صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان نقشههای امریکا علیه انقلاب اسلامی و ناکامی دربرابر ارادۀ ملت
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع نقشههای امریکا علیه انقلاب اسلامی و ناکامی دربرابر ارادۀ ملت
-
حضار
حضار: اعضای اتحادیه انجمناسلامی دانشجویان اروپا، امریکا وکانادا، و دانشجویاناصفهان
بسم اللّه الرحمن الرحیم
یکی از جنود ابلیس «یأس» است. در اموری که انسان باید با امید و طُمَأنینه[1]و تصمیم عمل بکند شیاطین ایجاد یأس میکنند و با این ایجاد یأس جوانهای ما را در آن مسائلی که باید با تصمیم جدّی پیش ببرند گاهی سست میکنند. من آن قدری که یاد دارم، از اول نهضت تا حالا که اینجا نشستم، چه آن وقت که در حبس بودم، و چه آن وقت که در تبعید به ترکیه بودم، و چه آن وقت که در عراق بودم، و چه آن وقت که به پاریس آمدم، و چه آن وقت که شاه با آن طَمْطَراقها[2]و قدرتها بود، و چه آن وقت که او[3]رفت و بختیار شروع کرد، من هیچ وقت مأیوس از مسائل نبودم.
و اعتقادم این بوده است که این ملت وقتی که چیزی را بخواهد، میشود. خصوصاً اخیراً که در پاریس بودیم ـ نمیدانم حالا آقایان را آنجا ملاقات کردم یا بعضیشان را ـ صبح میآمدند، ملاقاتشان میکردیم، هم خواهرها هم آقایان، اخیراً که در آنجا بودیم و اخبار ایران به ما میرسید، و از جمله اخبار که بعضیها خودشان لمس کرده بودند، و برای من آمدند گفتند، این بود که گفت که من در دهات بعضی از مناطق رفتهام ـ و اسم
یک قریهای، یک قلعهای[4]را برد، که آنجا خود من هم رفتم؛ اطراف ماست ـ او میگفت که در این دهات صبح که میشود، آن ملای محل جلو میافتد و مردم دنبال او تظاهر میکنند؛ و آن قلعه را اسم برد که آن قلعه را من رفتهام و دیدهام چه قدر است؛ شاید مثلاً ده خانوار، پانزده خانوار، بشود توی آن قلعه زندگی بکنند؛ گفت حتی آن قلعه که من رفتم دیدم همان حرفهایی که تهران گفته میشود توی آن قلعه هم مردم آن قلعه میگویند. این برای من خیلی جالب بود، و اطمینان آورد که یک مطلبی که مطلب ملت است، و این طور مطلبِ ملت است که هر جا پا بگذاری همان مطلب هست؛ شما که در اروپا بودید و آنهایی که در امریکا بودند و آنهایی که در خارج کشور هر جا بودند همان مسائل را میگفتند که آنهایی که در داخل بودند؛ دانشجویشان همانی میگفت که علمای دینیشان میگفت، بازاریشان همان را میگفت که کارگرشان میگفت، بچههای این قدریشان همان را میگفت که بزرگها میگفتند؛ این مورد اطمینان من شد که یک دست غیر طبیعی در کار است.
شعاع عمل انسان تا یک حدودی است. یک کسی میتواند یک محله را تحت تأثیر قرار بدهد، یک کسی میتواند یک شهر را، یک کسی میتواند یک استان را، اما کسی نمیتواند به این ترتیب همه قشرهای موجود در هر جا را، از یک ملتی، از بچههای کوچک و تا پیرمردهایشان و دانشجویشان، با افکار متعددهای که اینها دارند و با ایدههای مختلفی که دارند، همه را تحت یک مطلب بیاورد؛ این نمیشود الاّ اینکه دست غیبی در کار است. من مطمئن شدم به اینکه یک عنایتی از طرف خداوند تعالی هست؛ که آن عنایت انشاءاللّه تا محفوظ است، شما پیروزید.
تا این توجه ملت ما به مقاصد اسلامی است، این ملت پیروز است و این حرفهایی که
گفته میشود و قلمهایی که هست و اینها چیزی نیستند. آن وقت که آن قدرتها بود که همۀ قدرتهای موجود پشتیبانی میکردند از محمدرضا، مکرّر شاید از امریکا به ما پیغام میدادند؛ در پاریس که من بودم، مکرّر میآمدند، و مستقیماً با من تماس میگرفتند، گاهی با بعضی از کسانی که به من مربوط بودند تماس میگرفتند، گاهی به صورت تحذیر[5]و گاهی به صورت نصیحت، و اینها و میخواستند که حفظ کنند محمدرضا را؛ رژیم را میخواستند حفظ کنند. انگلستان هم به صراحت[تلاش]میکرد که ما باید این را حفظش کنیم، منافع ما در این است! دیگران هم همین طور بودند و معالأسف دولتهای اسلامی هم همین طور بودند. دولتهای اسلامی هم پشتیبانی میکردند، و اصلاً جدا بودند از مقاصد ما، و مطابق با این مشی میکردند. معذلک یک ملتی وقتی یک چیز را خواست و آن خواستش هم خواست الهی بود، یک مطلب مادی نمیخواست، میگفت ما اسلام را میخواهیم، جمهوری اسلامی را ما میخواهیم، میخواهیم ظلم نباشد، میخواهیم رژیم غارتگر نباشد، مسائلی بود که همهاش اسلامی بود، همهاش انسانی بود، با یک همچو ملتی نمیشود کسی در بیفتد و بخواهد چه کند، نمیشود.
ما فرض میکنیم اصلاً در دنیا این طور است، ما فرض میکنیم که یک وقت از طرف یکی از این اَبَرقدرتها بریزند ایران را بگیرند ـ نمیکنند، نمیشود این. اما ما حالا فرض میکنیم ـ لکن با یک ملتی که همه یکپارچه هستند نمیتوانند بمانند. گرفتن یک جایی یک طور، ماندنِ در آنجا یک طور دیگر است؛ وضعش جور دیگر است. بخواهند برای هر آدمی یک مأمور بگذارند؛ اینکه معقول نیست. در هر شهری یک عده میگذارند، بعد از چندی، همین مردم آن عده را از بین میبرند. کشورگیری غیر کشور نگهداشتن است. اینها عاقلاند اولاً که نمیشود دیگر در دنیا با اِعمال زور، آن طوری اصلاً معقول نیست دیگر. ثانیاً قُوای اَبَرقدرت[ها]همه مقابل هم ایستادند. این مواظب
اوست، آن هم مواظب این است؛ این یک قدم اگر جلو برود، آن هم میگوید من هم میخواهم جلو بیایم. از این جهت، خداوند این طور ملتها را به همین معنا حفظ میکند که قدرتهای بزرگ در مقابل هم بایستند و نتوانند هیچ کدام تعدّی بکنند. و آنها میدانند که ـ اگر فرض کنیم ـ که یک قدرت هم بشود و بخواهد حمله بکند و یک جا را بگیرد، نمیتواند ادامه به حیات خودش بدهد. این کشورگیرهایی که یک وقتی میریختند و یک جایی را میگرفتند بعد از چندی همهشان از بین میرفتند و مستهلک میشدند؛ بلکه جزء همین ملت میشدند.
بنابراین، ملت وقتی یک مطلبی را میخواهد، این عملی خواهد شد. و شما اسلام را خواستید و جمهوری اسلامی را خواستید و احکام اسلام را هم همهمان میخواهیم و این عملی میشود. بیخود دست و پا میزنند! خودشان را زحمت میدهند، البته ما را هم زحمت میدهند. اما زحمت دادن یک مطلب است؛ پیروز شدن مطلب دیگر. البته هر کسی که یک صحبتی بکند، قلمفرسایی بکند، انتقاد بکند، خوب، یک زحمتی است؛ یا فرض کنید اینهایی که میروند و در میان کشاورزها و پیش کشاورزها، و پیش کارگرها و اینها ایجاد فتنه و فساد میکنند، خوب، یک زحمتی ایجاد میکنند؛ اما این طور نیست که حالا که چهار تا جوان گولخورده یا چهار تا جوان اجیر، که خیلی محتمل است در بعضی اینها که اینها اجیر امریکا هستند به یک صورت دیگری.
چنانچه من توده را، در «حزب توده»، آن اولش را ـ حالا که دیگر من بیاطلاعم، خیلی درست نمیدانم ـ اولی که حزب توده پیدا شد، آن شخصی[6]که این حزب را درست کرد، و همه میگفتند که این از مثلاً شوروی است و از اینهاست، از روسیه است، سرچشمه گرفته اینها، آن شخص همسفر من بود در مکه و در بیروت، که ما برای انتظار کشتی سیزده روز بودیم، این هم آنجا بود و میآمد پیش ما. یک آدم نمازخوان، حج
برو و خیِّر هم بود! لکن خوب، تحت نظر یک دسته آن وقت؛ که به نظر میآمد که انگلیسها، حزب توده را درست کردند. حزب تودهای که منتسب به یک قشر دیگری است، آنها درستش کردند. حالا هم همین طور به نظر آدم میآید که بعضی از این احزابی که چپگرایی میکنند، و خودشان را میچسبانند به چین، یا میچسبانند به شوروی، به نظر آدم این طور میآید که نه، اینها یک اشخاصی هستند که امریکا درست کرده برای ما که شلوغ بکنند اینجا و صدا ایجاد کنند و دوباره آنها برگردند. دلیل من بر این مطلب این است که اینها یکی از کارهاشان قضیۀ رفتن در پیش کشاورزها اول میرفتند و میگفتند، کشاورزی را جلو میگرفتند که اصلاً کشاورزی نکنند! اینجا زورشان نرسید. بعد میرفتند که نگذارند اینها جمع بکنند. آنجا هم که مأیوس شدند، و مردم جمع کردند؛ بعد شروع کردند خرمنها را آتش زدند.
این طایفهای که ادعا میکنند ما طرفدار خلق هستیم، طرفدار مردم هستیم، توده را مثلاً چه داریم، خلق را چه، ما از ایشان میپرسیم که آتش زدن خرمنها اولاً چه منفعتی برای تودهها دارد؟ این ضعفایند که خرمن درست کردند. یک سال این بیچاره زحمت کشیده یک عدهای یک خرمن درست کرده، این خرمن آتش زدن طرفداری از این ضعفاست؟! بعد هم میگوییم که کی منفعت از این میبرد؟
یکی از طُرقی که برای کشف بعضی جرایم است این است که یک جرمی که واقع میشود، ببینیم کی از این جرم منفعت میبرد که بگوییم زیر سر اوست. اگر ما گندم نداشته باشیم، از کجا گندم وارد میکنید؟ از امریکا. اگر ما فرض کنید جو نداشته باشیم، باز هم امریکا. زراعت هرچه نداشته باشیم، آن کس که صادر کننده است برای ما امریکاست. نه چین به ما زراعت میتواند بدهد[نه شوروی]، شوروی خودش هم از امریکا میگیرد! شوروی هم ندارد، منفعت به جیب امریکا میرود، پس شما عُمّال امریکا هستید؛ برای اینکه اگر منفعت به جیب آنها[و]دیگران میرفت، ما میگفتیم از
آنها هستید ـ نمیخواهم بگویم آنها چطورند. آنها هم از آنها بدتر! همهشان با وضع ما موافق نیستند، همه میخواهند که از این سُفره یک حَظّی ببرند لکن در این قضیه که آتش زدن خرمنها و امثال ذلک باشد، این منفعتش مستقیماً توی جیب امریکا میرود، برای اینکه آنها گندمهایشان زیاد است و بالاخره یا باید آتش بزنند یا به دریا بریزند، و بازار میخواهند.
همان طوری که ملاحظه کردید که قضیۀ «اصلاحات ارضی» هیچ نبود الاّ اینکه یک بازاری برای امریکا درست کند و نگذارند ما زراعت داشته باشیم. همان طوری که خود آن مَردَک[7]از عمّال امریکا بود، و برای بازار درست کردن امریکا این کار را کرد و نقشه از آنها بود، و آن اجرا میکرد. الآن هم نقشه از آنهاست و اینها اجرا میکنند. منتها آن به اسم «آریامهر»؛ اینها به اسم فلان و فلان چپگرا! مسئله این طوری است، همینها بودند که در زمانی که او بود از او طرفداری میکردند. در دربار هم از همینها بود، از بزرگانشان در دربار هم بودند... دیگر وقتی خود امریکا هیچ کاری نتوانست بکند؛ با همه صحبتهایی که کرد، یک وقت به صورت ارعاب، و یک وقت به صورت مصلحتاندیشی. اخیراً هم که شاه رفته بود و بختیار بود، دیگر به صورت اینکه نه، صلاح نیست، حالا زود است، نورَس است، حالا چه، میآمدند که من را نگذارند به ایران بیایم، جدیت میکردند که ما نیاییم ایران. همین جدیت آنها باعث شد که من فهمیدم که رفتن ما مُضر به حال اینهاست! برای اینکه آنها برای صلاح ما نمیگفتند که شما زود است حالا بروید و حالا پیغام فرستادند به وسیلۀ رئیس جمهور فرانسه[8]که آوردند برای ما خواندند پیغامشان را، که الآن چه طور است و کذا هست و زود است، نورَس است، حالا شما یک قدری چند هفتهای باشید. من دیدم که معلوم میشود که در این چند هفته میخواهند اینها قوایشان را مجتمع کنند که دیگر هیچ کاری از ما برنیاید. حالا که مردم الآن قیام کردند و نهضت کردند، حالا باید رفت، هرچه شد. ما بنا گذاشتیم
برویم، و آنها بستند فرودگاه[را]. ما گفتیم خوب، هر وقت باز شد میرویم، معلوم است که تا ابد نمیبندند که وقتی باز شد، ما آمدیم.
علی_' ایّحالٍ مأیوس نباشید. این از جنود ابلیس است که به انسان تزریق میکند. قدرتمند باشید، که این از طرف خداست، خدا شما را قدرتمند کرده، ملت قدرتمند است:یَدُاللّهِ مَعَ الجَمَاعَةِ[9]خداوند میفرماید:وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِاللّهِ جَمِیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا.[10]خوب، ما اگر اطاعت این امر را کردیم، خداوند ما را واگذار میکند که ما را بچاپند؟! ما اطاعت بکنیم امر را، که ما اعتصام کنیم به اسلام ـ حبلاللّه همین اسلام است ـ ما اعتصام کنیم به حبل خدا، به اسلام، به قرآن و توجه کنیم به او همهمان، تفرقه هم نداشته باشیم، بعد خدا ما را وادار میکند، واگذار میکند، به اینکه ما را بچاپند؟ نه، دیگر نمیشود. اگر ما وفا کردیم به این امر خدا و عمل کردیم به امر خدا و با هم شدیم، همۀ قشرهایمان با هم شد، خارج و داخل، دانشجو و طلبه، همه با هم این نهضت را تا اینجا که رساندیم تا آخر ببریم، شک نکنید که پیروز هستید، هیچ شک نکنید.
الآن مهار پیروزی دست خود ملت است، دست خود ملت است. کلید پیروزی دست خود ملت است، ملت باید بفهمد که آن چیزی که او را پیروز کرد همین بود که همه با هم بودند و اعتصام بحبلاللّه بود؛ همه با هم چسبیده بودند که ما جمهوری اسلامی میخواهیم، ما اسلام میخواهیم، ما قرآن را میخواهیم، ما اسلام را، ما حکومت عدل الهی میخواهیم. این اعتصام به «حبلاللّه» بود. این اعتصام به «حبلاللّه» اسباب این شد که یکدفعه یک قدرت شیطانی که همۀ قدرتها، نه همۀ قدرتهای ابرقدرتها، قدرتهای کوچک هم دنبال[او]بودند، بیخود نشد که ما را به کویت راه ندادند، یعنی راه ندادند که من از این دروازۀ کویت بیایم رد بشوم آنجا سوار شوم به طیّاره و بروم؛ این قدر هم
راه ندادند! گفتند از همان جا که آمدید به همان جا برگردید. وقتی هم عراق آمدیم دیدیم که ... من فکر کردم که ما هر جا برویم همین صحبتها هست؛ برای اینکه اینها همه مربوطند به هم، یک سیاست است، اینها همه پشت او ایستادهاند. ما دیدیم که خوب، حالا برویم در خارج. خارج آمدیم و آنها هم پشیمان شدند. ما آمدیم آنجا. جوانهای آنجا... من متشکرم از این جوانهای عزیز ما که از همه جاها آمدند احوال از ما پرسیدند؛ مجتمع شدند، حرفهای ما را شنیدند؛ منتشر کردند مصاحبات ما[را]در آنجا. گاهی همه جا منتشر میشد. و این یک راهی برای پیروزی ما بحمداللّه بود.
در هر صورت به شما عرض بکنم که تحت وسوسۀ ابلیس و عُمّال ابلیس ـ که همینهایی است که مینویسند و همینهایی که میگویند ـ هیچ وقت نروید. شما پیروزید و پیروزی تا آخر مال شماست. آنی که من به شما عرض میکنم این است که کلید پیروزی را حفظ کنید، کلیدش را اگر حفظ کردید عنایت خدا با شماست. اجتماعتان را حفظ کنید. الآن دنبال این نباشید که ما حوایجی داریم برآورده نشده. این را به این آقا دارم میگویم. من هم میدانم که حوایج[برآورده نشده.]من هم حوایجی دارم که برآورده نشده، آقا هم حوایجی دارد، و آقا هم. همه یک چیزهایی میخواهند که آنها نشده. من که از اول مسائل یادم هست،[حدود]پنجاه و هشت سال، شماها هم که در بین راه ملحق شدید، زمان این شاه را ادراک کردهاید، از آن وقت که چشمتان را باز کردید، اختناق بوده، زحمت بوده، گرفتاری بوده، توی حبس بوده؛ تبعید بوده؛ از این مسائل بوده؛ گرفتاریهای دیگر که چپاول بوده ـ همه چیز شما را بردهاند اینها. جواهرات که پشتوانۀ این مملکت بوده، یک مقداریش را رضاشاه برد و انگلیسها بین راه از او گرفتند و بردند؛ یک مقداریش را هم ایشان حمل کرد و برد. الآن هم بانکهای ما گرفتار قرض است؛ یعنی دولت گرفتار قرضهایی است که اینها از بانکها گرفتهاند و گذاشتند رفتند. در هر صورت، الآن وقت این نیست که ما گرفتاریهای شخصی که داریم طرح کنیم، و هی به
دولت اشکال بکنیم؛ به ملت اشکال بکنیم؛ به نهضت اشکال بکنیم.
شما بدانید این را که در عالم همچو نهضت به این خوبی نبوده، انقلاب «سفید» این بود؛ نه آن که او درست کرده بود. شما نهضتهایی که، انقلابهایی که در عالم واقع شده یکی انقلاب فرانسه است که بزرگ است، یکی انقلاب شوروی است، آن قدری که آنجاها آدم کشته شده، و سایر انقلابات آن قدری که آنجاها خونریزی شده اینجا نشده. برای چه؟ برای اینکه بعد از انقلاب یک اسلام[آمده]نمیگویم اسلام تحقق پیدا کرد؛ لکن نسیم اسلام بود. دیگر اینهایی که انقلاب کردهاند ننشستهاند آنجا همین جور سر بِبُرند تا آخر. هرکس را احتمال بدهند که مخالف است به تفنگ ببندند، این مسئله نبود. البته یک عدهای که پنجاه سال این مردم را قتل و غارت کردند این عده که عددشان شاید تا حالا به صد و چند نفر بیشتر ـ نمیدانم حالا من عددشان را، کم بوده عددشان، جنایتشان زیاد بوده ـ لکن عددی از ایشان کم بوده، اینها البته به جزای خودشان رسیدند، نه آن جزایی که باید برسند. آن جزا در آنجا باید واقع بشود، در اینجا نمیشود. اصلاً یک نفر آدمی که صدها خانواده را بیسرپرست کرده، صدها جوان را از مادرهایشان جدا کرده و داغ کرده و آتش زده و بو داده است روی تاوههای متصل به برق! این را نمیتوانیم ما جزایش را اینجا بدهیم. یک جان این دارد، آن یک جانش را فرض کنید از او گرفتند؛ آن هزارها خانواده را چه کرده، ما نمیتوانیم. این دلیل بر این است که یک جای دیگری هست که باید او تا ابد بسوزد؛ و تا ابد جنایاتی را که کرده جبران بشود. در آنجا جبران میشود انشاءاللّه. مقصود من این است که این حرفهایی که حالا دارند میزنند ما از این بزرگترش را شنیدیم و اعتنا نکردیم. اینها دیگر چیزی نیستند. یک تتمهای است که دست و پایی این آخری میزنند. چلاپ و چلوپی[11]میکنند!
و انشاءاللّه با قدرت شما و با قدرت ایمان شما، و قدرت اسلام، این نهضت به آخر
میرسد و بوی اسلام را آن وقت میشنوید که چه معطر است اسلام، چه نظامی است این اسلام که آنکه در رأس واقع شده است، مثل خود پیغمبر ـ صلیاللّه علیه و آله و سلم ـ و آنهایی که در پایین ـ به اصطلاح شماها یا مردم ـ واقع شدهاند، اینها در یک جا با هم مجتمع میشوند و مینشینند و صحبت میکنند ـ و عرض میکنم ـ قصه میگویند و صحبت و تجییش جیوش[12]میکنند و اینها؛ بنای پیغمبر این طور بود. پیغمبر که خلیفةاللّه بود، همه او را قبول داشتند، وقتی که در مسجد مینشست نمیشناختندش کسی از خارج میآمد نمیشناخت، برای اینکه بالا و پایینی در کار نبوده. آن وقت حتی یک همچو چیزی هم نبوده است که بیندازد زیرش. آن روی یک حصیر، اگر خوب بود حصیر؛ و الاّ روی زمین مینشستند. اسلام این است. ما دلمان میخواهد البته قدرت ما نداریم که آنی که هست عرضه کنیم؛ اما هرچه آدم بتواند به مبدأ خیر نزدیک بشود باید خودش را نزدیک کند. حالا که من نتوانستم مثلاً مثل «مالک اشتر» عمل کنم، خوب، هرچه بتوانم خودم را نزدیک کنم به آنها باز خوب[است]ـ و من امیدوارم که مملکت ما یک مملکت اسلامی بشود جوانهای ما یک جوانهای مُسْلِم، معتقد به اسلام بشوند. و اگر این ایمانی که ما را پیش برد باقی باشد، احدی دیگر نمیتواند به شما تعدّی کند و انشاءاللّه نخواهد توانست.
از خدای تبارک و تعالی سلامت و سعادت همهتان را میخواهم. و همین حس[اسلامی]یکی از اموری است که انسان به او خیلی علاقه پیدا میکند و خیلی مایۀ امیدواری است. این انقلاب روحی است که در ملت پیدا شده. انقلاب روحی بالاتر از این سدّی است که شکستید. شما از اروپا پا شدید آمدید که به مردم کمک کنید. این انقلاب روحی مهم است. این را هیچ کس نکرده الاّ خدا. خدا مقلب[القلوب است]. شما در بین دست خدای تبارک، دست معنوی خدای تبارک و تعالی هستید که هر جا
میخواهد[برمیگرداند آن را]. شما یک وقت مشغول کار خودتان بودید؛ در زمان[سابق]من مشغول طلبگی خودم بودم، شما مشغول آقایی خودتان، کی شما را از آنجا برداشت و آورد اینجا که بروید در یک روستا زحمت بکشید برای برادرانتان؟ این خداست، این دست خداست که قلبهای شما را اینطور کرده، قدرش را بدانید. دل شما الآن در دست خدا[است]هر طوری میخواهد میگرداند، و به خیر گردانده. الآن شما را از آنجا او آورده، جوانهای دانشگاه و نمیدانم دکتر و مهندس و اینها، که هر کدام باید یک جای دیگری باشند، زنهای محترمه و خانمهای عزیز، که باید در جاهای چه باشند، همینها در این روستاها رفتهاند و دارند درو میکنند؛ چه میکنند. البته دروگر نیستند به آن معنایی که رعیت دروگر[است]؛ اما یک عمل کوچک اینها همچو قدرت میدهد به این دروگرها که اگر یک جریب[13]زمین را آن وقت درو میکردند، حالا دو جریب زمین درو میکنند. وقتی دروگر آمد دید که این خانمهایی که باید زیر سایه بنشینند آمدند توی آفتاب و گرفتند دارند جو را درو میکنند و جمع میکنند، و اینها قدرتی در نفس آنها پیدا میشود. یک ارزشی دارد عمل اینها که قدرت به آنها میدهد، و آنها کارشان چند برابر میشود، خیلی ارزش دارد این. وقتی ببینند شما از اروپا پا شدید آمدید، از امریکا پا شدید آمدید اینجا، برای اینکه کمک کنید به برادرهای خودتان، ببینید چه حالی برای این رعیت پیدا میشود. این رعیتی که هر روز یک سازمان امنیت میرفت بالا سرش و یا شلاقی میزد یا چه و چه. حالا میبیند که از اقصی بلاد خارج، نه داخل، برادرانشان آمدند و میگویند که ما آمدیم به شما کمک کنیم، ما آمدیم که با شما درو کنیم، ما آمدیم با شما زراعتتان را برداریم، نمیدانید این چه حَظّی برای آنهاست و در قلب آنها چه اثری خواهد گذاشت، و نمیدانید ارزش اینکه یک قلب ضعیف را شما همچو خوشحال کردید، این ارزش چه قدر است. معنویت عمل را نمیدانیم ما چه قدر است، خیلی زیاد است، عمل ولو کوچک هم باشد. و شما از باب
اینکه دروگر نیستید شاید نتوانید درست درو بکنید، لکن چند تا خوشۀ گندم را وقتی شما جمع بکنید، این قدر ارزش دارد و این قدر قلوب را به شما متوجه میکند و این قدر مردم را امیدوار میکند و نهضت ما را پیش میبرد که خدا میداند. خداوند همهتان را حفظ کند و خداوند همۀ شما را سعادتمند کند، و این تحول روحی که پیدا شده است، حفظ کند این تحول را.
من حالا وقت ندارم، لکن از اموری و خیانتهایی که دستگاه به ما کرده است، یکی همین قضیۀ اختلاف است. از طرق مختلفه جوانهای ما را منحرف کردند، راههای مختلف. شیاطین اینها نشستند بررسی کردند و راههایی پیدا کردند برای اینکه نسل جوان ما را بِکِشند به یک فسادهایی، و از آن چیزهایی که مربوط به خودشان و زندگی خودشان[است]غافل کنند. این مراکز فسادی که بیشترش در تهران است و در همۀ شهرستانها هست، این با یک نقشه و حساب است. اگر یک جوانی رفت در یک مرکز فسادی، فردایش هم رفت، ده روز رفت، عادت میکند به آن مرکز فساد؛ دلش دنبال اوست. یک جوان یا جوانهایی که دلشان دنبال مراکز فساد باشد، وقتی که خواب میبینند خواب همان مراکز را میبینند، بیدار هم میشوند حواسشان آنجا باشد و بعد هم بروند سراغ همان مقاصد فاسده، این دیگر فکرش دنبال این نیست که مملکت ما گرفتاری دارد، باید این گرفتاری را ما خودمان رفع بکنیم. این دیگر ذهنش منعطف است از این مسائل. این اختلاطهایی که درست کردهاند و ایجاد کردند برای ملت ما و جوانهای ما را مختلط کردند با هم، و کشیدند به یک مسائل فاسدی؛ این هم جزء همان نقشههایی است که برای ما کشیدند. این قضیۀ اختلاط در دریا یک چیز عادی نیست، یک چیزی نیست که همین طوری شده باشد، یک نقشهای است برای اینکه جوانهای ما را منعطف کنند ذهنشان را به این مسائل. اگر چندین هزار جوان ما جذب شدند به مراکزی که اینطور مسائل شهوی و حیوانی در او مطرح است، همین چندین هزار جوان را ملت ما از دست داده.
2 - طمطراق: فَرّ و شکوه؛ خودنمایی.
3 - شاه.
4 - قلعۀ «حسن فلک» در «کمره» است که بارها در سخنرانیهای خود به آن اشاره فرمودهاند. «کمره» نیز نام منطقهای است که مرکز آن خمین است و مطابق است با شهرستانهای خمین و محلات کنونی و ناحیه آشتیان.
5 - تحذیر: ترساندن، برحذر ساختن، پرهیز دادن.
6 - همسفر امام در سفر مکه و بیروت ـ سلیمان میرزا یکی از پایه گذاران حزب کمونیست و توده در ایران بود!
7 - شاه.
8 - رئیس جمهوری فرانسه در آن زمان آقای «والری ژیسکاردستن» بود.
9 - حدیث نبوی، صحیح ترمذی، ج 3، ص 316.
10 - «به ریسمان خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید».
11 - صدای دست و پا زدن فردی که در آب افتاده و در حال غرق شدن میباشد.
12 - فراهم ساختن سپاه و لشکر.
13 - جریب معادل 325 مترمربع واحد سطح اراضی زراعی در گذشته بوده است.