به عبدالله بن عباس
«867»
(18) (و من كتاب له ( عليه السلام )) (إلى عبد الله ابن عباس و هو عامله على البصرة) وَ اعْلَمْ أَنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ إِبْلِيسَ وَ مَغْرِسُ الْفِتَنِ فَحَادِثْ أَهْلَهَا بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِمْ وَ احْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ وَ قَدْ بَلَغَنِي تَنَمُّرُكَ لِبَنِي تَمِيمٍ وَ غِلْظَتُك عَلَيْهِمْ وَ إِنَّ بَنِي تَمِيمٍ لَمْ يَغِبْ لَهُمْ نَجْمٌ إِلَّا طَلَعَ لَهُمْ آخَرُ وَ إِنَّهُمْ لَمْ يُسْبَقُوا بِوَغْمٍ فِي جَاهِلِيَّةٍ وَ لَا إِسْلَامٍ وَ إِنَّ لَهُمْ بِنَا رَحِماً مَاسَّةً وَ قَرَابَةً خَاصَّةً
«868»
نَحْنُ مَأْجُورُونَ عَلَى صِلَتِهَا وَ مَأْزُورُونَ عَلَى قَطِيعَتِهَا فَارْبَعْ أَبَا الْعَبَّاسِ رَحِمَكَ اللَّهُ فِيمَا جَرَى عَلَى يَدِكَ وَ لِسَانِكَ مِنْ خَيْرٍ وَ شَرٍّ فَإِنَّا شَرِيكَانِ فِي ذَلِكَ وَ كُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّي بِكَ وَ لَا يَفِيلَنَّ رَأْيِي فِيكَ وَ السَّلَامُ .
ص868
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است بعبد اللَّه ابن عبّاس هنگامى كه او از جانب آن بزرگوار حاكم و فرمانرواى بصره بود (عبد اللَّه ابن عبّاس پسر عموى امام عليه السّلام است كه بيشتر علماى رجال او را حسن الحال و نيكو كردار و از اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و از شيعيان و پيروان امير المؤمنين عليه السّلام دانسته اند، چون فرمانرواى بصره گرديد با قبيله بنى تميم كه در جنگ جمل پيروى از طلحه و زبير و عائشه كرده بودند، دشمنى و بد خويى مى نمود بطوريكه آنها را شيعه و پيرو جمل و انصار و يار عسكر «نام شتر عائشه» و حزب و طرفدار شيطان مى ناميد، اين روش ابن عبّاس با ايشان بر شيعيان امام عليه السّلام كه از قبيله بنى تميم بودند گران آمده از او رنجيدند، پس حارثة ابن قدامه كه از شيعيان آن حضرت و از قبيله بنى تميم بود بآن بزرگوار نامه اى نوشت و از او شكايت كرد، امام عليه السّلام نامه اى بابن عبّاس در باره مهربانى نمودن به قبيله بنى تميم نوشت كه از جمله آن اينست): 1 و اى پسر عبّاس بدان كه بصره جاى فرود شيطان و كشتنگاه تباهكاريها است (فتنه جويان اين شهر بسيارند) پس مردم آن سامان را با نيكوئى كردن بايشان خرّم و شاد گردان، و (بسبب بد خويى آنان را نشورانده اگر ايشان را بر اثر كارهاى ناشايسته پيش ترس و بيمى است تو) گره ترس را از دلهاشان بگشا (طورى با آنها رفتار كن كه بفهمند از كيفر كارهاى گذشته آنان چشم پوشيده اى). 2 و خبر بد خويى و درشتى تو با قبيله بنى تميم بمن رسيد، همانا بنى تميم را كوكبى پنهان نشده مگر آنكه كوكب ديگرى بر ايشان پديدار گشته (آسمان فضل و بزرگوارى و شجاعت و دليرى آنان از كوكب درخشان تهى نگرديده، و اگر بزرگى از آنها كشته شده ديگرى جايش را گرفته) و در جاهليّت و اسلام كسى به كينه جوئى و خونخواهى بر ايشان پيشى نگرفته (از اينرو با چنين مردمى نبايستى آغاز درشتى و ناهموارى
ص869
نمود) و (سبب ديگرى كه نبايستى با آنان بد خويى كرد آنست كه) ايشان را با ما خويشاوندى پيوسته و نزديك است (چون نسب بنى هاشم و بنى تميم به الياس ابن مضر جدّ شانزدهم پيغمبر اكرم منتهى ميشود، پس) ما را در پيوستن بآن خويشاوندى پاداش و در جدائى از آن گناه مى باشد، 3 پس اى ابو العبّاس خدا ترا بيامرزد در نيك و بدى كه بر دست و زبان تو جارى ميشود (در گفتار و كردارت با رعيّت) مدارا كن، زيرا ما در گفتار و كردار با هم شريكيم (چون تو از جانب من حكم مى رانى) و چنان باش كه گمان نيكوى من بتو باشد، و انديشه ام در باره ات سست نگردد (هيچ گاه سخن بيجا نگفته بى دستور من كارى انجام مده) و درود بر آنكه شايسته درود است (شارح بحرانىّ «رحمه اللَّه» در اينجا مى نويسد: ابو العبّاس كينه عبد اللَّه ابن عبّاس بوده، و عرب چون بخواهد كسي را اكرام كند او را به كنيه مى خواند).