زندگی نامه امام خمینی(س)

فصل اول فضای باز سیاسی و نتایج آن

 
 
 
 فصل اول: فضای باز سیاسی و نتایج آن
 فصل دوم: درگذشت اسرارآمیز
 
 

 

 
 
 
مناسبات سیاسی ایران و امریکا از اوایل دهه 1350 به موازات توسعه همکاریهای
نظامی و اقتصادی بین دو کشور، بر اساس «حسن تفاهم کامل»، گسترش بیشتری نسبت
به دهه گذشته داشته است. ایران در دهه چهل، صرفاً یکی از حلقه‏های زنجیر دفاعی
امریکا در برابر اردوگاه شرق به شمار می‏رفت، در حالی که در سالهای دهه 50، به دلیل
قدرت‏نماییهای محمدرضا پهلوی به صورت متحد ممتاز امریکا در آمده بود.
     در دورۀ ریاست جمهوری ریچارد نیکسون و سفارت ریچارد هلمز در ایران که قبل
از این، رئیس سازمان سیا بود، روابط ایران و امریکا بیش از پیش صمیمانه‏تر و نزدیکتر
شد و سفارت امریکا در تهران، به کانون اصلی اطلاعاتی امریکا در منطقه خاورمیانه
تبدیل شد. پس از استعفای نیکسون به دنبال ماجرای واترگیت، جرالد فورد از حزب
جمهوری خواه امریکا به ریاست جمهوری رسید. او و وزیر خارجه‏اش، هنری کیسینجر
نیز روابط دوستانه را حفظ و تداوم بخشیدند. به طور کلی روابط دو کشور در دوران
ریاست جمهوری، جمهوری خواهان (1969 تا 1967) دوره حاکمیت گسترده سیاسی،
اقتصادی و نظامی امریکا در ایران، در جهت عملی ساختن دکترین نیکسون ـ کیسینجر؛
یعنی تبدیل ایران به مهمترین پایگاه امریکا در منطقه خلیج فارس و اقیانوس هند، بوده
است. ریچارد هلمز، سفیر امریکا در ایران، طی گزارشی در تاریخ 16 خرداد 1355
(27‌مه 1976)، به هربرت پردیس، هیأت بازرسی کل خدمات خارجی امریکا، اهمیت


نقش محمدرضا پهلوی و موقعیت ایران را برای امریکا بیان کرد. شاه به ایفای نقش
دلخواه ایالات متحده در منطقه پرداخته، به امریکا اجازه پرواز و استقرار تجهیزات
نظامی و جاسوسی را در ایران داده و امکان دسترسی مستمر به بازارها و منابع معدنی و
نفتی کشور را برای ایالات متحده امریکا فراهم ساخته است.
[305]
    در دی ماه 1355 (ژانویه 1976) دوره چهار ساله ریاست جمهوری جرالد فورد،
پایان یافت و جیمی کارتر از حزب دموکرات به جای وی انتخاب شد. پیروزی دموکراتها،
حکومت ایران را بسیار نگران کرد. آنتونی پارسونز
[306]، سفیر وقت انگلیس در ایران در این
مورد می‏گوید: «شاه نگرانی خود را از پیروزی کارتر در انتخابات ریاست جمهوری
امریکا در نوامبر 1976، پنهان نمی‏کرد. او هرگز در رابطه با رؤسای جمهوری دموکرات
امریکا، احساس راحتی و آرامش نمی‏کرد؛ زیرا آنها بیش از جمهوریخواهان به مسائل
اخلاقی توجه داشتند و عنصر لیبرالیسم و اصول اخلاقی را در سیاست خارجی خود
منظور می‏کردند. اپورتونیسم حساب شدۀ نیکسون و کیسینجر و سیاست مبتنی بر
مصالح سیاسی و استراتژیک که در زمان حکومت فورد هم ادامه یافت، بیشتر با طبع شاه
سازگار بود. اظهارنظرهای صریح کارتر دربارۀ مسائل مربوط به حقوق بشر در کشورهای
جهان سوم از جمله؛ ایران و تأکید او بر لزوم کاهش صدور اسلحه از امریکا به این
کشورها که اخلاقاً او را در برابر افکار عمومی متعهد ساخته بود، بر بیم و نگرانی شاه از
روش رئیس جمهور جدید امریکا می‏افزود. پیروزی کارتر یک دوران عدم اطمینان و
بلاتکلیفی را در روابط ایران و امریکا به دنبال داشت.»
[307]
    محمدرضا پهلوی که از عواقب پیروزی کارتر آگاه بود، در زمان مبارزه انتخاباتی به
اردشیر زاهدی، سفیر وقت ایران در امریکا دستور داده بود که بخشی از هزینه‏های
تبلیغات انتخاباتی جرالد فورد را بپردازد. زبیگنیو برژینیسکی که رئیس شورای امنیت
ملی در حکومت کارتر شد، رفتار و عملکرد زاهدی را در ترتیب دادن مهمانیهای


باشکوه و عادت وی به دادن هدایای گرانبها به نمایندگان کنگره امریکا و روزنامه‏نگاران
امریکایی، «مایه ننگ» نامید و فعالیت سفارت ایران را در تقویت بنیه مالی حزب
جمهوریخواه، شدیداً مورد انتقاد قرار داد.
[308] حسین فردوست نیز در خاطرات خود این
موضوع را تأیید کرده است.
[309]
    در هر صورت، به قدرت رسیدن جیمی کارتر و بازگشت ریچارد هلمز، سفیر امریکا
در آذر 1355 (دسامبر 1976) و خالی ماندن پست سفارت تا خرداد 1356 (ژوئن
1977) که ویلیام سولیوان به عنوان سفیر جدید انتخاب شد، شخص محمدرضا پهلوی
و نخبگان سیاسی ایران را سخت نگران کرد. گرچه سیاست حقوق بشر کارتر، رژیمهای
خودکامه را در سراسر جهان تحت تأثیر قرار داد؛ اما هیچ کدام از آن کشورها به اندازۀ
آسیب‏پذیری حکومت پهلوی در ایران نبودند.
     شرایط جدید سیاسی در موقعیتی پیش آمده بود که حکومت ایران از اواسط
سال‌1355 در برابر انتقادهای فزاینده مخالفان سیاسی در داخل و خارج و جوامع
طرفدار حقوق بشر و مطبوعات خارجی، قرار گرفته بود. بنابراین شاه راهی جز تسلیم و
کنار آمدن با این وضعیت پیش رو نداشت؛ البته باید این نکته را نیز در نظر گرفت که در
ابتدای کار به نظر نمی‏رسید که ایجاد فضای باز سیاسی، پیامدهای خطرناکی داشته
باشد. شاید «شاه به اشتباه بر این باور بود که در صورت ایجاد یک فضای باز سیاسی
تحت مهار و تعدیل موضع خود در زمینه قیمتهای نفت، خرده گیران داخلی و خارجی
نسبت به او ملایم‏تر خواهند شد و کاخ سفید با فروش سلاحهای مورد تقاضای او روی
موافق نشان خواهد داد.» همچنین «متحدین غربی در این اعتقاد به سر می‏بردند که او
آنقدر تجربه اندوخته است که بداند که ادامه حکومت خودکامه از آن بیشتر ممکن
نیست. آنها شاه را در آن حد سرشار از عقل و تمیز می‏دانستند که از طریق رسیدن به
سازشی با میانه‏روها، مخالفان افراطی خود را از صحنه بیرون راند تا به این ترتیب آینده
پسرش را تضمین کند.»
[310]

    محمدرضا پهلوی معتقد بود که نقش وی در بالا بردن بهای نفت و اصرارش بر تغییر
الگوی مصرف آن، باعث واکنش جریانات اقتصادی وابسته به نفت در غرب علیه او شده
است؛ بنابراین او انتقادات و خرده‏گیریها را دربارۀ عملکرد رژیمش در قبال مسأله
حقوق‌بشر، صرفاً دستاویزی برای انتقامجویی از سیاستهای نفتی‏اش می‏دانست. این
تصور شاه، نشان می‏دهد که او نه تنها به واقعیات سیاسی که باعث اعلام و پیگیری
سیاست حقوق بشر شده است، کاملاً بی‏توجه بود، بلکه بر طبق «فرضیه‏های توطئه»، آن
را صرفاً توطئه‏ای جهت حمله به حکومت خود، تلقی می‏نمود.
[311]
    محمدرضا پهلوی با مشاهده وضعیت پیش آمده، سعی کرد برای فریب افکار
عمومی، تاکتیک کارسازی، در پیش بگیرد. بر این اساس سعی کرد که از طریق
رسانه‏های ارتباط جمعی، چنین القا شود که شاه داوطلبانه، خود را متعهد به اعمال
حقوق بشر و ایجاد فضای باز سیاسی در کشور کرده است. در این راستا و برای نشان
دادن گامهای عملی در این زمینه، اجازه داده شد، خبرهای مربوط به تظاهراتهای
مختلف در مطبوعات انتشار یابد. برای نخستین بار روزنامه‏ها و مجلات، عکس و شرح
حال دکتر شریعتی را منتشر کردند، کانون نویسندگان ایران پس از سالها سکوت با صدور
اعلامیه‏ای شخصیت شریعتی را شایستۀ «تعظیم و احترام بیدریغ» دانست، هویدا از
آزادی قلم سخن گفت و مواردی از این قبیل اتفاق افتاد.
[312]
 
محمدرضا پهلوی با وضعیت پیش آمده که در نوع خود یک بحران سیاسی بود،
تسلیم‏آمیز برخورد کرد. او سعی کرد با در پیش گرفتن سیاستها و ایجاد تغییراتی در بدنۀ
سیاسی، خود را همگام با سیاست دولت کارتر نشان دهد تا شاید سطح روابط خوب
دوره جرالد فورد حفظ شود و ادامه پیدا کند؛ بنابراین در جریان دیدارش با وزیر خارجه
امریکا (سایروس ونس) در کنفرانس سالانه شورای وزیران سنتو در فروردین 1356 در


تهران، توصیه‏های ونس را مبنی بر تعدیل رژیم دیکتاتوری و رعایت حقوق بشر به جای
انبار کردن اسلحه و تجهیزات نظامی پذیرفت. ونس به شاه توصیه کرد که در محکومیت
عده‏ای از زندانیان سیاسی تخفیف بدهد و او نیز پذیرفت، کاری که تا آن تاریخ نکرده
بود.
[313]
    دومین گام در همگامی با سیاست دولت کارتر، برکناری امیرعباس هویدا و انتصاب
جمشید آموزگار، طرفدار سیاست امریکایی‏ها در ایران، به جای او بود. از این لحاظ،
شرایطی شبیه روی کار آمدن کندی و انتصاب علی امینی در سال 1340 به مقام
نخست‏وزیری بود، گرچه بین اوضاع سیاسی سال 1340 با سال 1356 و شخصیت علی
امینی با آموزگار تفاوتهای زیادی وجود داشت.
[314] آموزگار در شانزدهم مرداد 1356
به‌طور رسمی منصوب شد.
     آموزگار تحصیل کرده دانشگاه «کرنل» امریکا و دارای مدرک دکتری در رشته
مهندسی هیدرولیک بود. از سال 1330 به بعد در اداره اصل 4 ترومن در ایران کار کرده
بود. در دولتهای بین سالهای 1334 تا 1355 در چندین مورد به عنوان وزیر انتخاب شد
و در سال 1355 به دستور شاه، دبیرکل حزب رستاخیز ملت ایران شد.
[315] بیشتر وزیران
کابینه آموزگار، تکنوکراتهای متمایل به غرب، بویژه امریکا بودند. آموزگار، کار دولتش را
با اعلام برنامه ریاضت اقتصادی و تبلیغات لگام زدن به بلندپروازیها آغاز کرد. دولت
تکنوکراتها که طرفدار مهار هزینه‏ها و معتقد به سیاست انقباض اقتصادی بودند در
شرایطی کار خود را شروع کردند که حکومت دیکتاتوری برای جلب نظر مردم فقیر و
طبقات متوسط شهری، نیاز مبرمی به دادن امتیازهای مالی و رفاهی داشت. با این حال
فساد و تبعیضهای آشکار در همه جا قابل مشاهده بود؛ اما شاه و طرفداران امریکایی‏اش
معتقد بودند که رژیم دارای آن چنان قدرت و انسجامی است که از این رهگذر آسیبی به
برنامه‏های دولت وارد نشود. این نظریه که بعدها در امریکا طرفدارانی جدی یافت، مانع


از آن شد که دلنگرانیهای محمدرضا پهلوی در آنجا جدی تلقی شود.
     جمشید آموزگار همزمان با اعلام برنامه دولت خود، آغاز دوران «فضای باز سیاسی»
را در کشور نوید داد. این نوید، در حقیقت تأیید نظر مخالفان داخلی بود که می‏گفتند و
پنهانی می‏نوشتند که حکومت پهلوی، زیر فشار سیاست حقوق بشر کارتر ناگزیر باید به
عقب‏نشینیهایی در برابر مردم دست بزند. هدف برنامه‏های دولت آموزگار، ایجاد
فضایی برای بیرون آمدن شاه از بن بست ایجاد شده بود.
     در ادامه سیاست «آزادسازی»، در مرداد 1356 دو برنامه اصلاحی دیگر که شامل
کنترل قیمتها و رسیدگی به دارایی مقامات دولتی بود، اعلام شد. اقدامات دیگر، کاستن
از شدت سانسور مطبوعات، تشکیل کمیسیونهایی برای رسیدگی به شکایات مردم و
دعوت از سازمانهای ناظر بر اجرای حقوق بشر برای بازدید از ایران، از جمله سازمان
صلیب‏سرخ بین‏المللی، سازمان عفو بین‏الملل و کمیسیون حقوق دانان بین‏المللی بود، که
در بهبود یافتن فضای سیاسی مؤثر بوده‏اند؛
[316] اما این بهبودی به نفع حکومت نبود، بلکه
به سود مخالفان سیاسی بود. برخی از دولتمردان وقت امریکا مثل برژینسکی، مشاور
امنیت ملی کارتر، فشار بر روی شاه را به دلیل اجرای آن برنامه‏ها، اشتباهی سیاسی و
اقداماتی دیرهنگام می‏دانستند و عواقب ناگوار آن را یادآور می‏شدند. برژینسکی در این
مورد می‏گوید:
در رابطه با نقش محوری شاه در سیستم قدرتی که صرفاً، شخصی بود، من معتقد بودم
که تضعیف عمدی پادشاهی که از همه جانب تحت فشار امریکا برای دادن امتیاز بیشتر
به مخالفان خود قرار گرفته بود، تنها به افزایش بی ثباتی و نهایتاً ایجاد هرج و مرج
کامل منجر خواهد شد... مخالفان من گمان می‏کردند که راه مقابله با اوضاع ایران،
کاهش اقتدار شاه، حرکت سریع به جانب «حکومت متکی بر قانون اساسی» و
برقراری سازش میان جناحهای متخاصم از طریق یک دولت ائتلافی است؛ اما من
هرگز نفهمیدم که تبدیل شاه به یک پادشاه متکی به قانون اساسی از نوع سوئیس یا
انگلستان، چگونه می‏تواند توده‏های به پا خاسته را آرام کند؟...‌.
     به نظر من، سیاست برقراری سازش و اعطای امتیازات به مخالفین به شرطی


می‏توانست مؤثر واقع شود که این سیاست دو یا سه سال قبل از آن؛ یعنی قبل از این
که بحران از نظر سیاسی به یک مرحله حاد برسد، اتخاذ می‏گردید.
[317]
 
علیرغم تصور محمدرضا پهلوی و مشاورانش و همچنین دولت کارتر، ایجاد فضای باز
سیاسی نه تنها موجب تعدیل و تعادل در موازنه بین حاکمیت و مخالفان سیاسی نشد،
بلکه فرصت کم نظیر و تاریخی برای فعالیت مخالفان حکومت پهلوی فراهم آورد. این
فضا به دشمنان سنتی حکومت پهلوی از جمله روشنفکران، روحانیون اصول گرا،
مبارزین مسلمان، ملی‏گرایان و سایر نیروهای سیاسی مجال داد تاآزادانه از جایگاه خود،
رژیم پهلوی را آماج حملات و انتقادهای سخت و فزاینده قرار دهند و در آن مقطع
حساس با هم متحد شوند. می‏توان گفت که در این فضا، «عقده‏های فروکوفتۀ» چند دهه
گذشته، مانند آتشفشانی که پوسته تضعیف شده سطح زمین را می‏شکافد، یکباره فوران
نمود و دروازه‏ها و راه‏های طغیان را به روی مخالفان گشود. آنتونی پارسونز
[318] در انتقاد از
سیاست محمدرضا پهلوی در این زمینه می‏گوید:
موضوعی که من هرگز نتوانستم آن را درک کنم، این است که چرا مردی با ذکاوت و
تیزهوشی شاه، باید چنان زمان نامناسبی را برای اعمال سیاست جدید خود انتخاب
کند. شاه هنگامی سیاست جدید آزادسازی خود را به موقع اجرا گذاشت که
وعده‏های پیشرفت اقتصادی و رفاه اجتماعی تحقق نیافته و تلاش برای تغییر زیربنای
جامعه ناموفق مانده و افقهای روشنی که شاه وعده‏های آن را به مردم می‏داد، در زیر
ابرهای تیره پنهان شده بود. زمانی نامناسب‏تر و نامیمون‏تر از این برای کاستن از کنترل
سیاسی و اعطای آزادی به مردم قابل تصور نبود.
[319]
    مسأله‏ای که به تشدید بحران کمک کرد، ابهام و سردرگمی حکومت ایران در مقابل
سیاست «حقوق بشر» امریکا بود؛ زیرا عمق این سیاست و این که تا چه حد عملی و تا


چه حد شعار و تبلیغات هست، مشخص نبود. محمدرضا پهلوی و مشاورانش، تردید
جدی داشتند که دولت امریکا صرفاً به خاطر اخلاقیات و حقوق بشر در روابط راهبردی
خود با متحد مهمی همچون ایران، خللی وارد آورده‏اند؛ بنابراین خود مطبوعاتِ طرفدار
و حامی رژیم ایران، مثل روزنامه‏های رستاخیز، اطلاعات، آیندگان و غیره نیز شروع به
تبلیغ در مورد حقوق بشر و مظاهر آن کردند و با موج جدید سیاسی همنوایی و
هماهنگی کردند و حتی ایران را بانی حقوق بشر در جهان قلمداد کردند و مبتکر آن را
کوروش هخامنشی در 2500 سال قبل اعلام کردند. محمدرضا پهلوی در سفر خود به
امریکا در آبان 1356 در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت:
رعایت حقوق بشر در ایران قرنها زودتر از غرب شروع می‏شود، بلکه به لحاظ
برده‏داری هم، سابقه ایران به مراتب درخشان‏تر از غرب است؛ زیرا ایرانیان هرگز
برده‏داری نکرده‏اند.
[320]
    اوج این رویه زمانی بود که مقامات رسمی دولت ایران، از غربیها و جهانیان دعوت
کردند که در زمینه حقوق بشر از ایران الگو بگیرند و اعلام کردند که ایران آماده است در
سطح جهان، برای آموزش حقوق بشر برای مللی که دراین زمینه نیاز به فراگیری دارند،
اقدام کند.
     اما زمانی که برای دولت ایران مسلم شد، سیاست دولت کارتر، نسیم گذرایی نیست
و مسأله جدی‏تر از آن است که تصورش را می‏کردند، تمجید و ستایش از حقوق بشر،
جای خود را به خشم و انتقاد و حمله به حقوق بشر داد و رسانه‏های ارتباط جمعی ایران
نیز با این سیاست همگام شدند. علت تغییر صد و هشتاد درجه‏ای در سیاست دولت
ایران، این بود که مخالفان استبداد و دیکتاتوری در سطح جهانی و مخالفان سیاسی در
درون ایران، تلاشهای گسترده‏ای را دربارۀ وضعیت واقعی حقوق بشر در ایران و نقض
آشکار و هولناک آن از قبیل شکنجه زندانیان سیاسی، سانسور، اختناق سیاسی،
بازداشتهای غیرقانونی و دیگر اعمال غیرقانونی و غیرانسانی ساواک و عدم رعایت


ابتدایی‏ترین اصول و موازین حقوق انسانی در مطبوعات داخلی و بین‏المللی کردند.[321]
رفع یا کاهش سانسور مطبوعات، به مخالفان رژیم (اعم از مذهبی و غیرمذهبی) این
امکان را داد که بر دامنه انتقادها و تبلیغات خود به صورت آشکار بیفزایند. دراین میان
نیروهای مذهبی و طرفداران نهضت اسلامی توانستند از طرق مختلف از جمله شبکه
مساجد به پخش اعلامیه‏ها و نوارهای سخنرانیهای امام خمینی(س) اقدام کنند. برای
انفجارآمیز بودن اوضاع سیاسی کشور، مثالی بهتر از این نیست که وقتی روزنامه کیهان
این سؤال را مطرح کرد که؛ «ایران چه دردی دارد؟» بیش از چهل هزار نامه پاسخ این
سؤال را دریافت کرد. در نیمه دوم سال 1356، چند نامه سرگشاده بسیار انتقادی،
مستقیماً به شاه و دیگر مقامات ارشد رژیم پهلوی ارسال شد. از جمله این نامه‏ها؛ یک
تحلیل دویست صفحه‏ای جسورانه از مسائل سیاسی و اجتماعی ایران به وسیله
علی‏اصغر حاج سیدجوادی بود. نامه مهم دیگر به امضای داریوش فروهر، کریم
سنجابی و شاپور بختیار بود که گرچه کوتاه بود؛ ولی انتقادات گزنده‏ای داشت؛ یا بیانیه
چهل تن از نویسندگان که خواستار آزادی بیان بودند و اعلامیه‏ای به امضای شصت و
چهار وکیل دادگستری و قاضی که خواهان استقرار حکومت قانون بودند. در این مقطع
بود که سطحی بودن لیبرالیزه کردن و اصلاحات کم عمق و اقدامات متناقض برای مردم و
مخالفان مسلم شد.
[322]
    در فضای مساعد سیاسی علاوه بر موارد اعتراضی ذکر شده، دهها اعلامیه و بیانیه
نیز از سوی شخصیتها و صنفهای صاحب نفوذ مثل شخصیتهای مذهبی، ملی،
نویسندگان، هنرمندان، حقوقدانان، بازاریان، دانشگاهیان و غیره در سراسر کشور انتشار
یافت و در آنها از فقدان دموکراسی و آزادی، اوضاع بد اقتصادی، بی توجهی به امر
کشاورزی، نقض حقوق بشر، تغییر تقویم از اسلامی به شاهنشاهی، نقض قانون اساسی
و غیره انتقاد شد.
[323] برگزاری شبهای شعرخوانی در انستیتو گوته با موافقت انجمن
فرهنگی ایران و آلمان از تاریخ 18 تا 27 مهر 1356 که در آنها جمعیتی بین 8 تا 10 هزار


نفر شرکت می‏کردند، فرصت دیگری بود که به اختناق و تضییقات موجود در کشور
اعتراض شود. پس از پایان مراسم در این انستیتو، دانشجویان دانشگاه صنعتی آریامهر
(صنعتی شریف کنونی) از 25 آبان به بعد آن را ادامه دادند. بتدریج رژیم به خشونت
متوسل شد و با دستگیری عده‏ای، مانع از برگزاری شبهای شعر شد. بتدریج مخالفان،
به مجامع صلاحیت‏دار بین‏المللی در امر حقوق بشر نیز نامه‏هایی نوشتند و خواستار
کمک آنها برای تحقق آزادی و دموکراسی در ایران شدند. شایان ذکر است که تجدید
فعالیتهای سیاسی احزابی که قبل از این ممنوع الفعالیت بودند نیز در تشدید بحران
بر‌ضد رژیم مؤثر بود.
[324]
    یکی از رخدادهایی که نقش مؤثری در بسیج توده مردم و مبارزین و اتحاد آنها علیه
حکومت پهلوی داشت، درگذشت اسرارآمیز آیت‏اللّه‏ سید مصطفی خمینی در اول
آبان‌1356 در نجف اشرف بود. مراسم بزرگداشتی که با توجه به نقش ایشان در دوران
مبارزه و ارتباط نزدیکش با امام، برای ایشان برگزار شد به زودی از سطح مجالس ترحیم
عادی، فراتر رفت و به صورت امواجی طوفان زا درآمد. درگذشت مشکوک دکتر علی
شریعتی نیز در چند ماه قبل، افکار عمومی را در مورد دست داشتن رژیم ایران و ساواک
در این ماجرا به حد زیادی تحریک کرده بود. گرچه امروزه گفته می‏شود که در گذشت
دکتر علی شریعتی عادی و ناشی از سکته مغزی بوده است؛ اما درگذشت آیت‏اللّه‏ سید
مصطفی خمینی همچنان رازناک باقی مانده و افراد خانواده و نزدیکانش با ذکر دلایلی
اعتقاد دارند که ساواک، او را به شهادت رسانده است. در این مورد در گفتار بعدی
بررسی بیشتری خواهد شد. با توجه به این که درگذشت سید مصطفی به عنوان یکی از
نخستین عوامل شتابزای پیروزی انقلاب اسلامی می‏باشد؛ بنابراین در ادامه این مبحث
به علل، چگونگی و پیامدهای آن پرداخته خواهد شد.