زندگی نامه امام خمینی(س)
امام خمینی در سنگر مبارزه و قیام:
روحیه مبارزه و جهاد در راه خدا ریشه در بینش اعتقادی و تربیت و محیط خانوادگی و شرایط سیاسی و اجتماعی طول دوران زندگی آن حضرت داشته است. مبارزات ایشان از نوجوانی آغاز، و سیر تکاملی آن به موازات تکامل ابعاد روحی و علمی ایشان از یک سو و اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی ایران و جوامع اسلامی از سوی دیگر در اشکال مختلف ادامه یافته است و در سالهای 1340 و 41 ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی فرصتی پدید آورد تا ایشان در رهبریت قیام
روحانیت ایفای نقش کند و بدین ترتیب قیام سراسری روحانیت و ملت ایران در 15 خرداد سال 1342 با دو ویژگی برجسته یعنی رهبری واحد امام خمینی و اسلامی بودن انگیزهها، شعارها و هدفهای قیام، سرآغازی شد بر فصل نوین مبارزات ملت ایران که بعدها تحت نام «انقلاب اسلامی» در جهان شناخته و معرفی شد.
امام خمینی در شرایطی دیده به جهان گشود که ایران یکی از سختترین ادوار تاریخ خویش را تجربه میکرد. نهضت مشروطیت با دسیسهها و مخالفتهای عمال انگلیس در دربار قاجار و همچنین اختلافات داخلی و خیانت جمعی از روشنفکران غربزده به بیراهه رفته بود. روحانیت علیرغم پیشتازی در آغاز این نهضت با انواع حیلهها از صحنه کنار گذاشته شد. بار دیگر حکومت استبدادی برقرار گردید. ماهیت عشیرهای پادشاهی قاجار و ضعف و بیکفایتی سران آن، موجبات نابسامانی شدید اقتصادی و اجتماعی ایران را فراهم ساخته و دست خوانین و اشرار را در سلب امنیت مردم باز گذارده بود. در چنین شرایطی روحانیت در شهرها و مناطق ایران تنها پناهگاه و ملجأ مردم بود و چنانکه پیش از این گفتیم امام خمینی در اوان کودکی شهادت پدر بزرگوار خویش را در مسیر دفاع از حقوق حقه خود و مردم دیارش در مواجهۀ با خوانین و عمال حکومت وقت شاهد بوده است. اساساً خاندان حضرت امام با هجرت و جهاد الفتی دیرینه داشته است.
امام خمینی خاطرۀ خویش از جنگ بینالملل اوّل را در حالی که نوجوانی دوازده ساله بوده چنین یاد میکند:
من هر دو جنگ بینالمللی را یادم هست... من کوچک بودم لکن مدرسه میرفتم، و سربازهای شوروی را در همان مرکزی که ما داشتیم؛ در خمین، من آنجا آنها را میدیدم، و مورد تاخت و تاز ما واقع شدیم در جنگ بینالمللی اول.[1]
حضرت امام در جایی دیگر با یادآوری اسامی برخی از خوانین و اشرار ستمگر که در پناه حکومت مرکزی به غارت اموال و نوامیس مردم میپرداختند، میفرماید:
من از بچگی در جنگ بودم... ما مورد هجوم «زَلَّقی»ها بودیم. مورد هجوم «رجبعلی»ها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم. و من در عین حالی که تقریباً اوایل شاید بلوغم بود، بچه بودم، دور این سنگرهایی که بسته بودند در محل ما، و اینها میخواستند هجوم کنند و غارت کنند، آنجا میرفتیم سنگرها را سرکشی میکردیم.[2]
و در جای دیگر میفرماید:
ما در همان محلی که بودیم، یعنی خمین که بودیم سنگربندی میکردیم. من هم تفنگ داشتم. منتها من بچه بودم به اندازۀ بچگیام. بچه شانزده، هفده ساله. ماتفنگ دستمان بود.زادگاه امام خمینی در شهرستان خمین
تعلم تفنگ هم میکردیم... ما سنگر میرفتیم و با این اشراری که بودند و حمله میکردند و میخواستند بگیرند و چپاول بکنند. هرج و مرج بود. دیگر دولت مرکزی قدرت نداشت. و هرج و مرج بود... یک دفعه هم آمدند یک محلهای از خمین را گرفتند. و مردم با آنها معارضه کردند. و تفنگ دست گرفتند. و ما هم جزء آنها بودیم.[3]
کودتای رضاخان در سوم اسفند 1299 شمسی که بنا بر گواهی اسناد و مدارک تاریخی و غیرقابل خدشه بهوسیله انگلیسها حمایت و سازماندهی شده بود هرچند که به سلطنت قاجاریه پایان بخشید و تا حدودی حکومت ملوک الطوایفی خوانین و اشرار پراکنده را محدود ساخت اما در عوض آنچنان دیکتاتوری پدید آورد که در سایه آن هزار فامیل بر سرنوشت ملت مظلوم ایران حاکم شدند و دودمان پهلوی عهدهدار نقش سابق خوانین و اشرار گردید.
رضا خان (نفر چهارم)
رضاخان در طول دوران بیست ساله سلطنت خویش بر نیمی از اراضی حاصلخیز ایران چنگ انداخت و اسناد مالکیت را رسماً به نام خویش صادر کرد و تشکیلاتی به مراتب گستردهتر از وزارتخانههای بزرگ برای حفظ و نگهداری املاک اختصاصی سلطنتی دایر نمود و در این راه تا بدانجا پیش رفت که برای حلّ مشکل قانونی انتقال اسناد اراضی، حتی اراضی موقوفه، دهها لایحه و مصوبه قانونی از مجالس
فرمایشی زمان خود گرفت. ماجرای املاک و جواهرات سلطنتی و تملک شرکتها و مراکز تجاری و صنعتی رضاخان بخش عمدهای از زندگینامههای وی که توسط موافقین و منتقدینش نوشته شده است را به خود اختصاص داده است. اصول سیاست داخلی رضاخان بر سه اصل «حکومت خشن نظامی و پلیسی»، «مبارزه همهجانبه با مذهب و روحانیت» و «غربزدگی» پایهریزی شده بود و در تمام دوران سلطنتش استمرار داشت.
در چنین شرایطی روحانیت ایران که پس از وقایع نهضت مشروطیت در تنگنای هجوم بیوقفه دولتهای وقت و عمّال انگلیسی از یک سو و دشمنیهای غربزدگانِ روشنفکرمآب از سوی دیگر قرار داشت، برای دفاع از اسلام و حفظ موجودیت خویش به تکاپو افتاد.
آیتاللّه العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری به دعوت علمای وقت قم از اراک به این شهر هجرت کرد و اندکی پس از آن امام خمینی که با بهرهگیری از استعداد فوقالعاده خویش دروس مقدماتی و سطوح حوزۀ علمیه را در خمین و اراک با سرعت طی کرده بود، به قم هجرت کرد و عملاً در تحکیم موقعیت حوزۀ نو تأسیس قم مشارکتی فعال داشت. زمان چندانی نگذشت که آن حضرت در عداد فضلای برجستۀ این حوزه در عرفان و فلسفه و فقه و اصول شناخته شد.
چنانکه اشاره کردیم در این ایام حفظ کیان روحانیت و مرجعیت مبرمترین نیازی بود که میبایست اهداف و سیاستهای روحانیتستیز رضاخان و سپس پسرش را ناکام سازد. از این رو حضرت امام علیرغم اختلاف نظری که در پارهای موارد با آیتاللّه العظمی حائری و در مراحل بعدی آیتاللّه العظمی بروجردی در زمینه چگونگی رویارویی حوزههای علمیه و مراجع تقلید با شرایط پیشآمده و نقش روحانیت در این رابطه داشت، همواره بهعنوان یکی از مدافعان سرسخت اقتدار مرجعیت در طول دوران زعامت هردو بزرگوار در خدمت آنان بود.
امام خمینی علاقۀ خاصی به پیگیری مسائل سیاسی و اجتماعی داشت. رضاخان پس از محکم کردن پایههای سلطنت خویش در همان
سالهای نخست برنامههای وسیعی را در جهت زدودن آثار فرهنگ اسلامی در جامعه ایران به معرض اجرا گذاشت. علاوه بر اِعمال انواع فشارها بر روحانیون، طی دستورالعملهای رسمی، مجالس روضه و خطابههای مذهبی را تعطیل کرد، تدریس امور دینی و قرآن در مدارس و اقامه نماز جماعت را ممنوع و زمزمههای کشف حجاب بانوان مسلمان ایرانی را آغاز کرد. قبل از آنکه رضاخان عملاً و در سطحی گسترده هدفهای خود را علنی سازد، روحانیت متعهد ایران نخستین قشری بود که با آگاهی از اهداف پشت پرده به مخالفت و اعتراض برخاست. علمای متعهد اصفهان به رهبری آیتاللّه حاج آقا نوراللّه اصفهانی در سال 1306 هجری شمسی دست به هجرت اعتراضآمیز به قم و تحصّن در این شهر زدند. این حرکت از سوی علمای دیگر شهرها نیز همراهی شد. هجرت و تحصّن 105 روزۀ علما در قم (21 شهریور تا 4 دیماه 1306 ه. ش) به عقبنشینی ظاهری رضاخان انجامید و نخستوزیر وقت (مخبرالسلطنه) متعهد به اجرای شرایط متحصنین گردید. با شهادت رهبر قیام در دیماه 1306 به دست عمّال رضاخان، تحصّن عملاً پایان یافت.
این ماجرا فرصتی بود برای طلبهای جوان، با استعداد و دارای روحی سلحشور به نام روحاللّه خمینی تا با حضور در متن جریان از نزدیک با مسائل مبارزه و چگونگی ستیز روحانیت و رضاخان آشنا شود. از سوی دیگر چند ماه پیش از این، در نوروز سال 1306 هجری شمسی ماجرای درگیری رویاروی آیتاللّه بافقی با رضاخان در قم و محاصره این شهر بهوسیله نیروهای نظامی و مضروب شدن این عالم مجاهد بهوسیله شاه و تبعید او به شهر ری به وقوع پیوست. این حادثه و ماجراهای مشابه و جریاناتی که در مجالس قانونگذاری این ایام میگذشت بویژه مبارزات روحانی نامدار و مجاهد آیتاللّه سید حسن مدرس تأثیر خود را بر روح حساس و پرشور امام برجای مینهاد.
هنگامی که رضاخان برای از هم پاشیدن حوزه علمیۀ قم فرمان برگزاری امتحانات دولتی برای روحانیون را صادر کرد، امام خمینی با
افشای اهداف پشتپرده به مخالفت با آن برخاست و به برخی از علمای صاحبنام قم که سادهاندیشانه این اقدام را گامی اصلاحی ارزیابی میکردند هشدار داد. متأسفانه در این ایام روحانیت ایران در پی تبلیغات وسیع رسانههای دولتی و شرایط پیش آمده و اختلافات و سرخوردگیهایِ بعد از نهضت مشروطیت دچار انزواگرایی شده بود به گونهای که حتی تدریس و تدرّس رشتههایی همچون عرفان و فلسفه که در نهایت به روشنگری ضمیرها و بحث از مسائل و مصایب روز منتهی میشد، نیز از سوی کجاندیشان و راحتطلبان مقدسمآب، مهجور و مطرود معرفی شد. شرایط به گونهای شد که امام خمینی برای تعطیل کردن درس فلسفه و عرفان و اخلاق خویش تحت فشار قرار گرفت و ناگزیر از تغییر مکان درس و تدریس در خفا گردید. محصول این تلاشها پرورش شخصیتهایی همچون علامه شهید آیتاللّه مطهری بود.
بر اثر مقاومت علما و مردم ایران، رضاخان با همۀ توانی که به کار گرفت در هدم کامل اسلام و کشف حجاب و ممنوعیت مراسم دینی تا حدود زیادی با شکست مواجه شد و در بسیاری از این موارد ناگزیر از عقبنشینی گردید.
پس از رحلت آیتاللّه العظمی حائری (10 بهمن 1315 هـ. ش) حوزه علمیه قم را خطر انحلال تهدید میکرد. علمای متعهد به چارهجویی برخاستند. مدت هشت سال سرپرستی حوزۀ علمیه قم را آیات عظام: سید محمد حجت، سید صدرالدین صدر و سید محمدتقی خوانساری بر عهده گرفتند. در این فاصله و بخصوص پس از سقوط رضاخان، شرایط برای تحقق مرجعیت عظمی فراهم گردید. آیتاللّه العظمی بروجردی شخصیت علمی برجستهای بود که میتوانست جانشین مناسبی برای مرحوم حائری و حفظ کیان حوزه باشد. این پیشنهاد از سوی شاگردان آیتاللّه حائری و از جمله امام خمینی به سرعت تعقیب شد. شخص امام در دعوت از آیتاللّه بروجردی برای هجرت به قم و پذیرش مسئولیت خطیر زعامت حوزه مجدانه تلاش کرد. امام خمینی که با دقت شرایط سیاسی جامعه و وضعیت حوزهها را
زیر نظر داشت و اطلاعات خویش را از طریق مطالعه مستمر کتب تاریخ معاصر و مجلات و روزنامههای وقت و رفت و آمد به تهران[4]و درک محضر بزرگانی همچون آیتاللّه مدرس تکمیل میکرد دریافته بود که تنها نقطه امید به رهایی و نجات از شرایط ذلتباری که پس از شکست مشروطیت و بخصوص پس از روی کار آوردن رضاخان پدید آمده است، بیداری حوزههای علمیه و پیش از آن تضمین حیات حوزهها و ارتباط معنوی مردم با روحانیت میباشد. در زمان هجرت آیتاللّه بروجردی به قم، امام خمینی که خود از مجتهدین و مدرسین بنام حوزۀ قم بود برای تحکیم موقعیت زعامت و مرجعیت آیتاللّه بروجردی کوشش فراوان کرد و به گفتۀ شاگردان امام برای همین منظور نیز در جلسات درس اصول مرحوم آیتاللّه بروجردی شرکت میکرد.
امام خمینی در تعقیب هدفهای ارزشمند خویش در سال 1328 طرح اصلاح اساسی ساختار حوزۀ علمیه را با همکاری آیتاللّه مرتضی حائری تهیه و به آیتاللّه بروجردی(ره) پیشنهاد داد. این طرح از سوی شاگردان امام و طلاب روشنضمیر حوزه مورد استقبال و حمایت قرار گرفت.
در شرایطی که میرفت این پیشنهاد جامۀ عمل بپوشد و حوزۀ علمیه بهعنوان تشکیلاتی علمی و فراگیر ایفای نقش کند، خنّاسان و مقدسمآبهایی که اجرای این طرح را برهمزننده زندگی آرام و منزوی روزمرۀ خود میدیدند به تکاپو افتادند. مخالفت و کارشکنی بدان پایه رسید که آیتاللّه بروجردی برخلاف نظر اوّلیه و تمایل قلبی از انجام آن منصرف شد. آیتاللّهزادۀ حائری در پی این واقعه متأثر شده و برای مدتی به مشهد هجرت کرد. ولی امام خمینی علیرغم دشواری شرایط و دلتنگی شدید از این واقعه و حوادث مشابه دیگر همچنان چشم امید به بیداری و حرکتهای آتی حوزۀ علمیه داشت.
هشت سال پیش از این (در شهریور 1320) کشور ایران در جریان جنگ جهانی دوم به اشغال قوای متجاوز متفقین درآمد. دیکتاتوری که بیست سال با صرف هزینههای هنگفت ارتش را تجهیز کرده بود تا به
کمک آن نفس را در سینههای مردم حبس کند، در مقابل تاخت و تاز اشغالگران، دست تسلیم را بالا برد و بنا به اعتراف پسرش محمدرضا سربازانش پس از شلیک گلولههای مشقی و پیش از آنکه با متجاوزین روبهرو شوند از مناطق مختلف درگیری فرار کردند.[5]رضاشاه با همه ادعاهایش ذلیلانه از تخت سلطنت به زیر کشیده شد و از کشور اخراج گردید. داستان به ظاهر متناقض ِ اندوه عمیق ملی از اشغال کشور و خرسندی وصفناپذیر عمومی مردم از سقوط دیکتاتوری که وقتی عزل شد، دارایی منقول او که به بهای فقر مردم و سالها چپاول منابع ملی به دست آمده بود، بیش از 680 میلیون ریال (در آن زمان!) میرسید[6]، عبرتهای زیادی در خود نهفته دارد.
فرمان سلطنت از سفارت انگلیس و با چراغ سبز یکی دیگر از دول عضو جبهه متفقین یعنی روسها به نام محمدرضا پهلوی صادر گردید. فصلی مشحون از رنج و گرفتاری به درازای 37 سال فروش استقلال و عزت کشور آغاز شد. دو سال اوّل سلطنت متزلزل شاه فرصتی برای نفس کشیدن بود. احزاب و اشخاص به بیان هدفها و مرامهای خود پرداختند. جمعی تکیه بر ناسیونالیسم را که اتفاقاً با شعارهای شاهِ جوان نیز همخوانی داشت، پیشه کردند و جمعی نیز به نفوذ در تشکیلات دولت و انتخابات پارلمانی دل بستند. عالمان مجاهدی همچون مدرس که وجودشان در این شرایط میتوانست عمود استواری برای خیمه قیام ملت باشد سالها پیش از این به دست عمال رضاخان به شهادت رسیده بودند. کمونیستها و احزاب سیاسی وابسته نیز مواضع خویش را براساس دستورالعملهای حزبی ارسالی از مسکو و امثال آن تطبیق میدادند.
حوزههای علمیه نیز در این ایام ـ چنانکه قبلاً اشاره شد ـ بر اثر حملات رضاخان و مشی مصلحتگرایانه به کنج انزوا خزیده و از ورود جدی به میدان مسئولیتهای اجتماعی ناتوان بود. البته در همین شرایط بودند سلحشوران مجاهدی همچون نواب صفوی و یارانش که با ایدۀ تشکیل حکومت اسلامی، راه مبارزه قهرآمیز و مسلحانه را برای شرایط
دشوار آتی مطالعه و ارزیابی میکردند.
امام خمینی در وصف غربت مبارزین در سالهای اختناق رضاخانی ـ و در همان ایام ـ چنین سروده بود:
«از جور رضاشاه کجا داد کنیم
زین دیو، بَرِ که ناله بنیاد کنیم
آن دم که نَفَس بُود، ره ناله ببست
اکنوننفسینیستکه فریادکنیم»[7]
امام خمینی اینک فرصت را مغتنم شمرد و با تدوین و انتشار کتابکشفاسرار(1322ه.ش.) فجایع سلطنت بیست ساله پهلوی را افشا کرد و با دفاع از اسلام و روحانیت به پاسخگویی به شبهات و هجمههای منحرفین پرداخت و در همین کتاب ایدۀ حکومت اسلامی و ضرورت قیام برای تشکیل آن را مطرح ساخت. سال بعد (اردیبهشت 1323 ه.ش.) نخستین بیانیه سیاسی امام خمینی که در آن آشکارا علمای اسلام و جامعه اسلامی را به قیام عمومی فراخوانده بود، صادر کرد. لحن و محتوای بیانیه و مخاطب آن به روشنی گواهی میدهد که حضرت امام در آن شرایط اسفبار حوزهها انتظار قیامی زودهنگام را نداشته است بلکه انگیزه انتشار آن، به صدا درآوردن زنگ خطرها وبیدارباش برای طلاب جوان بوده است.[8]همچنان که انتظار میرفت، حضرت امام در دعوت به قیام پاسخی مناسب دریافت نکرد اما نور امید را در ضمیر طلابی که گرد وجود امام حلقه زده و جلسات درس او را محفل انس و حقیقت یافته بودند میتاباند. شخصیت وموضع سیاسی امام خمینی بعد از تلاشهای اخیر آشکارتر شده بود. بدینترتیب بتدریج حلقهای از یاران همفکر در جمع شاگردان امام شکل میگرفت. اغلب اینها کسانی بودند که بعدها در جریان قیام 15خرداد فداکاری کردند و در سالهای اختناق پس از آن از تلاش بازنایستادند و آنان که از حبسها و شکنجهها جان سالم بهدربردند، پس از
پیروزی انقلاب اسلامی در سختترین شرایط، نقش خویش را در مصادر کلیدی نظام نوپای اسلامی ایفا کردند. اندیشۀ اصلاح حوزۀ علمیه نیز در همین حلقه حمایت میشد اما به دلایلی که قبلاً اشاره کردیم در آن شرایط امکان تحقق نیافت. بنا به اسناد و خاطرات موجود، حضرت امام در تمام دوران زعامت آیتاللّه بروجردی(ره) سعی خویش را در بعد حوزوی صرف نظر از تحقیق و درس و بحث در رشتههای مختلف، مصروف حمایت از اقتدار مرجعیت و حوزههای علمیه از یک سو و انتقال اطلاعات سیاسی و اجتماعی و ارزیابیهای خویش از مسائل روز و هشدارهای بهموقع در مورد هدفهای رژیم شاه و جلوگیری از نفوذ عناصر کجفهم و راحتطلب نموده است. و در همین حال ارتباط خویش را با عناصر سیاسی موجّه در تهران و شخصیتهایی نظیر آیتاللّه کاشانی ادامه میداد و از طرق مختلف از جمله پیگیری مستمرِ مذاکرات مجلس شورای ملی و نشریات معتبرِ وقت، تحولات جاری را به دقت زیر نظر داشت.
هنگامی که زمزمۀ تشکیل مجلس مؤسسان برای تغییر قانون اساسی و مطلقالعنان کردن شاه در سال 1328 هـ. ش. مطرح گردید،
شایعه کردند که آیتاللّه العظمی بروجردی با این تغییرات موافق بوده و مشورتهایی با مقامات دولتی داشته است. امام خمینی از این شایعه برآشفتند و ضمن هشدار در جلسات حضوری، به همراه چند تن از مراجع و علمای وقت طی نامهای سرگشاده به آیتاللّه بروجردی خواستار بیان حقیقت شدند. متعاقب آن، آیتاللّه بروجردی طی بیانیهای توافق در این مورد را تکذیب کردند. همزمان با این واقعه آیتاللّه کاشانی نیز از تبعیدگاه خود در لبنان طی بیانیهای بر لزوم مقاومت در برابر تصمیم جدید شاه تأکید کرد.
در جریان انتخابات دورۀ شانزدهم مجلس، آیتاللّه کاشانی از سوی مردم تهران انتخاب گردید. همکاری و ائتلاف جناح روحانی مجاهد آیتاللّه کاشانی با جبهه ملی کفه را به نفع طرفداران نهضت ملی شدن صنعت نفت و به زیان شاه سنگین کرد. فداییان اسلام که از حمایتهای آیتاللّه کاشانی بهرهمند بودند، طی چند عملیات کمسابقه ضربههای کاری بر دولتهای دستنشانده شاه وارد ساختند. دکتر مصدق رهبردکتر محمد مصدق و آیتاللّه ابوالقاسم کاشانی
جبهه ملی با بهرهمندی از همین حمایتها به صدارت رسید. قیام سی تیر 1331 در تهران شکل گرفت. ایران آرزوی دیرینۀ خود یعنی پیروزی ملی شدن صنعت نفت را شادمانی میکرد، اما دیری نپایید که ناسازگاری در جبهۀ ائتلاف رخ نمود و اختلافات بین فداییان اسلام و آیتاللّه کاشانی و رهبران جبهه ملی تا مرز رویارویی توسعه یافت. مرحوم کاشانی بر مخالفت خویش با پرداخت غرامت به انگلیس در مقابل ملیکردن صنعت نفت اصرار میورزید و معتقد بود که انگلیس به خاطر پنجاه سال غارت نفت ایران باید غرامت بپردازد نه ایران. او در مورد هرگونه مصالحه و مذاکره در این رابطه به دکتر مصدق هشدار جدی و تهدیدآمیز داده بود.
از سوی دیگر آیتاللّه کاشانی با جایگزینی امریکا و شرکتهای امریکایی به جای انگلیس در صنعت نفت و دیگر پهنههای اقتصادی کشور شدیداً مخالف بود در حالی که بسیاری از کسانی که ارکان قدرت را در دولت دکتر مصدق اشغال کرده بودند به این نظریه تمایل آشکار نشان میدادند.
خطرات مشارکت عناصر غیرمذهبی در نهضت و اعتماد به حزب توده نیز از جمله موارد اختلاف بود. به موازات افزایش اختیارات نخستوزیر و نفوذ عناصر یادشده در دولت ملی، تبلیغات حسابشدۀ ضد دینی نیز افزایش یافت. خیانتهای حزب توده به اوج رسید و جناح مذهبی نهضت منزوی گردید. امریکا از این فرصت کمال استفاده را برد و با کودتای 28 مرداد 1332 سلطنت بلامنازع شاه را تضمین و مخالفین را ساقط کرد.
آنچه که از مجموعه پیامها و سخنرانیهای بعدی امام خمینی در رابطه با ماجرای نهضت ملی استنباط میشود این است که آن حضرت از ابتدا بر ناپایداری ائتلافِ پیش آمده واقف بود. نهضت ملی در اهداف ضد استعماریاش پیروزیهای چشمگیری به دست آورده بود اما ملی کردن صنعت نفت ماهیتاً دارای محدودیتهای فصلی و زمانی بود و به تنهایی نمیتوانست استمرار نهضت را در درازمدت تضمین نماید.
جناح ملیگرای نهضت، اعتقادی به شعارها و هدفهای جناح مذهبی که از ناحیه تودههای مردم حمایت میشد نداشت. فقدان رهبری واحد، نفوذ عناصر ناصالح و نبود اهداف مشترک سیاسی و فرهنگی که بتواند در درازمدت حمایت عمومی مردم مسلمان ایران را تضمین نماید از جمله موانعی بودند که قطع نظر از تحرکات امریکا و فشارهای خارجی، ادامه مسیر نهضت را ناممکن میساختند. نهضت ملی نفت در مقیاسی کوچکتر برگردانی از شرایط سیاسی و اجتماعی نهضت مشروطیت و نقاط ضعف و قوت آن بود و به همان سرنوشت نیز دچار گردید. حتی در جناح مذهبی نیز وحدت نظر و حمایت عمومی وجود نداشت. فعالیت فداییان اسلام و همچنین تلاشهای آیتاللّه کاشانی به دلایلی نه تنها مورد حمایت آیتاللّه العظمی بروجردی، مرجع مقتدر آن روز، واقع نمیشد بلکه اختلافات فاحشی نیز در بین بود.
در چنین شرایطی حمایتهای آشکار شخصیتهایی نظیر آیتاللّهالعظمی خوانساری در قم و حمایتهای ضمنی کسانی همچون امام خمینی نیز نمیتوانست تغییری در روند اوضاع داشته باشد.
به هرحال قبل از آنکه شیرینی نهضت ملی نفت در ذائقه مردم ایران بنشیند تلخی اثر اختلافات و حوادث ناگوار بعدی و سرانجام کودتای 28 مرداد در کامها ریخته شد. فداییان اسلام دست از مبارزه نکشیدند ولی دو سال بعد (25/8/1334) در ماجرای ترور ناموفق حسین علاء نخستوزیر وقت که عازم سفر برای امضای پیمان بغداد (سنتو) بود دستگیر و رهبران آن در دیماه سال 1334 پس از محاکمه در دادگاههای سرّی نظامی شاه به جوخه اعدام سپرده شدند.
تلاشهای امام خمینی و دیگر علما در جلوگیری از اعدام آنان به نتیجه نرسید. این حوادث ناگوار بر روح حساس امام خمینی تأثیر مینهاد و در عین حال تجربهای گرانقدر برای مراحل بعدی مبارزه بود.
شاه و دربار او بعد از کودتا در شرایطی متفاوت با دورۀ قبل به طور کامل در اختیار امریکا قرار گرفتند و دولت انگلیس جای خود را به
سید مجتبی نواب صفوی، رهبر فدائیان اسلام
امریکا داد. تشکیل ساواک در سال 1336 و قلع و قمع شدید مخالفین و تشدید حکومت اختناق به منظور فراهم نمودن شرایط اجتماعی برای اصلاحات امریکایی به سرعت پیگیری شد. شرکتهای امریکایی در دهۀ سی و چهل برای به دست گرفتن موقعیت قبلی استعمار انگلیس بهسوی خلیج فارس سرازیر شده بودند. جنگ سرد و رقابت شدید امریکا و شوروی نیز بر حساسیتهای منطقه استراتژیک خلیج فارس افزوده بود. کاخ سفید به منابع نفتی ایران و منطقه چشم دوخته بود و شاه را برای قبول ژاندارمی خلیجفارس و حفاظت منافع غرب در این
منطقه از هر جهت بر دیگر رژیمهای موجود منطقه رجحان میداد. امریکا در برقراری پیوند با شاه و حمایت از رژیم او هدف دیگری را نیز تعقیب میکرد. رویارویی کشورهای اسلامی با اسرائیل غاصب بهعنوان امری اجتنابناپذیر پیشبینی میشد. ماهیت وابسته دودمان پهلوی و شخصیت روحی شاه زمینهای مساعد برای ایجاد شکاف در جهان اسلام ارزیابی میشد. نفت در این ماجرا نیز نقش اساسی مییافت. بحران انرژی در صورت وقوع نبرد میان کشورهای نفتخیز اسلامی با اسرائیل نگرانی غربیها را برمیانگیخت. توسعه اکتشاف و بهرهبرداری نفت ایران و ثبات رژیم شاه تضمینی برای کاهش بحران در چنین شرایطی بود.
بافت اجتماعی و اقتصاد سنتی کشاورزی ایران مانعی عمده برای اصلاحات امریکا در ایران به حساب میآمدند. ایران در آن شرایط برای جذب درآمدهای نفتی در آینده که عمدتاً میبایست صرف خرید تجهیزات نظامی و مصرف کالاهای امریکایی شود، آمادگی لازم را نداشت.
سیل لوایح و طرحهای پیشنهادی برای تغییر شرایط ایران به مجلسین سنا و شورا سرازیر شد. به موجب اعترافات بعدی و صریح سران رژیم و همچنین اسناد و مدارک جاسوسخانۀ امریکا در ایران، طراحی محتوای بسیاری از این لوایح در امریکا و یا سفارت این کشور در ایران صورت میگرفت.
طرح اصلاحات ارضی، گامی آزمایشی برای زمینهسازی تصویب اصول انقلاب سفید شاه بود. اوّلین گام، حسابشده انتخاب شده بود. اصلاحات ارضی با تبلیغات فراوان و شعارهایی همچون مبارزه با خوانین و فئودالها، تقسیم اراضی بین زارعین محروم و افزایش تولید مطرح گردید.
مخالفت با هدفهای پشت پردۀ اصلاحات ارضی، حمایت از زمینداران بزرگ تلقی، و سرکوب میشد. تحرکات تازۀ امریکا و رژیم شاه در سال 1340 همزمان با وقوع دو حادثه ناگوار بود. دهم فروردین1340 آیتاللّه العظمی بروجردی رحلت کرد. خدمات ارزنده و شخصیت علمی ایشان بار دیگر مرجعیت را بهعنوان مهمترین پناهگاه مذهبی مردم در صحنه حیات اجتماعی ایران مطرح ساخته و این موقعیت فی نفسه مانعی عمده بر سر راه هدفهای رژیم شاه بود. فقدان ایشان ضایعهای جبرانناپذیر به حساب میآمد. در اسفند همین سال نیز روحانی مبارز آیتاللّه کاشانی که روزگاری نامش لرزه بر اندام شاه میانداخت، دار فانی را وداع گفت. امام خمینی بعد از رحلت آیتاللّه بروجردی علیرغم استقبال حوزۀ علمیه و مردم، همچون ادوار گذشتۀ زندگی خویش کوچکترین قدمی برای مرجعیت خود برنداشت و حتی در مقابل پیشنهادات و اقدامات دوستان خویش در این مسیر سرسختانه مقاومت میکرد و این در حالی بود که تحریر فتاوای امام خمینی بر تمام ابواب کتابعروةالوثقیپنج سال قبل از رحلت آیتاللّه بروجردی پایان یافته بود و در همین سالها نیز حاشیه امام خمینی بر کتابوسیلةالنجاةـ بهعنوان رسالۀ عملیه ـ نگارش یافته بود.نگاه زهدگرایانه امام خمینی به دنیا و بیارزشی مقامات اعتباری دنیایی را میتوان ازبحثهای عمیق اخلاقی و عرفانی که در آثار ایشان نظیرشرح چهلحدیث،سرالصلوةوآداب نمازعنوان گردیده، دریافت، که سالها پیش از این تاریخ نوشته شده بود. پس از رحلت آیتاللّه بروجردی و تجزیه
جان اف کندی (رئیس جمهور امریکا) و محمدرضا پهلوی
مرجعیت عظمی، رژیم شاه شتاب بیشتری به اصلاحات مورد نظر امریکا داد و همزمان کوشید تا امر مرجعیت را به خارج از ایران منتقل نماید.
اما رژیم در محاسباتش اشتباه کرده بود. لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی کـه به موجب آن شـرط «مسلمان بـودن، سوگند بـه قرآن کریـم و مرد بودن انتخاب کنندگان و کاندیداها» تغییر مییافت، در 14 مهر 1341 ه. ش. بـه تصویب کابینـه اسداللّه علم رسیـد. آزادی انتخابات زنان پوششـی برای مخفی نگه داشتـن هدفهای دیگر بـود. حذف و تغییر دو شرط نخسـت دقیقاً به منظور قانونی کردن حضور عناصر بهایی در مصادر امـور کشور انتخاب شـده بود. چنانکه قبلاً نیـز اشاره شد پشتیبانـی شاه از رژیم صهیونیستی در توسعه مناسبات ایران و اسرائیل شرط حمایتهای امریکا از شاه بود. نفوذ پیروان مسلک استعماری بهاییت در قـوای سهگانه ایـران این شرط را تحقـق میبخشید. امام خمینی به همراه علمای بزرگ قم و تهران به محض انتشار خبر تصویب لایحۀ مزبور پس از تبادل نظر دست به اعتراضات همهجانبه زدند.
نقش حضرت امام در روشن ساختن اهداف واقعی رژیم شاه و گوشزد کردن رسالت خطیر علما و حوزههای علمیه در این شرایط بسیار مؤثر و کارساز بود. تلگرافها و نامههای سرگشادۀ اعتراضآمیز علما به شاه و اسداللّه علم موجی از حمایت را در اقشار مختلف مردم برانگیخت. لحن تلگرافهای امام خمینی به شاه و نخستوزیر تند و هشداردهنده بود. در یکی از این تلگرافها آمده بود:
اینجانب مجدداً به شما نصیحت میکنم که به اطاعت خداوند متعال و قانوناساسی گردن نهید، و از عواقب وخیمۀ تخلف از قرآن و احکام علمای ملت و زعمای مسلمین و تخلف از قانون بترسید؛ و بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید؛ والّا علمای اسلام دربارۀ شما از اظهار عقیده خودداری نخواهند کرد.[9]
امام خمینی و آیتاللّه گلپایگانی
رژیم شاه ابتدا دست به تهدید و تبلیغات علیه روحانیت زد. اسداللّه علم در نطق رادیویی خود گفت: «دولت از برنامه اصلاحی که در دست اجرا دارد عقبنشینی نمیکند»! با وجود این، دامنه قیام رو به فزونی نهاد. در تهران، قم و برخی شهرهای دیگر بازارها تعطیل و مردم در مساجد به حمایت از حرکت علما گرد آمدند. یک ماه و نیم پس از آغاز ماجرا، دولت یک گام عقب نشست و با ارسال پاسخ مکتوب شاه و
نخستوزیر درصدد دلجویی علما و توجیه آنها برآمد. رژیم شاه با شناختی که از شخصیت و انعطافناپذیری امام خمینی داشت، از ارسال پاسخ برای ایشان عمداً خودداری کرد. برخی از علمای حوزۀ علمیه موضع دولت را قانعکننده تشخیص داده وخواستار پایان دادن به قیام بودند؛ اما امام خمینی سرسختانه مخالفت کرد. حضرت امام معتقد بود که دولت میبایست رسماً لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را لغو کند و خبر آن را انتشار دهد. ایشان در بیانیهای که در پاسخ به سؤال اصناف و بازاریان قم صادر کرد صریحاً هدفهای رژیم را از این مصوبه که نفوذ دادن عناصر بهایی و جاسوسان اسرائیلی در تشکیلات دولت ایران بود، افشا کرد و با صراحت اعلام داشت:
ملت مسلمان تا رفع این خطرها نشود، سکوت نمیکند. و اگر کسی سکوت کند، در پیشگاه خداوند قاهر مسئول و در این عالم محکوم به زوال است.[10]
در همین بیانیه، امام خمینی به نمایندگان مجلسین سنا و شورا نسبت به تصویب لایحۀ پیشنهادی دولت هشدار داد و نوشت:
ملت مسلمان و علمای اسلام زنده و پاینده هستند، و هر دست خیانتکاری که به اساس اسلام و نوامیس مسلمین دراز شود قطع میکنند.[11]
سرانجام رژیم شاه تن به شکست داد و رسماً در 7 آذر 1341 هیأت دولت،مصوبه قبلی را لغو کرد و خبر آن را به علما و مراجع تهران و قم اطلاع داد. امام خمینی در نشست با علمای قم مجدداً بر مواضع خویش پای فشرد و لغو مصوبه در پشت درهای بسته را کافی ندانست و اعلام کرد تا زمانی که لغو آن در رسانهها پخش نشود، قیام ادامه خواهد داشت. فردای آن روز خبر لغو لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در روزنامههای دولتی منعکس شد و مردم نخستین پیروزی بزرگ خویش را پس از نهضت ملی شدن صنعت نفت جشن گرفتند.
امام خمینی در روزهای شادمانی ملت طی سخنانی فرمود:
شکست ظاهری مهم نیست؛ آنچه مهم است، شکست روحی است... کسی که رابطه با خدا دارد شکست ندارد؛ شکست مال کسی است که آمالش دنیا باشد... خدا شکست نمیخورد:وَلاٰ تَهِنُوا وَلاٰ تَحْزَنُوا... در این دو ماه که این پیشامد کرد، ما نتوانستیمدرست کار کنیم؛ شبهایی شد که من دو ساعت خواب کردم... باز اگر دیدیم شیطانی از خارج متوجه مملکت ما شد، ما همین هستیم و دولت همان... نصیحت از واجبات است... از شاه گرفته تا این آقایان، تا آخر مملکت، همه را باید علما نصیحت کنند.[12]
بدین ترتیب ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی تجربهای پیروز و گرانقدر برای ملت ایران بود بویژه از آن جهت که طی آن ویژگیهای شخصیتی را شناختند که از هر جهت برای رهبری امت اسلام شایسته بود. با وجود شکست شاه در ماجرای انجمنها، فشار امریکا برای انجام اصلاحاتِ مورد نظر ادامه یافت. شاه در دیماه 1341 هجری شمسی اصول ششگانه اصلاحات خویش را برشمرد و خواستار رفراندوم شد. در همین زمان احزاب ملیگرا با شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» چراغ سبز نشان دادند. کمونیستها نیز با این تحلیل که اصلاحات شاهانه روند تغییر دیالکتیکی نظام فئودالی به نظام صنعتی و سرمایهداری را تسریع میکند، با موضع رادیو مسکو هماهنگ شده و اصول انقلاب
سفید را مترقی خواندند؛ چنانکه همینها قیام 15 خرداد را حرکتی ارتجاعی و در حمایت از فئودالها لقب دادند.[13]
امام خمینی بار دیگر مراجع و علمای قم را به نشست و چارهجویی و قیامی دوباره فراخواند. قیام برای کسانی که زعامت را تنها از دریچۀ رتق و فتق آرام امور دینی مردم و نه از زاویه مسئولیت در قبال مسائل و مصایب جامعه اسلامی مینگریستند چندان خوشایند نبود. با آنکه هدفهای پشت پردۀ رژیم از اصلاحات و رفراندوم برای شخص امام آشکار، و رویارویی غیرقابل اجتناب بود، اما در این نشست تصمیم جمعی بر این شد که با شاه مذاکره و انگیزۀ او را جویا شوند. پیغامهای طرفین بهوسیله اعزام نمایندگانی برای مذاکره در چند مرحله ردّ و بدل شد. شاه در ملاقات با آیتاللّه کمالوند تهدید کرده بود که اصلاحات به هر قیمتی ولو با خونریزی انجام خواهد شد.[14]
در نشست بعدی علمای قم، حضرت امام خواستار تحریم رسمی رفراندوم شاه بود ولی محافظهکارانِ حاضر در جلسه، مبارزه در چنین شرایطی را مقابله «مشت با درفش» دانسته و بیثمر خواندند! سرانجام بر اثر اصرار و مقاومت امام خمینی قرار شد مراجع و علما مخالفت با رفراندوم را صریحاً اعلام و شرکت در آن را تحریم کنند. حضرت امام بیانیهای کوبنده در دوم بهمن 1341 صادر کرد.[15]متعاقب آن بازار تهران تعطیل شد و مأمورین پلیس به تجمع مردم حمله بردند. در آستانۀ رفراندوم تحمیلی، ابعاد مخالفت مردم فزونی گرفت. شاه ناگزیر برای کاهش دامنۀ مخالفتها در چهارم بهمن عازم قم گردید. امام خمینی از قبل با پیشنهاد استقبال مقامات روحانی از شاه بشدت مخالفت نمود، و حتی خروج از منازل و مدارس را در روز ورود شاه به قم تحریم کرد. تأثیر این تحریم چنان بود که نه تنها روحانیون و مردم قم بلکه تولیت آستانۀ مقدسه حضرت معصومه در این شهر ـ که مهمترین منصب حکومتی تلقی میشد ـ نیز به استقبال شاه نرفت و همین امر سبب عزل او گردید. شاه در سخنرانی خود در جمع تعدادی از کارگزاران رژیم و عواملی که به همراه او از تهران به قم آورده بودند، خشم خود را با
رکیکترین عبارات علیه روحانیت و مردم ابراز نمود. دو روز بعد رفراندوم غیرقانونی در شرایطی که بجز کارگزاران رژیم کسی دیگر در آن شرکت نداشت، برگزار شد. رسانههای رژیم با پخش مکرر تلگرافهای تبریکِ مقامات امریکا و دول اروپایی سعی داشتند تا رسوایی عدم مشارکت مردم در رفراندوم را مخفی نگاه دارند. امام خمینی با سخنرانیها و بیانیههای خویش همچنان به افشاگری دست میزد. از آن جمله اعلامیهای بسیار تند و در عین حال مستدلّ تنظیم نمود که به اعلامیه 9 امضایی معروف و منتشر گردید[16]و در آن ضمن برشماری اقدامات خلاف قانون اساسی شاه و دولت دستنشانده وی، سقوط کشاورزی و استقلال کشور و ترویج فساد و فحشا بهعنوان نتایج قطعی اصلاحات شاهانه پیشبینی شده بود.
با پیشنهاد امام خمینی عید باستانی نوروز سال 1342 در اعتراض به اقدامات رژیم تحریم شد. در اعلامیه حضرت امام از انقلاب سفید شاه به انقلاب سیاه تعبیر و همسویی شاه با اهداف امریکا و اسرائیل
افشا شده بود. در این بیانیه امام خمینی اعلام کرده بود:
من چاره در این میبینم که این دولت مستبد به جرم تخلف از احکام اسلام و تجاوز به قانون اساسی کنار برود؛ و دولتی که پایبند به احکام اسلام و غمخوار ملت ایران باشد بیاید.
بارالها! من تکلیف فعلی خود را ادا کردم؛الّلهُمَّ قَد بَلَّغتُ. و اگرزنده ماندم تکلیف بعدی خود را به خواست خداوند ادا خواهم کرد.[17]
درک اهمیت اینگونه اظهارات تنها برای کسانی میسر است که زندانهای مخوف و فضای آکنده از اختناق آن روزهای ایران را دیده باشند که کمترین انتقادی با شکنجه و حبس و تبعید همراه بود.
از سوی دیگر، شاه در مورد آمادگی جامعه ایران برای انجام اصلاحات امریکا به مقامات واشنگتن اطمینان داده بود و نام اصلاحات را انقلاب سفید نهاده بود. مخالفت علما برای وی بسیار گران میآمد. تبلیغات وسیعی علیه روحانیت و امام خمینی آغاز شد. شاه تصمیم به سرکوبی قیام داشت. روز دوم فروردین 1342 که مصادف با شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) بود مأمورین مسلح رژیم با لباس مبدل اجتماع طلاب علوم دینی در مدرسه فیضیه را بر هم زدند و متعاقب آن نیروهای پلیس با سلاح گرم، وحشیانه به مدرسه فیضیه یورش بردند و به کشتار و جرح طلاب پرداختند. همزمان مدرسه دینی طالبیه تبریز نیز مورد هجوم مأمورین دولتی قرار گرفت. در پی این حوادث، منزل امام خمینی در قم هر روز شاهد حضور گروههای زیادی از نیروهای انقلابی و مردم خشمگینی بود که برای ابراز همدردی و حمایت علما و دیدن آثار جنایت رژیم به قم میآمدند.
امام خمینی در اجتماع مردم، با شجاعت از شخص شاه بهعنوان عامل اصلی جنایات و همپیمان با اسرائیل یاد میکرد و مردم را به قیام فرا میخواند. او در سخنرانی خود در روز 12 فروردین 1342 شدیداً از سکوت علمای قم و نجف و دیگر بلاد اسلامی در مقابل جنایات تازۀ رژیم انتقاد کرد و فرمود: امروز سکوتْ همراهی با دستگاه جبار است.[18]
حضرت امام روز بعد (13 فروردین 42) اعلامیه معروف خود را تحت عنوان «شاهدوستی یعنی غارتگری» منتشر ساخت. در این اعلامیه که یکی از تندترین بیانیههای سیاسی امام خمینی است، رژیم شاه به محاکمه کشیده شده و در پایان آن تأکید شده بود که در این شرایط تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب (ولو بلغ ما بلغ). در همین اعلامیه است که امام خمینی خطاب به شاه و عمّالش مینویسد:
من اکنون قلب خود را برای سرنیزههای مأمورین شما حاضر کردم، ولی برای قبول زورگوییها و خضوع در مقابل جباریهای شما حاضر نخواهم کرد.[19]
امام خمینی راه خویش را آگاهانه انتخاب کرده بود. در پشت سر کولهباری از تجربیات تلخ و شیرین سیاسی و مبارزاتی داشت و در پیش رو حوادثی سهمگین و مسیری پرمخاطره میدید. اما او نه از گذشته و نه از آینده فرمان نمیگرفت، او به تکلیف شرعی میاندیشید و شعارش
«عمل به وظیفه، ولو بلغ ما بلغ» بود. در منطق امام معنای «شکست و پیروزی» غیر آن چیزی است که در عرف سیاستمداران حرفهای تعریف میشود. برخلاف بسیاری از مبارزینِ بنام و رهبران و مشاهیر سیاسی جهان که نخست ـ به هر دلیل وانگیزهای ـ وارد میدان مبارزه میشوند و آنگاه به خویشتن و نقش خود توجه کرده و شخصیتشان در چنین کشاکشی شکل میگیرد. امام میفرمود:
خدا نکند انسان پیش از آنکه خود را بسازد، جامعه به او روی آورد و در میان مردم نفوذ و شخصیتی پیدا کند که خود را میبازد، خود را گم میکند.[20]
امام خمینی زمانی در نقش رهبری انقلاب اسلامی در سال 1342 ظاهر شد که سالها پیش از آن، مراحل مختلف تهذیب نفس و جهاداکبر و کسب فضایل معنوی و معارف حقیقی را در سطوح عالیه گذرانده بود. او خودسازی و جهاد درونی را مقدم بر مبارزه بیرونی میدانست، و حتی میفرمود فراگیری علوم مختلف و علم توحید نیز اگر توأم با تهذیب نفس نباشد حجابی بیش نیست و ره به حقیقت نخواهد برد. جملات تند امام در بیانیۀ 13 فروردین 42 و مشابه آن که در آثار امام خمینی فراوانند، ژست سیاسی برای بیرون کردن حریف از صحنه نبود. بیان واقعیتی برخاسته از عمق وجود شخصیتی بود که عالم را محضرخدا میدانست. او نه با شاه و نه با صدام و کارتر و ریگان و دیگر کسانی که در طول دوران مبارزهاش به رویارویی آنان برخاسته بود، کینه و دشمنی شخصی نداشت. امام خمینی به اصلاح جامعهانسانی و نجات بشر از سلطۀ اصحاب شیطان و بازگشت بشریت به هویت فطری خویش که الهی و رحمانی است میاندیشید و مبارزه را از این زاویه مینگریست. او پیش از آنکه دیگران را دعوت کند، خود به این مبانی معتقد و عامل بود. راز موفقیتهای امام خمینی را باید در مجاهدۀ طولانی او با نفس و نیل به معرفت شهودی حقیقت جستجو کرد. فهم انگیزه و اهداف مبارزات سیاسی امام خمینی بدون نظر کردن به مراحل تکامل شخصیت روحی و معنوی و علمی وی ممکن نیست.
جهان، عناصر برجستۀ مبارز و انقلابی بسیاری به خود دیده است اما آنچه که کار امام را برجسته میکند و انقلاب او را از سایر انقلابها جدا و به نهضت انبیا پیوند میدهد آن است که شخصیتی دست به کار انقلاب اسلامی در قرن بیستم زد که به گفته تمام کسانی که با وی محشور بودهاند از بدو تکلیف تا روزهای آغاز قیام و از آن زمان تا روز کوچ و رحلت حتی یک شب نماز شب و نیایش شبانهاش ترک نشد تا چه رسد به واجبات و فرایض دینی. او همان مردی است که وقتی در روزهای پایانی اقامتش در نوفل لوشاتوی پاریس صدها خبرنگار و فیلمبردار از سراسر جهان برای ضبط آخرین مصاحبه در فرانسه گرد آمده بودند، دقایقی پس از آغاز گفتگو به محض رسیدن وقت نماز مصاحبه را نیمه کاره رها کرد.
راز تأثیر شگفت پیام و کلام امام در روان مخاطبینش که تا مرز جانبازی پیش میرفت را باید در همین اصالت اندیشه، صلابت رأی و صداقت بیشائبهاش با مردم جستجو کرد.
از برجستهترین ویژگیهای نهضت امام خمینی اعلام خط مشی
مشخص در مبارزه، اتخاذ مواضع روشن و عدول نکردن از آنها و قاطعیت در پیگیریهای هدفهاست که دوست و دشمن بر آن اعتراف دارند. بررسی بیانیهها و مواضع سیاسی امام خمینی در تمام دوران مبارزۀ او با شاه و امریکا و مقایسۀ آن با مواضع شخصیتهای روحانی و سیاسی و احزاب و گروهها به روشنی تفاوت میزان پایبندی امام به هدفها و عزم او بر ادامۀ نهضت را با دیگران نمایان میسازد. اسناد و مدارک تاریخی گواهی میدهند که چگونه در آغاز قیام در سالهای 1340 ـ 42 گروهها و افرادی از رجال بزرگ دینی و سیاسی وارد میدانمبارزه شدند و حتی در پارهای موارد تندترین موضعگیریها را داشتند اما به محض برخورد با نخستین هجوم رژیم شاه عقبنشینی کردند و برخی از آنها انزوا و سکوتی طولانی را پیشه ساختند که تا روزهای اوج گرفتن دوبارۀ نهضت در سال 1357 و پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت و عدهای نیز به سرعت از مواضع رهبری قیام فاصله گرفتند و به جای مبارزه با سیاستهای مداخلهجویانه و استعماری امریکا در ایران و مخالفت با اساس نظام سلطنت و رژیم شاه بهعنوان عامل تسلط بیگانه، به مسائل فرعی و شعارهایی همچون «انتخابات آزاد» و «اجرای قانون اساسی سلطنتی» روی آوردند. بر آگاهان به مسائل تاریخ معاصر ایران پوشیده نیست که در فضای آن روز جامعه ایران دم زدن از چنین شعارهایی جز منحرف ساختن مسیر قیام مردم از مبارزه با عوامل اصلی، ثمر دیگری نداشت و به همین سبب نیز ساواک شاه به تقویت چنین جریاناتی میپرداخت. در این میان امام خمینی و یاران معتقد به راه او بودند که در تمام دوران مبارزه هیچگاه از مواضع اولیه خود عدول نکردند و علیرغم دشواریها و فراز و نشیبهای فراوانی که هر یک میتوانست توجیهی برای تغییر موضع و روی کردن به سکوت و سازش باشد، بر همان هدفهایی پای فشردند و جانفشانی کردند که در آغاز قیام خویش اعلام کرده بودند. چنین پایداری و استقامتی جز با ایمان به مبانی و حقایقی برتر از اقتضای شرایط سیاسی و اجتماعی روز ممکن نیست.نماز جماعت امام خمینی، نوفل لوشاتو پاریس، 1357 هـ .ش
سال 1342 با تحریم مراسم عید نوروز آغاز و با خون مظلومین فیضیه خونرنگ شد. شاه بر انجام اصلاحات مورد نظر امریکا اصرار میورزید و امام خمینی بر آگاه کردن مردم و قیام آنان در برابر دخالتهای امریکا و خیانتهای شاه پافشاری داشت. در چهارده فروردین 1342 آیتاللّه العظمی حکیم از نجف طی تلگرافهایی به علما و مراجع ایران خواستار آن شد که همگی به طور دستهجمعی به نجف هجرت کنند. این پیشنهاد برای حفظ جان علما و کیان حوزهها مطرح شده بود. رژیم شاه با دست زدن به اقداماتی خشم خود را از جانبداری علمای نجف و کربلا و آیتاللّه حکیم در حمایت از قیام علمای ایران ابراز نمود. رژیم شاه برای ایجاد رعب و جلوگیری از پاسخگویی علما به تلگراف آیتاللّه حکیم، نیروهای نظامی را به قم گسیل داشت و همزمان هیأتی را برای ابلاغ پیام تهدیدآمیز شاه به منزل مراجع تقلید فرستاد. امام خمینی از پذیرش این هیأت امتناع ورزید. چندی بعد امام خمینی در سخنرانی خود (12/2/42) با اشاره به همین قضیه و با یاد کردن از شاه بهعنوان «مردک»! فرمود :
مردک میفرستد رئیس شهربانی را، رئیس این حکومت خبیث را، میفرستد منزل آقایان. من راهشان ندادم. ای کاش راه
داده بودم تا آن روز دهنشان را خرد کرده بودم! میفرستند منزل آقایان که اگر نَفَستان در فلان قضیه درآید، فرمودهاند اعلیحضرت فرمودهاند: اگر نفس شما درآید، میفرستیم منزلهایتان را خراب میکنیم، خودتان را هم میکشیم، نوامیستان را هَتْک میکنیم.[21]
حضرت امام بدون اعتنا به این تهدیدها، پاسخ تلگراف آیتاللّهالعظمی حکیم را ارسال نموده و در آن تأکید کرده بود که هجرت دستهجمعی علما و خالی کردن حوزۀ علمیۀ قم به مصلحت نیست. امام خمینی در قسمتی از این تلگراف نوشته بود:
ما تکلیف الهی خود را ان شاءاللّه ادا خواهیم کرد؛ و به إحدی الْحُسْنَیَیْن نایل خواهیم شد: یا قطع دست خائنین از حریم اسلام و قرآن کریم؛ و یا جوار رحمت حق جلّ و علا :إِنِّی لاَ أَرَی المَوتَ إِلاَّسَعَادةً ولاَ الحَیوةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلاَّ بَرَماً.[22]
امام خمینی در پیامی (به تاریخ 12/2/1342) به مناسبت چهلم فاجعه فیضیه بر همراهی علما و ملت ایران در رویارویی سران ممالک اسلامی و دول عربی با اسرائیل غاصب تأکید ورزید و پیمانهای شاه و اسرائیل را محکوم کرد[23]و بدین ترتیب از آغاز قیام خویش نشان داد
که نهضت اسلامی در ایران از مصالح امت اسلامی جدا نیست و قیام او نهضتی اصلاحطلبانه در کل جهان اسلام است و محدود به مرزهای جغرافیایی ایران نیست. حضرت امام در نامهای خطاب به علما نوشت:
خطر اسرائیل برای اسلام و ایران بسیار نزدیک است. پیمان با اسرائیل در مقابل دول اسلامی یا بسته شده یا میشود... با سکوت و کنارهگیری همه چیز را از دست خواهیم داد. اسلام به ما حق دارد، پیغمبر اسلام حق دارد. باید در این زمان که زحمات جانفرسای آن سرور در معرض زوال است، علمای اسلام و وابستگان به دیانت مقدسه، دِینْ خود را ادا نمایند. من مصمم هستم که از پا ننشینم تا دستگاه فاسد را به جای خود بنشانم.[24]
2 .همان؛ ج 11، ص 12ـ13.
3 .همان؛ ص 259.
4 . امام خمینى در سخنرانیهاى خویش اشاره دارند که بعضى از جلسات مجلس شوراى ملى در عصر رضاخان را از نزدیک دیده و جریان چگونگى جبههبندیهاى سیاسى آن روز و مخالفتهاى مجاهد بزرگ آیتاللّه مدرس با رضاخان را در صحن مجلس مشاهده کرده است.
5 . ن.ک.به: پهلوى، محمدرضا؛مأموریت براى وطنم؛ چ 3، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 1350، ص 8988.
6 . ن.ک.به:کوثر... شرح وقایع انقلاب اسلامى؛ ج 3، ص 69.
7 .دیوان امام؛ چ 43، ص 317.
8 . بسماللّه الرحمن الرحیم. قالاللّه تعالى:قُلْ اِنَّما اَعِظُکُم بِواحِدَةٍ أنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثنىٰ وَ فُرادىٰ.خداى تعالى در این کلام شریف، از سرمنزل تاریک طبیعت تا منتهاى سیر انسانیت را بیان کرده، و بهترین موعظههایى است که خداى عالم از میانۀ تمام مواعظ انتخاب فرموده و این یک کلمه را پیشنهاد بشر فرموده. این کلمه تنها راه اصلاح دو جهان است. قیام براى خداست که ابراهیم خلیلالرحمن را به منزل خلّت رسانده و از جلوههاى گوناگون عالم طبیعت رهانده. خلیل آسا درِ علم الیقین زن نداى «لااُحبّ الآفلین» زن قیام للّه است که موسى کلیم را با یک عصا به فرعونیان چیره کرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نیز او را به میقات محبوب رساند و به مقام صَعْق و صَحْو کشاند. قیام براى خداست که خاتمالنبیین ـ صلىاللّه علیه و آله ـ را یکتنه بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داد و بتها را از خانه خدا برانداخت و به جاى آن توحید و تقوا را گذاشت و نیز آن ذات مقدس را به مقامقابَ قوسیْن أوأدنىرساند. خودخواهى و ترک قیام براى خدا ما را به این روزگار سیاه رسانده و همۀ جهانیان را بر ما چیره کرده و کشورهاى اسلامى را زیر نفوذ دیگران درآورده. قیام براى منافع شخصى است که روح وحدت و برادرى را در ملت اسلامى خفه کرده. قیام براى نفس است که بیش از ده میلیون جمعیت شیعه را به طورى از هم متفرق و جدا کرده که طعمۀ مشتى شهوتپرست پشت میزنشین شدند. قیام براى شخص است که یک نفر مازندرانى بیسواد را بر یک گروه چندین میلیونى چیره مىکند که حَرْث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود کند. قیام براى نفع شخصى است که الآن هم چند نفر کودک خیابانگرد را در تمام کشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حکومت داده. قیام براى نفس اماره است که مدارس علم و دانش را تسلیم مشتى کودک ساده کرده و مراکز علم قرآن را مرکز فحشا کرده. قیام براى خود است که موقوفات مدارس و محافل دینى را به رایگان تسلیم مشتى هرزهگرد بیشرف کرده و نَفَس از هیچ کس درنمىآید. قیام براى نفس است که چادر عفت رااز سر زنهاى عفیف مسلمان برداشت و الآن هم این امر خلاف دین وقانون درمملکت جارى است و کسى بر علیه آن سخنى نمىگوید. قیام براى نفعهاى شخصى است که روزنامهها که کالاى پخش فساد اخلاق است، امروز هم همان نقشهها را که از مغز خشک رضاخان بیشرف تراوش کرده، تعقیب مىکنند و در میان توده پخش مىکنند. قیام براى خود است که مجال به بعضى از این وکلاى قاچاق داده که در پارلمان بر علیه دین و روحانیت هرچه مىخواهد بگوید و کسى نفس نکشد. هان اى روحانیین اسلامى! اى علماى ربانى! اى دانشمندان دیندار! اىگویندگان آیین دوست! اى دینداران خداخواه! اى خداخواهان حقپرست! اى حقپرستان شرافتمند! اى شرافتمندان وطنخواه! اى وطنخواهان با ناموس!موعظت خداى جهان رابخوانید و یگانه راه اصلاحى را که پیشنهاد فرموده بپذیرید و ترک نفعهاى شخصى کرده تا به همۀ سعادتهاى دو جهان نایل شوید و با زندگانى شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شوید.اِنّ للّه فىایّام دهرکم نفحاتٌ ألا فتعرّضوا لها؛ امروز روزى است که نسیم روحانى الهى وزیدن گرفته و براى قیام اصلاحى بهترین روز است، اگر مجال را از دست بدهید و قیام براى خدا نکنید و مراسم دینى را عودت ندهید، فرداست که مشتى هرزهگرد شهوتران بر شما چیره شوند و تمام آیین و شرف شما را دستخوش اغراض باطلۀ خود کنند.امروز شماها در پیشگاه خداى عالم چه عذرى دارید؟ همه دیدید کتابهاى یک نفر تبریزى بىسروپا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب ـ روحى له الفداء ـ آنهمه جسارتها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذرى در محکمۀ خدا دارید؟ این چه ضعف و بیچارگى است که شماها را فراگرفته؟ اى آقاى محترم که این صفحات را جمعآورى نمودید و بهنظر علماى بلاد و گویندگان رساندید! خوب است یک کتابى هم فراهم آورید که جمع تفرقه آنان را کند و همۀ آنان را در مقاصد اسلامى همراه کرده از همه امضا مىگرفتید که اگر در یک گوشۀ مملکت به دین جسارتى مىشد، همه یکدل و جهت از تمام کشور قیام مىکردند. خوب است دیندارى را دست کم از بهاییان یاد بگیرید که اگر یک نفر آنها در یک دیه زندگى کند، از مراکز حساس آنها با او رابطه دارند و اگر جزئى تعدى به او شود براى او قیام کنند. شماها که به حق مشروع خود قیام نکردید، خیرهسران بىدین از جاى برخاستند و در هر گوشه زمزمۀ بىدینى را آغاز کردند و به همینزودى بر شما تفرقهزدهها چنان چیره شوند که از زمان رضاخان روزگارتان سختتر شود.وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً اِلَى اللّهِ وَ رَسولِهِ ثُمَّ یُدرِکْهُ الْمَوتُ فَقَد وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَىاللّهِ.11 شهر جمادىالاولى 1363سید روحاللّه خمینى (صحیفه امام؛ ج 1، ص 21 ـ 23)
9 .صحیفه امام؛ ج 1، ص 90.
10 .همان؛ ص 110.
11 .همان؛ ص 111.
12 .همان؛ ص 119ـ121.
13 . رادیو مسکو شب 16 خرداد، قیام ملى و اسلامى 15 خرداد را چنین مورد ارزیابى قرار داد:عناصر ارتجاعى ایران که از اصلاحات این کشور مخصوصاً اصلاحات ارضى ناراضى هستند و افزایش حقوق اجتماعى و توسعۀ آزادى زنان ایران را باب میل خود نمىبینند، امروز در تهران، قم و مشهد تظاهرات خیابانى برپا کردند. آشوب که بهوسیلۀ عدهاى ایجاد شده، به قصد ضدیت با اصلاحاتى بود که از طرف حکومت ایران در دست اجراست و یا برنامههاى آنها در دست تهیه است. رهبران و محرکین اصلى آن برخى از رهبران مذهبى بودند و عناصر ارتجاعى، بازار را به آتش کشیدند، چند مغازه را مورد حمله قرار داده و غارت کردند، اتومبیلها و اتوبوسها را در هم شکستند و به چند ادارۀ دولتى نیز حملهور شدند. روزنامهایزو وستیا، ارگان دولت شوروى در 17 خرداد 1342 (7ژوئن) نوشت:... در تهران و مشهد و قم و رى به تحریک عدهاى از روحانیون مرتجع مسلمان آشوب و بلوایى برپا شد. آشوبطلبان براى مبارزه علیه اصلاحات ارضى دولت از ایام سوگوارى مرسومى... استفاده نموده و عدهاى از جوانان متعصب عقبافتاده چند مغازه را ویران، و چند اتومبیل را واژگون کردند. و مجلۀعصر جدیدمنتشره در شوروى نیز نوشت:خمینى و دستیارانش مؤمنین را بر علیه دولت بر انگیخته، حقوق متساوى زنان را بهانه کردند و در اثر تبلیغات آنان، اشخاصى که از تعصب کور شدهاند به خیابان ریختند و به آشوب و بلوا دست زدند!. به نقل از:بررسى و تحلیلى از نهضت امام خمینى؛ ج 1، ص 515.
14 .همان؛ ص 223.
15 .صحیفه امام؛ ج 1، ص 135ـ137.
16 . در ذیل این اعلامیه امضاى اسامى زیر به چشم مىخورد: مرتضى حسینى لنگرودى، احمد حسینى الزنجانى، محمدحسین طباطبایى، محمد موسوى یزدى، محمدرضا موسوى گلپایگانى، سیدکاظم شریعتمدارى، روح اللّه موسوى خمینى، هاشم آملى، مرتضى حائرى. متن کامل اعلامیه همراه با توضیح چگونگى توافق علما بر امضاى آن در کتاببررسى و تحلیلى از نهضت امام خمینى؛ ج1، ص 294ـ302 درج شده است. متن اعلامیه در صحیفه امام ج 1، ص 145 درج شده است.
17 .صحیفه امام؛ ج 1، ص 154.
18 .همان؛ ص 213.
19 .همان؛ ص 179.
20 .جهاد اکبر؛ ص 11 ـ 12.
21 .صحیفه امام؛ ج 1، ص 213ـ214.
22 .همان؛ ص 183.
23 .همان؛ ص 196ـ198.
24 .همان؛ ص 186ـ187.