صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان
- محل پاریس، نوفللوشاتو
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع
-
حضار
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
موضوع:شیوۀ حکومت پیغمبراکرم(ص)؛ مبارزات ائمه(ع) و روحانیت شیعه علیه حکّامجور
بسم اللّه الرحمن الرحیم
[ما]مواجه هستیم با تبلیغاتی که از آن وقتی که خارجیها راه پیدا کردند به ایران و مطالعات کردند در ایران و خواستند ذخایر ایران را ببرند، شروع به تبلیغاتی کردند که اسلام و روحانیت اسلام را در نظر مردم یک[مطلب]مخالف با زندگی، مخالف با عقل، ارتجاعی، به درد زندگی نخور، از این چیزها[معرفی کنند]؛ با آن تبلیغات دامنهدارشان این تهمتها را زدند که اصل ادیان افیون هستند برای تخدیر مردم؛ و این[را]هم سرمایهدارها درست کردند و علمای اسلام هم عمال همین سرمایهدارها هستند و مردم را تخدیر میکنند که مردم صدایشان درنیاید، که انقلابی یکوقتی پیدا نشود؛ و این کاری است که[از جانب]مبلغین و آنهایی که اسلام را سدی از برای منافعشان میدانستند و علمای اسلام را هم سدی دیگر، این تبلیغات شده است.
ما بسیاری از مطالب را تدریجاً در این روزهایی که اینجا بودیم برای این آقایان ـ که البته هی عوض میشوند و اشخاص دیگر میآیند ـ گفتهایم؛ منجمله از چیزهایی که گفته شده است و لازم است باز گفته بشود این است که باید انسان ببیند که سند اسلام که قرآن است، آیا این سند، سندی است که اگر کسی مطالعۀ آن را بکند یا تعلیمات آن را بگیرد، این جزء افیونهاست، و میرود توی خانهاش مینشیند؟ یا مردم را دعوت میکند به دیر و خرابات؟ یا اینکه قرآن محرک جامعه است؟ طرف[دار]رد ظلم و رد ستمکاریهایی که
در خارج میشود؟
کسی که یک مقداری آشنا باشد به منطق قرآن، میبیند که این قرآن است که وادار کرد پیغمبر اسلام را به اینکه با این سرمایهدارها دائماً در جنگ باشد. با این کسانی که در حجاز و در طائف و در مکه و اینها، سرمایهدار بودند و صاحب قدرت و اشخاص قلدری بودند که قدرتمند بودند. قرآن بود که پیغمبر اکرم را وادار کرد به اینکه با این مردمی که با ملیت مردم با منافع تودههای مردم، مخالف هستند و استثمار میکنند اینها را، با اینها باید جنگ بکنید و تعدیلی حاصل بشود.
جنگهایی که پیغمبر در زمان حیاتشان فرمودهاند، بعد از اینکه اسباب جنگ فراهم شد برایشان، این جنگها همیشه با زورمندها بوده است؛ با آنها، مثل ابوسفیان و امثال آنها که قدرتمندها بودند، و اینها منافع ملتها را، ملت خودشان را، میخواستند برای خودشان[غارت]بکنند؛ و ظلم و ستمکاری و بیعدالتی رایج بوده است؛ و جنگهایی که واقع شده، بین مستضعفین بوده و این مردم طبقۀ سه، این فقرا با این زورمندها و اینهایی که میخواستند حق فقرا را بخورند؛ و لسان قرآن و آیاتی که در باب جنگ ـ جنگ با این مشرکینی که آن وقت دارای قدرت بودند ـ آیاتی که وارد شده است، یکی و دو تا نیست؛ بسیار آیات در[باب]جنگ هست و در جدالِ با اینها؛ و در تمام قرآن اگر پیدا بکنید یک آیهای که مردم را بگوید با اینها ملایمت کنید و بروید توی خانهتان بخوابید تا اینها هر کاری[می]خواهند بکنند، بکنند؛ اگر این جور پیدا شد، آن وقت حق دارد کسی بگوید که این قرآن آمده است و دین آمده است، افیون است؛ افیون معنایش این است که مثل تریاک، این مواد مخدِّره که استعمال میکنند و انسان بعد از استعمالش به چرت میرود، قرآن آمده است که مردم را به چرت وادار کند!
این تبلیغی بوده است که بر ضد قرآن شده است و نکتۀ این تبلیغ هم این بوده است که مسلمین را از قرآن جدا کنند و منطق قرآن را بشکنند در بین مسلمین، تا اینکه این شرقیها،
که مسلمین هستند و دارای مخازن هستند، این دیگر پشتوانهای نداشته باشند که مقاومت کنند. اگر قرآن و روحانیت قرآن نباشد، این مردم و تودهها، اینها مقاومت نمیکنند. اینها هستند که ممکن است[با آنها مخالفت کنند]؛ اینطور مطالعات به آنجا رسیده که ... سد از برای راه استفادۀ غرب، آن عبارت از قرآن است و عبارت از آن کسانی که درس قرآن خواندهاند؛ آنها ممکن است یکوقتی جلوگیری بکنند از منافع[غرب]؛ پس باید این دو تا سد را شکست تا راه باز بشود. قرآن را با این منطق، به قول خودشان شکستند، یا خیال شکستنش را داشتند، که اصلاً دین، نه دین اسلام، اصلاً دین از اول که بوده است یک مخدِّری بوده. این برای این است که نه اینکه آنها اطلاع نداشتند، آنها اطلاعاتشان صحیح بوده، داشتند اطلاعات آنها؛[ولی]فریبکاری میکردند؛ ماها اطلاع نداشتیم که فریب میخوردیم؛ آنها فریب میدادند و مقصد داشتند، مقصد سیاسی داشتند که منافعش به خودشان برسد، ولیکن مسلمین فریب خوردند؛ ما بیاطلاع بودیم. شاید در بین جوانهای ما هم حالا هم باز که به برکت اسلام و قرآن و روحانیت و اینها، یک همچو اساسی را دارند به هم میزنند و متزلزل میکنند، حالا هم اگر یک کسی که از عمال آنهاست یا خیر، خودش بازی خورده، شاید آن هم حالا همین حرف را باز تکرار کند که نه، قرآن و مثلاً روحانیون، اینها مخدِّراتند؛ با اینکه میبینند این نهضتی که در پانزده سال پیش از این تا حالا بپا شده است و الآن متزلزل کرده است، نه[تنها]شاه را متزلزل کرده است،[که]امریکا را، انگلستان را، شوروی را؛ اینها دارند مطالعه میکنند که چطور تخلص[1]پیدا کنند و نمیتوانند هم تخلص پیدا کنند، برای اینکه سرنیزه کاری از آن برنمیآید در مقابل ارادۀ ملت؛ اینها هم باز در بینشان شاید پیدا بشود یک جاهلی که یک همچو کلمهای بگوید، ولیکن از بیاطلاعی است.
انبیای سابق هم هر کدامشان که ما از تاریخشان اطلاع داریم یک اشخاصی بودند از
طبقۀ سوم و از این فقرا، و اینها قیام میکردند در مقابل سلاطینشان؛ مثل حضرت موسی ـ سلاماللّه علیه ـ در مقابل فرعون. یک مرد شبانی با یک عصایی قیام میکند و مردم را دعوت میکند، و میرود سراغ فرعون و فرعون را میخواهد دعوت کند برای اینکه او را آدمش کند؛ این جور نبوده است که از فرعون؛ بَعْث شده باشد موسی برای تخدیر توده! از توده پیدا شده است؛ یعنی خدا از توده انتخاب کرده این را در مقابل قدرت فرعون؛ و هکذا سایر انبیا ـ علیهم السلام ـ و آنهایی که ما اطلاع از آنها داریم اینطور بودهاند. پیغمبر اکرم که دیگر نزدیک به ماست، نسبت به آنها؛ و اطلاعمان از تاریخ آن بیشتر است، و جنگهایی که او کرده، همه معلوم است که چند تا جنگ کرده و با کی جنگ کرده. جنگها همه با اشخاص ظالم و متعدی و قلدر بوده است؛ پس این منطق که اسلام یا سایر ادیان از مخدرات است، این منطق اجانب است که میخواهند مال شما را بخورند؛ میخواهند ما را از قرآن منفصل کنند تا اینکه پشتوانهای نداشته باشیم؛ مثل قدرت قرآنی پشت سر ما نباشد و ما متفرق بشویم و هر کسی یک چیزی بگوید و تبلیغات آنها اثر بکند و جوانهای ما را منحرف کند و اسباب این بشود که آنها مشغول کارشان بشوند.
وقتی میآییم سراغ آنهایی که دین را تبلیغ میکردند، مثل خود پیغمبر، حضرت امیر، سلاماللّهعلیه، خلفای پیغمبر؛ یعنی خلفای صوری پیغمبر تا آن وقتی که باب خلافت توی کار بود و به سلطنت نرسیده بود،[2]بعد از آن علمای اسلام، شما اگر تاریخ را ملاحظه کنید، همیشه جنگ مابین این طایفه و قلدرها بوده؛ هیچ وقت همچون نبوده است که اینها ساکت بنشینند؛ منتها به مقدار قدرت و به مقداری که عرض میکنم، توانایی داشتند و کم بوده است تواناییشان؛ آن هم البته عللی داشته است که نقصی، نقیصههایی در کار بوده.
و ما در زمان خودمان، در این مدتی که خودمان مشاهده کردیم، قیامهایی از همین
طبقه ما دیدهایم در مقابل رضا شاه. آن وقت که آمد و کودتا کرد و عرض میکنم، آن بساط را درآورد و آن ظلمها و آن تعدیات را کرد به همۀ طبقات مردم، هیچ قدرتی در مقابلش نایستاد الاّ قدرت روحانی که قیامهای متعدد شد که ما همهاش را یادمان است. قیامهایی که از علمای اصفهان شد؛ در قم جمع شدند همه با هم، از علمای بلاد هم آمدند در قم. قیامی که از خراسان شد که همۀ علمای خراسان را که قیام کرده بودند گرفتند و بردند در زندان؛ مثل مرحوم آسید یونس و مرحوم آقازاده و دیگران. قیامی که از آذربایجان شد، علمای بزرگ آذربایجان را مثل مرحوم آمیرزا صادق آقا و مرحوم انگجی و دیگران را گرفتند و از آنجا بردند تبعید کردند. قیامهای متعدد[شد]؛ قیامی که مرحوم آقای قمی کرد که آمد به تهران، و مردم با او همراهیِ درست نکردند و ایشان را هم گرفتند و تبعید کردند. قیامهای زیادی کردهاند که تاریخ نشان میدهد که اینها این جور نبود که مردم را دعوت به آرامش کنند که مردم در مقابل ظلم حرف نزنند، در مقابل ظَلَمه حرف نزنند؛ این تبلیغات بوده است که کار ماها را به اینجا رسانده است که الآن هم باز صحبتش را میکنند؛ یعنی منحرفها صحبتش را الآن هم میکنند و اینها کمک میکنند به بنگاه ظلم.
آنهایی که این مسائل را مثلاً، زمزمه میکنند، اینها یا اینکه خودشان از دستگاهها هستند و عمال آنها هستند یا فریب خوردهاند از عمال آنها. این شعارهای مثلاً کمونیستی و شعارهای مارکسیستی اینها از همان قماش هست؛ که اینها یک دستهای از جوانهای بازیخوردهاند به واسطۀ اینها؛ اینها مطالعه نکردهاند در احوال آنهایی که اینها را دعوت میکنند به کمونیستی، و به مارکسیستی دعوت میکنند. مطالعهای در احوال آنها نکردهاند ببینند خود آنها چکاره بودند، مثلاً استالین ـ که در[دوران]اخیر، ما همه ادراکش کردیم و در زمان او بودیم و بعضی[از]شما هم بودید ـ این چه جور بوده خودش؛ خودش چه آدمی بوده است تا اینکه اینها میخواهند تبعیت از او بکنند!
بله، آن وقتی که جنگ عمومی واقع شد، لشکر ارتش روسیه آمدند به ایران ـ از تقریباً آن طرف تهران تا خراسان و آنجا آنها بودند، و مال انگلستان و هم مال امریکا، هم آن طرفها را گرفته بودند، هر کدام یک گوشۀ ایران را ضبط کرده بودند و بودند در ایران ـ و ما دیدیم، من خودم دیدم، و یک مطلب هم آن وقت معروفِ معروف شد؛ اما آن مطلبی که معروف شد: آن وقتی که متفقین آمدند؛ یعنی رؤسای متفقین «استالین و روزولت و چرچیل» اینها آمدند به ایران، استالین، آن آدمی که این آقایان میگویند که خیر، آن آدم کمونیست بود، آن آدم تودهای بود، آن با مردم چطور بود، به او «قارداش» میگفتند، برادر بود؛ همۀ اینها، وقتی خودش آمد به ایران، باید حتی گاو شیرده برایش میآوردند که مبادا این آقا از شیر گاو ایران بخورد! این آقای کرملیننشین که قارداشش عبارت از این ارتشش و تودههای مردم بود، این وقتی که آمد، در همان جنگ عمومی برای یک مشورت آمد به ایران، آن وقت معروف بود در اینکه ایشان با یک گاو خاصی که عرض میکنم، همراهش آوردند که شیر آن گاو را بخورد، مبادا خدای نخواسته این شیر گاو نباشد و مبتلا بشود به شیر گاو ایران! این زندگی اشرافی او بود.
و من خودم این را دیگر دیدم که ما از تهران میرفتیم به مشهد با اتوبوس، برخوردیم به این لشکرهایی که از روسیه بودند، که عقیدهشان این بود که ما و استالین هر دو برادریم و همه با هم مثل هم میمانیم! اینها میآمدند برای گدایی سیگار یا چیز دیگر؛ وقتی یک سیگار به آنها دادند، گرفت آن سیگار را، و آنقدر خوشحال شد که بنا کرد سوت زدن و راه رفتن! برای یک سیگار گدایی میکرد! او[3]وقتی که آمد، با طیاره آمد و با چه وضعی و با چه اشخاصی و با کذا؛ گاو شیرده هم آوردند که آقا شیر بخورد از آن گاو!
اینها بازی میدهند مردم را، مردم را بازی میدهند. لنین که اینقدر از او تعریف میکنند و کذا، اولاً به واسطۀ یک شکست جنسی خودش وارد شده و مخالفت کرده است با آنهایی که دیانت داشتند؛ با آن علمایی که آن وقت بودند و علمای خودشان! یک مسئلۀ جنسی بوده است که آنها منعش کردند و او عصبانی شده! آن وقت یک قصه هم از او نقل میکنند که ایشان گفته است که «باید ما حساب کنیم ببینیم که این افرادی که در مملکت ما هستند، خرج و دخلشان چه جوری است، هر نفر آدمی که حساب کردیم در سالْ خرج و دخلش با هم مساوی است یا دخلش بیشتر از خرجش است، این را ما نگاه میداریم؛ برای اینکه خوب خرج خودش را دارد، یک چیزی هم به ما میرسد! هر آدمی که خرجش کمتر نیست[و]دخلش کمتر از خرجش است، این را باید توی دریا انداخت!» این آدم انسان دوست یک همچو آدمی است! اینکه حالا اینقدر از او تعریف میکنند یک همچو آدمی است که این فقرا که نمیتوانند کار بکنند، پیرمرد حالا شده است، ضعیف شده است، یک عیبی دارد که نمیتواند کار کند به اندازۀ مخارج خودش، این دیگر به درد نمیخورد؛ این را باید ریخت توی دریا راحت بشوند! توی دریا هم بریزند. که دیگر محتاج به اینکه زمین را بکنند و اینها، نباشد! اینها بازی میدهند جوانهای ما را، و تبلیغات است همهاش؛ واقعیت نیست. این یک حکومت و یک، عرض بکنم که رئیس برای آنها[است]؛ و ما هم حکومت خودمان را نشان میدهیم، آن حکومتی که ما میخواهیم.
آن حکومتی که ما میخواهیم مصداقش یکی خود پیغمبر اکرم است که حاکم بود. ما بناست که رؤسا را[در نظر]بگیریم، رؤسا را نظر بکنیم، سیرۀ رؤسا را نظر بکنیم؛ یکی از آنها هم حضرت امیر بود؛ یکی هم عُمَر بود. ما ببینیم اینها مثل عُمَر هم هستند؟ یکی از آنها هم حضرت امیر. خود پیغمبر را هر کس که سیره نوشته است از رسول اکرم،[نقل کرده که]وضعش در زندگی کمتر بوده است از این مردم عادی که آن وقت در مدینه
زندگی میکردند. اطاق گلی اینها داشتند؛ توی مسجد یک اطاق گلی داشتند. سوار الاغ میشده، یک کسی هم دنبالش، پشت سرش مینشسته و میرفته. آن وقت هم برای او مسأله میگفته، او را تربیت میکرده. شما بیاورید یک حاکمی، یک رئیس ِ عرض میکنم کلانتری، یک کدخدای یک شهری، یک دهی بیاورید که اینطوری باشد. سلوکش با ملت این باشد که وقتی توی مسجد، مسجدِ محل ادارۀ حکومت، میآمدند آنجا، وقتی که پیغمبر توی مسجد نشستند و عرض میکنم که چند نفر هم همراهشان هستند، با هم نشستهاند و دارند صحبت میکنند، اشخاصی که نمیشناختند، از خارج میآمدند، نقل شده است که نمیشناختند اینها کدام یکی، عرض میکنم که حاکم است و کدام یکی محکوم؛[4]کدام یکی پیغمبر است، کدام یکی مردم دیگر. یک زندگی اشرافی و یک زندگیِعرض میکنم، چیزی نداشته. در عین حال که خودش اینطور بوده، آنقدر به این فقرا رسیدگی میکرده و به این ضعفا رسیدگی میکرده است که مردم همه از ذکرش فرض کنید، عاجزند.
آن هم حضرت امیر با سلطنتِ ـ جسارت است که من سلطنت به ایشان بگویم ـ با خلافتِ چندین مملکتی که ایران یکی از آنها، حجاز یکی از آنها، نمیدانم عراق یکی از آنها، اردن یکی از آنها، مصر یکی از آنها[بوده]؛ این یک همچو دامنهای آن وقت داشته سلطنت ایشان، با این دامنۀ سلطنت، زندگی خودش را ببینیم که آیا این غمخوار ملت است یا اینهایی که اینها میگویند؟ مقایسه بکنید و زندگیشان را در تاریخ ببینید. آنی که نقل میکنند[5]یک پوستی ایشان داشته است، یک پوست گوسفندی داشته، شبها خودش و عیالش رویش میخوابیدهاند؛ روز هم این را میگذاشتند آنجا برای شترشان علف میریختند. این زندگی حضرت امیر! در عمرش شاید یک دفعه یک نان سیری نخورده باشد. آن وضع خوراک حضرت امیر که درِ آن[صندوقچه]را ـ به حَسَب
نقل ـ مُهر میکرده،[6]آنجایی که توی آن[نان]جو بوده است، مُهر میکرده است که مبادا اینها باز کنند و یک چیز دیگر توی آن بریزند، یک چربی، یک چیزی، که این مثلاً به واسطۀ ترحمی که فرزندانش میخواستند به پدر بکنند، و زینب مثلاً میخواسته به پدر بکند،[خورشتی]داخل این بکند، مُهر میکرده که دست نخورده باشد؛ این خوراک حضرت امیر ـ سلاماللّه علیه ـ بود.
آن شبی که شب فوت ایشان، ضربت خوردن ایشان هست، آن شب مهمان امکلثوم، میگویند[7]بوده است؛ وقتی که برایش غذا میآورند، ایشان غذا برای افطارش میآورد، میبیند که نمک آورده و شیر؛ میگوید تو چه وقت دیدی من دو تا خورش داشته باشم؟ یکیاش را بردار. میگویند که رفته است نمک را بردارد؛ گفته است: به جان من شیر را بردار. با نمک دو لقمه دست برد و خورد. این حکومت ماست، حکومت اسلام است، حاکم اسلام است؛ آن هم حاکم کمونیست و مارکسیسم و اینها.
انسان باید تعقل کند ببیند کجا گول خورده است. این گول برای چه؛ این تبلیغات برای چه بوده؟ این نکته، نکتۀ اینکه شما را میخواهند جدا کنند از اسلام، جدا کنند از حکومت اسلامی، باید دید نکته چیست که شما را میخواهند جدا کنند از حکومت اسلامی؟ نکته این است که آن آقا گاز مملکت ما را میخواهد، آن آقا نفت مملکت ما را میخواهد؛ خوب نفت و گاز صاحب دارد، ممکن است اینها داد و قالشان درآید. اسلام میگوید که هیچ قدرتی حق ندارد، هیچ قدرتی نمیتواند بیاید به مسلمین تحمیل بشود؛ اینها هم که میخواهند تحمیل کنند همه چیز را، اینها میخواهند یک محمدرضا را بیاورند و اینجا بگذارند مأمور کنند «مأموریت برای وطنم»! مأمور کنند که این آدم همۀ استفادههایی که این مملکت دارد به اینها بدهد! خوب ممکن است آخوند صدایش درآید، آخوند را خفه میکنند. آخوندها مفتخورند! این آخوندها همه مفتخورند!
اینها میگویند آخوندها مفتخورند! این آخوندی که حالا دارد مفتخوری میکند، در این حُجُرات مدرسه آن زندگی را دارند: چهار تا کتاب و یک گلیم و نمیدانم چه. آنهایی به اینها میگویند مفتخورند که خودشان دارای کذا و کذا هستند. این آخوندها تنبل هستند! این آخوندها تنبل هستند که هفتاد سال پشتکار دارند، یک کار را انجام میدهند تا آخر برای حفظِ عرض میکنم ملت خودشان و حفظ دیانت خودشان، یا آنهایی که هر روز دارند دور میگردند برایِ عرض میکنم بیعاری کردن؟ اینها دارند به اینها میگویند تنبل هستند! همۀ تبلیغات برای این است که آخوند را از نظر ملت بیندازد؛ این قدرت را از این ملت بگیرد؛ آن قدرت اسلام را که بالای سر همۀ قدرتهاست از دست[ملت]بگیرد؛ این قدرت کسانی که مروّج اسلام هستند، این قدرت را هم بگیرد. وقتی که این دو تا قدرت را گرفت، سرِ صبر، محمدرضا هر کاری دلش میخواهد بکند، یکی نگوید «چرا؟».
آن روزی که رضا شاه آمد و آن همه کارها را کرد، باز یک آخوند بود که توی مجلس، به اسم مدرس ـ رَحِمَهُاللّه ـ مقابلش میایستاد و میگفت که «نه». هیچ کس نبود؛ مدرس بود، و چند نفر هم که اطراف او بودند. دیگر در تمام مملکت هیچ قدرتی در مقابل او نمیایستاد. مدرس یک آقای عمامهای، ملا، متقی و با یک پیراهن کذا و عبای کذا و تنبان کرباسی، که شعر آن وقت برایش گفتند که تنبانْ کرباسی ـ قدردانی از او کردند و شعر برایش گفتند ـ انتقاد از او کردند، این ایستاد در مقابل رضا شاه و «نه» گفت.
آن وقتی که التیماتوم کرد روسیه به ایران ـ که در یک قضیهای بود که من حالا یادم نیست ـ التیماتوم کردند و لشکرشان هم حرکت کرده بود، آمده بود تا فلان جا، آوردند به مجلس که، التیماتوم را آوردند به مجلس که وکلا[تأیید]بکنند؛ خوب، لشکر روس است و بناست بیاید و التیماتوم کرده و اگر فلان کار را انجام ندهید چه خواهیم کرد! تنها کسی که، این را خود آنها نوشتند که وکلا همه نشسته بودند و هیچ حرفی نمیزدند و قدرت اینکه کاری بکنند[نداشتند]، خوب چه بکنند؛ نوشتهاند یک سید، یک معمم،
یک ملایی، با دستهای لرزان آمد پشت آنجا، و گفت حالا که بناست ما از بین برویم، چرا به دست خودمان از بین برویم! نه، ما رد میکنیم این را. رد کردند و هیچ غلطی هم آنها نکردند. قدرت پیدا کردند به قول ایشان،[8]وکلای دیگر هم قدرت پیدا کردند و رأی برخلاف دادند و قبول نکردند حرف آنها را؛ آنها هم هیچ کاری نکردند. اینها ما را میخواهند بترسانند.
الآن هم که شما خیال میکنید که[اینطور نیست]؛ از آن طرف همین دیروز باز تلگرافی در چهارِ آبان کرده بودند؛ چند روز پیش از این، این سران مفتخور نفتخور، تلگرافی که کرده بودند و تبریک گفته بودند به شاه، چهارم آبان را؛ اظهار پشتیبانی[کرده بودند]! خصوصاً کارتر که قیامت کرده بود در اظهار پشتیبانی! که ما پشتیبان شما هستیم و فلان. پریروز هم، چند روز پیش از این هم که وزیرخارجۀ[انگلیس]مسأله را همان طوری که بود، گفت! گفت ایشان حافظ منافع ماست ـ قریب به این معنا ـ حافظ منافع ماست! ما منفعت در اینجا داریم، ما باید حالا دیگر پشتیبانی از او بکنیم.
نه، ما نمیگذاریم تو پشتیبانی بکنی. ملت دیگر گول این حرفها را نمیخورد. حالا هم این حرفهایی که اینها میزنند، خیال نکنید که حالا اگر این ملت ایستاد و پشت سر هم ایستاد و رد کرد این حرفها را، آنها لشکر بیاورند از آن طرف. نخیر، اینها حرف، شعر است! اصلاً دنیا دیگر این را قبول نمیکند از کسی، که یک ملتی[وقتی]حرف صحیح دارد میزند، حرف حق دارد میزند، میگوید که ما نمیخواهیم منافعمان را شما ببرید، ما نمیخواهیم ذخایر ما را شما ببرید، ما میخواهیم خودمان در این مملکتمان مستقل باشیم، ما میخواهیم آزاد باشیم. شما خودتان در اعلامیۀ حقوق بشر این حرفها را زدهاید، ما میخواهیم همین مطابق اعلامیۀ حقوق بشر عمل بکنیم. ما میخواهیم آزاد
باشیم؛ ما در مملکتمان استقلال میخواهیم، آزادی میخواهیم. بچههای ما هم دارند داد میزنند این معنی را؛ پیرمردهایمان دارند همین معنا را میگویند؛ نمیشود با یک همچو ملتی با سرنیزه[مقابله]کرد. نه حکومت نظامی جلوی این ملت را دیگر میتواند بگیرد و نه، عرض میکنم حکومت غیرنظامی؛ اصلاً نمیشود. نه کارتر میتواند بگیرد، نه، عرض میکنم که کرملیننشینها میتوانند این کار را بکنند؛ نمیشود این معنی. اینها همین طور میگویند؛ برای اینکه با گفتن میخواهند شما را از دم، در کنند[9]والاّ عمل نمیکنند که بیایند هجوم بیاورند. اینها هر کدام منافعی دارند؛ منافع بینالمللی و این چیزها را دارند؛ که نه او جرأت میکند از ترس این، یک قدم جلو بیاید و نه این جرأت میکند از ترس او یک قدم جلو بیاید.[10]اینها هر کدام از هم میترسند؛ لکن خوب، این حرفها را حالا میزنند برای ترس ما.
آن وقت هم یک آخوند[11]ایستاد و گفت «نه». منتها خوب، مردم همراه نبودند؛ مجهز نشده بودند مردم. تبلیغات جوری کرده بود[12]که آخوند را سوار اتومبیل نمیکردند، خدا میداند. مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی ـ رضواناللّه علیه ـ گفت که در عراق[13]من میخواستم سوار اتومبیل بشوم، شوفر گفت ما دو تا طایفه را سوار نمیکنیم، یکی آخوندها را و یکی فاحشهها را. وضع آخوند این جور شده بود آن روز؛ یعنی این جور کرده بودند؛ جدا کردند اینها را از ملت. رضا خان هر کاری خواست کرد. آن آخوندها هم، آقایان هم قیام کردند، چند تا قیام کردند؛ لکن ملت از باب اینکه گول خورده بود نتوانست، همراهینکرد؛ آنها هم لشکری نداشتند. الآن هم پشت سر هم تبلیغات هست؛ تبلیغ پشت سر تبلیغ. فلانی در قصر ییلاقیِ آنجا هست و جوانها میروند پیش او در قصر ییلاقی![خندۀ امام]، این قصر ییلاقی ماست که نداریم یک اطاقی که
آقایان بتوانند بنشینند! باید اینطوری بایستند[خندۀ امام]! این تبلیغات است آقا؛ میخواهند اینطوری جدا کنند مردم[را]از دین؛ ولی حالا دیگر ایران این حرفها را گوش نمیدهند. این حرفها مرده است دیگر؛ روشن شدهاند مردم، مطلع شدهاند مردم بر حیلهها، دیگر به این حرفها گوش نمیدهند؛ و باید برود این آدم؛ هیچ چاره ندارد. اگر بخواهید ایران اصلاح بشود، با بودن محمدرضا در آنجا و این سلسلۀ خبیثۀ پهلوی، این ایراناصلاحشدنینیست. بایداینبرودتا ایراناصلاحبشود.دنبالاوباید دستامریکا، انگلستان، عرض میکنم که شوروی؛ این سه ابرقدرت، باید دستشان قطع بشود از ایران، و ایرانْ مستقل برای خودش باشد تا اصلاح بشود. ما دنبال این معنی هستیم ان شاءاللّه.
حالا ببینیم تکلیف شما که اینجا نشستید، چیست؟ ـ من خسته شدم که نمیتوانم دیگر ادامه بدهم ـ تکلیف ماها چیست؟ برادرهای ما در ایران دارند تکالیفشان را عمل میکنند؛ یعنی الآن هم که ما اینجا نشستیم، شما خاطرجمع باشید در قم یا در جای دیگر یک صدایی هست. در تهران، در نمیدانم زنجان، هر جا بروید، یک مطلبی هست، یک نهضتی هست، یک فریادی هست، یک کتک خوردنی هست، یک عرض میکنم، قتل و غارتی هست؛ آنها مشغول هستند الآن، ما و شما در اینجا مواجه با آن جهتْ معالأسف نیستیم؛ اما شما هر کدامتان میتوانید تبلیغ کنید در همین خارج. هر کدام اهلِ عرض میکنم که مدارس هستید، دانشگاهها هستید، دَه نفر آدمی که آنجا ایستاده از این خارجیها؛ بروید سراغشان، بگویید که ایران وضعش اینطور است؛ دارند این کار را میکنند، این سران ممالک دارند اینطور ظلم به ما میکنند، این شاه دارد اینطور ظلم میکند، اینطور مردم را میکشد؛ مردم حقشان این است، این را میخواهند؛ مردم وحشی نیستند. این مردکه[14]دارد میگوید این مملکت ما مردمش حالا قابل نیستند که آزادی به آنها دادیم! او میگوید «قابل آزادی نیستند»، کارتر میگوید که «آنقدر آزادی
دادند که اینها دیگر داد و فریادشان درآمده!» این همه قتل و غارت برای زیادی آزادی است به منطق کارتر، با تصریح! من نمیفهمم این چه جور دِماغی[15]است؟ این چه جور آدمی است؟ میگوید، در روزنامه بود، روزنامۀ اطلاعات یا کیهان که ایشان گفتهاند که شاه یک آزادی تندی به مردم دادهاند، و این منشأ این اختلافات است! این «آزادی تند» منشأ این است که مردم دادشان بلند شده است که ای آزادی، ای آزادی! مقصود از «ای آزادی» این است[که]ما نمیخواهیم آزادی، ما نمیخواهیم آزادی! و حرف کارتر این است! اینها دارند اینطوری معرفی میکنند. مردکه میگوید که ـ باز او[کارتر]بهتر است از این ـ او میگوید که این ملت ما قابل آزادی نیستند، نمیشود به اینها آزادی داد، برای اینکه اگر آزاد بشوند، مرا نمیخواهند! حرف او این است،[خندۀ حضار]، تا به آنها گفتند «آزادی»، میگویند «مرگ بر شاه»! آن آدم هم میگوید «از بس آزادی دادند، دارند داد میزنند!» ما گرفتار یک همچو دو نفر آدمی هستیم! یکی از آن طرف افتاده، یکی از این طرف افتاده؛ این گرفتاری ماست. ما که در اینجا نشستهایم و تماس با هم داریم و شما که تماس با این رفقای اروپایی یا امریکاییتان دارید، بگویید مطالب را؛ درد ایران و درد این ملت را بگویید. بگویید که این بچههای صغیر را اینها دارند میکشند؛ بچههای هفت ساله را، بچههای هشت ساله را اینها دارند میکشند.
[یکی از حضّار: این مسئله را ما باید حل کنیم یا دیگران؟]
توجه[کنید]، نه، خودمان حل میکنیم؛ فقط کمک میخواهیم.
ما میخواهیم که انعکاس این مطلب در خارج، که اینها یک مردم وحشی هستند؛ نوشته بود که، از قول یک خبرنگاری بود، کی بود؛ اروپایی بود، انگلیسی بود، نوشته بود که من در این اجتماعی که در روز عید فطر مردم با تمام وقار داشتند میرفتند و شعارهایی میدادند؛ ولی هیچ زد و خورد توی کار نبود و آرام بود، نوشته است که من رفتم که بروم، یک اتومبیل بود مال یک امریکایی، نگه داشت دید من خارجی هستم؛ سوار شدم
گفت: ببین وحشیها را. به او گفتم: اینها وحشیاند؟ شما در کجای دنیا اطلاع دارید که نیم میلیون، یک میلیون جمعیت راه بیفتند و اینطور آرام، اینطور صحیح راه بروند؟ خوب، اینها حقشان را میخواهند، وحشی هستند؟! اینها در خارج منعکس کردهاند که ایران[یها]وحشی هستند؛ وحشی را که نمیشود آزاد کرد؛ وحشی[را]باید در باغوحش[گذاشت و]درش را محکم قفل کرد!
اینها دارند شماها را اینطور معرفی میکنند. شما برای اینکه از ذهن این خارجیها بیرون بیاید این مطلب؛ بگویید مطلبی که ما داریم چیست؛ مطلبی که ایرانیها دارند چیست؛ این است، تا این مسئله از ذهن اینها بیرون برود. وقتی بیرون رفت در اینجا هم یک موجی پیدا میشود. این حکومتها، اینها هم از ملت خودشان یکقدری ملاحظه ممکن است داشته باشند؛ این برای این جهت است؛ نه اینکه برای این است که اینها بلند شوند بیایند کار ما را حل کنند؛ ما کارمان را باید خودمان حل کنیم، لکن این مطلب که دارند درست میکنند برای ملت ایران که ملت ایران وحشی است و آزادی نمیتواند بپذیرد، یا ملتی است که از زیادی آزادی دادش درآمده است، این مطلب را شما باید منعکس کنید و بفهمانید که مسئله و داد ملت ایران چیست و اینها چه چیز میخواهند. بچۀ هشت سالهشان داد میکند «آزادی، استقلال، حکومت اسلامی»، پیرمردش هم همین را حالا میخواهد، ملایش هم این را میخواهد، عرض میکنم که اهل منبرش هم این را میخواهد، فضلایش هم این را میخواهند، بازاری هم این را میخواهد، دبیرستانی هم این را میخواهد؛ اینها میخواهند آزاد باشند. گرفتار بودند؛ پنجاه سال اختناق؛ اینها میخواهند که مستقل باشند. سالهای طولانی، بیش از پنجاه سال تحت اسارت[بودند]؛ میخواهند بیرون بیایند از این اسارت. ماها باید در اینجا که هستیم تبلیغ کنیم؛ یعنی بگوییم به این افراد این مملکت،[16]با هر کس که روابط داریم مسائل ایران را
طرح کنیم؛ به اینها بگوییم تا این مطلب از ذهن اینها بیرون بیاید که اینها یک دسته وحشی هستند که دارند بانک را آتش میزنند! حالا اگر هم آتش بزنند اینها، یکوقت از خود آنها نباشد. این، یک دستۀ وحشی هستند اینها! اینها را اگر آزاد کنند، چه خواهند کرد، چه خواهند کرد! نه، مسئله این نیست؛ این بیچارهها برای آزادی دارند داد میزنند؛ بچههایشان را هم میدهند که مبادا که باز در قید و[بند]اجانب باشند.
ان شاءاللّه خداوند همۀ شما را حفظ کند؛ موفق باشید و اسلام را تقویت کنید؛ امیدوارم که این ملت با این وضعی که دارد پیروز بشود و پیروز خواهد شد ان شاءاللّه.
2 ـ معاویه خلافت را به سلطنت موروثی تبدیل ساخت.
3 ـ استالین.
4 ـ فرمانبردار.
5 ـ بحار الانوار، ج 40، ص 323.
6 ـ مناقب، ج 3، فیالمسابقة بالزهد و القناعة. ص 113.
7 ـ بحارالانوار، ج 42، ص 226، حدیث 38.
8 ـ به واسطۀ سخن مدرس.
9 ـ بیرون کنند.
10 ـ امریکا و شوروی.
11 ـ آقای سید حسن مدرس.
12 ـ رضا خان.
13 ـ اراک، در مرکز عراق عجم.
14 ـ شاه.
15 ـ مغز سر؛ در اینجا به معنی اندیشه و منطق.
16 ـ فرانسه.