به معاويه
«1054»
(64) و من كتاب له ( عليه السلام ) (إلى معاوية جوابا عن كتابه) أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا كُنَّا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَلَى مَا ذَكَرْتَ مِنَ الْأُلْفَةِ وَ الْجَمَاعَةِ فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَ كَفَرْتُمْ وَ الْيَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُكُمْ إِلَّا كُرْهاً وَ بَعْدَ أَنْ كَانَ أَنْفُ الْإِسْلَامِ كُلُّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله)حِزْباً وَ ذَكَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ وَ شَرَّدْتُ بِعَائِشَةَ وَ نَزَلْتُ بَيْنَ الْمِصْرَيْنِ وَ ذَلِكَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلَا عَلَيْكَ وَ لَا الْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْكَ وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ زَائِرِي فِي الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ قَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ يَوْمَ أُسِرَ أَخُوكَ فَإِنْ كَانَ فِيكَ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ فَإِنِّي إِنْ أَزُرْكَ فَذَلِكَ جَدِيرٌ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ إِنَّمَا بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِلنِّقْمَةِ مِنْكَ وَ إِنْ تَزُرْنِي فَكَمَا قَالَ أَخُو بَنِي أَسَدٍ مُسْتَقْبِلِينَ رِيَاحَ الصَّيْفِ تَضْرِبُهُمْ بِحَاصِبٍ بَيْنَ أَغْوَارٍ وَ جُلْمُودٍ وَ عِنْدِي السَّيْفُ الَّذِي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَ خَالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ وَ إِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا عَلِمْتُ الْأَغْلَفُ الْقَلْبِ الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ وَ الْأَوْلَى أَنْ يُقَالَ لَكَ إِنَّكَ رَقِيتَ سُلَّماً أَطْلَعَكَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَيْكَ لَا لَكَ لِأَنَّكَ نَشَدْتَ غَيْرَ ضَالَّتِكَ وَ رَعَيْتَ غَيْرَ سَائِمَتِكَ وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَا فِي مَعْدِنِهِ فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَكَ مِنْ فِعْلِكَ وَ قَرِيبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ وَ أَخْوَالٍ حَمَلَتْهُمُ الشَّقَاوَةُ وَ تَمَنِّي الْبَاطِلِ
«1056»
عَلَى الْجُحُودِ بِمُحَمَّدٍ (صلى الله عليه و آله)فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ حَيْثُ عَلِمْتَ لَمْ يَدْفَعُوا عَظِيماً وَ لَمْ يَمْنَعُوا حَرِيماً بِوَقْعِ سُيُوفٍ مَا خَلَا مِنْهَا الْوَغَى وَ لَمْ تُمَاشِهَا الْهُوَيْنَى وَ قَدْ أَكْثَرْتَ فِي قَتَلَةِ عُثْمَانَ فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ ثُمَّ حَاكِمِ الْقَوْمَ إِلَيَّ أَحْمِلْكَ وَ إِيَّاهُمْ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ أَمَّا تِلْكَ الَّتِي تُرِيدُ فَإِنَّهَا خُدْعَةُ الصَّبِيِّ عَنِ اللَّبَنِ فِي أَوَّلِ الْفِصَالِ وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ .
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است در پاسخ نامه معاويه (كه نادرستى گفتارش را بيان فرموده او را سرزنش مى نمايد) 1- پس از حمد خداى تعالى و درود بر حضرت مصطفى، بطوري كه ياد آوردى ما و شما (پيش از اسلام) دوست و با هم بوديم، پس ديروز (اسلام) بين ما و شما جدائى انداخت كه ما ايمان آورديم (به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گرويديم) و شما كافر شديد، و امروز (پس از آن حضرت) ما راست ايستاديم (بدستور دين رفتار مى نماييم) و شما بفتنه و تباهكارى گراييديد (از راه دين قدم بيرون نهاديد) و (در زمان پيغمبر اكرم هم) مسلمان شما اسلام نياورد مگر به اجبار و پس از آنكه همه بزرگان اسلام (پيش از فتح مكّه) يا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گشتند (اين جمله اشاره است به ابو سفيان كه اسلام نياورد تا آنكه پيغمبر اكرم مكّه معظّمه را فتح نموده و با لشگرى كه بيش از ده هزار كس بود در شب وارد مكّه گرديد، عبّاس بر استر آن حضرت سوار شده در اطراف مكّه مى گشت تا قريش را آگاه سازد كه نزد آن بزرگوار آمده معذرت بخواهند، به ابو سفيان برخورد، گفت: در پشت من سوار شو تا ترا نزد رسول خدا برم و زنهار برايت بگيرم، چون نزد حضرت رسول آمدند، پيغمبر فرمود: اسلام
ص1057
بياور، زير بار نرفت، عمر گفت: يا رسول اللّه فرمانده گردنش را بزنم، عبّاس از جهت اينكه خويش او بود بكمك او گفت: يا رسول اللّه فردا اسلام مى آورد، فردا هم كه پيغمبر باو امر فرمود اسلام آور باز زير بار نرفت، عبّاس در نهان باو گفت: بتوحيد و رسالت گواهى ده هر چند بدل باور نداشته باشى و گر نه كشته مى شوى، پس از روى ناچارى به زبان اسلام آورد). 2- و ياد نمودى كه من (ابو محمّد) طلحه و (ابو عبد اللّه) زبير را كشتم و عائشه را دور كرده كارش را بى سرانجام نمودم و در بصره و كوفه فرود آمدم (از مكّه و مدينه دورى گزيدم) اين كارى است كه تو از آن كنار بودى (اين پيشآمدها بتو ربط ندارد) پس بتو زيانى نيست و عذر آوردن در آن بسوى تو نشايد (ترا نمى رسد كه در آن داورى كرده بامام زمانت اعتراض نمائى). 3- و ياد نمودى كه مرا در (لشگرى از) مهاجرين و انصار (كه همراه و ياور تو هستند) ديدن خواهى نمود (بجنگ من خواهى آمد) و حال آنكه روزى كه برادرت (عمرو ابن ابى سفيان در جنگ بدر) اسير و دستگير گرديد هجرت بريده شد (اشاره باينكه تو مى خواهى با اين سخن خود را از مهاجرين بشمار بياورى در صورتيكه تو و پدر و برادرانت در اوّل اسير شديد و بعد اسلام آورديد) پس اگر (براى جنگ با من) شتاب دارى آسوده باش، زيرا (ناچار ما بيكديگر خواهيم رسيد، پس) اگر من به ملاقات تو آمدم (در شهرهايى كه در تصرّف تو است با تو جنگيدم) شايسته است كه خدا مرا براى بكيفر رساندن تو بر انگيخته باشد (چون براى دفع تباهكاران من از ديگران سزاوارترم) و اگر تو به ملاقات من بيايى (در شهرهاى تصرّف من با من بجنگى) مانند آنست كه برادر (شاعرى از قبيله) بنى اسد گفته: مستقبلين رياح الصّيف تضربهم بحاصب بين أغوار و جلمود يعنى رو آورند به بادهاى تابستانى كه سنگ ريزه را بين زمينهاى نشيب و سنگ بزرگ بر مى دارد و بر ايشان مى زند (اشاره باينكه چون سنگريزه هاى آن بادها تير و نيزه و شمشير بتو و لشگرت خواهد باريد). 4- و شمشيرى كه با آن بجدّ (مادرى) تو (عتبة ابن ربيعه) و به دائيت (وليد ابن عتبه).
ص1058
و برادرت (حنظلة ابن ابى سفيان) در يك جا (جنگ بدر) زدم نزد من است، و بخدا سوگند تو آن چنان كه من دانستم دلت در غلاف (فتنه و گمراهى است كه پند و اندرز بآن سودى نبخشد) و خردت سست و كم است (كه براه حقّ قدم نمى نهى) و سزاوار آنست كه در باره تو گفته شود بر نردبانى بالا رفته اى كه بتو نشان داده جاى بلند بدى را كه به زيان تو است نه به سودت، زيرا طلب نمودى چيزى را كه گمشده تو نيست، و چرانيدى چراكننده اى را كه مال تو نمى باشد، و خواستى امرى را كه شايسته آن نيستى و از معدن آن دورى، پس چه دور است گفتار تو از كردارت (زيرا مي گوئى من در صدد خونخواهى عثمانم و مى خواهم يارى مظلوم و ستمكشيده نموده از فساد و ناشايسته جلوگيرى نمايم، ولى كردارت ستم و تباهكارى و ياغى شدن بر امام زمان خود مى باشد) 5- و زود به عموها و دائيها (خويشانت) مانند شدى كه ايشان را بدبختى و آرزوى نادرست به انكار محمّد صلّى اللّه عليه و آله واداشت، پس آنها را در هلاكگاه خود آنجا كه ميدانى (در جنگ بدر و حنين و غير آنها) انداختند (كشتند) پيشآمد بزرگى را جلو نگرفتند، و از آنچه كه حمايت و كمك بآن لازم است منع ننمودند در برابر شمشيرهايى كه كارزار از آنها خالى و سستى با آنها نبود. 6- و در باره كشندگان عثمان پر گفتى پس داخل شو در آنچه را كه مردم در آن داخل شدند (تو نيز مانند ديگران اطاعت و فرمانبرى نما) بعد از آن با آنان پيش من محاكمه كن تا تو و ايشان را بر كتاب خداى تعالى وادارم (طبق قرآن كريم بين شما حكم نمايم، براى دو كس كه با هم نزاع دارند ناچار حاكمى لازم است، و حاكم بحقّ امام عليه السّلام بود، پس معاويه را نمى رسيد كه گروهى از مهاجرين و انصار را از حضرت بطلبد و بقتل رساند، بلكه واجب بود زير بار اطاعت و فرمانبرى رود تا با آنان پيش امام محاكمه نمايند آنگاه يا بر سود او تمام مى شد يا بر زيانش، ولى منظور معاويه محاكمه و خونخواهى عثمان نبود) و امّا آنكه مى خواهى فريب دهى (كه بنام خونخواهى عثمان حكومت شام را بتو واگزارم) فريب دادن به كودك است براى (نياشاميدن) شير هنگام باز گرفتن او از شير، و درود بر شايسته آن.