تازه دامادی شهید چمران و هدیه ای برای عروس خانم
یک شمع زیبا و قشنگ بود که دکتر برای عروس فرستاده بود اما او چند تکه طلا را به بقیه نشان داد و...
یک شمع زیبا و قشنگ بود که دکتر برای عروس فرستاده بود اما او چند تکه طلا را به بقیه نشان داد و...
تا ماجرای بره را فهمید از کوره در رفت و به شدت عصبانی شد.
خنده ای می کردم و با خود می گفتم: مگر خدا هم تیمسار است که او اینگونه خبردار ایستاده است.
تا حالا کسانی را دیده اید که بخواهند کپی آدم دیگری بشوند؟! بچه های گروه چمران اینگونه بودند.
بچه را بغل می کرد، اشک هایش را پاک می کرد و می بوسیدش... و با او گریه می کرد.