• خاطره‌ای از عملیات «کربلای5» ؛

    یکی را دیدم که پشت به من خوابیده و پوتین‌هایش از زیر پتو بیرون زده بود. دیگر طاقت نیاوردم. جلوتر رفتم، اسلحه‌ام را روی…