صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان مقصد انبیا، استقرار نظام عادلانه
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع مقصد انبیا، استقرار نظام عادلانه
-
حضار
حضار: دانشجویان و اهالی شیراز، کارکنان مجمع اسلامی وزارت اقتصاد و دارایی
بسم اللّه الرحمن الرحیم
کوششهایی که انبیا میکردند و جنگهایی که با مخالفین راه حق میکردند، و خصوصاً جنگهایی که در صدر اسلام واقع شد، مقصد جنگ نبوده است، و مقصد کشورگشایی هم نبود. مقصد این بوده است که یک نظامی عادلانه که در آن نظام عادلانه، احکام خدا جاری بشود[باشد].
انبیا آن همه زحمت کشیدند نه فقط برای اینکه طرف را از صحنه خارج کنند و خودشان صحنه را دست بگیرند، بلکه مقصد اصلی این بوده است که این انسانهایی که انسانیت ندارند، این اشخاصی که در راه خلاف دارند سیر میکنند و آنها میدیدند که این راه خلاف، راه شقاوت است، راه ضلالت است، راهی است که مردم را در این دنیا به شقاوت و در آن دنیا هم به مهلکه میکشاند؛ انبیا از طرف خدای تبارک و تعالی مأمور شدند برای نجات مردم، مردم را اگر به حال خودشان میگذاشتند جز یک حیوانی که خوردن و خوابیدن را و شهوات را ادراک بکند و در راه آن، عمل بکند چیز دیگری را نمیتوانستند بفهمند، از باب اینکه ماورای طبیعت بر مردم پوشیده است. آنی که مردم میدانند همین عالم را عالم طبیعت را و آنهایی که علمشان دیگر زیاد هست، خصوصیات طبیعت را زیادتر میفهمند. لکن همۀ آنها همین است که از طبیعت بهرهور میشوند و به طبیعت توجه دارند و انسان را هم به همین جنبۀ طبیعی میشناسند، و برای همین جنبۀ طبیعی انسان هم زحمت میکشند.
تمام زحمات مادّیین که مربوط به مکتب الهی نباشد، صرف ادراک طبیعت و خصوصیاتی که در طبیعت است میشود و استفاده از طبیعت، آن هم طبیعت انسان از طبایعِ عالَم. هر چه نگاه بکنید از این تمدنهای بزرگ، جدید و از این پیشرفتهای عظیم انسانی، میبینید که همۀ آن مربوط به همین طبیعت است و مربوط به استفادۀ انسان از طبیعت است، آن هم استفادۀ انسان طبیعی از عالم طبیعت. از عالم طبیعت به آن طرف، این موجودات طبیعی نمیتوانند بفهمند، و لهذا اینها راهی به آن عالم ندارند مگر از راه وحی که همۀ عالم در تحت سیطرهاش هست و چون این انسان مثل سایر حیوانات نیست ـ که همان حیات طبیعی و دنیایی باشد ـ بلکه انسان یک طور خلق شده است که علاوه بر حیات طبیعی، حیات مابعدالطبیعه هم دارد، و آن حیات مابعدالطبیعه حیات صحیح انسان است، اینجا همان حیات حیوانی است، از این جهت مردم محتاج شدهاند به اینکه در پیدا کردن راه صحیح از طریق وحی به اینها گزارش داده بشود و خدای تبارک و تعالی هم منّت بر مردم گذاشت و انبیا را مبعوث فرمود تا اینکه راه را به اینها نشان بدهند.
تمام تعلیمات انبیا برای مقصد نشان دادن راهی است که انسان ناچار از این راه باید عبور کند. ناچار انسان از این عالم طبیعت به یک عالم دیگری عبور میکند؛ اگر سرخود باشد یک حیوانی است که از این عالم به عالم دیگر میرود. و اگر چنانچه به راه انبیا برود انسانیتش کامل میشود و هر چه بیشتر اطاعت کند، بیشتر انسانیتش رشد میکند. تمام کوشش انبیا برای این بوده است که انسان را بسازند؛ تعدیل کنند؛ انسان طبیعی را مبدل کنند به یک انسان الهی؛ در همین عالم که هست هم باز این جور باشد. نظر انبیا به این عالم با نظر اشخاص دیگر فرق دارد، آنها میخواهند این عالم را الهی کنند؛ یعنی به هر چه نگاه میکنند آثار الهیّت در آن ملاحظه کنند. سایر قشرها، چه فلاسفه باشند و چه سایر دانشمندان باشند، خصوصاً دانشمندان طبیعی، اینها تمام نظرشان به این است که
آثار طبیعت را کشف کنند، و استفاده از طبیعت بکنند. انبیا طبیعت را قبول دارند؛ لکن طبیعت را مهار میکنند به طوری که در تحت الهیّت مهار بشود؛ در تحت عالم بالاتر باشد. همان استفادهای را که ماها که اطلاع از آن واقعیات نداریم ـ از این عالم طبیعت میکنیم. آن آدمی که از ماعدای طبیعت هم اطلاع دارد همین استفاده را میکند؛ با فرق اینکه، این که استفاده میکند نظرش به همین طبیعت است و او که استفاده میکند طبیعت را، آثار آن عالم میداند و حق تعالی را در طبیعت مشاهده میکند. این همه جنگهایی که در اسلام شده است و زحماتی که اولیای خدا کشیدهاند و اینها برای اینکه اسلام را پابرجا کنند؛ احکام اسلام را پیاده کنند. آن هم برای اینکه انسانها را هدایت کنند به یک واقعیاتی که اطلاع بر آن ندارند، راه را نمیدانند؛ آنها میدانند راه را این طور باید بروند.
ما تا حالا که این جمهوری اسلامی را، همۀ شماها زحمت کشیدید و همۀ قشرهای ملت متحد شدند با هم و خونها را دادند و زحمتها کشیدند و زجرها کشیدند و این سد را شکستند و رأی به جمهوری اسلامی هم دادند، این برای این نبود که فقط حریف را از میدان در بکنند و خودشان به جای او بنشینند، این برای این بود که یک رژیم فاسد را تبدیل کنند به یک رژیم صحیح، رژیم عادل. که وقتی رژیم عادل تحقق پیدا کرد و احکام اسلام آن طوری که باید تحقق پیدا کرد، آن وقت افراد اگر عمل کنند، راه صحیح واقعیت را پیدا میکنند و رژیم هم اگر چنانچه اسلامی باشد و عمل، عمل اسلام باشد و همۀ نظام، نظام اسلامی باشد، یک نظام عادلانهای که به هیچیک از افراد تعدی نشود، در هر ادارهای بروید آنجا اسلام را ببینید، در هر بنگاهی بروید آنجا هم ببینید اسلام هست، اینکه حکومت میکند اسلام حکومت بکند؛ غیر اسلام در کار نباشد. ما تا حالا نرسیدیم به این، ما رأی دادیم به اینکه جمهوری اسلامی[باشد]. حالا هم رژیم ما جمهوری اسلامی است. اما این طور نیست که تا ما رأی دادیم جمهوری اسلامی، یک
جمهوری اسلامی شده باشد. فقط نظام الآن نظام جمهوری اسلامی[است]، و دنیا هم شناخته است ایران را به اینکه اینجا رژیمش جمهوری اسلامی است؛ اما اسلام که این را نمیخواسته که ما یک رأی بدهیم و بگوییم جمهوری اسلامی، اسلام میخواسته که در رژیمش این طور باشد که هر جا پا بگذاری احکام اسلام باشد؛ غیرش نباشد. اگر ما با همۀ زحمتها، با همۀ خون دادنها، به اینجا رسیدیم که جمهوری اسلامی و باز رهایش کنیم، تمام کارهایمان هدر رفته؛ یعنی طاغوت فرق نمیکند که محمدرضا باشد، یا من و شما، حیطۀ شعاع عملیات مختلف است؛ یک کسی طاغوت است در خانواده خودش، یک کسی طاغوت است در خودش و همسایههایش، یک کسی طاغوت است در محلهاش، یک کسی در شهر، یک کسی هم در یک استان؛ یک کسی هم در سطح کشور. در طاغوتی[بودن]فرقی نیست؛ در شعاع عمل فرق است. همین طاغوتی که در خانوادۀ خودش طاغوت است اگر دستش برسد در محله هم طاغوت است. اگر دستش برسد، در همۀ سطح کشور طاغوت است. برای اینکه خودش وقتی طاغوت هست دیگر شعاع عمل کم و زیادش پیش او فرقی ندارد. دستش نمیرسد، دستش برسد، همان کارهایی که محمدرضا میکرد این آدم هم همان کارها را میکند، تا تربیت اسلامی و انسانی و تحت تربیت انبیا کسی نباشد، دستش نمیرسد، و الاّ وقتی دستش برسد همۀ آن کارها را میکند، حالا هم خیال میکند نمیکند. این آدمی که در منزل خودش ظلم میکند، در منزل خودش تعدّی بر اولادش، بر فرزندش، بر خادمش میکند، این اگر زیادتر بشود خدمهاش، زیادتر بشود اولادش، زیادتر بشود تابعش، همان قدر که آنها زیادتر میشوند این وسعت ظلمش زیاد میشود؛ برای اینکه آدمِ ظالم است. ظالم اگر ده نفر تحت سیطرهاش باشند، ظلمش به اندازۀ ده نفر است. اگر سی و پنج میلیون جمعیت هم باشند، ظلمش به اندازۀ سی و پنج میلیون نفر است. آدم، همان آدم است، برای اینکه آدم نشده است؛ یک موجود طاغوتی شیطانی است. این موجود طاغوتی شیطانی اگر تحت سیطرۀ انبیا نرود، تحت تعلیم و تربیت انبیا نرود، هیچ فرقی مابین این فرد با آن فردی که یک عالم را دارد میچاپد در روحیات نیست، در عمل هست؛ از باب اینکه
این دستش نمیرسد، او دستش میرسد. اینهایی که مثلاً فرض کنید در ایران سیطره داشتند، مثل محمدرضا، اگر در عراق هم سیطرهاش میرفت، همین ظلمهایی که اینجا میکرد آنجا هم میکرد. اگر در همۀ ممالک اسلامی هم سلطه پیدا میکرد، همین کارهایی که اینجا میکرد در همه جا میکرد. اگر در همۀ عالم هم سلطه پیدا میکرد، همان مطالب بود. میبینید که این ابرقدرتها که دستشان را همه جا دراز میکنند برای چاپیدن، آن آدمی که چاپیدنش یک حدود خاص داشت وقتی که شد رئیس، یک قدری وسعت پیدا میکند و همان کارها را آنجا میکند. گمان نکنید که من و شما اگر دستمان برسد به آنها نکنیم، تا آدم نشویم همان حرفها هست.
باید همه فکر این معنا را بکنیم که رژیممان را رژیم اسلامی بکنیم. رژیم اسلامی به این است که این افرادی که در کار هستند، این افرادی که در این رژیم سر کار هستند، ـ فرض کنید که مشغول به خدمتگزاری هستند ـ کارمندهای دولتی همهشان، هر کدام آنجا که کار میکنند، کارشان کار اسلامی باشد. این فکر نباشد که حالا که این اداره آنجایش خراب است، خوب، بگذار اینجایش هم خراب باشد! حالا که آن آدم آنجا خلاف میکند، خوب، بگذار اینجا هم خلاف بکند، همه مکلّفیم؛ همۀ ما. اگر همۀ عالم خلاف بکنند، یک آدمی که تربیت شدۀ تحت مکتب انبیاست او خلاف نمیکند. تمام عالم وقتی که به هم بخورد و ظلم بشود، حضرت موسی خلاف نمیکند. از اینکه حالا همه دارند میچاپند پس باید من هم این کار را بکنم، نه. در تربیت انبیا این جور نیست. علی بن ابیطالب ـ سلاماللّه علیه ـ همۀ عالم اگر کافر هم میشدند به حال او فرقی نمیکرد؛ جز غصه خوردن به اینکه چرا اینها دارند خلاف میکنند، و الاّ مَشْیِ او هیچ تغییری نمیکرد. آن روزی که تو خانه نشسته بود، با آن روزی که یک خلافت دارای آن وسعت ـ که ایران یک جزئش بود تا مصر و در حجاز و همۀ اینجا تحت سیطره بود و از اروپا هم یک مقداری ـ هیچ فرقی در حال روحیش نبود که حالا که من دارای یک
همچو چیزی هستم، باید مثلاً چه بشود، هیچ ابداً در روح او هیچ فرقی نمیکرد. برای اینکه روح، روح الهی بود. روح الهی در آن فرقی نمیکند یک جمعیت کمی تحت نظر او باشد، یا یک دنیا باشد، در حال روحی او فرقی نمیکند. او موظّف است عدالت کند. میتواند با این چهار تا که هست عدالت بکند؛ اگر توانست، به همه جا عدالت را گسترش میدهد.
همۀ ما الآن که اسم جمهوری اسلامی روی خودمان گذاشتیم و رژیم سابق را فرستادیم ـ بحمداللّه ـ به خارج و دفنش کردیم، و دیگر هم زنده نخواهد شد انشاءاللّه، همۀ ما الآن مکلفیم که این رژیمی که ادعا داریم که تحقق پیدا کرده، واقعیتش تحقق پیدا کند؛ از حدّ لفظ به حدّ معنا بیاید؛ از حدّ رأی به حدّ خارج بیاید. شما که مأمورین یک وزارتخانه هستید یک طور باید عمل بکنید، آنها هم که در وزارتخانۀ دیگرند یک طور؛ همه باید مأمورین اسلامی باشید. هر فرد باید خودش را موظف بداند به اینکه این کاری که الآن این کار جزئی که پشت میز نشسته به او محوّل است، این کاری که به او محوّل است، روی عدالت عمل بکند؛ منتظر نشود که وزیر، عادل بشود. وزیر، عادل بشود یا عادل نباشد، شما باید عادل باشید. نخستوزیر عادل باشد یا نه، برای خودش ضرر دارد و نفع دارد. آن حسابش علی_' حدّه هست. شما هم حسابتان علی_' حدّه است، پیش خدا حسابش علی_' حدّه است، پیش ملت هم حسابش علی_' حدّه است. شما که این کار جزئی، این پیشخدمتی که این کار جزئی دستش هست، عدالت در آن کارش باید بکند. آن رئیس اداره هم که در آنجا نشسته آن هم عدالت در همان کار باید بکند؛ منتظر نشود دیگران عادل بشوند تا او عادل بشود، مثل این است که من منتظر بشوم دیگران نماز بخوانند تا من نماز بخوانم، یا منتظر بشوم دیگران ناهار بخورند تا من ناهار بخورم! چه طور وظایف طبیعی را آدم این طوری عمل میکند. وظایف طبیعی را هر کسی شخصی عمل میکند؛ شما هیچ وقت انتظار کشیدید دیگران نفس بکشند تا شما بکشید؟ دیگران نگاه کنند تا شما نگاه[کنید]؟ هیچ همچو نیست. شما به حسب طبیعتتان وظایف طبیعی را شخصاً عمل میکنید. وظایف الهی هم همین طور است. همان طوری که
وظایف طبیعی را شخصاً عمل میکنید، وظایف الهی را هم شخصاً شما موظفید عمل کنید، به علاوه، موظفید که دیگران را هم وادار کنید به این کار. در اینجا موظف نیستید که دیگران را وادار کنید که نگاه کن. اما در آنجا موظفید دیگران را تعدیل کنید؛ دیگران را هم تربیت کنید.
هر کدام ما موظفیم خودمان عمل کنیم؛ و موظفیم دیگران را هم وادار کنیم. اگر یک همچو روحیهای در یک ملتی پیدا بشود، که انشاءاللّه امیدوارم پیدا بشود، اگر یک همچو روحیۀ تعاون معنوی، همان طوری که در این برههای که انقلاب بود یک تعاون مادی پیدا شده بود این هم معناً بود، اما معاونت راجع به این بود که اینهایی که میآمدند در خیابانها تظاهر میکردند خانهها به آنها آب میدادند؛ غذا میدادند، عرض کنم، مردم کمک میکردند؛ معاونت میکردند. اگر یک روحیۀ معاونت معنوی پیدا بشود در انسان، در همه که هر کسی خودش را موظف بداند به اینکه علاوه بر اینکه خودش یک آدمی است که میخواهد عدالت بکند، وظیفهشناس است، پشت میز که نشسته کار خودش را که میکند و کار مردم را که میخواهد انجام بدهد روی وظایف است، نه روی طمع است، نه روی ترس و خوف است، روی وظیفه است آن طوری که وظایف شخصی خود را آدم عمل میکند، برای خودش وظیفه میداند که برای بچههایش لباس بخرد؛ این یک وظیفهای است پیش آدم، نه خوف است و نه طمع. اگر انسان ـ آن کسی که متصدی یک کاری است ـ وظیفه بداند این را که من حقوق مثلاً میگیرم وظیفهام این است؛ نخیر، حقوق هم نمیگیرم وظیفه انسانیم این است؛ وظیفۀ اسلامیم این است که حالا که متکفل یک امری شدم و یک دستهای به من محتاجاند که کارهایشان را راه بیندازم، کارها را تعویق نیندازم، همان قدری که میتوانم، به هر ترتیبی که جریان دارد جریان بدهم، با رفاقت، جلو و عقب انجام ندهم، خلاف عدالت نکنم، اگر جلو و عقب انجام بدهم این همان کارهای طاغوت است، طاغوت در یک چیزِ کم،
در یک شعاعِ کم، چنانچه هر کداممان توجه به همین معنا داشته باشیم، هر کسی به خودش متوجه بشود، خودش را درست کند، ادارهای که دارای پانصد نفر مأمور است، هر مأموری آن کاری را که به او محوّل است سرش را زیر بیندازد و کارش را انجام بدهد، یک اداره درست میشود، یک وزارتخانه درست میشود، باقی درست میشود، همۀ کشور درست میشود. اگر یک همچو چیزی در یک کشوری پیدا شد، این کشور مترقی است. کشور مترقی این نیست که سینماهای کذا داشته باشد و آن کارهایی که در آن میشد. یا مترقی آن است که مراکز فحشا، آن قدر زیاد باشد، مشروبخوری آن قدر زیاد باشد؛ این انحطاط است.
کشور مترقی این است که افرادش مترقی باشند. فرد مترقی آن است که وظیفهشناس باشد، وظایف اداریش، وظایف الهیش. اگر انسان وظیفهشناس شد، یک انسان مترقی است؛ یک انسان عادل است. یک مملکتی اگر انشاءاللّه موفق بشویم، موفق بشوید، به اینکه[در]این مملکت همه وظیفهشناس بشوند و جمهوری اسلامی بشود، جمهوری اسلامی این است که ادارۀ مالیهاش هم اسلامی باشد؛ ادارۀ عدلیهاش هم اسلامی باشد. تحول باید پیدا بشود. تحول در نظام و تحول در افراد که این نظام را میخواهند پیش ببرند. به مجرد اینکه تحول در نظام هم باشد و تحول در افراد نباشد، فایده ندارد. برای اینکه وقتی تحول در افراد نباشد، اگر حالا هم یک کسی یک تحولی در نظام درست کند، فردا همین افرادند که این نظام را میخواهند پیش ببرند؛ همین افراد نظام را مُعْوَج میکنند؛ برخلاف میکنند.
تحول در افراد، در روحیۀ افراد، میزان است، و این با این است که همۀ آقایان بنای بر این بگذارند که کارهایشان را روی وظیفهشان عمل بکنند. خودشان را ببینند در یک جمهوری اسلامی؛ ببینند در یک مملکتی هستند که رأس این مملکت
امام زمان ـ سلاماللّه علیه ـ مراقبشان هست؛ مأمورهای مخفی دارد؛ ملائکةاللّه مأمورند، خودش را تحت مراقبت ببیند، بگوید که ما یک مملکتی الآن هستیم که یک مراقبی داریم معصوم، و ما تحت مراقبت هستیم، اعمالمان باید یک اعمالی باشد که یک وقتی به عرض ایشان رسید، راضی از ما باشد. در هر جا که کار میکنید، شما برای مسلمانها میخواهید خدمت بکنید.
دولتها خدمتگزار مردم هستند، نه فرمانفرما. این رژیم طاغوتی است که مثلاً یک نخستوزیرش، یک رئیس جمهورش، فرمانفرمایی بخواهد بکند، طاغوت همین است. بله، آن مقداری که وظیفه هست که امر و نهی بکند، وظیفه است میکند. اما بخواهد زاید بر آن مقدار وظیفه فرمانفرمایی بکند، حالا که رسیده به اینجا سوء استفاده بکند، این همان رژیم طاغوتی است، حالا دستش به زیادتر نمیرسد، یا خوف دارد از اینکه مردم به او اشکال بکنند. اگر دستش باز بشود، همان کارهایی که محمدرضا میکرد شاید من هم بکنم؛ اگر دست برسد. تا تربیت یک تربیت صحیح نباشد فایده ندارد.
و شما آقایان انشاءاللّه من امیدوارم خودتان، رفقایتان، دیگران، سفارش کنید همه که ما الآن در یک نظامی واقع شدهایم که ما میگوییم ما اسلامی هستیم. شما یک گروه اسلامی هستید الآن. یک گروه اسلامی اگر همان ادعا باشد، خوب، همۀ عالم میتوانند ادعا کنند. مگر محمدرضا نمیگفت من مسلمانم، قرآن هم طبع میکرد، خدمت حضرت رضا هم میرفت و میایستاد و برایش زیارتنامه هم میخواندند و نماز هم میخواند و همۀ این کارها را میکرد؛ اما نبود این طور. ما اگر بخواهیم رژیممان رژیم اسلامی باشد و این ادعایی که میکنیم که ما مُسْلِم هستیم و ما طرفدار اسلام هستیم و طرفدار رژیم اسلامی هستیم، باید این قدم را هم برداریم که مهمّش این قدم است که محتوای یک مملکتی اسلامی باشد. هر جایش برویم در مملکت اسلامی رفتیم، نه اینکه وقتی رفتیم بازار، ببینیم بازار همان بازار و همان رباخوری و همان اجحاف و همان
گرانفروشی بیجا و همانها، و بعد هم فریاد میکند که اسلام! بعد هم چراغانی میکنند! خیال میکنند با این میشود امام زمان را بازی داد! نمیشود. تا یک نوری در قلب ما پیدا نشود فایده ندارد. هر چه هم از این اعمال بکنیم، اعمال است. از این اعمال همه میکنند، باید این اعمال بشود؛ نه اینکه اینها نشود، این اعمال بشود، پیوند با قلب داشته باشد، با قلبمان یک کاری کنیم که این عمل را قلب ما آورده باشد.
در هر صورت ما الآن در یک جمهوری لفظی اسلامی هستیم، نه جمهوری اسلامی. جمهوری طرح جمهوریت است. حالا طرحش هست، طرحش هم حالا به تمامی باز نیست. وقتی مملکت ما جمهوری اسلامی است که همه چیزش اسلامی باشد. هر چه ناقص باشد، جمهوری اسلامی ناقص ما داریم، حالا جمهوری اسلامی لفظی داریم. اگر چهار تا ادارهمان درست بشود، یک جمهوری اسلامی ناقصی. به اندازۀ این اسلامی شده. اگر انشاءاللّه همهاش اسلامی بشود، آن وقت مدّعی هستیم. ادّعای ما این است که جمهوری اسلامی، و این ادّعا صحیح است و از ما میپذیرند این را. و این را هم نباید هر یک فکر کند که بگذار دیگران بشوند تا من بشوم. هر کسی باید آن کاری را که میکند آن کار را خوب انجام بدهد. شما شبیهخوانهای سابق را دیدهاید، این شبیه که میخواندند، «شمرِ» خوب آن بود که خوب شمر باشد! اگر آن شمر بنا بود یک کاری بکند که سیدالشهدا باید کند، این خوب «شمر»ی نیست! سیدالشهدا، به حسب شبیه هم آن است که آن عمل را خوب انجام بدهد، اگر آن عمل را خوب انجام بدهد، یک شبیهخوان خوبی است. هر یک ما باید آن عملی که دستش میدهند خوب انجام بدهد. نرود سراغ اینکه دیگران چه میکنند، بخواهد دخالت[کند]در کار دیگران. نه، دخالت در کار دیگران نکنید. شما آن کاری که به آن موظف هستی همان کار را خوب انجام بده، برادرت هم که پهلویت نشسته اگر انجام خواست بدهد، دیدی یک خلافی میخواهد بکند، به او بگو که آقا ما جمهوریمان اسلامی است.
جمهوری اسلامی معنایش این است که عدالت باشد، عدالت این است که این آدمی که الآن احتیاج به من دارد، از خارج آمده الآن، از راه دور آمده، به این اداره احتیاج دارد، زود رسیدگی بشود به احتیاج این. این طور نباشد که یک کسی که آشنای ما هست، جلو کارش را انجام بدهیم، یک کسی که خیر، غریبه هست، عقبتر انجام بدهیم و هکذا، چیزهایی که شما میدانید میشد، این چیزهایی که میشد دیگر نگذارید بشود.
خداوند انشاءاللّه همۀ شما را حفظ کند؛ توفیق بدهد و امیدوارم که همۀ ما با هم بتوانیم که یک جمهوری اسلامی درست کنیم.