صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان مسئولیتهای روحانیت در شرایط مختلف ـ مسئلۀ رفراندم ـ بلای غربزدگی و
- محل قم، مدرسۀ فیضیه
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع مسئولیتهای روحانیت در شرایط مختلف ـ مسئلۀ رفراندم ـ بلای غربزدگی و
-
حضار
حضار: علما و روحانیون حوزۀ علمیۀ قم
خودباختگی
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
من با اینکه نه حالم مقتضی است و نه وقتم، مع ذلک چون شما آقایان که انشاءاللّه بعدها به مقام رهبری اسلام و هدایت مسلمین نایل میشوید، حالا که چشمم به این وجوه کریمه افتاد، یک تنبهی لازم است عرض بکنم و آن اینکه در عین حال که همۀ آمال ما این است که احکام اسلام به آنطوری که هست در بین مسلمین پیاده بشود و اسلام به آنطوری که هست معرفی بشود و فقه اسلام تدریس بشود، تعلم بشود، حفظ بشود، که با حفظ احکام اسلام، اسلام محفوظ است و حفظ احکام اسلام بسته به وجود طبقۀ روحانیون سلاماللّه علیهم[است]در عین حال که مطلب این است، یک نکتهای است حالا،[و]آن نکته در نجف که من بودم، من هم یک طلبهای بودم و به اندازۀ خودم مشغول بودم، برای آن نکته من دست برداشتم از درس و بحث و مطالعه و زیارت امام ـ علیهالسلام ـ و حرکت کردم؛ نه حرکت برای پاریس بلکه حرکت برای کویت، و از کویت به سوریه بنا داشتم لکن قضایا طوری شد که خدا خواست و رفتم به پاریس. و در آنجا البته بهتر شد؛ یعنی اگر در لبنان بودیم یا در سوریه بودیم، حالا باز آنجا بودیم و شما هم اینجا و شاه هم آنجا. لکن این سفر یک سفر با برکتی بود. در عین حالی که در یک مملکت غیر مُسْلم بود. آن نکته این بود که فقه و درس و بحث برای حفظ اسلام است.
آن روزی که اسلام محتاج به این است که فقها هم در میدان بروند، باید بروند. آن روزی که اسلام محتاج به این است که حوزهها تعطیل بشود و مشغول به یک کاری بشوند، برای حفظ بیضۀ اسلام باید درسها تعطیل بشود. و امروز آن روزی است که بسیار حساس است برای اسلام و مسلمین و ملت ما، که شاید حساستر از این موقع نباشد. و آن این است که سرنوشت مملکت اسلام باید تعیین بشود.
حالا که رژیم سلطنتی رفته و از بین رفته است ـ و قاعده هم این بود که از اول وجود پیدا نکند ـ حالا برای اینکه ما طرز حکومت را تعیین کنیم، محتاج به یک فعالیتهایی است. البته در نظر من ـ شخص من ـ این است که احتیاج به رفراندم هم نیست؛ برای اینکه مردم آرای خودشان را در ایران اعلام کردند؛ با فریادها، با دادها اعلام کردند لکن برای اینکه یک اشکالی[پیش نیاید]مثلاً، اگر یک دولتی اشکالی داشته باشد در اینکه خوب این ثبت نشده است این رفراندم، تقاضا نشده است و باید تقاضا بشود ثبت بشود، شمارش بشود آرا ـ برای این، بنابراین است که یک رفراندمی بشود. و چون این رفراندم یک رفراندم اساسی است که مقدرات مملکت ما را تعیین میکند و ما اگر بخواهیم یک حکومت اسلامی، یک جمهوری اسلامی در ایران برقرار کنیم با این رفراندم باید بشود.
از این جهت لازم است که آقایان، اینهایی که قدرت بر این معنا دارند که تشریف ببرند در بلاد و در محالّی که آشنا هستند یا غیر آشنا، و مسائل را برای آنها بگویند و آنها را روشن کنند و دعوت کنند به اینکه رأی بدهید به جمهوری اسلامی ـ این هم با همین کلمه: نه یک حرف زیادتر و نه یک حرف کمتر ـ برای اینکه الآن شیاطین افتادهاند دنبال اینکه «جمهوریِ» محض، همین جمهوری باشد، «جمهوری دمکراتیک» باشد و از این حرفها، برای اینکه آقایان تشریف ببرند و رفع ابهام بکنند، این خوب است. که به همان طوری که مدرسین محترمِ اینجا بنا دارند که یک مثلاً هیأتهایی را به اطراف یا اشخاصی
را به اطراف بفرستند برای روشن کردن مردم، این لازم است که عمل بشود. و غصه نخورید که درستان تعطیل میشود! انشاءاللّه مجال درس خواندن[دارید]ـ الحمدللّه جوان هستید و مجال درس خواندنتان هست. من هم یک طلبه بودم که وقتی دیدم وضع اینطوری است درسم را رها کردم و رفتم، و حالا هم آمدم پیش شما. الآن هم تعطیل هست. نه مطالعه دارم نه درس دارم. مشغول همین خدمت به شما آقایان هستم.
در هر صورت این نکته بود که از اینکه حالا مثلاً دو ماهی، چهار ماهی درس تعطیل بشود، از این نگرانی نداشته باشید. برای اینکه یکوقت انسان درس را تعطیل میکند برای اینکه برود تَعیُّش[1]بکند، برای اینکه برود تنبلی بکند؛ یکوقت درس را تعطیل میکند برای خدا. همان طور که درس خواندن برای خدا ثواب و اجر دارد و ارزنده است پیش خدای تبارک و تعالی، گاهی وقتها هم تعطیل درس و اشتغال به یک مطلب مهمی ـ بلکه مهمتر از درس ـ این هم ارزنده است پیش خدا. الآن تعطیل شما و رفتن در اطراف و دهات دوردست، شهرها، دهات دوردست، مقصد، مقصدِ الهی است. فرق نگذارید بین اینکه در یک شهرستانی بروید و با یک جمعیت انبوهی مواجه باشید، یا در یک دهی بروید و با یک جمعیت کمی. وقتی بنا شد مقصد الهی باشد، مابین این و آن فرق نگذارید بلکه گاهی آن اولی است. در شهرستانها ـ خوب ـ اقشار زیاد هستند، آمال زیاد است، شاید هوای نفس در آنجا زیادتر باشد اما در قرا و قصبات و دهات دورافتاده این مسائل کمتر است: هم افراد کم میروند هم جمعیتهای آنجا کم است، هم آنها از فقرا و ـ عرض میکنم ـ مستمندان هستند؛ طمع بین آنها کمتر است. از این جهت جنبۀ الهی آنجا بیشتر است. اینطور نباشد که همه مجتمع بشوند در شهرهای بزرگ. متفرق بشوند در شهرها و قصبات و دهات و ـ عرض کنم ـ قرا و همه جا، و همه را آگاه کنند که رفراندم که شد، همه بگویند جمهوری اسلامی میخواهیم؛ همین آرایشان را که میدهند... رأی
بدهند به جمهوری اسلامی. و هیچ زیر بار کلمۀ زاید و ناقص نروند. هر چند ممکن است کمونیستها بروند در اطراف و ترویج کنند و ... ولو اینکه آنها هم به واسطۀ شکستی که خوردهاند اعلام کردند که ما هم جمهوری اسلامی میخواهیم! خوب هم کردند؛ یعنی عقل هم کردهاند، تدبیر هم کردهاند؛ برای اینکه اگر این را نگفته بودند، آن وقت عددشان معلوم میشد که چند نفرند! حالا برای اینکه نفهمند مردم چند نفر هستند و خیال کنند که خوب همۀ ایران که به جمهوری اسلامی رأی دادند، همۀ اینها هم کمونیست هستند به ما رأی دادند!.
در هر صورت همین کلمۀ «جمهوری اسلامی». من هم رأیم همین است. رأیم را هم انشاءاللّه در صندوق میاندازم؛ رأی من هم مثل رأی شماها «جمهوری اسلامی» است و اگر این را انشاءاللّه تعقیب کنید ـ و امید است نصرت پیدا کنید و نصرت پیدا میکنید انشاءاللّه ـ خداوند با شماست. خدای تبارک و تعالی نظرش با شماست. دلیل اینکه نظرش با شماست این پیروزی است که پیدا کردیم. ما در عین حالی که هیچ بودیم یعنی هیچ نداشتیم دیگر ـ این تفنگها که حالا میبینید بعد از پیروزی است، قبل از اینکه تفنگی در کار نبود ـ چیزی نداشتیم ما؛ ما بودیم و یک آه و ناله و یک فریاد و یک مشتِ گره شده. و خدا خواست که این ناله و فریاد مردم را و این مشت خالی را غلبه بدهد بر همۀ قدرتهای بزرگ به مثل قدرتی که اینها داشتند و همۀ اسباب و آلات را داشتند؛ مع ذلک خداوند خواست که در بین خودشان[2]تفرقه افتاد، خودشان متصل شدند. یعنی دیدند که ما خیرِ آنها را میخواهیم؛ برای اینکه روحانیت خیر آنها را میخواهد. ارتشیها هم این را فهمیدند متصل شدند؛ نیروی هوایی متصل شدند ـ عرض میکنم که ـ همۀ اقشار متصل شدند به ما. و این موجب پیروزی شد و این اسبابی بود که خدای تبارک و تعالی فراهم کرد.
انشاءاللّه پیروز خواهید شد و انشاءاللّه بتدریج، یک حکومت عدل اسلامی[برقرار خواهد شد]که مردم و عالَم بفهمد معنای اسلام چه است و معنای حکومت چه است. آیا حکومت این بوده است که تا حالا بوده است؟ که حالا که حاکم جائر رفته است، حالا میفهمیم که چه گنجینهها برده است در بانکها، چه چیزها اینها به سرقت بردند و در بانکها سپردند. این مال ملت را غارت کردند و فرار کردند. این حکومتْ حکومت است یا آن حکومت که وقتی که میخواهد غذا بخورد، یک نان خشکی با نمک؟ شبی که صبح آن شب مولا امیرالمؤمنین[به]شهادت میرسد، وقتی که به حسب نقل برایشان غذا میآورند میبیند که شیر آورده و نمک آورده[است]و نان، نانی که او میخورده نه نان سنگکی که شما میخورید؛ آن نانی که او میخورد، میفرماید ـ به طوری که نقل شده است ـ که چه وقت دیدی که من دو تا خورش داشته باشم که حالا آوردی؟! رفت نمک را بردارد، در نقل است که قَسمش داد به جان خودش که شیر را بردارد؛ شیر را برداشت. دو لقمه با نمک میل فرمود.[3]و صبح آن روز هم به شهادت رسید. و هیچ هم نگفت؛ هیچ هم نداشت. یعنی چیزهایی تهیه کرده بود با دست خودش لکن همه وقف بود. بعد از آنکه آن نهر بزرگ را با فعالیت خودش با دست خودش حضرت امیر حفر کرد، وقتی که آب بیرون آمد فرمود:بَشِّرِالْوَرَثَةَ[4]لکن برای ورثه هم نگذاشت، وقف کرد. آیا آن طرز حکومت بهتر است،[یا حکومتهای جائر]آن حکومتی که رسولاللّه کرد بهتر است، که وقتی که تو[ی]مجلس، توی مسجد نشسته بود و مردم و اصحاب هم نشسته بودند، میآمدند میگفتند کدام یکی از شما پیغمبر است، کدامتان هستید؟ یا آنکه وقتی تشریفات طوری است که همه میفهمند دارای این تشریفات، عبارت از حاکم است؟! حکومت اسلام این است. البته ما نمیتوانیم یک همچو حکومتی درست کنیم، ما قادر نیستیم، لکن میتوانیم یک مقداری نزدیک بشویم به آن حکومت. میتوانیم
دست دزدها را قطع بکنیم. و تا حالا بحمداللّه عمدهشان قطع شد دستشان. عمدۀ آنهایی که سران قوم بودند و ذخایر ما را بردند و در بانکها گذاشتند، عمدۀ آنها دستشان دیگر از بردن زیادی قطع شد. و امید است که دست ما برسد و ما بگیریم از آنها؛ این که دزدیدهاند و بردهاند، بگیریم از آنها.
در هر صورت، الآن وقت این است که ما فعالیت بکنیم برای اینکه این جمهوری اسلامی را پیاده کنیم و رأی از مردم[بگیریم]تقاضا کنیم از مردم که رأی بدهند به جمهوری اسلامی؛ و همه هم آزادند اما شما هدایتشان کنید. الزام نیست که بروید مأمور بگذارید مثل سابق که مأمور میگذاشتند سر مردم که رأی بدهید، بعد هم که از مردم رأی نمیگرفتند خودشان رأی میدادند! رأیها را خودشان میخواندند و خودشان میدادند و تمام میشد قضیه ـ نه، مردم آزادند لکن شما هدایت کنید مردم را. مردم ما مسلمانند، اسلام را میخواهند؛ شما معرفی کنید اسلام را، معرفی کنید حکومت اسلامی را، معرفی کنید احکام اسلام را. به آنها بفهمانید که اگر شما یک حکومت عدلی بخواهید، یک حکومت انصافی بخواهید، بخواهید که در رفاه باشید، بخواهید که فقرای شما در رفاه باشند، بخواهید که اغنیا به شما ظلم نکنند، بخواهید که دولتها به شما ظلم نکنند، بخواهید که پاسبانها دیگر نتوانند به شما ظلم کنند، ارتش نتواند به شما ظلم کند، اگر یک همچو[حکومتی]را بخواهید، رأی بدهید به جمهوری اسلامی تا اینکه انشاءاللّه اسلام و احکام اسلام پیاده بشود؛ که البته طولانی است مطلب. اینقدر خرابی شده است، اینقدر خرابی در این مملکت شده است که ما نمیتوانیم تصور آن را بکنیم. اینقدر در ادارات خرابی شده است، اینقدر در وزارتخانهها خرابی شده است که به این زودیها نمیتوانیم جبران بکنیم.
الآن وزارتخانهها ـ این را میگویم که به دولت برسد، آنطوری که برای من نقل
میکنند ـ باز همان صورت زمان طاغوت را دارد. وزارتخانۀ اسلامی نباید در آن معصیت بشود. در وزارتخانههای اسلامی نباید زنهای لخت بیایند؛ زنها بروند اما با حجاب باشند. مانعی ندارد بروند؛ اما کار بکنند، لکن با حجاب شرعی باشند، با حفظ جهات شرعی باشند. نباید در آنجا ظرف طلا و نقره ـ که به نص اسلام حرام است ـ استعمال بشود. نباید این تزیینات فوقالعادهای که صرف شده است در اینجا و آنجا باز محفوظ باشد. اینها را بگذارید در بانکها، بگذارید در[خزانه]برای ملت خرج بکنید. ملت عدالت میخواهد، اتاق بزرگ نمیخواهد. ملت وزارتخانه میخواهد، وزارتخانۀ اسلامی، نه آن وزارتخانۀ کاخ دادگستری، کاخ نخستوزیری، کاخ وزارتِ مالی، هی کاخ! کاخ مال ملت است. این تزییناتی که الآن در این کاخها موجود است، علاوه بر اینکه بسیاریاش یا بعضیاش از محرّمات است و حتماً باید دولت توجه کند به آن، دولتی که میگوید دولت اسلامی است ـ و هستند ـ نباید تحت تأثیر واقع بشود و هر طوری سابق بوده همان طوری که در زمان محمدرضاشاه خان بوده است حالا هم همان فرم باشد. پس شما چکارهاید! تو که میگویی من مسلمان هستم، چکاره هستی؟ ما یکییکی باید بگوییم؟ دانهدانه باید بسپاریم؟ اینها باید اصلاح بشود و شماها[5]ـ من میدانم ـ مسلمانید ـ من همۀ افراد اینها را بعضیشان را میشناسم، بعضیشان را هم معرفی کردهاند به من ـ اینها همه متعهدند، همه مسلمانند، لکن ضعیفالنفسند! میترسند که مبادا یک وقت میهمانی از اجانب بیاید در کاخ دادگستری یا در کاخ نخستوزیری و آنجا ببیند که یک[محیط]محقری است؛ باید حتماً به فرم غرب باشد؟!
ضعیفید آقا! تا ضعیفید زیر بار اقویا هستید. آن وقتی که نَفْس شما قوی شد و اعتنا نکردید، اعتنا به این زخارف نکردید، آن وقت است که از شما حساب میبرند. صدر اسلام را مطالعه کنید ببینید چه جور بوده وضع. آنهایی که ممالک را فتح کردند، آنهایی
که دنیا را گرفتند، آنهایی که قدرتشان را بر عالَم نشان دادند، زندگیشان چه جور بود؟ وقتی حریر فرش کرده بودند در یکی از دارالسلطنهها؛ این جوانهای اسلام آمدند آنجا گفتند: «اگر چه حرام نفرموده است فرش حریر را لکن چون لباس حریر را ـ اینطور نقل میکنند ـ حرام فرموده، ما روی فرش حریر هم نمینشینیم». با سر شمشیر در حضور سلطان کنار گذاشتند اینها را و روی زمین نشستند.[6]اینها آدم بودند، اینها قوی بودند. آن کسی که در رأس بود، در زندگی از همۀ افراد پایینتر بود: شاید در یمامه، شاید در سرحدات یک نفر باشد که گرسنه باشد؛ یک نفر باشد که درست نتواند زندگی خوب بکند؛ بنابراین من اینجا که هستم باید زندگیام این باشد یعنی یک لقمه نان با یک قدری نمک. این حکومت ما بود. و ما هم البته قدرت نداریم خودشان فرمودند شما قدرت ندارید لکنأَعِینُونی بِالوَرَعِ وَالاِْجْتِهادِ ـ بالتَّقوی والوَرَع وَالاِْجْتِهاد[7]اعانت کنید امیرالمؤمنین ـ سلاماللّه علیه ـ را.
دولتها بفهمند که قدرت به این نیست که ظرف طلا باشد و ظرف نقره باشد، قدرت به این نیست که پردههای کذا باشد، بزرگی و عظمت به این نیست که پردههای کذا باشد و مبلهای کذا باشد از مال این ملت ضعیف! خود ملت توی این غارها زندگی بکند و شما در کاخهای دادگستری و در کاخهای نخستوزیری؟! تعدیل کنید خودتان را؛ اگر از خودتان شروع نکنید نمیتوانید اصلاح کنید. وزارتخانهها را اصلاح کنید. همۀ درد و بلای ما این است که ما غربزده هستیم. ما سالهای طولانی زیر بار غرب بودیم، زیر بار امریکا بودیم، سالهای متمادی مأنوس شدیم ما. اصلاً قلوبمان قلوب غربی است. متبدل شدیم به یک انسان غربی.
و به این زودی نمیتوانید شما برگردید؛ لکن همت کنید برگردید. شما حالا
میخواهید بگویید روی پای خودمان میخواهیم بایستیم، باز هم رنگ غرب؟! حالایی که میگویید روی پای خودمان، باز هم «جمهوری دمکراتیک»؟! یعنی جمهوری غربی؟! مستقلیم ما؛ ما میخواهیم مستقل باشیم. ما اسلام است مذهبمان. ما قوانینمان قوانین اسلام است؛ قوانین غنی اسلام است. همه چیز باید متحول بشود. حضرت امیر در آن فرمایششان ـ که من حافظه ندارم که یادم بماند مطلب ـ که شما را متبدل میکنند، مثل اینکه از ته بالا بیاید، از بالا پایین بیاید، مثل دیگی که کفچه به آن میزنند که زیرش رو بشود رویش زیر بشود،[8]باید متحول بشوید ـ همین جور تحولی که ملت ما در ظرف مدت کمی پیدا کرد؛ یک نحو تحول معجزهآسا که یک روز از پاسبان حساب میبُرد، بازارهای بزرگ ما از پاسبان حساب میبردند، یک روز هم از شخص اول مملکت حساب نبردند! یک روز جرأت نمیکردند که توی خانهشان اسم شاه را به ناگواری ببرند، یک روز هم در خیابانها ریختند و گفتند مرگ بر این[شاه]! همچو متحول شد. کی این کار را کرد؟ اسلام، قوت ایمان. و الاّ انسان که نمیتواند این کار را بکند. کار من و تو و اینها نیست که! کار اسلام است.
متشبث بشوید به اسلام. متحول کنید خودتان را. نقطۀ اول این است که خود انسان متحول بشود؛ خود انسان از غربزدگی بیرون بیاید.[آیا]باید حتماً ما وزارتخانههایمان آنطور تشریفات داشته باشد که هر کسی تویش برود خیال کند که در یک جایی غیر از ایران است؟! یک جای دیگری است؟! یک بساط دیگری است؟! از آنجا وقتی بیاید در این زاغهنشینان ما، که یک شب به من نوشته بودند عدد محلههایی که در تهران از اینها هست ـ چادرنشینها، این زاغهنشینها، این خانههای گلی خیلی خرابه ـ اینها را به من نوشته بودند که قریب سی تا، یا سی و چند تا محله ما در تهران داریم که از برکت «اصلاحات ارضی» مردم از محالّ خودشان کوچ کردند آمدند اینجا، با این زندگی فلاکتبار دارند
زندگی میکنند لکن ندیده بودم. در چند شب پیش از این در همین قم ظاهراً بود ـ در تلویزیون ـ که من نگاه کردم نشان دادند. انسان اگر انصاف داشته باشد، یک قدری انصاف داشته باشند، باید چقدر متأثر باشد از اینکه یک جمعیت انسان مُسْلم، انسان، اینطور زندگی بکند و ما به فکر اینها نباشیم.
بتدریج! حالا یک روز عقب، هی عقب، عقب! ما تهران که بودیم این مطلب را گفتیم به اینها که باید کلیۀ دارایی ـ دارایی نمیگوییم که دارایی آنها بوده است ـ کلیۀ آن چیزهایی که محمدرضاخان و پدرش و اتباع اینها غصب کردند از این ملت، باید همۀ اینها ملی بشود و به صرف مستمندها برسد؛ هیچ ارتباطی به دولت ندارد؛ غنیمتی است به دست آمده است با نهضت این ملت ـ یعنی این ملتی که از طبقۀ سوم است. شما آمار اینهایی که کشته شدند ـ یکوقتی اگر میتوانید، هرکس میتواند در هرجا هست به دست بیاورد ـ اگر یک دولت[مند]توی آن هست، اگر یک تاجر درجۀ اول توی آن هست، اگر یک خان توی آن هست، اگر یک سردار توی آن هست، اگر یک وزیر توی آن هست، اگر یک کمونیست توی آن هست، شما پیدا کنید به ما اطلاع دهید! همۀ آنها مسلمانهایی بودند که توی خیابانها ریختند و گفتند که «مرگ بر او» و «ما جمهوری اسلامی میخواهیم». همۀ کشتههای ما از اینها[ست]. شما افشا کنید، ببینید پیدا کنید که چند نفر تاجر معتبر بودند، چند نفر خان بوده توی اینها، چند نفر رئیسِ مثلاً کذا بوده است، چند نفر وزیر بوده است، چند تا مدیر کل بوده است؟ یکی از اینها را نمیتوانید پیدا کنید! هرچه بوده،[از]این ملت، این تودۀ جمعیت و ملت بوده است؛ این ملت مسْلم. غنایم مال اینهاست و باید به اینها داد: مستمندان، اینهایی که صدمه دیدند، آنهایی که کشته دادهاند، آنهایی که جوان دادهاند، پیرزنهایی که جوانهایشان از بین رفت. این غارتگری اینها را، باید برای اینها زندگی تأمین کرد. و زاید هم هست، خیلی زاید است. یک مملکت را میشود اداره کرد با این دزدیهای اینها! این مقداری است که حالا در
خود ایران به دست میآید. آن مقداری که خارج است که اخیراً نوشته بود روزنامه که در این اخیر، در این آخر ـ یک همچو تعبیری، حالا درست یادم نیست ـ که 15 میلیارد یا 23 میلیارد دلار! میلیارد! 23 میلیارد دلار یعنی 23 هزار میلیون دلار! اگر اینها را پهلوی هم بچینند تا کرۀ مشتری هم خواهد رفت! اینطور، اینطور پهلوی هم یکییکی بچینند. این قلمهایی است که این آخری بردهاند خارج؛ در بانک سوئیس چه دارند خدا میداند! نمیتوانیم ما بفهمیم. این قلمی که گفتم مال خود این مردیکه است ـ نه مال خودش و اتباعش ـ مال خود اوست. ماهی پنجاه میلیون فرح خانم از نفت میگرفته! پنجاه میلیون، سی میلیون سی میلیون از نفت میگرفته! حالا از جاهای دیگر چه میگرفته؛ در تمام شرکتهایی که در ایران بوده است اینها شریک بودند، سهیم بودند. سهیم بودند نه اینکه خریدند! صاحب کارخانهها یا برای اینکه مردم را بچاپند اینها را شریک کردند یا اینکه اگر اشخاصی بودند که اهل چاپیدن نبودند، برای اینکه محفوظ باشند از مأمورین ساواک و امثال ذلک اینها را شریک قرار دادند که شریک دزد باشند... رفیق قافله هم بشوند!
من[از]تهران که میآمدم آقایان آمدند آنجا و من به آنها عرض کردم که باید قضیه اینطور بشود؛ بنا هم دارند البته، اما مثل اینکه قدم قدم میخواهند راه بروند. در این نهضت هم بعضی قدم قدم میگفتند برویم، که حالا قدم اولش را[برداریم]من به آن آقایی که آمد پاریس و این مطلب را گفت گفتم در قدم اول پایتان را میشکنند!.
انشاءاللّه خداوند به همۀ شما سلامت، صحت، عافیت عنایت کند. انشاءاللّه شما همان طوری که معروفید به جنداللّه، جنداللّه باشید یعنی برای خدا کار بکنید. انشاءاللّه خداوند همۀ شما را سعادتمند کند، هم در دنیا و هم در آخرت.
والسلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته
2 ـ نظامیان رژیم پهلوی.
3 ـ بحار الانوار، ج 42، ص 226.
4 ـ «بشارت باد بر ورثه» بحارالانوار، ج 41، ص 39.
5 ـ هیأت دولت موقت.
6 ـ تاریخ طبری، ج 3، ص 519 ـ 518.
7 ـ نامۀ امام علی ع به عثمان بن حنیف: مرا یاری کنید با پارسایی و کوشش، با تقوا، پارسایی و سختکوشی. نهجالبلاغه، نامۀ شمارۀ 45.
8 ـ لتغربلن غربله... .