رضاقلی هیچ مشکلی را رها نمی‌کرد و برای ما هم همین نسخه «رها نکردن مسیرهای سخت» را تجویز می‌کرد؛ وقتی در توصیف خود از «استعداد متوسط و رنج بسیار» گفت، به نظرم قصد داشت عامدانه به ما یاد بدهد که بدون رنج و تلاش و زحمت نمی‌شود جواب سوال‌های واقعی را پیدا کرد. رضاقلی ترکیب عجیبی از تاریخ ایران و نظریه‌های علمی را در خوانی گسترده پیش روی ما گذاشت. من از او یاد گرفتم که یک اقتصاد خوانده باید جعبه ابزاری از روش‌شناسی، تاریخ، جغرافیا و سیاست بداند تا بتواند در یک دستگاه نظری به سوالی که مسئله این خاک و این سرزمین است، پاسخی به جا بدهد. ما با رضاقلی از خطی فکر کردن به سبک دانشکده‌های اقتصاد رها شدیم و قدم به جهان واقعی میان‌رشته‌ای فکر کردن گذاشتیم، دست در دستان او که با تحلیل اشعار شاهنامه، همزمان تاریخ و جغرافیای ایران و زمانه فردوسی را می‌کاوید و از دل هر واژه نقبی می‌زد به ایرانی که تا آن روز هیچ‌کس نشان‌مان نداده بود.

گروه اقتصادی : هاجر اصغری، کارشناس اقتصادی و یکی از دانشجویان استاد علی رضاقلی با بیان اینکه رضاقلی تصویر ایرانی را به ما نشان داد پیش از روزهای فراوانی حاصل از دلارهای نفتی؛ او از ظرفیت واقعی فلات ایران برای تولید و زیست صحبت می‌کرد و این همه فراتر از دنیای ساده شده با فرمول‌های ریاضی اقتصاد خرد و اقتصاد کلان بود، تاکید کرد: سرآمد تمام آنچه از استاد فرا گرفتیم، به گمان من درس «میهن‌دوستی عالمانه» بود. استاد رضاقلی تصویر مردی ایران‌دوست را در ذهنم ساخت که یاد داد میهن‌دوستی نه به شعار که به شعور برخاسته از دانش است و این دانش جز به همت و تلاش برای شناخت بیشتر تاریخ این سرزمین حاصل نمی‌شود. او در عمل به ما آموخت که در جستجو برای یادگیری دانشی باشیم که گرهی از ایران باز کند. 

 

به گزارش جماران، هاجر اصغری که در همایش سالانه «پوینده مردی به راه» به مناسبت سومین سالگرد درگذشت استاد علی رضاقلی، در خانه اندیشمندان علوم انسانی با عنوان «حقوق مالکیت در مارپیچ غارت» سخن می گفت، ضمن قرائت دلنوشته ای با گرامی داشت یاد استا رضاقلی تاکید کرد: رضاقلی معلمی دلسوز بود، نصیحت‌هایی می‌کرد که نمی‌شد نادیده گرفت، به من و حتما به باقی دانش‌جویان حرف‌هایی برای زندگی بهتر داشتن زد، برای آدم بهتری بودن، حرف‌هایی که تا روزی که زنده‌ایم نمی‌توانیم فراموش کنیم. رضاقلی قهرمان دنیای رویاهای من است. هر داشجویی نیاز به یک استاد دارد که قهرمان دنیایش باشد، دنیایی با آرزوی یک نویسنده و پژوهشگر و شاید نظریه‌پرداز شدن. چراغ راه مسیری که فارغ از رقابت‌های پوچ کمیتی و معیارهای دور از مسائل ایران، بتوانیم یاد بگیریم و به قول استاد، آجری روی آجر برای ایران بگذاریم. ما به شاگرد شکرریزی چون او بودن مفتخریم، حتی اگر استادکار و خنجر تیز نشویم.

 

 

به گزارش جماران، متن این دلنوشته که با عنوان « علی رضاقلی؛ در جستجوی ناکجاآباد ایرانی» نوشته شده بود، بدین شرح است:

 

این چه رازی است که هر بار بهار / با عزای دل ما می‌آید

 

مردی که در پاییز ۱۳۸۳ نخستین بار در پژوهشکده اقتصاد دانشگاه تربیت مدرس دیدم کمترین شباهتی به اساتیدی که تا ‌‌آن روز در دانشگاه دیده بودم، نداشت. من که به دعوت استاد نازنینم، جناب آقای دکتر مومنی، به نشست‌های اقتصاد نهادگرایی دعوت شده بودم، به همراه دو تن از دانشجویان دانشکده اقتصاد در جمع اساتیدی از رشته‌های مختلف، خود را در مقابل مردی در قامت رئیس جلسه دیدیم که دور از ادبیات مرسوم دانشگاهی از همه‌چیز و همه‌جا حرف می‌زد، کلامی شیرین و دلچسب داشت، تجربیاتی عجیب داشت که در ابتدا گاه باورم نمی‌شد تجربه‌های خودش باشد، وقتی از رانندگی کامیون و تاکسی می‌گفت، گمان می‌بردم در حال شوخی کردن است، اما باید چند سال می‌گذشت تا متوجه می‌شدم مردی که هر پنج‌شنبه از کلامش تندی و شیرینی آمیخته به هم به خوراکی جذاب تبدیل می‌شد، از پشت صندلی‌های دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، آنقدر انگیزه برای یافتن پاسخ سوالاتش پیدا کرده بود که خود تا کوره‌های آجرپزی رانندگی کند و پس‌اندازهایش را صرف بیشتر دانستن در سوربن کند.

 

استاد رضاقلی سه سال به ما روش‌شناسی آموخت، کلاسی که سال پیش که به طور اتفاقی توانستم دوباره به محتوای صوتی‌اش گوش بدهم، درس‌هایی در خود داشت که به تنهایی به اندازه یک دوره کارشناسی چهار ساله ارزنده بود، بلکه بیشتر. کتاب «درس‌هایی در فلسفه علم‌الاجتماع» دکتر سروش را هر هفته می‌خواندیم و در کنار آموختن از استاد که «روش‌شناسی در یک کلام آن است که حرف علمی بزنیم و نه حرفی به نام علم»، با نسخه‌ای از رضاقلی در قامت دانشجویی پرتلاش آشنا می‌شدیم که درس‌گفتار‌های عبدالکریم سروش را جمع کرد و در نهایت شد کتابی که پیش روی ما بود. پررنگ‌ترین خاطره‌ام از آن ایام روزی است که استاد جمع‌مان کرد که بگوید به قاعده یک دانشجو، باید نه فقط پرتلاش که خستگی‌ناپذیر باشیم و برای این نصیحت، از روزهای درس خواندن در پاریس گفت. بدون هیچ اغراقی هنوز فکر کردن به خاطرات آن روز می‌تواند انگیزه‌ای بزرگ در من بیافریند. من هنوز با افتخار از روزهای آموختن روش‌شناسی از استاد رضاقلی یاد می‌کنم و این افتخار، به تنهایی، با تمام دیگر دستاوردهای علمی‌ام برابری می‌کند. در سه سالی که از رفتن نابهنگام استاد می‌گذرد، بسیار از رضاقلی نویسنده و رضاقلی پژوهشگر گفته‌ایم، شاید لازم باشد امسال کمی از رضاقلی معلم سخن بگوئیم.

 

برای صحبت از او در قامت یک استاد، نمی‌توان از مسیر دانشجویی‌اش نگفت. هر معلمی خوب می‌داند که شوق دانستن، ریشه درخت عشق به یاد دادن است. معلم‌های خوب همیشه دانشجویانی پرتلاش بوده‌اند. معلمی برای رضاقلی بخشی از مسیری بود که خود در بزرگداشتش گفت: «من هیچ وقت درس خواندن را دوست نداشتم.چیزهایی که از درس برای من بهتر بود، هنوز برای من مهم است.». مسیر یاد گرفتن او از تهران تا پاریس، پشت کرده به مدرک، بی توجه به مقام‌ها و منصب‌ها برای رسیدن به آرامش تحقیق و پژوهش و نوشتن، خود یک خط پررنگ از ترجیحاتش به ما نشان می‌دهد. رضاقلی، به اذعان خودش، از دانشگاه خوشش نمی‌آمد و از مسائلی که در دانشگاه مطرح است رنج می‌برد، پس آزادانه فکر کردن و نوشتن را بیرون از دانشگاه جستجو کرد. رضاقلی، به دور از آداب مرسوم آکادمیک، فارغ از دلواپسی از قضاوت‌ها، بدون ذره‌ای از آنچه که بعضاً نخوت علمی خوانده می‌شود، همواره آغوشی گشوده به هر آن کسی داشت که سوال داشت و به دنبال پاسخ آن بود، از حرف‌های جدید استقبال می‌کرد و کاغذ و قلم از او دور نمی‌شد. من اولین بار ترکیب عجیب «غیرت علمی» را از دهان او شنیدم و تا همین امروز، صد البته برای نهیب زدن به خودم، از این کلام استفاده می‌کنم. معلم بودن بخشی از مسیر نه فقط بودن، که شدن علی رضاقلی بود و خوشا به بخت بلند ما که در میانه این مسیر گام‌های کوتاهی با او برداشتیم.

 

هر کس که اندکی از معلمی بداند، تائید می‌کند که معلم خوب، یک روایتگر خوب است. رضاقلی روایت‌گری چیره‌دست بود. ما با رضاقلی به دل تاریخ ایران سفر کردیم،‌ رفتیم تا خواجه رشید‌الدین و غازان‌خان و تاریخ مبارکش و سربازانش که قصد غارت بیشتر و بیشتر داشتند؛ آموختیم که از دل غزل‌های عاشقانه سعدی که در زبان فارسی شاعری به پایه‌اش عاشقانه نسروده است، به دل زمانه سعدی سفر کنیم. ما قصه آب را از کلام گرم رضاقلی آموختیم. رضاقلی تصویر ایرانی را به ما نشان داد پیش از روزهای فراوانی حاصل از دلارهای نفتی؛ او از ظرفیت واقعی فلات ایران برای تولید و زیست صحبت می‌کرد و این همه فراتر از دنیای ساده شده با فرمول‌های ریاضی اقتصاد خرد و اقتصاد کلان بود. هر چه کلاس‌های دانشکده بر طبل دنیای ساده حداکثر کردن مطلوبیت‌ها می‌کوبیدند، استاد از پیچیدگی دنیای علوم انسانی می‌گفت. مردی که در هر جلسه با بغلی از کتاب و یادداشت به میان ما می‌آمد، در عمل به ما یاد داد که راهی جز خواندن و یاد گرفتن و به کار بستن آنها نداریم. هم او که برای یاد گرفتن از یک کنایه تا دل کتاب‌ها می‌رفت. رضاقلی معلمی بود که نه فقط علم خود که منش علمی خود را به ما یاد داد. گشاددستانه می‌آموخت و بزرگ‌منشانه نقدها را می‌شنید. بسیار می‌خواند و زمان را به بطالت نمی‌گذراند. به گمانم بعد از این همه آموختن ما دیگر آن دانشجوهای قبلی نبودیم. نمک کلام رضاقلی تا همیشه نمک‌گیرمان کرده است.

 

سرآمد تمام آنچه از استاد فرا گرفتیم، به گمان من درس «میهن‌دوستی عالمانه» بود. استاد رضاقلی تصویر مردی ایران‌دوست را در ذهنم ساخت که یاد داد میهن‌دوستی نه به شعار که به شعور برخاسته از دانش است و این دانش جز به همت و تلاش برای شناخت بیشتر تاریخ این سرزمین حاصل نمی‌شود. او در عمل به ما آموخت که در جستجو برای یادگیری دانشی باشیم که گرهی از ایران باز کند. هیچ نشستی نبود که در آن استاد یک بار یا حتی بیشتر یادآوری نکند که تمامی اندیشمندان علوم انسانی غربی در نظریه‌پردازی‌هایشان برای مسائل کشورها و سرزمین‌های خود چاره‌جویی کرده‌اند و ما نیز باید همانقدر که از نظریه‌ها می‌آموزیم، به بطن پیچیدگی‌های تاریخی این سرزمین مسلط شویم تا کلید حل چرخه‌های باطل بازتولید مسائل را بشناسیم. من با روایت علی رضاقلی دیگربار عاشق ایران شدم و این عشق رنگی از درد دارد؛ هر چند به قول خودش این همه درد نشانی از ناامیدی ندارد و فقط به کار بیشتر برای ایران دعوت می‌کند. رضاقلی با ایران شناخته می‌شود و خوشحالم که ایران برای من با رضاقلی بازشناخته شده، از نوش‌آباد کاشان تا قنات زارچ یزد. 

 

رضاقلی هیچ مشکلی را رها نمی‌کرد و برای ما هم همین نسخه «رها نکردن مسیرهای سخت» را تجویز می‌کرد؛ وقتی در توصیف خود از «استعداد متوسط و رنج بسیار» گفت، به نظرم قصد داشت عامدانه به ما یاد بدهد که بدون رنج و تلاش و زحمت نمی‌شود جواب سوال‌های واقعی را پیدا کرد. رضاقلی ترکیب عجیبی از تاریخ ایران و نظریه‌های علمی را در خوانی گسترده پیش روی ما گذاشت. من از او یاد گرفتم که یک اقتصاد خوانده باید جعبه ابزاری از روش‌شناسی، تاریخ، جغرافیا و سیاست بداند تا بتواند در یک دستگاه نظری به سوالی که مسئله این خاک و این سرزمین است، پاسخی به جا بدهد. ما با رضاقلی از خطی فکر کردن به سبک دانشکده‌های اقتصاد رها شدیم و قدم به جهان واقعی میان‌رشته‌ای فکر کردن گذاشتیم، دست در دستان او که با تحلیل اشعار شاهنامه، همزمان تاریخ و جغرافیای ایران و زمانه فردوسی را می‌کاوید و از دل هر واژه نقبی می‌زد به ایرانی که تا آن روز هیچ‌کس نشان‌مان نداده بود.

 

رضاقلی معلمی دلسوز بود، نصیحت‌هایی می‌کرد که نمی‌شد نادیده گرفت، به من و حتما به باقی دانش‌جویان حرف‌هایی برای زندگی بهتر داشتن زد، برای آدم بهتری بودن، حرف‌هایی که تا روزی که زنده‌ایم نمی‌توانیم فراموش کنیم. رضاقلی قهرمان دنیای رویاهای من است. هر داشجویی نیاز به یک استاد دارد که قهرمان دنیایش باشد، دنیایی با آرزوی یک نویسنده و پژوهشگر و شاید نظریه‌پرداز شدن. چراغ راه مسیری که فارغ از رقابت‌های پوچ کمیتی و معیارهای دور از مسائل ایران، بتوانیم یاد بگیریم و به قول استاد، آجری روی آجر برای ایران بگذاریم. ما به شاگرد شکرریزی چون او بودن مفتخریم، حتی اگر استادکار و خنجر تیز نشویم. ما، همه ما دانش‌جویانی که روزی از او یاد می‌گرفتیم،  همان یافته‌ها را چون سنگ‌ریزه‌های با ارزشی پیش خود نگه داشته‌ایم و هر بار و در هر گفتگویی که یکی را به مخاطب‌مان نشان می‌دهیم، از احساس ثروت علمی لبریز می‌شویم.

 

برای من دلتنگی استاد گره به نگرانی خورده است؛ نگرانی از روزی که در نمی‌دانم کجای هستی دوباره یکدیگر را می‌بینیم و مثل همیشه از ما می‌پرسد برای ایران چه کردیم؟ از هشتم فروردین ۱۴۰۱ تلاش بسیار کرده‌ام تا برای این رویارویی شیرین اما اضطراب‌آور پاسخی داشته باشم؛ دست به هر کاری می‌زنم خود را شاگردی می‌دانم که باید روزی در محضر استاد از درس ایران‌دوستی‌اش پاسخ دهد. برای من علی رضاقلی هنوز زنده است؛ دی ماه ۱۴۰۰ که بعد از سال‌ها وارد دانشگاه تربیت مدرس شدم، خاطره آشنایی با او ناخواسته قدم‌هایم را به سمت پژوهشکده اقتصاد برد. سال گذشته در سفر به یزد،‌ پله‌های دخمه زدتشتیان را بالا رفتم و آن بالا در خلوت، برای شاید صدمین بار به نظاره اشک‌های مردی نشستم که با نام ایران بی‌قرار می‌شد. شب پیش از بازدید از موزه آب شاهرود، استاد در خواب به من که از دلتنگی می‌گفتم، گفت که ما در جایی که موضوع آب و قنات است دوباره همدیگر را می‌بینیم.

 

انسان‌های بزرگ هیچ وقت نمی‌میرند، فقط ما آنها را میان خود نمی‌بینیم. دهان رضاقلی در تکرار واژه‌هایی که خاص خودش بود، هر روز سخن می‌گوید. چشمان او، در صورت کسانی که ایران را از دریچه نگاهش شناخته‌اند و می‌شناسند، زنده است. روح او برای تمام کسانی که چون من از یادش انگیزه می‌گیرند، همچنان پرانرژی در تکاپوست و کاش، ما، همه ما، استمرار دستان توانمند او باشیم با نوشتن عالمانه از تاریخ و کلیدهای معمای توسعه‌نیافتگی ایران تا یافتن و ساختن ناکجاآباد ایران که رضاقلی در جستجوی آن بود.

یاد دلنشینت ای امید جان / هر کجا روم روانه با من است (ابتهاج)

 
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.