در فضيلت جهاد
« 94»
(27) (و من خطبة له (عليه السلام))
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمْلَةَ الْبَلَاءُ وَ دُيِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ وَ أُدِيلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْيِيعِ الْجِهَادِ وَ سِيمَ الْخَسْفُ وَ مُنِعَ الْنِّصْفُ أَلَا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَكُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ فَوَاللَّهِ مَا
« 95»
غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَانُ
وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ وَ قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَكْرِيَّ وَ أَزَالَ خَيْلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رِعَاثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمٌ وَ لَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ
فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً فَيَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ اجْتِمَاعُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقُكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ فَقُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمَى يُغَارُ عَلَيْكُمْ وَ لَا تُغِيرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ يُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ الْحَرِّ
قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَيْظِ أَمْهِلْنَا يُسَبِّخْ عَنَّا الْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ
« 96»
الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةٌ وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ حَتَّى قَالَتْ قُرَيْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ لِلَّهِ أَبُوهُمْ وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ وَ لَكِنْ لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاعُ .
ص96
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در اواخر عمر شريفش فرموده و اصحاب خود را از جهاد نكردن با معاويه توبيخ و سرزنش مى نمايد):
(1) پس از ستايش خداوند و درود بر رسول اكرم، جهاد (كارزار با مخالفين دين) درى است از درهاى بهشت كه خداوند آنرا بر وى خواصّ دوستان خود گشوده، و لباس تقوى و پرهيزكارى است (اهل تقوى را از شرّ مخالفين حفظ ميكند مانند لباس سرما و گرما را) و زره محكم حقّ تعالى و سپر قوىّ اوست (براى نگاهدارى اهل تقوى از اسلحه دشمنان) (2) پس هر كه از آن دورى كرده آنرا ترك كند خداوند جامه ذلّت و خوارى و رداى بلاء و گرفتارى باو مىپوشاند و بر اثر اين حقارت و پستى زبون و بيچاره ميشود، و چون خداوند رحمت خود را از دل او برداشته به بى خردى مبتلى گردد (در كار خويش حيران و سرگردان ماند) و بسبب نرفتن جهاد و اهميّت ندادن باين امر مهمّ از راه حقّ دور شده در راه باطل قدم مى گذارد و به نكبت و بيچارگى گرفتار گرديده، از عدل و انصاف محروم ميشود (ستمكار بر او تسلّط پيدا نموده با او به بى انصافى رفتار خواهد كرد).
ص97
(3) آگاه باشيد من شما را به جنگيدن (معاويه و تابعين او) شب و روز و نهان و آشكار دعوت نموده گفتم پيش از آنكه آنها بجنگ شما بيايند شما به جنگشان برويد، (4) سوگند بخدا هرگز با قومى در ميان خانه (ديار) ايشان جنگ نشده مگر آنكه ذليل و مغلوب گشته اند، پس شما وظيفه خود را بيكديگر حواله نموديد (هر يك از شما توقّع داشته ديگرى به وظيفه خود عمل كند) و همديگر را خوار مى ساختيد تا اينكه (دشمن غلبه پيدا نمود و) از هر طرف اموال شما غارت گرديد و ديار شما از تصرّفتان بيرون رفت، (5) و اين برادر غامد (سفيان ابن عوف از قبيله بنى غامد) است كه (بامر معاويه) با سواران خود بشهر انبار (يكى از شهرهاى قديم عراق و واقع در سمت شرقّى فرات) وارد گرديده، و حسّان ابن حسّان بكرى (والى و حاكم آنجا) را كشت و سواران شما را از حدود آن شهر دور گردانيد، (6) و بمن خبر رسيده كه يكى از لشگريان ايشان بر يك زن مسلمان و يك زن كافره ذميّه داخل مىشده و خلخال و دست بند و گردن بندها و گوشواره هاى او را مى كنده، و آن زن نمى توانسته از او ممانعت كند مگر آنكه صدا به گريه و زارى بلند نموده از خويشان خود كمك بطلبد، (7) پس دشمنان (از اين كارزار) با غنيمت و دارائى بسيار باز گشتند در صورتي كه بيك نفر از آنها زخمى نرسيد و خونى از آنها ريخته نشد، (8) اگر مرد مسلمانى از شنيدن اين واقعه از حزن و اندوه بميرد، بر او ملامت نيست، بلكه به نزد من هم به مردن سزاوار است، (9) اى بسا جاى حيرت و شگفتى است سوگند بخدا اجتماع ايشان (معاويه و همراهان او) بر كار نادرست خودشان و تفرقه و اختلاف شما از كار حقّ و درست خودتان دل را مىميراند و غمّ و اندوه را جلب مىنمايد، پس روهاى شما زشت و دلهاى تان غمين گردد هنگامي كه در آماج تير آنها قرار گرفتهايد: (دشمن بسوى شما تير مى اندازد و شما از روى بى حميّتى و تفرقه و اختلافى كه داريد سينه خود را هدف قرار داده خاموش نشستهايد) مال شما را بيغما مى برند و شما غارت نمى كنيد، و با شما جنگ مي كنند و شما جنگ نمى نمائيد، و خداوند را معصيت مي كنند و شما راضى هستيد، (10) وقتى كه بشما در ايّام تابستان امر كردم كه بجنگ ايشان برويد گفتيد اكنون هوا گرم است ما را مهلت ده تا سورت گرما شكسته شود، و چون در ايّام زمستان شما را بجنگ با آنها امر كردم گفتيد در اين روزها هوا بسيار سرد است بما مهلت ده چندان كه سرما برطرف گردد، شما كه اين همه عذر و بهانه از جهت فرار از گرما و سرما مى آوريد پس سوگند بخدا (در ميدان جنگ) از شمشير زودتر فرار خواهيد نمود، (11) اى نامردهايى كه آثار مردانگى در شما نيست، واى كسانيكه عقل شما مانند عقل بچّهها و زنهاى تازه به حجله رفته است، اى كاش من شما را نمى ديدم و نمى شناختم كه سوگند بخدا نتيجه شناختن
ص98
شما پشيمانى و غمّ و اندوه مى باشد، (12) خدا شما را بكشد كه دل مرا بسيار چركين كرده سينه ام را از خشم آكنديد، و در هر نفس پى در پى غمّ و اندوه بمن خورانديد، (13) و بسبب نافرمانى و بى اعتنائى بمن رأى و تدبيرم را فاسد و تباه ساختيد تا اينكه قريش گفتند پسر ابى طالب مرد دليرى است، و ليكن علم جنگ كردن ندارد، خدا پدرانشان را بيامرزد (كه در گفتار خود فكر و تأمّل نكردند) آيا هيچيك از آنان ممارست و جدّيت مرا در جنگ داشته و پيش قدمى و ايستادگى او بيشتر از من بوده (14) هنوز بسنّ بيست سالگى نرسيده بودم كه آماده جنگ گرديدم و اكنون زياده از شصت سال از عمرم مى گذرد (كه هميشه رأى و تدبير من در جنگها صائب بوده) و ليكن رأى تدبير ندارد كسيكه فرمانش را نمى برند و پيروى از احكامش نمى نمايند.