صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان اسلام، آیین حیاتبخش جوامع بشری
- محل پاریس، نوفللوشاتو
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع اسلام، آیین حیاتبخش جوامع بشری
-
حضار
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
بسم اللّه الرحمن الرحیم
باز امروز در روزنامههای شوروی ـ برای من ترجمه کرده بودند ـ یکی تیترش این بود که «اسلام، افیون جامعه»! ما هر نظامی را یک دفعه ملاحظه میکنیم، خود نظام را، میبینیم نظامی که مثلاً نظام شاهنشاهی، نظام جمهوری، یکی هم حکومت اسلام است، یکوقتی متن اسلام را بررسی کنیم ببینیم که آیا متن ماهیت اسلام چطور است؛ آیا این افیون است و در دعوتهایی که کرده است دعوت کرده است به اینکه مردم چرت بزنند؟
بخوابند؟ تنبلی کنند؟ یک بررسی راجع به خود متن اسلام است که سندش قرآن است ـ از همۀ سندها بالاتر در اسلامْ قرآن است ـ یک بررسی در قرآن باید بشود. و آن کسانی که گوششان پیش روزنامهها و ـ عرض میکنم که ـ مبلغین خارجی هست، باید سربسته و در بسته یک مطلبی را قبول نکنند. کسی که یک مطلبی بشنود و قبل از اینکه دلیلی بر آن مطلب پیدا بکند قبول کند، این از فطرت انسانی خارج است. فطرت انسانی اینطور است که مطلبی را همین طوری قبول نمیکند تا هر چه گفتند فوراً قبول کند؛ اینطور نیست؛ بلکه اگر مطلبی به او تبلیغ کردند یا مطلبی را گفتند، این دلیل میخواهد که به چه دلیل شما یک همچو مطلبی را ـ مثلاً ـ میگویید.
اینها میگویند ـ مال حالا هم نیست، مسئله سابقهدار است و ریشهاش هم برای این است که این ملتِ اسلام را از قرآن جدا کنند، از اسلام جدا کنند ـ این تبلیغاتی که شده است و از تعبیراتشان گاهی «اسلام، افیون جامعه» ـ که همین امروز آنکهمن خواندم نوشته بود یا دیروز دیدم ـ گاهی «دین، افیون جامعه است». وقتی دین را میگویند که
افیون جامعه است، باید انسان ببیند که اولاً این حرفی که اینها میگویند و تبلیغی که اینها میکنند، اساس این حرف چه است؟ برای چه یک نفر روزنامهنویسی که در شوروی هست یک همچو مطلبی را ـ تیتری را ـ در روزنامهاش مینویسد؟ این چه نظری دارد که از آن طرف دنیا یک همچو مطلبی را مینویسد که اسلامْ کذا یا دینْ کذا، و اساس این مطلب چه هست؟ اساس این مطلب همین است که اینها که میخواهند استفاده بکنند از شما و مملکت شما، استثمار کنند شما را و مملکت شما را هم هرچه دارد ببرند؛ باید آن چیزهایی که احتمال میدهند که مانع باشد از این غارتگری، اینها را از جلو بردارند که آزادانه بتوانند یک کاری را که میخواهند انجام بدهند. چه بکنند؟ این مانع یا احتمال مانعیت در چه هست؟ یکی در اسلام است ـ خود اسلام، یا دین. نه اینکه اینها همین طوری خودشان گفتند؛ اینها مطالعات کردند و روی مطالعاتْ این مسائل را میگویند، طرح میکنند. اینها متن قرآن را مطالعه کردهاند، اسلام را هم مطالعه کردهاند و فهمیدهاند که قرآن یک کتابی است که اگر مسلمانها به آن اتصال پیدا کنند تودهنی میزند به این اقوامی که میخواهند بیایند سلطه پیدا کنند بر مسلمین. قرآن میگوید هرگز خدای تبارک و تعالی سلطهای برای غیرِمُسْلم بر مُسْلم قرار نداده است. هرگز نباید یک همچو چیزی واقع بشود؛ یک تسلطی، یک راهی، حتی یک راه نباید پیدا بکند:لَنْ یَجْعَلِاللّهُ لِلْکافِرینَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً[1]اصلاً راه نباید داشته باشند مشرکین؛ و این قدرتهای فاسده راه نباید داشته باشند بر مسلمین.
اینها مطالعه کردند، دیدند که وضع قرآن و اسلام و متون اسلام چه است که اگر این متون را مسلمین بر آن اطلاع پیدا کنند و اتصال پیدا کنند مسلمین بر قرآن و متشبث بشوند به قرآن و اسلام، فاتحۀ این غارتگریها و این سلطهجوییها را میخوانند؛ پس چه بکنند که این سلطهجوییها به قوّت خودش باقی باشد و این غارتگریهاهم ادامه پیدا کند؟ اینها باید این ملت را از اسلام جدا کنند. ادیان دیگر هم، چون این مطلبْ تابع به آنطور که مثلاً
پانصد سال ـ هزار سال پیش از این داشته باشد نداشته است، آن وقتی که اروپاییها راه پیدا کردند به ممالک شرق و دیدند که یک طعمۀ خوبی است ممالک شرق و برای بلعیدن این طعمه مطالعات کردند، این مسائل پیدا شده است؛ اینکه سایر ادیان را هم میگویند، مقدمۀ این است که اسلام را بگویند؛ و الاّ آن ادیان دیگر خیلی مورد احتیاجشان نیست؛ مقدمۀ این است که اسلام را در نظر مسلمین از آن پایهای که دارد منحطش کنند؛ مسلمین را از اسلام جدا بکنند. به ذهنشان بیاورند که اسلام یک دینی است که آمده است جامعه را خواب کند تا قدرتمندها بخورند این جامعه را! منطق اینها این است ـ یعنی منطق نیست ـ حرف اینها این است. و حرف هم روی این اساس است که میخواهند که با این کلام، با این تبلیغات، شما را جدا کنند از اسلام. ما باید همین طوری، جوانهای ما همین طور قبول کنند که تا در یک روزنامهای، در یک کتابی، در یک مجلهای نوشته شد که «اسلام، افیون جامعه»، همه دست بگیرند و بگویند همین است؟! کسی که یک مطلبی را همین طوری قبول کند، این اصلاً از فطرت اسلامی، از فطرت انسانی خارج است. فطرت انسانی برای هر مطلبی که واضح نیست دلیل طلب میکند؛ همین طوری قبول نمیکند.
خوب، ما باید مطالعه کنیم ببینیم که آیا متن اسلام ـ که سندش قرآن و حدیث است ـ این متن اسلام اینطوری است؟ قرآن اینطوری است که جامعه را دعوت کرده به اینکه خواب بروند و قلدرها بخورند این جامعه را؟ سلاطین و اینها بخورند این جامعه را و هر کاری دارند، هر سلطهای که دارند، آن سلطه را تحقق بدهند؟ یا قرآن اینجور نیست؟ این خیلی دقت نمیخواهد؛ یک نظر سطحی میخواهد به قرآن کهقرآن را بخوانند،[با]یک نظر سطحی ببینند که در قرآن راجع به جنگها چقدر است، و جنگها با کی بوده. چقدر آیات ما راجع به جنگها و آداب جنگ و تحریک به جنگ و وادار کردن و امر کردن و الزام کردن به اینکه مسلمین باید بروند سراغ قتال و جنگ، چقدر آیات است و جنگ با کی بوده. این یک مسئلۀ سطحی است؛ این دیگر دقت و علمیت نمیخواهد.
جنگها با مشرکین بوده. در حجاز، اولی که شروع به جنگ شد، خوب پیغمبر اکرم در مدینه بودند و عده هم کم بود و ـ عرض میکنم ـ تا اندازهای که توانستند؛ قبلاً که در مکه بودند نقشهکشی بود، مسئله، مسئلۀ درست کردن کار، سازنده کردن بود که افراد را بسازند. و آنجا هم مجال اینکه یک کاری انجام بدهد ندادند مشرکین. این مشرکین ثروتمند و قدرتمند هیچ مجال ندادند که پیغمبر دعوت بکند در مکه. چندین سال هم مثل حبس بود در آنجا بلکه همهاش در مکه که بود یک حبسی بود برای او ـ مثل حالای ایران است که یک حبسی است برای مردم، حالا نمیخواهم[مقایسه]بکنم ـ وقتی که ایشان دیگر از مکه یا مأیوس شدند یا دیدند مدینه برای کارشان بهتر است، با مدینهایها روابط پیدا کردند و روابط زیرزمینی و سری پیدا کردند و مطلب را مهیا کردند، رفتند مدینه. مدینه رفتند و خیلی طول نکشید که جنگها شروع شد به دعوت قرآن، یعنی متن اسلام، یعنی سند اسلام. جنگها در مدینه شروع شد و چندین جنگ، زیاد جنگها بوده. این جنگها با کی بوده است؟
افیونی که اینها میگویند، میگویند اسلامْ افیون جامعه است، اسلام آمده است مردم طبقۀ سه و فقرا را برایشان لالایی بگوید خوابشان بکند تا آن قدرتمندها بخورند آنها را! منافع آنها را بلع کنند! بلکه ادیان را میگویند اینها که اصل ادیان را آن قدرتمندها درست کردهاند برای همین معنا! یک دینی درست کردهاند که مردم را دعوت کنند به اینکه مردم مزاحمت با آنها نکنند؛ دعوت کنند به اینکه بخورید و کتک بخورید و صحبت هم نکنید، حرفی نزنید! ببینیم که این جنگهای متعددی که در اسلام واقع شده و زمان رسول اکرم بود ـ حالا بعد از زمان رسول اکرم باز حرف دیگر است ـ زمان خود پیغمبر اسلام بوده است که متن اسلام است، دیگر هیچ حاشیه نیست، از متن اسلام است، قرآن است و آنکهقرآن را آورده است برای مردم، آنی که اینها میگویند دین را قدرتمندها درست کردند که این ضعفا و فقرا را منافعشان را استثمار کنند و استعمار کنند، ببینیم که آیا این جنگها، جنگ اینطور بوده است که پیغمبر اکرم همدست شده است با قدرتمندها و حمله کرده به فقرا؟! یا با فقرا ساخته و حمله کرده به قدرتمندها؟ هرکس همان ظواهر اول
تاریخ را ببیند، میبیند اینطوری بوده که پیغمبر یک دستۀ فقیر دورش جمع بودهاند، یک دسته بودهاند که هیچ جا نداشتند جز «صُفه» ؛ «اصحاب صفه»؛ یعنی یک جایی که ـ توی این حیاط یک جایی شما فرض کنید که یک جایی اسمش[را]به آن «صفه» میگفتند؛ اینها آنقدر بیجا بودند که اصحابْ صفهای داشتند و اصحابِ پیغمبر بودند آنجا میخوابیدند، اینقدر بیچیز بودند؛ چیز نداشتند اینها، فقرا بودند؛ اینها بودند که در جنگها یک خرما را ـ در تاریخ است اینها ـ یک دانه خرما را این میگذاشت دهانش که یک خردهای چیز پیدا کند، در میآورد میداد به آن، آن هم میگذاشت دهانش بعد درمیآورد میداد به آن؛ جنگ هم بود؛ داراییشان این بود! آنی که اطراف پیغمبر جمع شده بودند گداها بودند. خوب، فقرا و گداها جمع شدند دور پیغمبر. همین فقرا و گداها با تعلیم قرآن در زمان خود رسول اکرم حجاز را فتح کردند! آنهایی که هیچی بودند. یعنی پیغمبر نتوانست مکه بماند و شب ـ نصف شبی ـ فرار کرد از مکه به مدینه ـ بعد از اینکه روابطش را با مَدنیها و بعضی از مَدنیها درست کرده بود فرار کرد از آنجا به مدینه نصف شب ـ و نمیتوانست در آنجا هیچ کاری انجام بدهد. وقتی هم آمد مدینه، وارد شد به یک عدهای که همین طور که عرض کردم اینها از فقرا بودند؛ نه اینکه اینها از اغنیا و ثروتمندها بودند و پیغمبر با ثروتمندها بست و بند کرد که فقرا را مثلاً خاموش کند؟!
تمام جنگهایی که پیغمبر کرده، با این مشرکین عرب، مشرکین طاغی بوده؛ مشرکینِ قدرتمند بوده؛ جنگجو بوده؛ منتها تعلیمات اسلام و آن دلداریهایی که اسلام به این عدد کم میداده است، اینها را جوری تربیت کرده بود که یکیِ آنها یکوقت صد نفر را میکشت؛ یک نفرشان صدتا را میکشت! تعلیم اسلام بوده است؛ یعنی اسلام یکجور انسان و یکجور آدمی بار میآورده است که در مقابل قدرتها هیچ ـ از هیچ چیز ـ نمیترسید. همچو قدرتمند اینها بار آمده بودند که یکیشان میگفت که من با شصت هزار نفر (این دیگر مال بعد از اسلام است، بعد از پیغمبر است) شصت هزار نفر لشکر ـ طلیعۀ لشکر روم شصت هزار نفر بودند، طلیعهاش یعنی آنها که جلو آمدند که لشکر حالا
عقب است ـ اسلام اینطور آدمهایی... که گفت که سی نفر بیاید همراه من، میرویم... شصت هزار نفر را برمیداریم! سی نفر! سی تا یکی! با او چک و چانه کردند که آقا نمیشود. قبول کرد که شصت نفر. شصت تا آدم رفت و شصت هزار رومی را عقب نشاند! رفتند شبیخون زدند و با شمشیر زدند و شکستشان دادند اینها، طبقۀ فقرا.
حالا زمان پیغمبر را داشتم عرض میکردم که ما باید ببینیم که آیا این قرآن کهمتن اسلام است و این پیغمبر که آورندۀ اسلام ـ و آن وقت اسلامْ بیحواشی بوده و خودِ اسلام بوده، متنِ اسلام بوده ـ این اسلام در آن متن اولیهای که هیچ دیگر تصرفی از هیچ جا در آن نبوده این آیا مردم را دعوت کرده به اینکه با اغنیا بسازید؟ اغنیا اگر از شما چیزی بردند، این قدرتها اگر آمدند و مال شما را برداشتند، شما دیگر حرف نزنید؟! شما ان شاءاللّه بهشت میروید، حرف نزنید! یا همین قرآن مردم را، این گداها را ـ عرض میکنم ـ فقیر این فقیرها که نه مکان داشتند و عدۀ کثیری از آنها روی صفۀ مسجد، یعنی یک جای بیسقف، یک جایی، زمین بیسقف، آنجا زندگی میکردند و پهلوی هم میخوابیدند و هیچ چیز هم نداشتند که بخورند، یک چیزی به آنان میدادند یا از این طرف و آن طرف یا میرفتند پیدا میکردند میخوردند، و آن جمعیتی که یک خرما را اینطوری دور میزدند، با این جمعیت راه افتاد و حجاز را، قدرتمندها را، عقب زد. این افیون است؟! یا این محرک است؟ تو با این حرفت میخواهی افیون درست کنی! اینهایی که این حرف را زدند که اسلام افیون است، میخواهند مسلمین را خواب کنند؛ میخواهند مسلمین را از اسلام جدا کنند؛ و مسلمین خواب بروند و آنها مال مسلمین را بخورند. این کلامْ افیون است، نه اسلامْ افیون است. اینکه میگویید اسلامْ افیون جامعه است، خود این برای اغفال مردم است؛ چیزهایی که برای اغفال مردم است این افیون است نه اینکه آمده است، نه آن حقیقتی که آمده و در همان زمان خودش با یک عدۀ فقیر، مملکت حجاز را فتح کرده و عدل و انصاف را تا آخر حجاز برده.
این زمان خود پیغمبر است. بعد که قدرت پیدا شد و ـ عرض بکنم که ـ قوه پیدا شد در همان قرن اول اسلام، در همان قرن ـ مثلاً سی سال، در همان قرنهای اول و سی سال اول،
سی و پنج سال اول، دو تا امپراتوری را اینها شکست دادند! امپراتوری روم و امپراتوری ایران. ایران را فتح کردند، روم را هم فتح کردند. این افیون است؟! این اسلام آمده است که بسازد با کسری[2]و مردم را بگوید تبعیت کنید از کسری؟! این آمده است که بسازد با سلطان روم و بگوید به مردم روم ـ تعلیم کند ـ که بسازید با اینها؟! یا این آمد و دوتا امپراتوری را شکست داد و عقبشان زد برای اینکه عدل را در عالَم و برای این فقرا... برای اینکه این فقرا را آنها میخوردند، جلویشان را بگیرد؟
مردیکه تو روزنامه حالا این را مینویسد! در یک همچو زمانی، این مطلب را مینویسد که افیون است! خوب، پیشتر یک غفلتهایی بوده است، شده است یک غفلتهایی، اما خوب الآن مردم، جوانهای ما قرآن را نگاه کردند؛ از قرآن هم اطلاع دارند؛ معالأسف خوب بعضیشان هم همین طوری یک چیزی قبول میکنند؛ همین طور یک صدایی که میآید اینها دنبالش میروند؛ یک صدایی بلند بشود، اینها هم دنبالش بروند. اما انسان، آدم باید اگر یک مطلبی را شنید راجع به یک نظامی، راجع به یک جهتی مطلبی را شنید، باید برود مطالعه کند ببیند صحیح میگوید این آدم؟ این مردیکه که نوشته است اسلامْ افیون جامعه ... واقعاً اسلام افیون جامعه است؟!
این خود اسلام. میآییم سراغ آنهایی که ـ اسلام در زمان خودش، یعنی زمانی که متن بوده است و پیغمبر بوده و قرآن، پیغمبر بوده و قرآن ـ بعدش هم در زمانهای بعدی که اسلام با چیزها، جنگها، جنگهای بین همین طایفۀ طبقۀ سه بوده با امپراتوریها؛ منتها اسلام همچو قدرتی داده بود به این عده جمعیت کم، چند هزاری، که رفتند امپراتوری روم را فتح کردند و امپراتوری ایران را هم فتح کردند. امپراتوری ایران که وقتی ـ مثلاً ـ[در]جنگها که وقتی تجهیز قوا میکردند، اسبهایشان چه و ـ عرض میکنم ـ زینهای اسب طلا و نمیدانم چه، بساطی اینها داشتند، همین سر و پابرهنهها را، همینهایی که پیاده میرفتند و چندتایشان یک شتر داشتند و البته یکی یک شمشیر داشتند، قدرت داشتند،
شمشیر داشتند اما چند نفر با هم یک شتر داشتند و چند نفر با هم مثلاً یک اسب، ده تا اسب در یک جمعیتشان پیدا میشد، اسبی نداشتند، شتر حسابی نداشتند، اسبی نداشتند، آذوقۀ حسابی نداشتند اما قدرت داده بود اسلام به اینها، یعنی تحت تعلیمات متن اسلام و آن کسی که متن اسلام را پیاده کرده بود، یک همچو قدرتی به مسلمین داده بود که همین آدمهایی که دیروز چیزی نبودند و یک عده فقرایی با هم آنجا میلولیدند، امروز شمشیر را کشیدند و دوتا امپراتوری که تمام دنیا ـ آن وقت از اینجاها خبری نبوده، آن وقت این دو امپراتوری بوده است که یکی روم بوده و یکی ایران بوده ـ این دو امپراتوری را، این یک مشت عرب صُعلوک[3]و گدا که شمشیر چندتا در این ـ مثلاً ـ دههزار، بیست هزار نفر بوده، اینها همه شمشیر نداشتند، همه زره نداشتند، همه چیز نداشتند، با همین دست خالی راه افتادند لکن قدرت روحی داشتند ـ مثل ما نبودند که ضعیفالنفس یا ضعیفالقلب باشند! قدرت روحی داده بود اسلام به آنها ـ همین عدۀ قلیل با همین قدرت الهی که به آنها داده شده بود و پشتوانهای که اسلام دنبالش بود و دعوتی که اسلام میکرد از اینها، راه افتادند و آن دوتا امپراتوری بزرگ را شکست دادند و فتح کردند. ایران فتح شد در زمانِ قبل از اینکه سی سال از اسلام بگذرد، ایران فتح شد و روم فتح شد؛ و مملکت اسلام رفت تا آن طرف افریقا و تا همه جا، تا اسپانیا رفت. منتها بعد بیعرضگی کردند خود مسلمانها که یک مسئلۀ دیگر است.
پس، ما متن اسلام را که مطالعه بکنیم این جور نبوده است که متن اسلام آمده است که سلاطین را تسلط بدهد بر فقرا، بر طبقۀ بعد؛ قدرتمندها را سلطه بدهد بر غیر قدرتمندها. متن اسلام این جور نبوده.
آنهایی که دعوت به اسلام میکردند، مثل خود پیغمبر و بعدش ـ مثلاً ـ خلفای اولی که یکجور دیگری بودند و بعدش حضرت امیر ـ سلاماللّه علیه ـ اینها چه جور بودند؟ اینها
چه جور آدمهایی بودند؟ چه جور زندگی میکردند؟ آیا اینها هم از آنها بودند که ملاّی درباری بودند؟! مثلاً پیغمبرْ درباری خودش بوده؟! یا پیغمبر با دربارها جنگ کرده، دربارها را شکسته؟ حضرت امیر درباری بوده است یا حضرت امیر هم جنگ کرده با یک قدرتی که متشبث به اسلام هم بوده، مثل معاویه؟! که حجت ما الآن بر این نزاعی که بینِ، بر این مبارزهای که بینِ مسلمین و بین این دستگاه فاسد است، حجت ما بر جواز این و لزوم این عمل، حضرت امیر ـ سلاماللّه علیه ـ است و عمل سیدالشهداء ـ سلاماللّه علیه؛ که دو نفر آدمی که اینها قدرت داشتند، آن شامات[4]را آنها گرفته بودند و تحت قدرتشان بود و جنگها ـ چیزها داشتند، فوجهای... چرا این کار را کرد؟ اینها که مسلمان بودند. حالا کسی به ما بگوید خوب، این مردِکه، که قرآن چاپ کرده است! این مسلمان است؟! ما حجتمان بر اینکه اگر چنانچه این مبارزه را ادامه بدهیم و صدهزار نفر از ما کشته بشود، برای دفع ظلم اینها و برای اینکه دست آنها را از مملکت اسلامی کوتاه کنیم ارزش دارد، حجتمان هم کار حضرت امیر ـ سلاماللّه علیه ـ و کار سیدالشهداء ـ سلاماللّه علیه ـ است. یزید هم یک قدرتمند بود و یک سلطان بود و ـ عرض میکنم که ـ همۀ بساط سلطنت را یزید داشت. بعد از معاویه او بود دیگر. حضرت سید الشهداء به چه حجت با سلطان عصرش طرف شد؟ با «ظلاللّه» طرف شد؟! «سلطان را نباید دست زد»! به چه حجت با سلطان عصرش طرف شد؟ سلطان عصری که شهادتیْن را میداد و میگفت من خلیفۀ پیغمبر هستم! برای اینکه یک آدم قاچاق بود! برای اینکه یک آدمی بود که میخواست این ملت را استثمار کند، میخواست بخورد این ملت را، منافع ملت را میخواست خودش بخورد و اتباعش بخورند. آنقدری که او خورد بیشتر است یا اینقدری که این آقا میخورد؟! حساب باید کرد.
اینها هم عبارت از آن کسانی که در صدر اسلام بودند و اسلام با دست اینها قدرتمند شده و بسط پیدا کرده. خود پیغمبر با قدرتمندها جنگ کرده، و بعدش هم آنهایی که
صدر اول بودند باز با قدرتمندها و سلاطین جنگ کردند، بعدش هم حضرت امیر با قدرتمندها جنگ کرده. کجایش افیون بوده؟ کجا اینها درباری بودند؟
میگویند که ما میخواهیم که یک مملکتی باشد دموکراسی باشد. شما حساب بکنید که، ببینید که اسلام ـ ما حساب صدر اسلام را میخواهیم بکنیم که متن اسلام است،... اسلام و متن اسلام است ـ ببینیم که آیا این حکومت اسلام و این رژیم اسلام یک رژیم دموکراسی بوده یا یک رژیم قلدری و استبداد بوده؟ شما این قصههایی را که تاریخ نقل کرده است (این قصهها زیاد است اما حالا یکی دوتا قصه) این قصههایی که تاریخ نقل کرده، شبیه آن را در یکی از ممالک که در درجۀ اول از دموکراسی را دارد بیاورید، بعد بگویید که این بهتر از آن است. یک قصه مال رسول خدا ـ صلیاللّه[علیه و آله]و سلم (قصههاست منتها حالا من یکیاش را میگویم) یک قصه مال حضرت امیر ـ سلام اللّه علیه ـ یک قصه مالعمر. وقتی که عمر میخواست برود به مصر ـ برای[اینکه]فتح کرده بودند مصر را و قدرتمند شده بود اسلام، همه جا را گرفته بودند ـ میخواست وارد بشود به مصر، یک شتر بود، خودش بود و یکی هم همراهش. یکیشان سوار این شتر میشده آن یکی جلویش را میگرفت و میبرد؛ آنکهخسته میشد ـ قسمت کرده بودندـ این سوار میشد. آن وقتی که وارد ـ به حَسَب تاریخ ـ مصر شدند، نوبت آن غلام بود که سوار باشد و آقای خلیفه جلو[شترش]را گرفته بود و داشت میبُردش که مردم مصر آمده بودند به استقبال! خلیفه عبارت از این بود. ما عمر را قبول نداریم اما این عملْ عمل اسلامی آن وقت بوده؛ یعنی نقش اسلام بوده است ولو خودش یک آدمی بوده که ما نپذیرفتیم او را اما عملی که کرده است عملی بوده که نقش اسلام این بوده، یعنی پیغمبر هم این صورت بود؛ یعنی پیغمبر هم سوار یک الاغی میشده، یک کسی هم پشتش مینشسته و مسئله برایش میگفته؛ آن را تعلیمش میکرده، آنکه پشت سرش نشسته بوده تعلیمش میکرده. شما در تمام این دموکراسیها بیاورید که این جوری باشد که سلطان وقت، که سلطنتش چند مقابل ایران بوده، چند مقابل فرانسه بوده، شما بیاورید یک سلطان دموکراتی که با غلام خودش این جوری رفتار بکند که او سوار بشود؛ یک شتر
باشد و چیزی بیشتر از این نه؛ آن جمال و جلال هیچ نباشد در کار. هر سلطان دموکراتی را که بیاورد اگر بخواهد وارد یک مملکت شکست خورده بشود، ببینید چه جوری وارد میشود! ببینیم چه جوری وارد میشود! این هم وارد شده در یک مملکتی که فتح شده است، سوار شتر غلام است ـ حالا نوبت اوست ـ خودش دستش را جلو گرفته و افسار شتر را دارد میکشد. آمدند اشراف مصر آنجا و... همه هم تعظیم کردند به او. این تعلیم اسلام بوده. خود پیغمبر اکرم وقتی که در یک جمعیتی بودند و نشسته بودند و میخواستند مثلاً مسأله بگویند و صحبت بکنند و قضاوت بکنند و همۀ کارها، وضع جوری بوده است که کسی وارد میشد از خارج، نمیشناخت، نمیدانست کدام یکی آقاست ـ عرض میکنم که ـ سلطان به اصطلاح هست و کدام یکی رعیت است. اینها دور هم نشسته بودند با هم گعده[5]کرده بودند، صحبت میکردند، هیچ معلوم نبود که پیغمبر این است یا این است یا اوست... نشسته بودند. این مسند[6]هم که برای من ـ شما برای من درست کردید، این هم نبوده؛ روی زمین مینشستند. همین روی زمین مینشستند، همان روی زمین ناهارشان را میخوردند ـ آن هم آن ناهار! شما خیال کردید یک ناهاری درست میکردند، سفره میانداختند، یک بساطی بوده؟ همان آدمی که، همین حضرت امیری که، سلطنتش بیشتر از چند مقابل ایران بوده، سفرهاش چی بوده؟ یک ظرفی بوده که توی آن نانهای جو بوده و سرش را هم مُهر میکرده که مبادا دخترش مثلاً یا پسرش ترحم کنند و توی این یک چیزی بریزند: یک چربی، یک روغنی که یک خرده نرم بشود. سرش را مهر میکرده که دست به آن نزنند. این نان خشک خوراک این امپراتور بوده که از مملکت ایران بیشتر تحت امپراتوریاش بوده؛ آن[هم]سلوکش که گفتم.
دوتا قصه از آنها نقل میکنم: حضرت رسول ـ صلیاللّه علیه و آله ـ (قبل از این هم چند جا یک دفعه گفتم) حضرت رسول ـ صلیاللّه[علیه و آله]و سلم ـ در آن اواخر
عمرشان رفتند منبر فرمودند که هرکس به من حقی دارد بگوید، خوب کسی حقی نداشته بود. یک عرب[7]پا شد گفت من یک حقی دارم. چی هست؟ شما در جنگ کذا[8]که میرفتید یک شلاقی به من زدید. به کجا زدم؟ به اینجا، بیا عوضش را بزن. گفت نه، من آن وقت شانهام باز بوده، شما هم شانهتان باز کنید. بسیار خوب. شانه را باز کرد. عرب رفت بوسید! گفت من میخواستم ببوسم بدن رسولاللّه را! ولی مسئله این بوده و مطلب این است که یک رئیس مطلق حجاز آن وقت بوده است و بعضی جاهای دیگر، او بیاید بالای منبر و بگوید هرکس حق دارد بگوید، یک نفر نیاید بگوید به اینکه تو دهشاهی از من برداشتی! حالا اگر چنانچه هر یک از این ممالک دموکراسی را بیاورید، یکی برود بالای منبر بگوید که هر که حق دارد بگوید، اولاً میگوید این را؟ حق میدهد به ملت که اگر یک شلاقی زده باشد، بیا شلاقش را بزن؟ این حق را کدام دموکراسی، کدام سلطان، کدام رئیس جمهور، کدام ـ عرض میکنم ـ سلطان عادل و رئیس جمهور عادل و دموکراسی یک همچو کاری میکند؟ این اسلامی است که میگویید استبداد است و این دموکراسیهای دیگر! ما میگوییم که دموکراسی نیست ممالک شما. استبداد با صورتهای مختلف، رئیس جمهوریهایتان هم مستبدند به صورتهای مختلف؛ منتها اسمها خیلی زیاد است! الفاظ خیلی زیاد است! محتوا ندارد.
حضرت امیر ـ سلاماللّه علیه ـ هم آن وقتی که سلطنتش (من تعبیر به «سلطنت» میکنم روی مذاقِ حالا و الاّ نباید این تعبیر را بکنم) خلافتش که همین نظیر سلطنتها بوده است، یعنی نظیر به این معنا که همه جا تحت وَلای او بوده، چندین مقابل ایران بوده، حجاز و مصر و عراق و ایران و خیلی جاها، قاضی خودش نصب کرده برای قضاوت. عربی رفتهـ یهودی ـ رفته است شکایت کرده پیش قاضی از حضرت امیر که حالا یک زرهی از من است پیش ایشان ـ حالا من قصۀ چیزش را نمیدانم اما اصل متن قضیه را میدانم، آن
حواشیاش را نمیدانم ـ قاضی خواست حضرت امیر را. رفت در محضر قاضیای که خودش او را نصب کرده است! قاضی حضرت امیر را احضار کرد. رفت. نشستند جلوی قاضی. حتی تعلیم داد به قاضی ـ ظاهراً در همین جاست ـ که نه، به من زیادتر از این نباید احترام کنی؛ قضاوت باید همچو، هردو علیالسواء باشیم. یکی یهودی بوده و یکی هم رئیس ـ عرض میکنم که ـ از ایران گرفته تا حجاز تا مصر تا عراق! قاضی رسیدگی کرد و حکم بر ضد حضرت امیر داد. شما پیدا بکنید در تمام دورههای سلطنتها و رئیس جمهوریها و اینها، یک همچو وضعی که یک رئیسی با یک یهودی که تَبَعش بوده و با آن قاضیای بوده است که خودش رعیت او بوده، شما پیدا کنید یک همچو قضیهای در تمام جمهوریها، در تمام سلطنتها، در تمام رژیمها تا ما بگوییم رژیم اسلام یک رژیمی است که پایینتر از سایر رژیمهاست. ما که رژیم اسلام را میخواهیم، یک همچو چیزی میخواهیم. ما که میگوییم حکومت اسلام، همچو چیزی میخواهیم. ما میخواهیم یک حکومتی باشد که اگر قاضی دادگستری او را احضار کرد، برود آنجا. حالا به «اعلیحضرت» میشود گفت، یک کسی بگوید که شما مال مرا غصب کردی؟! یکی از این مازندرانیها برود بگوید که شما مال مرا غصب کردید؟! قاضی جرأت میکند؟! حالا هم ـ حتی حالا هم که همۀ بچهها دارند داد میزنند که مرگ بر شاه ـ همین حالا هم جرأت میکند قاضی که احضاریه بفرستد برای «اعلیحضرت»؟! حالا چند سال پیش از این را که میدانید چه مصیبتی بود. رئیس جمهور اینجا چطور؟ قاضی دادگستری احضارش میکند؟ احضار کرد، میرود در آن محضر مینشیند، حکم برخلافش بکند، بیچون و چرا قبول بکند؟
ما که میگوییم حکومت اسلام، اینها تبلیغات میکنند که اینها میخواهند هرج و مرج کنند! این هرج و مرج است که ما میخواهیم؟! ما این را میخواهیم. ما میخواهیم یک حاکمی در همۀ ایران ـ اگر ان شاءاللّه موفق بشوند مسلمین ـ در همۀ ممالک اسلامی یک حکومت باشد این جوری. یک حکومت باشد که مال مردم را نخورد. یک حکومت
باشد که برای قانون متواضع باشد، یعنی سرْ پیش قانون فرود بیاورد، قانون هرچه گفت قبول بکند نه اینکه قانون برای مردم عادی باشد، قدرتمندها از قانون مستثنا باشند. الآن مالیاتْ قدرتمندها نمیدهند؛ تقسیم اراضیِ قدرتمندها نشده.[برای]قدرتمندها این حرفها نیست. «عَلَم» تا پریروز هم همه املاکش سرجای خودش بود برای اینکه وزیر دربار بود و یک نخستوزیر بود. هیچ نیست این حرفها، حرف است این حرفها؛ «اصلاحات»! بازی بود این حرفها؛ «انقلاب سفید» همهاش بازی بود.
من حالا خسته شدم لکن به شما آقایان عرض بکنم تبلیغات سیصد ساله است که اسلام را، مسلمین و اسلام را از هم جدا کرده. تبلیغاتِ قریبِ سیصد ساله است که روحانیین را با شما جدا کرده. روحانیین[را]در زمان رضاشاه پهلوی سوار اتومبیلشان نمیکردند. مرحوم آقا شیخ عباس تهرانی ـ رحمةاللّه ـ گفت من اراک میخواستم سوار اتومبیل بشوم، شوفر گفت که ما دو طایفه را سوار نمیکنیم: یکی آخوند را یکی فاحشه را. زمان رضاشاه ما این جور بودیم. زمان این هم که شما دارید میبینید. اینها تبلیغاتی است از خارج برای اینکه شما را از روحانیتتان جدا کنند و از اسلام جدا کنند، آن وقت تمام منافع شما را ببرند، یکی نباشد بگوید نه.
من حالا دیگر حال این را ـ وقت این را ـ ندارم که بعد بیاییم سراغ این طبقات بعد ـ بعد از آن اوایل اسلام ـ و ببینیم که کی بوده است که تا حالا که ما اینجا نشستیم بر ضد این سلاطین قیام کرده، این چه جمعیتی بودهاند؛ آیا اینها مسلمین بودهاند یا نه؟ این مردی که الآن نوشته است که اسلامْ افیون جامعه، الآن این قیامی که در ایران شده است و نهضتی که الآن بالفعل شده است، این نهضتْ نهضتِ اسلامی است یا نهضت دیگری؟ این نهضت اسلامی به برکت اسلام و ـ عرض میکنم که ـ مسلمین ـ بِماهُمْ مسلمین ـ پیدا شده است، داد اسلام است بلند شده است و دارد با مشت میزند تو[ی]دهن شوروی یا تو[ی]دهن امریکا، این افیون است؟! اسلام افیون است؟! تو الآن میگویی افیون است که مردم را دلسرد کنی؛ بگذارند نفتها را بخورید و گازها را بخوری! خودت هم میدانی که افیون
نیست. همۀ شماها میدانید که اسلام محرک است. اسلام مردم را رو به ترقی برده، رو به جنگ برده، رو به جدال با کفار برده است و با شماها.
الآن در یکوقتی میگوید اسلام افیون است که مملکت ایران، سی میلیون اسلامی و مُسْلم قیام کردند بر ضد قدرتها! و همه هم اسلام است که اینها را وادار کرده به اینکه همه داد اسلام دارند میزنند. در یک همچو وقتی این مردک مینویسد که اسلام افیون جامعه! شاید چند تا جوان هم از ما ـ که غفلت دارند از امور ـ همین طوری قبول بکنند. بیدار بشوید آقا! ای جوانهای ما، بیدار بشوید! بدانید نقشهها چه است، برای چه شما را میخواهند دور کنند از اسلام، برای چه شما را میخواهند به مکتبهای دیگر نزدیک کنند؛ اینها خیر شما را نمیخواهند. اینها میخواهند شما را ببلعند. اسلام نمیگذارد شما را ببلعند؛ روحانیت اسلام نمیخواهد که شما را ببلعند. ان شاءاللّه خداوند همۀ شما را توفیق بدهد. مؤید باشید.
2 ـ معرب خسرو؛ لقب پادشاهان ساسانی.
3 ـ فقیر.
4 ـ سوریه؛ که تا پیش از سه ـ چهار قرن اخیر شامل سوریۀ فعلی، لبنان و بخشهایی از اردن و فلسطین بوده است.
5 ـ نشست بیتکلف دوستان و برادران.
6 ـ اشاره به پتویی که امام خمینی بر روی آن مینشستند
7 ـ اسودةبن قیس.
8 ـ جنگ طائف.