صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان اخلال و توطئۀ گروهکها در دانشگاهها و مراکز کارگری و کشاورزی و ضرورت رویارویی با آنها ـ خطر نفاق و التقاط
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع اخلال و توطئۀ گروهکها در دانشگاهها و مراکز کارگری و کشاورزی و ضرورت رویارویی با آنها ـ خطر نفاق و التقاط
-
حضار
حضار: گروهی از دانشجویان دانشگاه تهران
بسم اللّه الرحمن الرحیم
این گروهها که در دانشگاه و در رسانهها و در سطح کشاورزی و در سایر جاها مشغول سمپاشی هستند و با اسم ملتدوستی و ملتخواهی و به اصطلاح خودشان کمونیست، مشغول فعالیت هستند، من گمانم این است که امریکایی هستند! امریکاییها در هر جا یک چیز درست میکنند. در این ممالک اسلامی، صورت کمونیست و شبیه مارکسیست درست میکنند. دست آنها پشت سر اینهاست به حَسب گمان من. باید از این آقایان که طرفدار تودهها هستند پرسید که حساب کنند این طرفداریشان را. ما حسابش را میکنیم: رفراندم با مصالح توده مخالفت داشت؟ بر خلاف مصلحت مردم بود؟ رژیم شاهنشاهی برود و یک رژیم انسانی ـ اسلامی بیاید، این خلاف مصلحت توده بود؟ اگر خلاف مصلحت توده بود، شما پس شاهنشاهی را میخواهید؛ پس شما کمونیست نیستید؛ شما امریکایی هستید که رژیم طرفدار امریکا را میخواهید. و اگر چنانچه برخلاف مصلحت ملت نیست ـ چنانچه نیست؛ همه میدانند که نیست ـ چرا مخالفت کردید؟ چرا صندوقها را سوزاندید؟ چرا مسلحانه از بعضی جاها جلوگیری کردید؟ چرا تحریم کردید؟ شمایی که طرفدار تودهها هستید خوب، تودهها هرچه میخواهند شما باید با آنها باشید. تودههای ایران رفراندم را نمیخواستند؟ صدِ، 99 تقریباً نرفتند رأی بدهند با آن اشتیاق؟ با آن وضع، که همه میدانید که حتی مریضها، معلولها رفتند و در بعضی جاها بعد از اینکه
رأی را در صندوقها انداختند، همان جا فوت شدند! به من این مطلب رسید؛ اینهایی که وقت رأی دادنشان نبود، مثل بچههای کمتر از سن رأی دادن، اظهار ناراحتی میکردند. یک عدهشان اینجا جمع شد[ند]. من برایشان صحبت کردم؛ دلداری دادم به آنها. خوب، یک همچو چیزی که همۀ ملت میخواست، چطور شد که این آقایانی که طرفدار ملت هستند مخالفت کردند؟ کشاورزی مخالف با مصالح مملکت ما و ملت ماست؟ اگر کشاورزی نشود، نفعش به جیب کی میرود؟ باید این را حساب بکنیم تا آقایان معلوم بشود چکارهاند. آن وقت که کشاورزان میخواستند تخمافشانی بکنند، اینها میرفتند مانع میشدند از آن کار. بعد که این را موفق نشدند و حالا میخواهند درو بکنند، میروند مانع میشوند از آن کار. اگر کشاورزی ما محصول نداشته باشیم، آیا خلاف مصلحت ملت است، یا مصلحت ملت است؟ مصلحت ملت ما، تودههای ما، این است که کشاورزی ما راه نیفتد و ما همه چیزمان محتاج به امریکا باشد؟ این خدمت، خدمت به امریکاست، یا به شوروی؟ به امریکاست. اینها یا میگویند ما شوروی هستیم یا چین هستیم و اهل کمونیست چین هستیم؛ یا اینکه، آنطور که ما میگوییم، امریکایی هستند.
همه میدانند که کشاورزی ما یعنی همین کاری که شاه کرد و همین خیانتی که شاه کرد، به اسم «اصلاحات ارضی»، کشاورزی ما را به زمین زد و امریکا نفعش را برد. یک مقدارش امریکا یک مقدارش هم صهیونیسم. اینها اگر تودهای هستند به اصطلاح خودشان، کمونیست هستند، مارکسیست هستند واقعاً، دلسوز برای ملت هستند ـ آنها هم که هستند آنها هم نیستند! آنها هم دروغ میگویند. اما حالا ما فرض میکنیم ـ اگر چنانچه اینها برای ملت دلشان سوخته و میخواهند خدمت کنند به ملت، خدمت این است که ما محتاج باشیم که گندم و جو و برنج و عدس و همه چیزمان از امریکا بیاید؟ امریکا این چیزها چون زیاد است در آنجا میسوزاند؛ به دریا میریزد؛ زیاد است. «اصلاحات
ارضی» را پیش آوردند که کشاورزی را به زمین بزنند. من همان وقت هم دکتر امینی[1]آن وقت نخست وزیر بود؛ گاهی کسی را میفرستاد پیش من، من همان وقت به او پیغام دادم که تو خودت اهل کشاورزی هستی، خودت مَلاک هستی، تو میدانی که اگر چنانچه این اوضاع به هم بخورد اداره نمیتوانند بکنند؛ این برای اداره کردن نیست. خوب، حالا ما از این آقایانی که دور میگردند و کشاورزی را میخواهند نگذارند که به جریان بیفتد میپرسیم که خوب، به جریان که نیفتاد، نفعش تو جیب کی میرود؟ همه میدانیم که به جیب امریکا. پس شما از عمال امریکا هستید. اگر از عمال امریکا نباشید، باید بگویید که کشاورزی[فعال]بشود که نفع توی جیب امریکا نرود.
خوب میآییم سراغ کارخانهها. به نفع ملت است که این کارخانهها راه بیفتد و جریان پیدا بکند، یا به ضرر ملت است؟ به نفع مملکت ماست که کارخانههایش به کار بیفتد؟ یا ما باید در این محصول کارخانهها هم دستمان را پیش دیگران دراز کنیم، نفعش را باز ببرند اکثرشان؟ پس شما عمال دیگران هستید.
میآییم سراغ دانشگاه. آیا به نفع دانشگاه هست که جوانهای ما تحصیل نکنند؟ هر روز توی دانشگاه بیایند یک بساطی درست کنند، یک میتینگی درست کنند، یک ـ عرض کنم ـ اغتشاشی ایجاد کنند که جوانهای ما درس نخوانند؟ این به نفع کیست؟ به نفع مملکت ماست این؟ ما اگر دانشگاهمان خوب باشد، دانشگاهمان صحیح عمل بکند، به نفع ملت است، یا به ضرر ملت؟ خوب، شما نمیگذارید که دانشگاه راه بیفتد، این به نفع کی تمام میشود؟ این هم به نفع خارج. برای اینکه همان طوری که آن دستها نمیگذاشت که دانشگاه جریان صحیحش را پیدا بکند که ما در این مطالب هم محتاج بشویم به خارج، دستمان را پیش غیر دراز کنیم، اینها هم دارند همین کار را انجام میدهند که ما در همه چیزمان محتاج به خارج باشیم. حالایی که ما یک مملکتی پیدا
کردیم و دست دیگران را کوتاه کردیم، الآن نفت را برای خود ما میخواهند استخراج کنند، خوب، شما میروید نمیگذارید نفت را هم استخراج کنند؛ این به نفع کیست؟ ما هر یک از کارهای اینها را وقتی بنشینیم حساب بکنیم، اینها به نفع امریکا بیشترش میشود.
بنابراین، شما به اسم «کمونیست»، به اسم «مارکسیست»، به اسم «توده»، برای امریکا کار میکنید! آدمهای غیر عاقلی نیستید که بیخودی برای امریکا کار کنید. نخیر، آدمهای عاقلی هستید: جیبتان را آنها پر میکنند! کی به شما پول میدهد که بروید جلوی کارخانهها بایستید و بگویید تعطیل کنید، ما بیشتر از آنها به شما پول میدهیم؟! این پولها از کجا میآید که میروید دم کارخانهها میایستید و به کارگرها میگویید که ما بیشتر پول به شما میدهیم؛ شما کار نکن ما مزدتان را میدهیم. این پول از کجا برای شما میآید؟ شما که از خودتان که چیزی ندارید بدهید؛ بیچیزید. شما اگر چیزدار بودید که این کارها را نمیکردید. این پولها را کی به شما میدهد که نگذارید کارخانهها به راه بیفتد؟ اگر روسها میدهند، پس شما تابع آن هستید؛ پس شما عمال اجنبی هستید. اگر انگلیسها میدهند همین طور. و به گمان من امریکاییها میدهند.
پس شما در این جهت هم که میروید پول میدهید که کارگر کار نکند و خودتان هم که پول ندارید، این پولها از خارج میآید. وقتی که از خارج آمد، خوب شما این سرحدات ما که میخواهیم جلوی اجنبی را بگیریم، میخواهیم مملکتمان یک مملکت باشد، میخواهیم مستقل باشد، میخواهیم تجزیه نشود، چطور رفتید افتادید اطراف مملکت و با هر بساطی که میتوانید میخواهید تجزیه را درست کنید؟ شما خدمتگزار این مملکت هستید؟ اگر خدمتگزارید چطور تجزیه میخواهید بکنید یک مملکت را؟ این تجزیه به نفع کیست؟ به نفع ایران است؟ به نفع ملت ماست؟ یا آن هم به نفع دیگران است؟ شما هر جای قضیه را بگیرید مشت اینها باز است. باید این را به آنها گفت؛ باید
نوشت؛ باید تبلیغ کرد.
آقا شما نشستهاید که چهار تا کمونیست بیایند در دانشگاه و قبضه کنند دانشگاه را؟! شما مگر کمتر از آنها هستید؟ عدد شما بیشتر از آنهاست؛ حجت شما بالاتر از آنهاست. شما این مسائل را که بگویید، خیانت اینها را میتوانید واضح بکنید در آن مکان، در دانشگاه. خیانتشان را میتوانید واضح بکنید که خودشان بگذارند بروند. بایستید، صحبت کنید. بگویید آقا، خوب بیایید یکییکی بگویید ببینم شما چکاره هستید آمدهاید توی دانشگاه دارید اخلال میکنید؟ میخواهید چه بکنید؟ میخواهید درس بگویید برایمان؟ شما کار خودتان را اول حساب بکنید که چکاره هستید توی این مملکت. شما از اهل این مملکت هستید، یا عمال غیر هستید خودتان را به ما میچسبانید؟ بایستید آقا بگویید. البته باید اشخاصی هم که گوینده هستند بیایند در دانشگاه و من پیشنهاد میکنم که آقای آقا سید علی آقا بیایند، خامنهای. شما ممکن است که بروید پیش ایشان از قول من بگویید ایشان بیایند به جای آقای مطهری. بسیار خوب است ایشان، فهیم است؛ میتواند صحبت کند؛ میتواند حرف بزند.
در هر صورت عمده، فعالیت خود شماهاست. مرحوم مدرس، خدا رحمتش کند ـ مردی بود که ملکالشعرا گفته بود از زمان مغول تا حالا مثل مدرس کسی نیامده ـ میگفت که بزنید که بروند از شما شکایت کنند؛ نه بخورید و بروید شکایت کنید! من رفتم پیشش ـ خدا رحمتش کند ـ اخوی ما[2]نوشته بود به من که یک نفری است اینجا رئیس غله است. آن وقت یک رئیس غلۀ زمان رضاشاه بود. به من نوشت که بروید به آقای مدرس بگویید که این مرد آدم فاسدی است. دو تا سگ دارد یکیاش را اسمش را «سید» گذاشته، یکیاش را «شیخ»! شما بروید[بگویید]که این را از اینجا بیرونش کنند.
من رفتم به ایشان گفتم. گفت بکُشیدش! گفتم آخر چطور بکشیم؟ گفت من مینویسم بکشیدش. گفتم آخر شما اینجا مأمور هستید، شما اینجا هستید، آنها آنجا نمیتوانند. گفت چطور شد که وقتی قافلهها از گلپایگان میآیند عبور کنند و بروند به کمره[3]میخواهند عبور کنند میفرستید لختشان میکنند، حالا نمیتوانید بکشید یک کسی را؟!
اینها تودهنی میخواهند آقا! عدد شما زیادتر است؛ حجت شما بالاتر است؛ خیانت آنها واضح است. گفتن میخواهد. اجتماع بکنید، بگویید مطالب را. یک رئیس، یک معلم را که میبینید کمونیستی است بیرونش کنید از دانشگاه. من نمیگویم حالا جنگ بکنید با آنها، جنگ نمیخواهیم حالا بشود، اگر یکوقتی منتهی به این شد، به یک روز اینها را بیرونشان میکنیم! اما حالا نمیخواهیم یک جنگی بشود؛ میخواهیم حالا با ملایمت بشود؛ اما خوب، با صحبت. آنها صحبت میکنند؛ شما هم صحبت بکنید. شما ننشینید یکی دیگر برایتان صحبت بکند؛ یک روحانی بیاید صحبت کند؛ خودتان بروید، هر کدامتان میتوانید، در مقابل آنها بایستید صحبت کنید. آن میگوید؛ شما هم بگویید. آن وقت یکییکی انگشت بگذارید روی کارهایشان که تو این کاری که میکنی برای چیست؟ تو، تو تابع کی هستی که این کارها را میکنی؟ تو ایرانی هستی و این کار را میکنی، یا امریکایی هستی یا شوروی؟ یا برای آنها کار میکنی، یا برای ایران. اگر برای آنها کار میکنی، جای شما اینجا نیست، برو آنجاها کار بکن. تو برای آنها داری کار میکنی. واضح است که منفعتی که به دست میآید از نبود زراعت در ایران جیب امریکا میرود. همه میدانند این را. ما چه چیزهایمان از امریکا وارد میشود و این بازاری بود که شاه درست کرد و حالا شما تابع او هستید؛ شما دنبال او هستید، شما میخواهید همان رژیم را پیش بیاورید، نمیخواهید که یک رژیم صحیحی باشد، شما هم تابع همان هستید.
شما میخواهید همان بساط را درست کنید برای ما. ما هم تا حالا زحمت کشیدیم، این ملت اینقدر خون داده است، اینقدر زحمت کشیده است، شما آن کنارها نشستید تماشا کردید. مثل بسیاری از این روشنفکرها آن کنار نشستند تماشا کردند. این جوانهای ما از دانشگاهی و از ـ عرض میکنم که ـ جنوب شهری و از اینها ریختند و کارها را انجام دادند، حالا که کارها را انجام دادند، اینها از آن طرف مرزها راه افتادهاند و آمدهاند اینجا و با تذکرههای نمیدانم درست و غیر درست ایرانیاند، اما بیرون بودند اینها بسیارشان. حالا آمدهاند اینجا و میخواهند باز اخلال بکنند؛ میخواهند باز همان مسائل را ایجاد کنند. نه اینکه اینها میخواهند که یک رژیمی باشد مثلاً فرض کنید که[چون]با اسلام مخالفند اسلامی نباشد؛ یک رژیم آزادمنش دمکراتیک به اصطلاح آنها باشد؛ نخیر، این مسئلۀ اینها نیست. مسئله این است که اینها میخواهند همان مسائل پیش بیاید. نشد با عنوان شاهنشاهی، یک عنوان دیگر رویش بگذارند. باز قضیه، قضیۀ امریکایی باشد؛ لکن با یک صورت دیگری غیر شاهنشاهی. حالا دیگر شاهنشاهی تمام شد. اگر بتوانند آن را میآورند؛ اما حالا نمیتوانند، میخواهند یک بساط دیگری درست کنند، همان مسائل، همان منافع این ملت رنجدیده باز برود تو جیب امریکاییها؛ و باز برود[توی]جیب نفتخوارهای مفتخوار. اینها عمال آنهایند برای این کار. دلیلش هم همینهاست که من دارم میگویم. و واضح است جواب آنها. هی «مکتب»، «مکتب»! کدام مکتب، مکتب مارکسیسم؟ این شکستخورده در دنیا حالا گیر این بچهها افتاده، اگر راست بگویند. لکن درست نمیگویند. قضیه، قضیۀ مکتب نیست؛ قضیه، قضیۀ منافع است منافع را میخواهند ببرند. آنها بهتر به آنها منفعت میرسانند، تابع آنها هستند. و الاّ خوب، یک مملکتی که میخواهد، ادعایش این است، که ما میخواهیم دست همه خوب، بنابر همین است، ما میخواهیم دست همۀ اجانب بریده بشود از این مملکت، این به نفع ملت ماست یا به ضرر؟ اگر به نفع ملت ماست و شما هم ملی هستید، شما هم دلسوز هستید برای این مملکت، تودهای هستید، خوب شما کمک کنید. ما میخواهیم قطع بشود دست
اجنبیها ـ و قطع شد الحمدللّه ـ حالا شما کمک کنید که دوباره برنگردد؛ نه اخلال کنید که دوباره برگردد آن مسائل. کمک به این است که بروید کارخانهها را کاری کنید راه بیفتد؛ کارگرهای نفت را کاری کنید که کارهایشان را انجام بدهند. حالا که نفت منافعش برای خود شماهاست، راه بیفتد اینها، کشاورزها را بروید تشویق کنید که کار بکنند؛ دانشگاه را تشویق کنید که راه بیفتد. شما همه جا اخلال میکنید؛ پس شما یک مردم اخلالگر هستید؛ نه یک مردم مثلاً دانشمندی که میخواهید به ما چیز یاد بدهید، شما میخواهید اخلال بکنید. و باید جلویشان را بگیرید. مسائل را به آنها بگویید؛ در دانشگاه بنویسید، منتشر کنید. کسانی که برخلاف این هستند، بروید یکییکی پیش آنها، بروید بگویید شما اینکاره هستید. شما چه میگویید باز به ما؟ چطور میخواهید یک دانشگاه را در دست بگیرید در صورتی که اخلالگر هستید؟ یک اخلالگر دزد که نمیتواند دانشگاه را اداره کند.
و ما اگر دانشگاهمان اداره نشود، کارمان زار است! دانشگاه، تمام مسائل به دست دانشگاه است. یعنی این دو تا قطبِ دانشگاه و روحانی همۀ مقدرات مملکت تو مشت اینهاست. دانشگاهی، دانشجو، چه دانشجوی قدیمی، چه دانشجوی جدید، همۀ مسائل توی دست اینها باید حل بشود. اینها قوۀ متفکرۀ یک ملت هستند. اگر دانشگاه را ما سست بگیریم و از دست ما برود، همه چیزمان از دستمان رفته است. یک مسئلهای است که نباید شما بنشینید که من عمل بکنم؛ و نه من هم باید بنشینم که شما تنها. ما هر دو باید دست به دست هم بدهیم، آنقدری که من میتوانم من انجام بدهم آنقدری که شما میتوانید شما انجام بدهید. جوان هستید، در مقابلشان بایستید؛ صحبت کنید؛ حرف بزنید. اشخاصی که میتوانند در آنجا بیایند حرف بزنند، بروید پیدایشان کنید بردارید بروید، دعوتشان کنید به دانشگاه. ننشینید که من تعیین کنم. البته من آسید علی آقا[4]را
صالح میدانم برای این کار. لکن ننشینید که من دعوت کنم. لازم نیست که یکی باشد. هر چند روز یک دفعه یک نفر، اجتماع کنید در همان دانشگاه، و یک نفر از همین آقایانی که صحبت میتوانند بکنند، حرف میتوانند بزنند، بیاورید دانشگاه صحبت بکنند برایشان. حاضر به صحبت هم اینقدرها نیستند اینها؛ فقط اخلال میخواهند بکنند.
در هر صورت، من امیدوارم که مأیوس نباشید و با قدرت جلو بروید و با قدرت دانشگاه را خودتان اصلاح کنید. هر معلمی که میبینید انحراف دارد بروید با او صحبت کنید. دعوا نکنید؛ صحبت بکنید. بگویید شماها اینکاره هستید و اینکاره نمیتواند در دانشگاه بیاید و رئیس دانشگاه یا استاد دانشگاه بشود؛ نمیشود. و البته اگر مسائلی باشد که من هم از دستم برآید که خدمت بکنم، من خدمتگزارم و میکنم. و اگر چنانچه اینهایی که گفتید باید به جایی رجوع بشود، بنویسید روی ورقهای بدهید اینجا تا من با آنها صحبت کنم تا درست بشود.
[در اینجا یکی از حاضران از طرح آماده شده برای جهاد روستاها سخن به میان آورد، امام فرمودند:]
بله، این مورد تأیید است، لکن به طور مقید. من گفتم به آقایانی که آمدند پیش من راجع به این معنا: در دهات و به اسم اینکه از طرف دولت آمده و هر کاری بکند، نباشد. باید به نظر معتمدین، اشخاصی که میشناسند آن اشخاص را، انتخاب بشوند، که گروههایی که میروند در ده و اینها اگر که یکوقت گروه منحرف باشند، دهات را منحرف میکنند. این باید انتخاب بشود از اشخاصی که متعهدند؛ از اشخاصی که صحیحند. و البته یک خدمتی است به جامعه. این[طرح]خوبی است برای مملکت ما.
بله،[5]اینها مصیبتشان بدتر از آنهاست. یکوقت این است که یک کسی میآید تکلیفش معلوم است. آن وقت ما بچه که بودیم، در خمین میگفتند «امیر مُفَخَّمْ» ـ آن وقت از بختیاریها بود، آنجا رئیس بود در آنجاها ـ گفته بود که سردار حشمت ـ این یکی
از خوانین آنجا بود؛ یکی از شاهزادهها بود ـ این تکلیفش معلوم است، دشمنیاش معلوم، دوستیاش هم معلوم. اما فلان آدم ـ گفته بود ـ امان از این آدم که بظاهر دوست است، لکن کمر آدم را میشکند! این بظاهر «دوست»ها کارشان مشکلتر از آن غیردوستها هستند. آنها تکلیفشان معلوم است، ما میدانیم چه بکنیم. ... حالا من نمیگویم که کی اینطور است. من اینها را الآن درست نمیتوانم بگویم. اما اینهایی که سرِخود هرچه دلشان میخواهد گردن قرآن میگذارند! اینها کارشان مشکلتر از آنهاست. هر کیدلش هر طوری! اینکه در صدر اسلام این کلمه مکرر وارد شده است که اگر کسی قرآن را به رأی خودش تفسیر کندفَلیَتَبَوَّءُ مَقعَدَهُ مِنَ النَّارِ[6]این جایش توی آتش است، این پیشبینی یک همچو مطالبی است که یکوقتی هر کسی به رأی خودش یک چیزی درست میکند. برخلاف آنچه میگوید قرآن میخواهند درست کنند، اینها کارشان یک قدری مشکلتر است؛ برای اینکه ـ اینها ـ تشبث به قرآن میکنند.
من نجف که بودم، یک نفر از همین افراد[7]آمد پیش من. قبل از این بود که آن منافقین پیدا بشوند. پیش من، شاید بیست روز ـ بعضیها میگفتند 24 روز ـ مدتی بود پیش من. هر روز[می]آمد آنجا، و روزی شاید دو ساعت آمد صحبت کرد از نهجالبلاغه، از قرآن. همۀ حرفهایش را زد. من یک قدری به نظرم آمد که این وسیله است. نهجالبلاغه و قرآن وسیله برای مطلب دیگری است. و شاید، باید یادم بیاورم آن مطلبی که مرحوم آسید عبدالمجید همدانی به آن یهودی گفته بود. میگویند یک یهودی در همدان مسلمان شده بود. بعد خیلی به آداب اسلام پایبند شده بود؛ خیلی زیاد! این موجب سوءظن مرحوم آسید عبدالمجید که یکی از علمای همدان بود شده بود که این قضیه چیست. یکوقت خواسته بودش، گفته بود که تو مرا میشناسی؟ گفت: بله. گفت: من
کیام؟ گفت: شما آقای آسید عبدالمجید. گفت من از اولاد پیغمبرم؟ گفت بله. تو کی؟ من یک یهودی بودم، پدرانم یهودی بودند و تازه مسلمان شدهام. گفته بود نکتۀ اینکه تو تازه مسلمان که همۀ پدرانت هم یهودی بودند و من هم سید و اولاد پیغمبر و ملاّ و این چیزها، تو از من بیشتر مقدسی، این نکتۀ این چیست؟ من شنیدم که یهودی گذاشت و رفت! معلوم شد حقه زده. یک قضیهای بوده. میخواسته با صورت اسلامی کارش را بکند. تو یهودیها اینگونه کارها هست. من به نظرم آمد که این قضیه... اینقدر نهجالبلاغه و خوب، من هم یک طلبه هستم؛ من اینقدر نهجالبلاغه خوان و قرآن و اینها نبودم که ایشان بود! ده ـ بیست روز ماند. من گوش کردم به حرفهایش، جواب به او ندادم؛ همهاش گوش کردم و آمده بود که تأیید بگیرد از من، من همان گوش کردم و یک کلمه هم جواب ندادم. فقط اینکه گفت که ما میخواهیم که قیام مسلحانه بکنیم، من گفتم نه، قیام مسلحانه حالا وقتش نیست؛ و شما نیروی خودتان را از دست میدهید و کاری هم ازتان نمیآید. دیگر بیش از این من به او چیزی نگفتم. او میخواست من تأییدش بکنم. بعد هم معلوم شد که مسئله همان طورها بوده.
بعد هم که آقایان آمدند، از ایران هم برای آنها اشخاصی سفارش کرده بودند که اینها را تأیید کنید، اینها مردم کذایی هستند، فلان، معذلک من باور نکردم. حتی از آقایان خیلی محترم تهران سفارش کرده بودند که اینها مردم چطور هستند؛ و من باورم نیامده بود. اینهایی که اینقدر از قرآن و از نهجالبلاغه و از دیانت زیاد دم میزنند و بعد فقرات قرآن را یکجور دیگری غیر از آنچه باید معنا میکنند و فقرات نهجالبلاغه را یکجوری دیگر غیر از آنچه که باید معنا میکنند، اینها را نمیتوانیم ما خیلی رویشان اطمینان داشته باشیم.
این «بعثی»های عراق همین فقرات نهجالبلاغه را که امثال اینها استشهاد میکنند، آنها هم در چیزها مینویسند و در پلاکاردشان مینویسند و منتشر میکنند. همین، همین
فقرات نهجالبلاغه را! این بعثیهایی که اصلاً کاری به این مسائل ندارند اینها را مینویسند و به دیوارهای نجف و به خیابانهای نجف منتشر میکنند. به اینها ما نمیتوانیم من نمیگویم چطورند؛ ممکن هم هست که یک نفرشان سالم باشد، یا شاید اشتباه نداشته باشد، لکن ما نمیتوانیم به آنها اعتماد کنیم؛ به آنها نمیشود اعتماد کرد.
[امام در پاسخ یکی از دانشجویان که پرسید: موضع ما در برابر آنها باید چگونه باشد، فرمودند:]
موضع شما همین است که با آنها خیلی دوستانه نباشد؛ البته نباید طردشان کرد؛ نباید درگیری با آنها کرد.