• خطبه ها
  • پس از كشته شدن عثمان
مترجم : سید علی نقی فیض الاسلام

پس از كشته شدن عثمان

« 271»

(91) (و من كلام له ( عليه‏ السلام  )) (لما أريد على البيعة بعد قتل عثمان) دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً .  

«273»

 


ص271

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگام بيعت كردن مردم با آن بزرگوار (روز جمعه بيست و پنجم ذى الحجّة سال سى و پنج از هجرت) پس از كشته شدن عثمان: (1) دست از من برداشته ديگرى را بطلبيد (و او را امير و خليفه گردانيد، چون بعد از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خلفايى كه بنا حقّ روى كار آمدند سنّت و سيره او را تغيير داده بيت المال را از روى عدل و درستى ميان رعيّت قسمت نكردند، بلكه به دلخواه هر كارى خواستند انجام و عرب را بر عجم و قوىّ را بر ضعيف ترجيح دادند، و عثمان اقارب و خويشاوندش را از بنى اميّه بر سائر مردم برترى داد و سالهاى دراز بهمين منوال رفتار شد، و مردم سنّت و سيره رسول اكرم را از ياد بردند، اكنون كه آمده بودند با امام عليه السّلام بيعت نمايند منظورشان آن بود كه آن حضرت هم به رويّه سه خليفه پيش از خود رفتار كند، پس آن بزرگوار براى اتمام حجّت و اينكه بدانند او بر خلاف سنّت‏

 ص272

و سيره پيغمبر اكرم كارى انجام ندهد و آنها نقض بيعت خواهند نمود، اين سخنان را فرمود، بنا بر اين درست نيست كه گفته شود: اگر آن حضرت از جانب رسول خدا بخلافت نصب گرديد و در حقيقت امامت و امارت از آن او و قيام بآن برايش واجب بود، چگونه استعفاء مى ‏نمود. چون امام عليه السّلام مى ‏دانست كه بالأخره ايشان دست از عهد و پيمان برداشته و با او همراه نخواهند بود، از اينرو مى ‏فرمايد:) ما بكارى اقدام مى‏ نماييم كه آنرا روها و رنگهاى گوناگون است (به مشكلاتى بر خواهيم خورد «از قبيل جنگ با ناكثين يعنى طلحه و زبير و سائر اصحاب جمل كه پيمان خود را شكستند، و با قاسطين يعنى معاويه و لشگر شام كه به آن حضرت ياغى شدند، و با مارقين يعنى خوارج نهروان كه كافر شدند» بطورى) كه دلها بر آن استوار نيست (مردم در اين پيش آمدها شكيبائى ندارند) و عقلها زير بار آن نخواهند رفت (بلكه انكار خواهند نمود) (2) آفاق را ابر سياه (ظلم و ستم و بدعت) فرو گرفته (خورشيد حقّ و حقيقت زير آن پنهان گشته) و راه روشن (حقيقت احكام اسلام) تغيير يافته، (3) و بدانيد اگر من دعوت (بيعت) شما را بپذيرم طبق آنچه خود مى‏دانم رفتار خواهم نمود (شما را بر مركب حقّ سوار نموده در راه راست سوق مى‏ دهم و بر خلاف رضاء و خوشنودى خدا و رسول سخنى نگفته قدمى بر نمى ‏دارم) و (اگر خلافت را قبول كرده سوار بر كار شوم) به سخن گوينده (اى كه گفتارش بر وفق خواهش نفسانىّ و بر خلاف شرع بوده) و به سرزنش توبيخ كننده (اى كه مرا ملامت كند كه چرا به رويّه خلفاى پيش رفتار نمى‏كنم) گوش نمى ‏دهم، (4) و اگر مرارها كنيد (و بخلافت نگماريد) مانند يكى (از افراد) شما هستم و شايد به سخنان شما (در باب رفتار نارواى خليفه نا حقّ) بيشتر گوش دهم (و از حقوقتان دفاع نمايم) و فرمان كسيرا كه شما او را بر كار خويش والى و زمامدار قرار مى ‏دهيد (اگر دستورش مطابق دستور اسلام باشد) بهتر انجام دهم (بنا بر اين) (5) و زير و مشاور بودن من براى شما بهتر است از اينكه امير و زمامدار باشم (خلاصه حضرت اتمام حجّت مى‏فرمايد كه بعد از بيعت كردن ايشان اگر بر خلاف خواهش هاى آنان رفتار نمود ايراد نكنند كه ما نمى ‏دانستيم چنين رفتار مى ‏نمايى و گر نه با تو بيعت نمى ‏نموديم).