دیوان شعر امام خمینی
دریا و سراب
- ما را رها کنید در این رنج بیحساب
- با قلب پاره پاره و، با سینهای کباب[1]
- عمری گذشت در غم هجران روی دوست
- مرغم درون آتش و، ماهی بُرونِ آب
- حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی
- پیری رسید غرق بطالت، پس از شباب
- از درس و بحث مدرسهام حاصلی نشد
- کی میتوان رشید به دریا ازین سراب؟
- هرچه فرا گرفتم و، هرچه ورق زدم
- چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب
- هان ای عزیز! فصل جوانی بهوش باش!
- در پیری از تو، هیچ نیاید بغیر خواب
- این جاهِلان که دعوی ارشاد میکنند!
- در خرقهشان بغیر «منم» تحفهای میاب
- ما عیب و، نقص خویش و، کمال و، جمال غیر
- پنهان نمودهایم، چو پیری پسِ خضاب
- دَم در نیاور دفتر بیهوده پاره کن
- تا کی کلام بیهُده، گفتار ناصواب؟
1
- مولانا دو غزل، با این وزن و قافیه پرداخته است:کاندر خرابهی دل من آید آفتاب.نیز:باز آمدن آن مَهی که ندیدش فلک به خوابآورد آتشی که نمیرد به هیچ آب.