صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان آرزوی پیوستن به ملت ـ غفلت ارتش و دولت ـ اندرز و اتمام حجت
- محل پاریس، نوفللوشاتو
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع آرزوی پیوستن به ملت ـ غفلت ارتش و دولت ـ اندرز و اتمام حجت
-
حضار
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بسماللّه الرحمن الرحیم
من هر چه مصیبت بر برادرهای ایرانی وارد بشود یا تحمل زحمتها بکنند، این به منزلۀ یک بار گرانی است که بر دوش من واقع میشود و من از عهدۀ جواب آن نمیتوانم برآیم. همین دو ـ سه روز، باز کشتارهایی در ایران واقع شده است که موجب تأثر ماست. و اهالی ایران، از جاهای مختلف ایران به تهران آمدند و تحمل زحمات کردند،[1]در این سرمای زمستان هجوم کردند طرف تهران. و این هم موجب تأثر من است؛ و تمام آنها یک باری است به دوش من که سنگینی میکند.
من از خدای تبارک و تعالی توفیق ملت ایران را و مردم ایران را خواستارم. من سلامت همۀ آنها را از خداوند تعالی خواستارم. من بنا داشتم که بروم پیش رفقای ایرانی و در صف آنها خدمت بکنم و میل داشتم که اگر آنها برایشان غمی وارد میشود من هم شریک باشم؛ اگر خدای نخواسته خون آنها بریزد من هم با آنها شریک باشم؛ لکن دست خیانتکارها باز از آستین درآمد و به توهّم اینکه اگر ما برویم به ایران، برای آنها مثلاً بد میشود یا برای اربابها، به نفع اربابها نیست، از رفتنها و رفتن من ممانعت کردند و راهها را بستند. و من ان شاءاللّه در فرصت اول، همان برنامهای را که برای رفتن داشتم، دارم.
در نقلی است که پیغمبر اکرم ـ صلیاللّه علیه و آله و سلم ـ دیدند که عدهای از این کفار را دارند میآورند، اسیر کردند میآورند و عبور میدهند؛ فرمودند که اینها را ما ـ قریب به این معنا ـ میخواهیم به بهشت ببریم، و اینها را با زنجیر میکشند طرف بهشت![2]انبیا ـ علیهم السلام ـ برای سعادت بشر مبعوث شدهاند؛ یعنی سعادت همه جانبۀ بشر: سعادت دنیای بشر، سعادت حیات دیگر بشر. آنها میخواستند که انسانها را به کمال لایق به انسانیت برسانند. بشر زیر این بار بسیاریشان نمیروند و نرفتند. ما هم به تبع نبی اکرم ـ صلیاللّه علیه و آله و سلم ـ قیام کردیم برای اینکه این ملت محروم را به کمال لایق خودش برسانیم. این ملتی که در طول رژیم سلطنتی ـ از اول ـ و در طول این پنجاه سالی که ما یادمان هست ـ در این آخر ـ اینها از همه جهت محروم و گرفتار بودند؛ همه چیزشان به باد میرفت و همۀ ثروتشان را داشتند میبردند[و]دارند میبرند و همۀ نیروهای ما را به باد دارند میدهند. ایران نهضت کرد و ما هم به تبع ایران، دنبالۀ ایرانیها، ما هم یک چند کلمهای، چند قدمی میرویم برای اینکه این ملت را نجات بدهیم. ما میخواهیم دولتهایی[را]که حکومت بر ایران میکنند نجات بدهیم. ما میخواهیم ارتش را از این انگل بودن نجات بدهیم. ما از اول که مستشارهای امریکا آمدند و ارتش ما را در دست گرفتند، با این مخالف بودیم. ما از مصونیت دادن به اتباع امریکا تنفر داشتیم و اظهار تنفر کردیم. ما میخواهیم این دولتها را مستقل کنیم، راضی نمیشوند! ما میگوییم شما خودتان مستقلاً در مملکت خودتان، در مقدرات مملکت خودتان باید دخالت داشته باشید، آنها میگویند ما میخواهیم نوکر باشیم! لفظاً نمیگویند، عملاً اینطور است. ما میخواهیم ارتش را از این مستشارهای امریکایی و آقابالاسرها نجات بدهیم، این گردن کلفتهای ارتش راضی نمیشوند به این امر، میخواهند زیر بار باشند. این همان چیزی است که پیغمبر اکرم فرمود که با زنجیر ما اینها را داریم میکشیم طرف بهشت، طرف
سعادت. ما باید این گردن کلفتها را با زنجیر بکشیم طرف سعادت. ما میخواهیم شما آقا باشید، شما میگویید میخواهیم نوکر باشیم! ما میگوییم شما باید خودتان کشور خودتان را اداره بکنید، خودتان لشکر خودتان را اداره بکنید، منافع مملکتْ مال خودتان باشد، ذخایر مملکت برای این بیچارههایی باشد که در زاغهها نشستهاند، شماها راضی نمیشوید. راضی نیستید که خودتان هم آدم بشوید! ما میخواهیم شما را آدم کنیم، شما آدم نمیخواهید بشوید.
... از اول ما مبتلای به ادعاها بودیم. زمانی که محمدرضا خان بود اینجا ادعاها پشت سر هم! رادیو فریاد میکرد و تلویزیون نمایش میداد و مطبوعات دنبالش. و هر وقت آدم روزنامه را باز میکرد، اولش اعلیحضرت آریامهر چه فرمودند، والاحضرت چه فرمودند، ملکه چه فرمود، شهبانو چه فرموده؛ هر وقت رادیو را باز میکردیم همین حرف بود؛ هر کس صحبت میخواست بکند باید همین حرفها را بزند. خودشان هم دائماً از این حرفها میزدند که مملکت را ما چه وضع کردیم، ما به «تمدن بزرگ» میخواهیم برسانیم، ما چه میخواهیم بکنیم، ما چه میخواهیم بکنیم. وقتی فوتش کردند و رفت! فهمیدیم که هیچ کاری نکرد؛ هیچ غلطی نکرده. شما دست روی هر یک از مظاهر تمدن بگذارید، خراب است و این[شاه]خرابش کرد. یادتان نرود محمدرضا را؛ همۀ بدبختیهای شما مال این خبیث بود. این را یادتان نرود؛ ذکرش کنید. اینطور نیست که حالایی که از ایران خارج شده، حالا شما دیگر بگویید گذشت، دیگر حرفش را نزنید؛ خیر این باید ذکرش زنده بماند تا آن وقتی که خودش و اربابش و دیگران رفتند، آن وقت که مدفون شدند؛ دیگر بعد از دفنش ما کاری نداریم!
تا حالا صحبت از شاهنشاهی و مردم ایران[بود که]ملت ایران شاهدوستند! از اول اصلاً شاهدوستند! بدون شاه اصلاً زندگی نمیتوانند بکنند! حالا ما بدون شاهیم؛ چرا
زندگی[میکنیم؟]ما همه نشستیم ایرانیها همه دارند زندگی میکنند. همین آقا[3]گفت که اگر شاه نباشد کمونیست میشود. خوب حالا شاه نیست، کمونیست شد؟ الآن شاه هست؟ شاه که نیست. رژیم شاهنشاهی کمونیستی را از بین برده است؟ رژیمی هم در کار نیست! نه «رژیم شاهنشاهی» الآن در کار است، نه «شاهنشاه»ی در کار است، نه «شاه»ی در کار است. شما میگفتید که اگر من نباشم ـ محمدرضا خان این جور میگفت ـ که اگر من نباشم تجزیه میشود مملکت! یک تکهاش را انگلیسیها میبرند، یک تکهاش را روسها میبرند، یک تکهاش را امریکاییها میبرند! ما آن وقت هم میگفتیم که آقا تو که هستی اینطوری است! تو برو این حرفها نمیشود. الآن هم رفته؛ الآن مملکت ما تجزیه شده است؟ یکی از این طرف، یکی از آن طرف؟! خوب رفت او، تمام شد.
تا حالا ما گرفتار لافها و گزافهای محمدرضا خان بودیم؛ به صورت شاهنشاهی و اعلیحضرتی آریامهری! حالا ما گرفتار «ملیت» و «آزادی» و این حرفها هستیم. سر قبر دکتر مصدق برویم و ـ عرض کنم ـ از این حرفها! ما نه آنها را باور کردیم، نه اینها را باور میکنیم. ما خوش باور نیستیم، چه کنیم! ما میبینیم همان بساطی که در زمان محمدرضا خان ـ شاه سابق ـ بود حالا هم همانها دارد اجرا میشود. همانهاست. آن وقت آدم میکشتند حالا هم آدم میکشند، آن وقت غارت میکردند حالا هم غارت میکنند، آن وقت از اجتماعات جلوگیری میکردند حالا هم جلوگیری میکنند. زورشان نمیرسد والاّ دو نفر آدم را نمیگذاشتند با هم جمع بشوند. شما هم که میگویید بیش از دو نفر نباید باشد، دو نفر هم شاید نمیگذاشتید. زورتان نمیرسد حالا! دیگر مردم اعتنا به آنها نمیکنند. همان برنامه است، همان بساط است؛ تغییر اسم میدهند. یک[روز]اسمش شاهنشاهی میشود، یک روز ملیت و جمهوری دموکراتیک و این حرفها. اینها با اسلام بد هستند، با جمهوریاش خوبند! آن تکۀ دومش که جمهوری اسلامی است با
این بد هستند. آنها دشمن اسلامند. اگر نیستند، چرا وقتی برنامهتان را میدهید میگویید جمهوری دموکراتیک؟ اسلام چه گناهی کرده؟ اسلام به شما چه کرده؟ شما خوب نیستید با اسلام برای اینکه اسلام است که جلوی منافع شخصی را میگیرد، اسلام است که نمیگذارد این گردن کلفتها زندگی اشرافی بکنند، یا زندگی آنطوری که دلشان میخواهد بکنند. اسلام تعدیل میکند. اسلام است که نمیگذارد اجانب بر مسلمین حکومت بکنند، اسلام است که جلوی ظلم را میگیرد، جلوی دیکتاتوری را میگیرد. این اسلامی که جلوی دیکتاتوری را میگیرد، حالا اینها میگویند که ما از دیکتاتوری محمدرضا خان فارغ شدیم به دیکتاتوری آخوندی رسیدیم! آخر کدام دیکتاتوری آخوندها دارند؟ چه کردند اینها؟ ما میگوییم دیکتاتوری نکنید، ما میگوییم دیکتاتوری بکنید؟ ما میگوییم دیکتاتوری نکنید. ما جز از فساد، جلوگیری از هیچ چیز نمیکنیم. آزادند مردم؛ شماها نمیگذارید آزاد باشند.
هر روزی در یک اسمی همانهایی که از محمدرضا خان تقویت میکردند، حالا از اینها دارند تقویت میکنند. اسمْ تغییر کرده. محمدرضا یک اسمی دیگر پیدا کرده والاّ مطلب همان است. ایرانیها باید ملتفت باشند، توجه داشته باشند، خیال نکنند که ما غلبه کردیم تمام شد. محمدرضا را بیرونش کردیم، بسیار خوب؛ این صحنه عوض شد، حالا صحنۀ دوم پیش آمده. یکوقتی با اسلحۀ زور و قلدری، دیکتاتوری[و]یکوقتی با اسلحۀ آشتی و ـ به قول خودشان ـ ملایمت؛ یکوقتی، هم آشتی و هم قلدری! حالا دموکراتیک ... اسلامی و دموکراتیک، از آن طرف «دین مبین اسلام»![میگفتند]همانها، این همان نقشههایی که خود آن مردک[4]داشت؛ «دین مبین اسلام»! آنکه اصلاً دین مبین اسلام را نمیداند چه چیز هست، میگوید دین مبین اسلام! از آن طرف دین مبین اسلام، از آن طرف اساسش را دارد از بین میبرد! اسلام میگوید که تو برو کنار! اسلام حکومت جائر
را قبول ندارد؛ شماها جائرید. اسلام با ظلم مخالف است. پیغمبر اسلام 23 سال جنگیده با ظلم. یکوقت با موعظه و خطابه و اینها در مکه، یکوقت با شمشیر در مدینه. شما دارید ظلم را ترویج میکنید؛ شما پریروز جوانهای ما را کشتید؛ شما خونریزید، شما خونخوارید. ما میخواهیم شما را از زیر بار استعمار بیرون کنیم، شما میگویید که ما میخواهیم زیر بار استعمار باشیم! عقلتان نمیرسد، ما باید تو[ی]سرتان بزنیم تا بیرون بروید. ما زنجیرتان باید بکنیم تا از زیر این بار بیرونتان بکشیم، دستتان را بگیریم با زور بیرونتان بکشیم؛ شما عقلتان نمیرسد. ارتشیهای ما بدانند ما میخواهیم اینها را مستقلشان کنیم، این دو ـ سه نفری که در رأس واقع شدند نمیگذارند. جلوی این دو ـ سه نفر را بگیرند، اینها را بیرونشان کنند. دولتیهای ما بدانند ما میخواهیم دولت مستقل ایجاد کنیم، این نوکرها نمیگذارند. بیرونشان کنید، الزامشان کنید که کنار بروند.
من در اولْ فرصتی که پیدا کنم به خواست خدا میروم ایران و اولْ قدمی که برمیدارم تأسیس میکنم یک دولت اسلامی مبتنی بر احکام اسلام، مبتنی بر رأی مردم. پیشنهاد میکنیم به مردم و رأی از آنها میگیریم و یک حکومت اسلامی تأسیس میکنیم. همۀ ایران مُسْلمند و من گمان ندارم جز چند نفری که خیال میکنند که اسلام مخالف با ظلم آنها هست و تشخیص این را دادهاند، مردم ایران مخالف باشند. ما میبینیم که مردم ایران ـ دیروز در تهران چه اجتماعی بوده است، امروز هم بوده است ـ اینها اسلام را میخواهند؛ اینها نمیخواهند که زیر بار حکومتهای جائر باشند. اینها میخواهند یک حکومت عادل داشته باشند. این هم خیال نکنند که جمهوری اسلامی یک چیزی است که ما نمیفهمیم. اینها خودشان را به نفهمی میزنند! چرا نمیفهمید؟ جمهوریاش را که همه میدانید، یعنی رأی عمومی باید بگیرید. اسلامیاش هم یعنی قواعد اسلام. با اسلام مخالفید؟ با احکام اسلام مخالفید؟ اسلام احکام دارد؛ در سیاسات احکام دارد، در اجتماعیات احکام دارد ـ در همه چیز احکام دارد. قانون اساسی نه،
قانون اسلام. با جمهوریاش مخالف نیستید، با اسلامش مخالفید؟ اگر اینطور است باطن ذاتتان ایمان ندارد، اسلام ندارد، مُسْلم نیستید.
ما میخواهیم که این ارتش ما یک ارتش مستقلی باشد که یک سرهنگی از امریکا نیاید اینجا ارتشبد را بکوبد. ارتشبد! ما میخواهیم تو را نجاتت بدهیم، تو میگویی نمیخواهم؟! عقلت نمیرسد، به زور باید نجاتت بدهیم! جوانهای ما در نظام، فطرتشان باقی مانده؛ مثل بعضی از این بزرگهایشان نیست که فطرت را از دست دادند از بس آدم کشتند؛ از بس ظلم کردند دیگر به صورت سَبُع در آمدند. جوانهایمان این جور نیستند. جوانها! به داد مملکتتان برسید، به داد ارتشتان برسید؛ نگذارید این چهارتا پیرمردی که پولهای ما را جمع کردند و فرستادند به خارج، اینها باز بگذارند آن وضع باقی باشد، این وضع را بزنید به هم.
من گفتم که اگر دولت بیاید اینجا یعنی رئیس دولت بیاید ـ به قول خودشان ـ بیاید اینجا، تا استعفایش را قبلاً ننویسد و اعلام نکند با من ملاقات نمیتواند بکند. این هم که من میگویم استعفا، نه اینکه این معنای واقعی استعفا دارد؛ این نیست. این نخستوزیر نیست نه اینکه نخستوزیر است و استعفا کند؛ لکن برای حفظ ظاهری که حالا کلمۀ استعفا را ما هم ذکر میکنیم والاّ استعفا یعنی چه! تو نخستوزیر اصلاً نیستی! اعلام بکند من نخست وزیر نیستم. اگر این را[اعلام]کرد، چون مثل بعضی از آنها که بودند که خیلی جنایاتشان فوقالعاده بود و نمیتوانستم من حتی با استعفا یا با[توبه]هم قبولشان بکنم، این به آن اندازه[هنوز]نرسیده؛ اگر عاقل باشد استعفا میکند و میآید اینجا توبه میکند، میشود مثل سایر مردم. اگر فطرتش را این هم از دست داده است، آن دیگر با خودش است. ما اگر بیاید و توبه کند ما میپذیریم از او؛ و اگر سرسختی بکند همان است که بود. و پشیمان خواهد شد. من به او الآن میگویم که پشیمان میشوی. دیدی چطور اربابت پشیمان شد آمد التماس کرد و مردم نپذیرفتند. نرسان به آنجا که التماس کنی و نپذیرند! شرافت ایلی را ـ ایل خودت را ـ از دست نده، خراب نکن خودت را؛ در ایلت
هم تو خراب خواهی شد.
ما صلاح جامعه را میخواهیم؛ ما تَبَع پیغمبرهایی هستیم که آمدهاند برای اصلاح جامعه، آمدهاند برای اینکه جامعه را به سعادت برسانند. آنهایی که کورند و نمیفهمند، آنها را با زور میخواهد به سلامت و به سعادت برساند؛ آنها که بینا هستند میروند دنبالش. ما به تَبَع آنها میخواهیم این جامعۀ خودمان را سعادتمند کنیم. ما از این گرفتاریهایی که ایران دارد و جامعۀ ما دارد متأثریم، متأسفیم. جامعۀ روحانیت میخواهد نجات بدهد شما را. شما را با موعظه میگوییم که تبعیت کنید از اسلام و قواعد اسلام؛ اگر پذیرفتید، آنهایی که جنایاتشان زیاد نیست از ما هستند، توبه اگر کردند؛ و اگر نپذیرفتید، با زور به شما تحمیل میکنیم که بپذیرید یعنی حق را بپذیرید، یعنی از جنایت دست بردارید. به زور، به فشار ملت، به فشار فریاد ملت ـ همان طوری که فریاد ملت آن انگل را بیرونش کرد، فریاد ملت، شما ریشۀ[انگلی را]که دیگر چیزی هم نیستید بیرونتان میکند. آدم بشوید، زودتر توبه کنید، مصلحتتان این است؛ من مصلحت شما را میخواهم. بر ملت ایران است، بر ملت ایران در این زمان که حساس است لازم است که پافشاری کنند و دست از نهضتشان برندارند که پیروزی آنها انشاءاللّه نزدیک است.
من از خدای تبارک و تعالی سلامت همۀ شما را خواستارم. خداوند همه شما را حفظ کند؛ موفق باشید. ایّدکماللّه ـ ان شاءاللّه.