دیوان شعر امام خمینی
کاروان عُمر
- عُمر را پایان رسید و یارم از در درنیامد
- قصّهام آخر شد و این غصّه را آخر نیامد
- جام مرگ آمد به دستم، جام می هرگز ندیدم
- سالها بر من گذشت و، لُطفی از دلبر نیامد
- مرغ جان در این قفس بیبال و پر افتاد و، هرگز
- آنکه باید این قفس را بشکند از در[1]نیامد
- عاشقانِ روی جانان جُمله بینام و نشانند
- نامداران را هوای او دمی بر سر نیامد
- کاروانِ عشق رویش صف بصف، در انتظارند
- با که گویم: آخر آن معشوق جانپرور نیامد
- مردگان را روح بخشد، عاشقان را جان ستاند
- جاهلان را اینچنین عاشقکشی باور نیامد.
اسفند 1365