درباره حكميت
« 372»
(120) (و من كلام له ( عليه السلام )) و قد قام إليه رجل من أصحابه فقال نهيتنا عن الحكومة ثم أمرتنا بها فلم ندر أي الأمرين أرشد فصفق(عليه السلام )إحدى يديه على الأخرى ثم قال هَذَا جَزَاءُ مَنْ تَرَكَ الْعُقْدَةَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنِّي حِينَ أَمَرْتُكُمْ بِمَا أَمَرْتُكُمْ بِهِ حَمَلْتُكُمْ عَلَى الْمَكْرُوهِ الَّذِي يَجْعَلُ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً
« 373»
فَإِنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَيْتُكُمْ وَ إِنِ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُكُمْ وَ إِنْ أَبَيْتُمْ تَدَارَكْتُكُمْ لَكَانَتِ الْوُثْقَى وَ لَكِنْ بِمَنْ وَ إِلَى مَنْ أُرِيدُ أَنْ أُداوِي بِكُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِي كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَةِ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا اللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أَطِبَّاءُ هَذَا الدَّاءِ الدَّوِيِّ وَ كَلَّتِ النَّزْعَةُ بِأَشْطَانِ الرَّكِيِّ أَيْنَ الْقَوْمُ الَّذِينَ دُعُوا إِلَى الْإِسْلَامِ فَقَبِلُوهُ وَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ هُيِّجُوا إِلَى الْجِهَادِ فَوَلَهُوا وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَى أَوْلَادِهَا وَ سَلَبُوا السُّيُوفَ أَغْمَادَهَا وَ أَخَذُوا بِأَطْرَافِ الْأَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً وَ صَفّاً صَفّاً بَعْضٌ هَلَكَ وَ بَعْضٌ نَجَا لَا يُبَشَّرُونَ بِالْأَحْيَاءِ وَ لَا يُعَزَّوْنَ عَنِ الْمَوْتَى مُرْهُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّيَامِ بْلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ صُفْرُ الْأَلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ عَلَى وُجُوهِهِمْ غَبْرَةُ الْخَاشِعِينَ أُولَئِكَ إِخْوَانِي الذَّاهِبُونَ فَحَقَّ لَنَا أَنْ نَظْمَأَ إِلَيْهِمْ وَ نَعَضَّ الْأَيْدِي عَلَى فِرَاقِهِمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ يُسَنِّي لَكُمْ طُرُقَهُ وَ يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَكُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً وَ يُعْطِيكُمْ بِالْجَمَاعَةِ الْفُرْقَةَ وَ بِالْفُرْقَةِ الْفِتْنَةَ فَاصْدِفُوا عَنْ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ وَ اقْبَلُوا النَّصِيحَةَ مِمَّنْ أَهْدَاهَا
« 374»
إِلَيْكُمْ وَ اعْقِلُوهَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ .
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (در جنگ صفّين بعد از وقعه ليلة الهرير «شمّه اى از چگونگى آن در شرح خطبه سى و ششم بيان شد» چون لشگر شام شكست خورده آثار فتح و فيروزى را در لشگر عراق مشاهده نمودند، بر اثر مكر و حيله عمرو ابن عاص دست از جنگ كشيده قرآنها بر سر نيزهها كرده حكومت حكمين را درخواست نمودند، و بيشتر لشگر عراق در خواستشان را پذيرفتند، ولى امام عليه السّلام باين امر راضى نبود آنان را از قبول اين درخواست نهى فرمود، آنها بسيار اصرار نموده گفتند اگر در خواست ايشان را نپذيرى ترا مى كشيم چنانكه عثمان ابن عفّان را كشتيم، پس حضرت بر اثر اصرار و گفتار زشتشان به حكميّت تن داد و لشگرش را به پذيرفتن آن اجازه فرمود) مردى از اصحابش برخاسته گفت: ما را از حكومت (حكمين) نهى كردى پس از آن امر نمودى، نفهميديم كدام يك از اين دو به هدايت و راهنمائى نزديكتر است امام عليه السّلام دست بروى دست زده فرمود: (1) اين (حيرت و سرگردانى) جزاى كسى است كه حزم و احتياط را از دست داده است (و گفتار مرا پيروى نكرده بقبول حكميّت حكمين يعنى ابو موسى عمرو ابن عاص وادارم نمود) (2) آگاه باشيد بخدا سوگند اگر آن زمان كه بشما امر كردم فريب نخورده به حكميّت تن ندهيد وادار كرده بودم شما را به كارى كه ميل نداشتيد (جنگ با اهل شام) كه خداوند در آن خير و نيكوئى قرار مى داد (فتح و فيروزى نصيب مى گرديد) پس اگر استقامت داشتيد (پيروى مرا مى كرديد) شما را هدايت و راهنمائى مى كردم، و اگر كج بوديد شما را راست مى نمودم، و اگر (از پيروى من) امتناع مى نموديد شما را مجبور مى ساختم (كشته يا زجر مى كردم تا دستور مرا انجام دهيد) هر آينه آن رويّه (براى من و شما) استوارتر بود، و ليكن بكمك و همراهى كه و ياورى خواستن از چه كسى (با نداشتن يار و ياور و موافقت ننمودن شما چگونه مى توانستم بصلاح و خير شما كه جنگ با اهل شام بود امر نمايم) (3) مى خواهم (بيمارى شكست خوردن و تسلّط دشمن را بر خود) به (كمك و همراهى)
ص375
شما مداوا كنم (فتح و فيروزى بدست آرم) و حال آنكه شما خود درد و بيمارى من مى باشيد (موجب شكست من هستيد) مانند كسى هستم كه مى خواهد بوسيله خار از پا خار بيرون آورد و حال آنكه ميداند ميل خار با خار است (اين جمله ضرب المثل است، و استعمال آن در موقعى است كه شخص كمك و يارى از كسى درخواست نمايد كه رغبت و ميل او با دشمن باشد، و اصل مثل اينست: لا تنقش الشّوكة بالشّوكة فإنّ ضلعها معها يعنى خار را بوسيله خار بيرون نياور، زيرا ميل خار با خار است. در اينجا امام عليه السّلام از بسيارى رنجش از اصحابش به خداوند سبحان شكايت نموده و از خدمات رؤساى دين مانند حمزه و جعفر و سلمان و ابو ذرّ و مقداد و عمّار و اوصاف پسنديده آنها ياد آورى فرموده و از نبودنشان براى كمك و يارى تأسّف خورده و در خاتمه پند و اندرز داده مى فرمايد:) (4) بار خدايا طبيبان اين درد بى درمان ملول گشتند، و كشندگان آب از چاهها با ريسمانها خسته و ناتوان شدند (ما را به اميدى به هدايت و رستگارى اين قوم نيست، تو خود علاج فرما) (5) كجايند گروهى كه به اسلام خوانده شده آنرا پذيرفتند، و قرآن را خوانده آنرا محكم و استوار ساختند (طبق آن عمل كردند) و بجهاد انگيخته شدند (آن را تشويق نمودند) پس (به رفتن كارزار و جنگ با دشمن) شيفته گرديدند مانند شيفتگى شترها به اولادشان (زماني كه آنها را از هم جدا ميكنند) و شمشيرها را از غلاف بيرون كشيده اطراف زمين (كارزار) را دسته دسته و صفّ صفّ فرا گرفتند (دشمن را محاصره نمودند، و اين فتح و فيروزى مسلمانان بدست نيامد مگر وقتى كه) بعضى هلاك گشتند (كشته شدند، مانند عبيدة ابن حارث در جنگ بدر و حمزة ابن عبد المطّلب در جنگ احد و جعفر ابن ابى طالب كه در جنگ موته شهيد گرديدند) و بعضى به سلامت ماندند (مانند امام عليه السّلام، چنانكه در قرآن كريم س 33 ى 23 مى فرمايد: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ، وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا يعنى از مؤمنين مردانى هستند كه بر آنچه با خدا عهد و پيمان بستند راست گفتند، پس بعضى از ايشان «با كفّار و منافقين» جنگيده شهادت را دريافتند و برخى كشته شدن را انتظار مى برند و ايشان عهد و پيمان را تبديل ننموده از ايستادگى دست بر نداشتند) (6) از بقاء زنده ها (كه در جنگ كشته نشده بودند) شاد نمى شدند (اگر مى گفتند فلان در كارزار رهائى يافته كشته نشد شاد نمى گشتند، زيرا
ص376
زندگى جاويد كشته شدن در راه حقّ را مى دانستند) و از مرگ كشته شده ها تسليت نمى خواستند (اگر مى گفتند فلان در جنگ كشته شد اندوهگين نمى شدند تا دلداري شان دهند، زيرا كشته شدن در راه خدا را سعادت ابدى مى دانستند) چشمشان از گريه (خوف خدا) سفيد شد، و شكمشان از روزه لاغر، و لبشان از دعاء خشكيد، و رنگشان از بيدارى زرد گشت، و بر روهاشان غبار (آثار) فروتنان بود، (7) آنان برادران (ايمانى و ياران) من بودند كه رفتند، پس سزاوار است تشنه (ملاقات) ايشان بوده از فراق و دوريشان دستها بگزيم (چون مانند آنها در ميان شما يافت نمىشود). (8) شيطان راه هاى (ضلالت و گمراهى) خود را براى شما آسان مى گرداند، و مى خواهد با گشودن گره از پى گره استوارى دين شما را سست گرداند (تا در نتيجه دست از حقائق برداشته كافر شويد) و بعوض جماعت و اتّحاد تفرقه و جدائى و بر اثر تفرقه و جدائى فتنه و فساد در شما توليد نمايد، (9) پس از وسوسه ها و افسونهاى او رو گردانيد (فريب نخورده به دستورش رفتار ننمائيد) و از كسيكه (امام عليه السّلام) پند و اندرز را هديّه و ارمغان بشما مى دهد قبول كنيد و آنرا حفظ نمائيد (بپذيريد و رفتار كنيد تا در دنيا و آخرت سعادتمند شويد).