در رابطه با خوارج
«386»
(125) (و من كلام له ( عليه السلام )) في الخوارج لما أنكروا تحكيم الرجال و يذم فيه أصحابه في التحكيم فقال ( عليه السلام ) إِنَّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجَالَ وَ إِنَّمَا حَكَّمْنَا الْقُرْآنَ وَ هَذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ لَا يَنْطِقُ بِلِسَانٍ وَ لَا بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ وَ إِنَّمَا يَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ وَ لَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ إلَى أَنْ نُحَكِّمَ بَيْنَنَا الْقُرْآنَ لَمْ نَكُنِ الْفَرِيقَ الْمُتَوَلِّيَ عَنْ كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ فَرَدُّهُ إِلَى اللَّهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتَابِهِ وَ رَدُّهُ إِلَى الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ فَإِذَا حُكِمَ بِالصِّدْقِ فِي كِتَابِ اللَّهِ فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهِ وَ إِنْ حُكِمَ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله) فَنَحْنُ أَوْلَاهُمْ بِهِ وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ لِمَ جَعَلْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ أَجَلًا فِي التَّحْكِيمِ
« 387»
فَإِنَّمَا فَعَلْتُ ذَلِكَ لِيَتَبَيَّنَ الْجَاهِلُ وَ يَتَثَبَّتَ الْعَالِمُ وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ فِي هَذِهِ الْهُدْنَةِ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ لَا تُؤْخَذَ بِأَكْظَامِهَا فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَيُّنِ الْحَقِّ وَ تَنْقَادَ لِأَوَّلِ الْغَيِّ إِنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ مَنْ كَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَيْهِ وَ إِنْ نَقَصَهُ وَ كَرَثَهُ مِنَ الْبَاطِلِ وَ إِنْ جَرَّ إِلَيْهِ فَائِدَةً وَ زَادَهُ فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَ مِنْ أَيْنَ أُتِيتُمْ اسْتَعِدُّوا لِلْمَسِيرِ إِلَى قَوْمٍ حَيَارَى عَنِ الْحَقِّ لَا يُبْصِرُونَهُ وَ مُوزَعِينَ بِالْجَوْرِ لَا يَعْدِلُونَ بِهِ جُفَاةٍ عَنِ الْكِتَابِ نُكُبٍ عَنِ الطَّرِيقِ مَا أَنْتُمْ بِوَثِيقَةٍ يُعْلَقُ بِهَا وَ لَا زَوَافِرَ عِزٍّ يُعْتَصَمُ إِلَيْهَا لَبِئْسَ حُشَّاشُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ أُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ لَقِيتُ مِنْكُمْ بَرْحاً يَوْماً أُنَادِيكُمْ وَ يَوْماً أُنَاجِيكُمْ فَلَا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ النِّدَاءِ وَ لَا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ النَّجَاءِ .
ص387
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره خوارج نهروان زماني كه حكميّت عمرو ابن عاص و ابو موسى را انكار كردند (و گفتند چون در امامتى كه خداوند براى تو تعيين فرموده مردم را حاكم قرار دادى كفر و ضلالت شد) و در آن اصحاب خود را مذمّت نموده مى فرمايد: (1) ما مردان را حاكم قرار نداديم، بلكه قرآن را حاكم گردانيديم، (2) و اين قرآن خطّى است نوشته شده ميان دو پاره جلد كه به زبان سخن نمى گويد و ناچار براى آن مترجمى لازم است (كه منظور آنرا بيان كند) و مردانند كه از آن سخن مى گويند، (3) و چون اهل شام از ما خواستند
ص388
كه قرآن را بين خود حكم قرار دهيم (در خواستشان را پذيرفتيم، زيرا) كسانى نبوديم كه از كتاب خدا رو گردان باشيم (و از حكم او پيروى ننمائيم) و خداوند سبحان (هم در قرآن كريم س 4 ى 59) فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ يعنى اگر در چيزى با يكديگر نزاع و دشمنى داشته باشيد (براى اصلاح آن) بخدا و رسول (قرآن و سنّت) مراجعه نمائيد، در نزاع و دشمنى رجوع بخدا اينست كه طبق كتاب او حكم كنيم و رجوع برسول اينست كه سنّت و طريقه او را پيش گيريم، (4) پس اگر از روى راستى در كتاب خدا حكم شود (بخواهند واقع آنرا بيان كنند نه از روى تفسير به رأى و تأويل نادرست) ما (امام عليه السّلام و ائمّه بعد از آن حضرت) بآن حكم (امامت و خلافت) از همه مردم سزاوارتريم (زيرا در قرآن كريم س 10 ى 35 مى فرمايد: قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ يعنى آيا كسيكه براه حقّ راهنما باشد براى متابعت و پيروى سزاوارتر است يا كسيكه راه نيافته مگر آنكه راهنمائى شود، پس چه شده شما را كه هر دو را برابر دانستهايد و چگونه در اين امر حكم مى كنيد. و در س 39 ى 9 مى فرمايد: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً، يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا يعنى آيا دانايان و نادانان برابر هستند، خردمندان بر اين امر آگاهند. پس طبق حكم قرآن چون ما راهنماى بحقّ و داراى همه دانشها هستيم بايد امام و پيشوا باشيم) و اگر به سنّت رسول خدا حكم شود ما از مردم بآن حكم اولى مى باشيم (زيرا پيغمبر اكرم در غدير خمّ و سائر اوقات به امامت و خلافت مرا نصب و تعيين فرموده، خلاصه، ما به حكومت حكمين تن نداديم مگر آنكه طبق قرآن و سنّت حكم نمايند نه آنكه به هواى نفس سخن گفته هر كارى بخواهند انجام دهند). (5) و امّا اينكه مى گوئيد چرا ميان خود و ايشان (اهل شام) در تحكيم مهلت دادى (تا كار به اينجا رسيد، مى بايستى در آنروز يا در آن هفته بفرمائى تا در كتاب خدا نظر كرده حكم آنرا ظاهر سازند، پاسخ اين است كه) مهلت دادم تا جاهل تحقيق كند و عالم استوار باشد، و شايد خدا امر اين امّت را در اين متاركه و مداراة اصلاح فرمايد و (براى اينكه) راه نفس بر ايشان گرفته نشود (براى بدست آوردن حقّ
ص389
آنها را مجبور نكرده باشيم) تا براى شناختن حقّ عجله و شتاب نموده گمراهى نخست را (كه بدون تأمّل و تحقيق به مخالفت و جنگ با ما كوشيدند) پيروى كنند (بايشان مهلت داديم تا در اين امر درست وارسى نمايند). (6) بتحقيق برترين مردم نزد خدا كسى است كه عمل بحقّ را بيشتر دوست داشته باشد از باطل اگر چه حقّ باو زيان رسانده اندوهگينش نمايد و باطل سود داشته بهره مندش سازد، (7) پس براى چه حيران و سرگردانيد، و از كجا شما را آورده اند (كه امام و پيشواى خود را نشناخته با اينگونه سخنان زشت مخالفت او مى نماييد) آماده باشيد براى رفتن بجنگ گروهى (شاميان) كه از حقّ (دور مانده) حيران و سرگردان بوده آنرا نمى بينند، و بظلم و ستم وادار شده از آن بر نمى گردند، از كتاب خدا دورند (آنرا نمى فهمند) از راه (راست) بيرون مى روند (ولى افسوس) (8) شما طرف اعتماد و اطمينان نيستيد كه بشود بآن تمسّك جست (غيرت و حميّتى نداريد تا از شما يارى طلبم) و نه يارانى هستيد كه (هنگام سختى) از آنها همراهى در خواست شود، شما بد هستيد براى افروختن آتش جنگ (از تسلّط دشمن جلوگيرى نمى كنيد) (9) افّ باد بر شما (از گفتار و كردار زشتتان به تنگ آمدم) از شما بسختى و گرفتارى مبتلى شدم، روزى (براى يارى دين) شما را مى خوانم، و روزى راز (جنگ با دشمن) را مى گويم، در وقت خواندن مردن آزاده راستگويى نيستيد (تا پاسخ مرا بدهيد) و هنگام راز گفتن برادران طرف اعتماد و اطمينانى نمى باشيد (تا راز مرا نگاه داشته فاش نكنيد).