دیوان شعر امام خمینی
در توصیف بهاران و مدیح اباصالح امام زمان، و تخلّص به نام آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (قدّس الله سِرّه)
- مژده! فروردین ز نو بنمور گیتی را مُسخّر
- جیشش از مغربزمین بگرفت تا مشرق سراسر
- رایتَش افراشت پرچم، زین مُقَرنس چرخ اخضر
- گشت از فرمان وی در خدمتش گردون مقرّر
- بر جهان و هر چه اندر اوست، یکسر حکمران شد
- قدرتش بگرفت از خطِّ عرب تا مُلْک ایران
- از فراز تودهی آنْوِرسْ تا سر حدِّ غازان
- هند و قفقاز و حبش، بلغار و ترکستان و سودان
- همطراز دشت و کوهستان و، هم پهنای عمّان
- دولتش از فرّ و حشمت، تالی ساسانیان شد
- کرد،لشکر را ز ابر تیره اُردویی منظّم
- داد هر یک را ز صَرصَر بادیهپیمایی ادهم
- بر سران لشکر از خورشید نیّر داد پرچم
- رعد را فرمان حاضر باش دادی چون شه جم
- برق از بهر سلام عید نو آتشفشان شد
- چون سران لشکری حاضر شدند از دور و نزدیک
- هم امیران سپه آماده شد از تُرک و تاجیک
- داد از امر قضا بر رعد غُرّان حکم موزیک
- زان سپس دادی بر آن غژمان سپه فرمان شلّیک
- تودهی غبرا، ز شلّیک یلان بُمباردمان شد
- از شلیک لشکری بر خاک تیره خون بریزد
- قلبها سوراخ و اندر صفحهی هامون بریزد
- هم به خاک تیره از گُردان دو صد میلیون بریزد
- زَهْرَهی قیصر شکافد، قلب ناپلئون بریزد
- لیک زین بُمباردمان، عالم بهشت جاودان شد
- روزگار از نو، جوان گردید و عالم گشت بُرنا
- چرخْ پیروز و، جهانْ بهروز و، خوشاقبالْ دنیا
- در طربْ خورشید و مه، در رقص و در عشرتْ ثریّا
- بس که اسبابِ طرب گردید از هر سو مهیّا
- پیرِ فرتوتِ کُهن از فرطِ عشرت نوجون شد
- سر به سر دوشیزگان بوستان چون نوعروسان
- داشته فرصت غنیمت در غیاب بوستانبان
- کرده خلوت با جوانهای سحابی در گُلستان
- رفته در یک پیرهن با یکدگر چون جان و جانان
- من گزارش را نمیدانم دگر آنجا چسان شد
- لیک دانم اینقَدَر، گل چون عروسان بارور گشت
- نسترن آبستن آمد، سنبل تر پُرثمر گشت
- آن عقیمی را که در دِیْ بخت رفت، اقبال برگشت
- این زمان طِفلش یکی دوشیزه و، آن دیگر پسر گشت
- موسم عیشش بیامد، سوگواریّش کران شد
- چند روزی رفت تا ز ایّام فصل نوبهاری
- وقت زاییدن بیامَدْشان و، روزِ طفلداری
- دست قُدرت قابله گردید،هر یک را به یاری
- زاد آن یک طفلکی مهپاره وین سیمین عذاری
- پاک یزدان هر چه را تقدیر فرمود آنچنان شد
- دختر رَزْ، اندک اندک شد مهی رُخساره گُلگون
- غیرت لیلی شد و هر کس ورا گردید مجنون
- غمزه زد، تا رفته رفته میْفروشش گشت مفتون
- خواستگاری کرد و بُردش از سرای مام بیرون
- از نِتاجش بادهی گلرنگْ روحافزای جان شد
- سیب سیماندامْ، فتّان گشت و شد دلدار عیّار
- گشت پنهان پشت شاخ، از برگْ محکم بست رخسار
- تا که «به»، روزی ورا دید و ز جان گشتش خریدار
- بس که رو بر آستانش سود آن رنجور افگار
- چهرهاش زرد و رُخش پر گرد و حالش ناتوان شد
- جامهی گلنارگون پوشیده بر اندام نار است
- گوییا چون من گرفتار بُتی بیاعتبار است
- جامهاش از رنگ خونِ دل چنین گلناروار است
- یا که چون فرهادِ خونینْدل، قتیلِ راه یار است
- پیرهن از خون اندامش بسی گُلنارسان شد
- جانفزا بزمی طربانگیز و خوشآراست، بُلبل
- تا که آید در حبالهی عقد او گل، بیتأمُل
- «تار» صَلْصَل زد، «نوا» طوطی و گرم «رقصْ» سُنبل
- بس که روحافزا، طربانگیز، شد بزم طرب، گل
- برخلاف شیوه، معشوقگان تصنیف خوان شد
- نی اساس شادی اندر تودهی غبرا مهیّاست
- یا که اندر بوستانهای زمینی عیش برپاست
- خود در این نوروز، اندر هشت جنّت شور و غوغاست
- قُدسیان را نیز، در لاهوت، جشنی شادیافزاست
- چون که این نوروز، با میلاد «مهدی» توأمان شد
- مصدرِ هر هشت گردون، مبدأ هر هفت اختر
- خالق هر شش جهت، نور دل هر پنج مصدر
- والی هر چار عنصر، حُکمران هر سه دختر
- پادشاه هر دو عالم، حُجّتِ یکتای اکبر
- آنکه جودش شهرهی نُه آسمان، بل لامکان شد
- مُصطفیسیرت، علیفر، فاطمه عصمت، حسنخو
- هم حُسین قدرت، علی زهد و مُحمّد عِلم مَهْرو
- شاهِ جعفر فیضُ و کاظِم حلم و، هشتم قبلهگیسو
- هم تقی تقوا، نقی بخشایش و هم عسکری مو
- مهدی قائم که در وی جمع، اوصاف شهان شد
- پادشاه عسکری طلعت، نقی حشمت، تقیفر
- بوالحسن فرمان و موسی قُدرت و تقدیرْ جعفر
- علم باقر، زهد سجّاد و حُسینی تاج وافسر
- مُجتبی حلم و رضیّه عفّت و صولت چو حیدر
- مصطفیٰ اوصاف و مجلای خداوند جهان شد
- جلوهی ذاتش به قدرتْ تالیِ فیض مُقدّس
- فیض بیحدّش به بخشش، ثانی مجلای اقدس
- نورش از «کُنْ» کرد بر پا هشت گردون مقرنس
- نطق من، هر جا چو شمشیر است و در وصف شه اخرس
- لیک پای عقل در وصف وی اندر گِل نهان شد
- دست تقدیرش به نیرو، جلوهی عقل مُجرّد
- آینهی انوار داور، مظهر اوصافِ احمد
- حکم و فرمانش محکَّم، امر و گفتارش مُسدّد
- در خصایلْ ثانی اِثْنیْنِ ابوالقاسمْ مُحمّد(ص)
- آنکه از «یزدان خدا» بر جُمله پیدا و نهان شد
- روزگارش گر چه از پیشینیان بودی مُؤخّر
- لیک از آدم بُدی فرمانشْ تا عیسی مقرّر
- از فراز تودهی غبراءِ تا گردون اخضر
- وز طرازِ قبّهی ناسوت، تا لاهوت، یکسر
- بندهی فرمانبرش گردید و عبدِ آستان شد
- پادشاها! کار اسلام است و اسلامی پریشان
- در چنین عیدی که باید هر کسی باشد غزلخوان
- بنگرم از هر طرف، هر بیدلی سر در گریبان
- خسروا! از جای برخیز و مدد کن اهل ایمان
- خاصه این آیت که پشت و ملجأ اسلامیان شد
- راستی! این آیت اَلله گر در این سامان نبودی
- کشتی اسلام را، از مِهر پُشتیبان نبودی
- دشمنان را گر که تیغ حِشمتش بر جان نبودی
- اسمی از اسلامیان و رسمی از ایمان نبودی
- حَبّذا از یزد، کزوی، طالعْ این خورشید جان شد
- جای دارد گر نهد رو آسمان بر آستانش
- لشکر فتح و ظفر، گردد هماره جانفشانش
- نیّرِ اعظم به خدمت آید و هم اخترانش
- عبد درگه، بندهی فرمان شود نُه آسمانش
- چون که بر کشتیّ اسلامی یگانه پُشتبان شد
- حوزهی اسلام کز ظلم ستمکاران زبون بود
- پیکرش بیروح و روح اقدسش از تن بُرون بود
- روحش افسرده زِ ظلمِاندیشان دون بود
- قلب پیغمبر، دلِ حیدر ز مظلومیش خون بود
- از عطایش باز سوی پیکرش روح روان شد
- ابر فیضش بر سر اسلامیان گوهرفشان است
- بادِ عدلش از فراز شرق تا مغرب وزان است
- دادِ علمش شهرهی دستان، شهود داستان است
- حُجّت کُبریٰ ز بعد حضرت صاحبزمان است
- آنکه از جودش، زمین ساکن، گرایان آسمان شد
- تا ولایت بر ولیّ عصر(عج) میباشد مُقرّر
- تا نبوّت را مُحمّد(ص)، تا خلاقت راست حیدر
- تا که شعر «هندی» است از شهید، چون قند مُکرّر
- پوستْ زندان، رگْ سنان و مُژّهْ پیکان، مویْ نشتر
- باد، آن کس را که خصم جاهِ تو از انس و جان شد
بین سالهای 1309 تا 1324 ش
سروده شده است.