صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان اشتباهات علما و رجال سیاسی در دوران سلطنت پهلوی
- محل پاریس، نوفللوشاتو
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع اشتباهات علما و رجال سیاسی در دوران سلطنت پهلوی
-
حضار
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
در طول سلطنت این سلسله یک اشتباهاتی شده است که خیلی موجب تأسف است. بعضی اشتباهات در زمان رضاشاه و بعضی هم در زمان حکومت این آقا. از اول که کودتا شد ـ کودتای رضاشاه شد و با امر انگلیسها این امر واقع شد ـ اشتباه این بود که مردم را، آنهایی که اطلاعات داشتند و مسائل را میتوانستند بفهمند، مردم را مطلع نکردند.
رضاشاه هم همین کارهایی که ـ بعضی از این کارهایی که ـ این آدم میکند، در اوایل امرش شروع کرد.روضهخوانی شروعکرد. دستجاتارتش را در روز عاشورا (اینها را من خودمشاهدمیعنی یادماست) دستههای ارتش را روز عاشورا برای سینهزنی بیرون آورد. خودشدراینتکیههاییکهدرتهرانبودراهمیافتاد دوره، وبهاین تکیهها یکی یکی میرفت. در آنجایی که بود روضهخوانی مفصل داشت. این سنخ حقهبازیهایی که حالا این دارد یک جور دیگر! او هم از اول با این سلاح وارد شد. و همان وقت هم اشخاصی بودند که اطلاع بر این مسائل داشتند و میدانستند که این چه جور است. یکی از غفلتهایی که شده است این است که اینها شروع نکردند که به مردم، به ملت چهرۀ او را نمایش بدهند. دنبال این کارهایی که ریاکارانه انجام داد، آن چهرۀ دیگرش را نمایش داد که تمام پایگاههای مذهبی را تعطیل کرد؛ یعنی تمام تکیهها و مجالس وعظ و خطابه و اینها را، تمام را بکلی تعطیل کرد که در تمام ایران دیگر یک ـ مثلاً ـ مجلس روضهخوانی،یکمجلسوعظوخطابهنگذاشتبماند.وآنکارهاییکههمهمیدانیدوکرد.
و باز در همان زمان یکی از اشتباهات این بود که مردم، یا آنهایی که باید مردم را آگاه کنند، پشتیبانی از «مدرس» نکردند. مدرس تنها مرد بزرگی بود که با او مقابله کرد و ایستاد و مخالفت کرد. و در مجلس هم بعضیها موافق با مدرس بودند، و بعضیها هم سرسخت مخالفت میکردند با مدرس. و در آن وقت، باز یک جناحهایی میتوانستند که پشت سر مدرس را بگیرند و پشتیبانی کنند و اگر پشتیبانی کرده بودند، مدرس مردی بود که با منطق قوی و اطلاعات خوب و شجاعت و همۀ اینها موصوف بود و ممکن بود که در همان وقت شرّ این خانواده کنده بشود و نشد.
از آن بدتر ـ که من هر وقت فکرش را میکنم واقعاً متأسف میشوم ـ این است که خوب، متفقین حمله کردند به ایران و آن حرفهایی که رضاشاه میزد و آن ثناخوانیهایی که برای او میکردند یا خودش میکرد، که دیگر این مملکت مملکتی است که هیچ کس دیگر قدرت ندارد به آن تعرض کند! هیچ کس دیگر چطور! مثل ثناخوانیهای خود ایشان! ـ پسرْ پسر اوست! واقعاً پسر اوست؛ پسر حق است! ـ بعد از اینکه دیدند یک طبل توخالی بود، اعلامیۀ اول به دوم نرسید! اینها وقتی که میگویند مؤاخذه کرد از یکی از این سرکردهها که آخر چرا یک ـ دو ساعت؟! گفتند پنجدقیقه باید... دو ساعت چیست؟ چیزی نداشتیم! آنها همه چیز داشتند. یک مملکتی که آن همه بساط درست کردند برای اینکه سرکوبی کرد، همه را چه، همه را چه، این سرکوبیها، سرکوبیهای قدرت خود ملت بود. در زمان رضاشاه قدرتهایی ملت داشت؛ البته آنها هم متعدی بودند لکن پشتوانۀ مملکت بودند. آنها را با همین امر خارجیها خلع سلاح کرد، و هر ذی قدرتی را با بست و بندی که میکرد با خارج و اینها، قدرتشان را گرفت و آنها هم ـ خارجیها هم ـ این مطلب را روی نقشه عمل میکردند که این قدرتهایی که در ایران هست، این قدرتها را بگیرند از دستشان و خلع سلاحشان کنند که اگر یکوقتی اینها بخواهند یک ـمثلاً ـ قدرتنمایی بکنند دیگر چیزی دستشان نباشد. در هر صورت، او این کار را کرد و قدرتها را هم از دست اینها گرفت، و خودش هم به همان طور که میدانید رفت. یعنی بردند او را و
جواهرات مملکت را هم! به طوری که ـ من نقل میکنم از کسی که او نقل میکرد از یک صاحبمنصبی که همراه رضاشاه در این سفر موریسش بود ـ که چمدانهایِ جواهر همراه رضاشاه، جمع کرده بود اینها را که ببرد، به او گفتند بیا برو به جای دیگر. او خیال میکرد حالا میخواهند او را ببرند آنجا، و خوب آنجا برود در یک قصری مثلاً زندگی کند! جواهرها را حمل کردند و او گفته بود که وقتی ( یعنی قصهها نقل کرده بود او؛ یکی اینکه سر پلی که باید از آنجا دیگر عبور کنند ایستاد و گریه کرد ـ گریۀ بیاثر) او را با همۀ جواهرات و چمدانهای پر در یک کشتیای بردند، و بعد از آن در میان دریا که رسیدند یک کشتی دیگری که مخصوص حمل دواب بود آوردند و متصل کردند به این و گفتند برو تو! دید باید برود، رفت؛ و چمدانها کو؟ گفتند میآورند آنها را. ایشان از آن راه رفت؛ و چمدانها هم از آن طرف رفت! حالا پیش انگلیسها خدا میداند ـ حالا ایشان هم دارد میفرستد ـ بله، او رفت. و اینکه موجب تأسف است، واقعاً موجب تأسف است، این است که مردم دیده بودند تعدیات رضاشاه را، یک چیزی نبود که دیگر مخفی باشد، من خودم شاهد این قضیه بودم که وقتی که سه مملکت، یعنی لشکر سه مملکت، ارتش سه مملکت دشمن به ایران حمله کرد و همه چیز در معرض خطر بود، وقتی که رضاشاه را اطلاع دادند که بردند، مردم شادی میکردند! کأنه به مَقْدم اینها شادی میکردند که اینها ولو دشمن هستند ولیکن از این بدتر نمیکنند! وقتی که یک شخصی، یک سلطانی، یک قدرتمندی، پشتوانۀ ملت را ندارد، این است که وقتی که میبرند او را، وقتی که از آنجا بخواهد خارج بشود، عوض اینکه یک ملتی ـ مثلاً ـ یک انقلابی بکند که چرا، این ملت شادی میکند که خوب شد رفت؛ و واقعاً هم خوب شد رفت. اما آنچه تأسف دارد این است که اگر در آن وقت که متفقین آمدند و رضاشاه رفت، یک صدا بلند شده بود که ما پسرش را نمیخواهیم، نمیگذاشتند. این را آنها نصب کردند، خود شاه گفت، خود شاه نوشت این را ـ منتها بعدش شنیدم که آن را حکش[1]کردند، این جمله را که «متفقین
صلاح دیدند من باشم» این را حکش کردند. اگر آن وقت یک نفر، مثلاً از رجال، یک نفر از علما، یک جمعی از مردم، صدا کرده بودند که ما نمیخواهیم این سلسله را، اینها چه کردند با ما؛ پدرش چه کرد که این چه بکند. این یکی از غفلتهایی بود در تاریخ ایران که مسیر تاریخ ایران را اگر این غفلت نشده بود برگردانده بود و ما حالا ابتلای به این صحبتها اینجا نداشتیم؛ و نه من اینجا بودم و نه آقایان؛ همه سرِ کارِ خودشان در مملکت خودشان بودند.
این غفلت بزرگ از رجال سیاسی و علما و ـ عرض میکنم که ـ سایر اقشار مملکت ما واقع شد، و این آدم را تحمیل کردند بر ما و دنبالهاش را هم گرفتند که قدرتمندش کنند. از آن وقت تا حالا هم غفلتها شده است. «قوامالسلطنه»[2]میتوانست این کارها را بکند لکن با غفلتها، با ضعف نفسها نکرد. از او بالاتر «دکتر مصدق»[3]بود. قدرت دست دکتر مصدق آمد لکن اشتباهات هم داشت. او برای مملکت میخواست خدمت بکند لکن اشتباه هم داشت. یکی از اشتباهات این بود که آن وقتی که قدرت دستش آمد، این را خفهاش نکرد که تمام کند قضیه را. این کاری برای او نداشت آن وقت، هیچ کاری برای او نداشت، برای اینکه ارتش دست او بود، همۀ قدرتها دست او بود، و این[4]هم این ارزش نداشت آن وقت. آن وقت اینطور نبود که این یک آدم قدرتمندی باشد... مثل بعد که شد. آن وقت ضعیف بود و زیر چنگال او بود لکن غفلتی شد. غفلتی دیگر اینکه مجلس را ایشان منحل کرد و یکییکی وکلا را وادار کرد که بروید استعفا بدهید. وقتی استعفا دادند، یک طریق قانونی برای شاه پیدا شد و آنکه بعد از اینکه مجلس نیست، تعیین نخستوزیر با شاه است؛ شاه تعیین کرد نخستوزیر را! این اشتباهی بود که از دکتر واقع شد. و دنبال آن این مرد را دوباره برگرداندند به ایران. به قول بعضی که «محمدرضا
شاه رفت و رضاشاه آمد»! بعضی گفته بودند این را به دکتر که کار شما این شد که محمدرضاشاه رفت ـ خوب، محمدرضا آن وقت یک آدم بیعرضهای بود و تحت چنگال او بود ـ او رفت و رضاشاه آمد یعنی یک نفر قلدر آمد. اینها آن وقت گفتند نمیدانستند که بعدها رضاشاهِ چند آتشه است.[5]این هم یکی از اشتباهات بود که شده است. و حالا هم یک موقع حساسی است که من از اشتباهات میترسم. الآن ماها مکلفیم دیگر. خوب، ما اشتباهات را تا حالا دیدیم، و من خوف این دارم که باز اقشار این ملت ما، این رجال علمی ما، رجال سیاسی ما ـ عرض میکنم که ـ اشخاص روشنفکر ما،یک اشتباهی بکنند که اگر این اشتباه بشود دیگر ما تا آخر گرفتار هستیم. دیگر چنین نیست که ما باز یک امیدی داشته باشیم که یک انقلابی بشود.
شما همه میدانید ـ و هرکس تاریخ را میداند این را میداند ـ که این نهضتی که الآن در ایران هست شبیهش در تاریخ ایران نبوده است. اگر نگویم در تاریخ دنیا نبوده، در تاریخ ایران نبوده. یعنی یک چیزی که بچۀ هفت ساله با پیرمرد هفتاد ساله با لهجۀ واحد بگویند که ما نمیخواهیم این را! یک نهضتی که سرنیزهها، توپ و تانکها، سربازها ـ عرض میکنم که ـ ارتش در خیابانها بگردند و مردم را زیر بگیرند و مردم را بکشند و باز[مردم]بایستند با مشت گره شده بگویند نمیخواهیم. ما در تاریخ ایران ـ بیاشکال است ـ که نداریم؛ در تاریخ[جهان]هم من نمیدانم هست یا نه که یک همچو قصهای مثل قصۀ ایران، یک همچو تحولی که در ایران واقع شده است هیچ سابقه ندارد. و من میدانم این معنا را. و هر عاقلی باید بداند که اگر چنانچه این نهضت خاموش بشود، دیگر قابل عود نیست. چنین نیست که این کلیدش مثل کلید برقی باشد که آدم حرکتش بدهد روشن بشود و ـ نمیدانم ـ خاموش[بشود]. این حرفها نیست در کار. این با یک زحمتهایی و با دست خدای تبارک و تعالی یک همچو مطلب بیسابقه در ایران پیدا شده است و الآن هست. الآن در عین حالی که دولتْ نظامی است و شهرهای ایران اشغال شده
ـ باید گفت که اشغال شده است شهرهای ایران: دست نظامی است و دست ارتش است ـ معذلک از هر گوشه صدا بلند میشود و تظاهرات میشود و باز «مرگ بر شاه» میگویند. یک همچو مطلبی تا حالا نبوده است و بعدها هم امید اینکه یک همچو چیزی بشود نیست. من خوف این را دارم که با اشتباه ماها و شماها و اقشار ملت، این نهضت به ثمر نرسد و بخوابد و مملکت ما دیگر تا آخر اسیر باشد و زیر چکمۀ خارجی.
و الآن دارند دست وپا میزنند که با هر وسیلهای که هست، چه آنهایی که توی مجلس رفتند و با اسم وکالت رفتند در مجلس، چه آنهایی که بیرون مجلس هستند و از طرفدارهای شاه هستند، دارند دست وپا میکنند که این را نگهش دارند، با هر وسیلهای که هست. با این مانورهایی که در مجلس این چند وقت دیدید[6]که میشده است. و این مخالف شد و آن موافق شد آنجا! نه، همۀ مخالفها و موافقها در یک چیز با هم موافقند، و آن این است که شاه باشد. «انتخابات آزاد»! این فریاد میزنند انتخابات آزاد. معنی «انتخابات آزاد» چیست؟ معنی این است که «اعلیحضرت همایونی» امر کنند که مردم انتخاب بکنند و این رژیم به جای خودش رسمی و امر انتخابات هم به دست شاه! یعنی به امر او لکن آزاد! این، معنیِ انتخابات آزاد! باید رژیمْ دموکراسی باشد، شاه سلطنت کند، نه حکومت! این حرفها ـ همۀ این حرفها ـ توی مجلس گفته بشود، بیرون مجلس گفته بشود، هر جا گفته بشود، این مطلبی است که آنها الآن از خدا میخواهند که یک همچو چیزی را ملت قبول کند که شاه سلطنت کند و حکومت نکند. دو ـ سه ماه هم همین کار را میکند، یک سال هم ممکن است همین کار را بکند، ولی فردا چه؟ ما فرض هم میکنیم که ایشان سلطنت بکند و دیگر از این به بعد حکومت نکند، دیگر از این به بعد هم یک آدمی بشود که انقلابِ ماهیت بدهد و بشود یک نفر آدم سالم صحیح... تمام عیار، ما فرض این را میکنیم ـ فرض باطل ـ این همه جنایات که کرد چه؟ هیچ؟ اشخاص عادی
اگر یک کسی یک نفر آدم را بکشد بعد بیاید بگوید آقا معذرت میخواهم ببخشید، رهایش میکنند؟! قانون رهایش میکند این را یا نه؟ خوب ببخشید که تو آدم کشتی! ببخشید هم حرف شد؟ یک آدمی که 25 سال بر مقدرات مملکت ما مسلط بود و 25 سال یا بیشتر خیانت به مملکت ما کرد، تمام ثروت این مملکت را داد به غیر، تمام چیزهای مقدرات این مملکت را به دست غیر سپرد، نفت ما را آنطور از بین برد، گاز را از آن طرف از بین برد ـ دارد میبرد ـ این همه آدم کشت، این همه قتلعامها کرد،[در]قتلعام 15 خرداد، پانزده هزار نفر کشت[و]کشتار بود، قتلعامهای حالا ـ در این سالهای اخیر ـ بیشتر از این معانی بود، حالا میفرمایند که خیر، ما اشتباهاتی ـ یک «اشتباهاتی» ـ کردیم! حال دیگر ما «تعهد» میکنیم! ایشان فرمودند تعهد میکنیم که از این به بعد اشتباه نشود! ما فرض میکنیم که شما تعهد بکنی که از این به بعد اشتباه نشود، و اشتباه هم ما فرض میکنیم که خیر دیگر بعدها نشود، تا حالایش چه؟ رجال سیاسی یا ـ عرض میکنم که ـ رجال علمی را که ده سال، پانزده سال، کم و زیاد، اینها را به حبس انداختید و اینها را آنقدر زجر دادید، آنها را آنقدر]شکنجه]کردید، حالا آمدند بیرون با مزاجهای ضعیف، حالا همین قدری که از زندان رها شدند تمام شد؟! ده سال عمر یک نفر انسان را، عمر هزاران نفر انسان را تو در حبسها از بین بردی، حالا هیچ؟! ما بگذاریم که آقا سلطنت حالا بکند؟! حالا بگوییم که بسیار خوب «اعلیحضرت» بفرمایند آن بالا و سلطنت کنند! و «روزِ سلام» هم همه بیایند به سلام ایشان! و خودشان هم در قصر اعلای کجا... مشغول عیاشی بشوند، دیگر لازم نیست حکومت بکنند. حالا مسئله اینطور است؟ این را هیچ انصافداری، هیچ مسلمانی این را میتواند بگوید؟ هیچ مسلمانی میتواند، هیچ آدم باوجدانی، هیچ انسانی میتواند یک همچو حکمی بکند که یک نفر آدم جانی که بیست و چند سال بر این ملت حکومت باطل کرده، حکومت غیرقانونی کرده، بیست و چند سال مال این مردم را هدر داده، بیست و چند سال قتلعامها کرده، اجانب را بر این مملکت مسلط کرده، حالا تا گفت که خوب من اشتباه کردم، ببخشید من اشتباه کردم، «یک اشتباهاتی واقع شد»، این اقرار به جرم است که در محاکم با این اقرار به جرمْ این را
محکومش میکنند.
حالا ما فرض میکنیم بسیار خوب، شما دیگر حالا عابد و مسلمان شدید اما تا اینجا چه؟ تا این حدی که شما این عملها را کردید، در محاکم دنیا، در محکمۀ عدل الهی، در احکام اسلام، در احکام قوانین عرفیه هیچ، تمام شد؟! تا معذرت خواستید، چون شما شاه هستید، چون معذرت خواستید تمام شد؟ ما رها کنیم و برویم؟ حالا دیگر هرکسی برود سر کسب خودش؟ ساختن یا ذکر سازش، ذکر سازش با این آدم، طرح این مطلب که ما با این یک سازشی بکنیم، این سلطنتش باشد حکومت نکند، یا خیر ایشان بروند و فرح خانم[7]بیایند، تشریف بیاورند و سلطنت بر ما بکنند، و بعدش هم خیر، انتخابات آزاد و همه چیز درست، طرح این، خیانت بر ملت اسلام، بر این ملت مظلوم است.
این مادری که دیروز با پنج نفر عائله اینجا نشسته و نهار خورده و امشب وقتی که میرود سرسفره دو نفر پیرزن و پیرمرد هستند و چند نفر جوانشان مرده، اینها هیچ دیگر؟! ایشان معذرت خواستند تمام شد؟ آدم مُسْلم میتواند این حرف را بزند؟ این جوانمُرده که میبیند جوانها دارند میروند به مدرسه و بچۀ او دیروز میرفت و حالا نیست توی این جمعیت، در مقابل اینها جواب چیست آخر؟ ما چه بگوییم به این ملت؟ ما بگوییم با «اعلیحضرت» ساختیم و خونهای بچههای شما هیچ؟ زیرپا؟ تمام؟ این خیانت نیست؟ چطور در ذهن یک آدم باید یک همچو چیزی واقع بشود! این چه غفلتی است! این چه غفلت شیطانی است! چه وسوسۀ شیطانی است که در ذهن آدم بیاید که حالا ما دیگر بگذریم، دیگر چه بکنیم! خوب است بگذریم دیگر! «بر همه رنج وارد شده، گذشتیم ما، شما هم بگذرید دیگر»! چه چیز را بگذریم! مگر حق من است که بگذرم؟ این حق یک ملت است. مگر میتواند کسی بگذرد از این حق؟ یک ملت است، اسلام است، خداست، مگر قابل عفو است؟ من خوف یک همچو اشتباه و لغزشی
دارم. و باید همه دست به دست هم بدهند و این لغزش را نگذارند واقع بشود. این تشبثاتی که الآن از همۀ اطراف تشبث شده است و تشبث دارند میکنند، بر شما جوانهاست که در اینجا صدا بلند کنید؛ بر آنهایی که در ایران هستند در ایران صدا بلند کنند؛ نگذارند در این موقع حساسی که[ملت]به آخرْ سنگر رسیده است یک وقتی بُرد کند این آدم. این خطری است الآن برای ایران. الآن یک خطر بزرگی برای ایران هست که اگر یک سستی بکنند و یک لغزش در اینجا واقع بشود، یا بترسند از این هیاهویی که کارتر در آنجا گفته است که خیر ما منافعمان پیش ایشان است... با عبارت دیگر خدمتگزار ماست، ما نمیگذاریم، این نوکر باید بماند اینجا، تعبیر او با این تعبیر نیست اما واقعش همین است؛ تعبیرش، لفظش این نیست[اما]واقعش این است که ما دیگر از کجا پیدا کنیم یک همچو نوکری؟! این را نباید از آن بترسید.
با یک ملت نمیشود که یک کار تحمیلی تا آخر بشود. چنانچه دیدیم که با نظامی نتوانستند این کار را بکنند. ایشان خیلی هم میل داشت، خیلی هم مایل بود که نظامیها قتلعام بکنند، اصلاً یک دو ـ سه میلیون جمعیت را بکشند لکن نمیشود، قضیه اینطور نیست. آن اربابها هم نمیتوانند این کار را بکنند. حالا خیال کنید که ای! اگر این کار نشود، از آن طرف لشکر روس وارد میشود و از آن طرف لشکر امریکا وارد میشود و از آن طرف لشکر انگلیس وارد میشود، اینها شعر است حالا! یک ملت وقتی یک چیزی را نخواهند نمیشود؛ و حالا ملت نمیخواهد. یک ملت است. قضیۀ یک حزب و یک ـ نمیدانم ـ جبهه و یک ـ عرض بکنم ـ جمعیت نیست؛ یک ملت است که الآن میگوید نه. در مقابل «نه» ملت، نه سرنیزه کارگر است، نه تانک کارگر است، نه توپ کارگر است، نه تشرهای توخالی کارتر و نمیدانم کرملین! این حرفها نیست تو کار. هرچه میخواهند تو[ی]روزنامههایشان بنویسند یا میخواهند صدایشان را بلند کنند. ما امیدواریم که خداوند این اجتماع ایرانیها بر حق خودشان را پیروز کند.[آمین حضار]ما امیدواریم که خداوند تأیید کند این شجاعهایی که در ایران قیام کردهاند و میخواهند
حق خودشان را بگیرند[آمین حضار]. و ما همه موظفیم که هر کدام در هرجا هستیم به هر قدر میتوانیم کمک کنیم به این ایرانیها[ان شاءاللّه حضار]... همهمان؛ یعنی همین مقدار هم که میتوانیم کمک کنیم که هر کداممان در هرجا هستیم بگوییم به آنها. شاید ـ نمیدانم ـ چند هزار ایرانی در خارج کشور هست، این چندین هزار ایرانی که در خارج کشور هست میتوانند به چند صدهزار خارجی مطلب خودشان را بگویند. این تبلیغاتی که در خارج شده است خنثی کنند که یک جمعیتی هستند اینها هرج و مرج طلبند و قابل این نیستند که به اینها آزادی بدهیم! این حرفهای مفتی که شاه و بلندگوهای شاه دارند، اینها را باید خنثی بکنید شماها. مردمی هستند که ایستادهاند میگویند ما حقمان را میخواهیم، ما میخواهیم آزاد باشیم، ما میخواهیم زیردست مستشارهای امریکایی نباشیم. این رشد ملت ماست؛ ملت ما یک رشدی کرده است که دیگر نمیخواهد این مسائل را. و نخواهد دیگر ان شاءاللّه شد این مسائل. خداوند همهتان را ان شاءاللّه... .
2 ـ احمد قوام 1252 ـ 1334 ه . ش. بارها نخست وزیر شد. قیام 30 تیر 1331 علیه صدارت وی بود.
3 ـ محمد مصدق 1261 ـ 1346 ه . ش. دولت او در 28 مرداد 1332 با کودتای امریکایی سرنگون شد.
4 ـ شاه.
5 ـ منظور، محمدرضا پهلوی است.
6 ـ اشاره به مخالفتهای نمایشی وکلای مجلس شورای ملی در آخرین روزهای سلطنت پهلوی.
7 ـ فرح دیبا، نایبالسلطنۀ شاه.