از مَآثِر[2]شرق[غافل شدهاند]که اروپا گرفته است. کتابهای شیخالرئیس حالا هم در اروپا مورد استفاده است، مآثر شرق را از دست ما گرفتهاند. و ما را همچو تهی کردند که هرچه صحبت میشود ما حرفمان آنجاست. تا یک کسی زکام میشود، باید برود اروپا! میخواهد لُوزَتَیْنَش را عمل کند، این باید اروپا برود، یا اگر متمکن است، یک طبیبی از اروپا بیاورد. من یک وقت ـ اطبا بعضیشان بودند ـ گفتم که خوب، یک همچو مسئلهای است که شما معلوم میشود هیچی بلد نیستید که این طوری گفتند ما بلد هستیم؛ همانها که ما بلد هستیم در آنجا هم الآن اطبای ما کار میکنند؛ اینها هم که بروند آنجا شاید بسیاریشان پیش اطبای ایرانی[بروند]، اما وضع جوری شده است که این مطلب در همه جا گسترش پیدا کرده. هر که هرچه بخواهد بفهمد، باید اروپا برود. ایران اصلاً جای فهمی نیست! مسئلهای نیست در ایران. این طور نیست که ایران خودش بتواند خودش باشد! این برای این است که این تبلیغات ما را از آن محتوایی که خودمان داشتیم تهی کرده. یعنی شرقی را از شرقیت خودش تهی کرده؛ مغز غربی برایِ او گذاشته؛ و مغز غربی انگل. این دیگر در همۀ قشرها هست، همۀ قشرها یک همچو غربزدگی در آنها هست، منتها کم و زیاد دارد. بعضی زیادتر، بعضی کمتر.
و ما اگر بخواهیم واقعاً مملکتمان نجات پیدا کند، مقدّم بر همه این است که از این غربزدگی نجات پیدا کنیم. شما ملاحظه کنید، حتی اسم خیابانهای ما «روزولت» ، «چرچیل»، چه! خوب چرا؟ برای اینکه ما برای خودمان شخصیتی قائل نیستیم؛ الاّ
شخصیت اروپایی باید باشد. اصلاً مملکت ما تزیین باید بشود به اسماء اینها! این مسئله است. آنها همچو کردند مغز ما را و این طور بار آوردند که اگر بخواهیم یک چیزی بشویم، کتاب مینویسیم، اولش هم اسم یکی از آنها باید باشد تا کتابمان را بخرند! جوانهای ما بخواهند کتاب بخرند، اگر چنانچه به اسم مارکس باشد و لنین باشد، مشتری زیاد است. اگر به اسم شیخالرئیس باشد نه! با اینکه تمام اینها یک صفحه از کتب شیخالرئیس را نمیتوانند بفهمند! ولی معذلک چون شرقی است، از این جهت[...]. ملاّصدرا را اسمش را نشنیدهاند، ملاّصدرا اصلاً اسمش را نشنیدند، ملاّهای ما را اسمش را نشنیدند، اما رجال آنها همه. کتابهای ما را نمیدانند چه است، میگویند «اسلامشناس»! «اسلامشناس»، ما اسلامشناسیم. اسلام را نمیدانند چیست تا اسلامشناس باشند! دو تا جنگ اسلام را میدانند! دو سه تا جنگهایی که واقع شده است. مگر اسلام جنگ است؟ مگر معارف اسلام جنگ است؟ از معارف اسلام بیاطلاعاند. اسلام هم وقتی میخواهند بشناسند، با حرفهای اروپاییها میشناسند. حرفهای غربیها را میآورند. فلان غربی اسلامشناس! اسلامی که غربیها برای ما معرفی میکنند! این برای این است که ما خودمان را باختهایم در مقابل غرب، شرق خودش را باخته است. تا از این باختگی بیرون نیاید، تا محتوای خودش را پیدا نکند، نمیتواند مستقل باشد.
استقلال نظامی یک مسئله است؛ استقلال فکری، استقلال روحی، مغز خود آدم مال خودش باشد، همهاش توی آن غرب نباشد، هر چه میخواهد بگوید: غرب، کی گفته، فلان فیلسوف گفته، فلان چه گفته، این تا شرقیها آن حیثیتی که خودشان داشتند ـ و یک وقتی قبلۀ همه جا بودند. آن وقتی که آنها وحشی بودند، اینها قبله بودند برای آنها ـ تا اینها آن محتوای خودشان را پیدا نکنند و نشوند یک موجود شرقی و خودشان را نشناسند نمیتوانند مستقل باشند. شما هرچه هم زحمت بکشید، تا دانشگاه ما آن مغز غربیش را کنار نگذارد و یک مغز شرقی پیدا نکند، نمیتواند مستقل باشد. دائماً حرف،
حرف آنهاست. فوجفوج از اینجا باید بروند اروپا برای تحصیل. اگر هم اروپا نروند، اینجا نمیپذیرند آنها را. کلام سَر این است که ملت هم این طور شده! مردم هم این طور شدهاند، دولت هم همین طور است، همه همین طور، همه این جورند دیگر که تا این نرود یک مدتی در ـ فرض کنید که ـ فرانسه، ولو آنجا برود و کاری دیگر نداشته باشد ـ اکثراً هم شاید این طوری باشند. آنجا میروند یک کارهای دیگری میکنند ـ ... وقتی که آمد اینجا، آنها هم زود به اینها ورقه میدهند! برای اینکه نمیخواهند که یک آدم دانشمند بفرستند؛ میخواهند یک آدم ورقهدار بفرستند! اصلاً برنامه این است که این اشخاصی که میروند در آنجا و صاحب دیپلم میشوند و[صاحب]تصدیق میشوند، این طور نیست که آنها تصدیق کرده باشند اینها را، این تصدیق استعماری است! تصدیق استعماری. بنای آنها بر این است که خودشان یک جور تصدیق میکنند ـ به این زودیها به[خودشان]تصدیق نمیدهند ـ به ما هم یک جور، به ما زود تصدیق میدهند! برای چه ؟ برای اینکه نمیخواهند که ما یک چیزی داشته باشیم. نه، آنها نه! همیشه ما محتاج به آنها باشیم و همیشه انگل باشیم. تا ما از آن غربزدگی در نیاییم و مغزمان را عوض نکنیم و خودمان را نشناسیم، نمیتوانیم مستقل باشیم؛ نمیتوانیم هیچ داشته باشیم.
کوشش کنید اسلام را بشناسانید به مردم. این انجمنهای اسلامی کوشش کنند که این متاعی که ما داریم و هیچ کس ندارد، این قرآنی که ما داریم، این سنتی که ما داریم و هیچ کس ندارد در دنیا، این را معرفی کنید. کارشناسها را پیش خودتان ببرید از آنها استفاده کنید و این را توسعه بدهید که یک وقت انشاءاللّه ایران بشود انجمن اسلامی ایران، نه فقط فرض کنید در نیروی هوایی یا در نیروی زمینی یک انجمن اسلامی؛ همه انجمن اسلامی.
خداوند انشاءاللّه همۀ شما را توفیق بدهد. موفق باشید و از خدمتگزاران اسلام باشیم و باشید انشاءاللّه با قصد خالص و نیّت الهی، انشاءاللّه.