دیوان شعر امام خمینی
مُعْجزِ عشق
- ناله زد دوست که راز دل او پیدا شد
- پیش رندان خرابات چسان رُسوا شد
- خواستم راز دلم پیش خودم باشد و بس
- در میخانه گشودند و چنین غوغا شد
- سر خُم را بگُشایید که یار آمده است
- مژدهای میکده! عیش ازلی برپا شد
- سر زلف تو بنازم! که به افشاندن آن
- ذرّه خورشید شد و، قطره همی دریا شد
- لب گشودی و، ز می گفتی و، میخواره شدی
- پیش ساقی، همه اسرار جهان افشا شد
- گویی از کوچهی میخانه گذر کرده مسیح
- که به درگاه خُداوند بلندآوا شد
- مُعجز عشق ندانی تو، زلیخا داند
- که برش یوسف محبُوب چنان زیبا شد.
بهمن 1367