یادداشت؛
نقد یک جامعه شناس بر سریال «در انتهای شب»/ فردین علیخواه: تعداد کسانی که «دوباره به هیچجا نرسیدهاند» دارد چشمگیر میشود/ بخشهای زیادی از طبقه متوسط در حال تجربه نوبینواییاند/ طرد اجتماعی به معنای واقعی کلمه رخ داده است
طرد اجتماعی به معنای واقعی کلمه رخ داده است و اتفاقا همین را باید دلیل استقبال از سریال دانست. گویی طردشدگان خود را در جایی دیدهاند و در خود را در نقطهای یافتهاند. گویی سریال نهتنها طردشدگی، سیهروزی و نوبینوایی آنان را روایت میکند بلکه پیامدهای ناشی از طرد را نیز بسیار ظریف و نکتهبینانه نشان میدهد. طبقه متوسط مطرود، گویی در انتهای شب، سحری دیده است. چنین سحری نویدبخش «روز از نو، رنج از نو» است. از این لحاظ نویدبخش چون از این به بعد قرار است با هم این رنجها را تحمل کنیم.
به گزارش جماران؛ فردین علیخواه ، استاد دانشگاه و جامعه شناس در یادداشتی با عنوان «روز از نو رنج از نو» در روزنامه شرق نوشت:
بهنام و ماهرخ سریال «در انتهای شب» در شهر جدید پردیس زندگی میکنند. آنان برای آنکه خانهای بزرگتر، یعنی سه خواب، داشته باشند از خانه کوچک و استیجاریشان در جلفای تهران به پردیس کوچ کردهاند. اتاقها احتمالا یکی برای فرزندشان دارا، یکی برای کار و یکی هم اتاق خواب خودشان است. در قسمتهای آغازین سریال حادثهای رخ میدهد و همان، زمینهساز تنش و بگومگوی جدی بین آنها میشود. ما متوجه میشویم که بهنام هر روز برای آنکه سر وقت در محل کار حاضر شود، مجبور است سه ساعت زودتر از خواب بیدار شود و باز برای صرفهجویی در مخارج، مجبور است از اتوبوس شرکت واحد استفاده کند. به قول نویسندهای «از خواب بیدارشدن بیآنکه مجبور به ترک رختخواب باشی لذتبخش است».
برگشت از محل کار هم به همین شکل زمانبر و طاقتفرساست. وقتی به خانه میرسد تا به خودش بیاید، زمان سریع سپری شده است، او باید سر بر بالش بگذارد چراکه روز از نو و رنج نیز از نو. بهنام اعتراف میکند که پنج ماه یعنی از زمانی که به پردیس کوچ کردهاند خواب درست و حسابی نداشته است. البته این به معنای آن نیست که ماهرخ فاقد چنین مشکلات و چالشهایی است. تفاوت این دو در آن است که بهنام هنوز با شرایط زیست جدید خود کنار نیامده است و اوضاع را در شأن و مرتبه خود نمییابد. ماهرخ هم شرایط را سزاوار نمیبیند ولی معتقد است که برای داشتن خانه (که هیچکدام از دوستانشان هنوز ندارند) باید مقتصد بود، صبوری، و فقط دو سال تحمل کرد. فقط دو سال! نگاه بهنام به شرایط زیستن، یادآوری جملهای از استیو تولتز است: «مسئله این نیست که زندگی ارزش زیستن دارد یا نه. مسئله آن است که زندگی من ارزش زیستن دارد یا نه».
بهنام و ماهرخ پیشینهای هنری داشتهاند. بهنام استاد نقاشی بوده است هرچند هماکنون در یکی از سازمانهای وابسته به شهرداری تهران شغلی معمولی انجام میدهد تا شاید روزی مدیر شود. ماهرخ هم در رشته نقاشی تحصیل کرده و هماکنون کارمندی ساده در یکی از فرهنگسراهای شهر تهران است. آنها آرزوهای هنریای داشتهاند که چندان محال نبوده ولی به آنها دست نیافتهاند. به بیان روشنتر، بهنام و ماهرخ هر دو ناکاماند. حسرت زندگی نزیسته، و حسرت آرزوهایی شاید کوچک که فرصت تحقق نیافتهاند و امیدی هم به تحققیافتنشان نیست.
سالها قبل، جامعهشناسان اصطلاح «ناسازگاری یا ناهماهنگی منزلتی» status inconsistency)) را به کار بردند. ناسازگاری منزلتی به معنای ناسازگاری مشخصههای منزلتی فرد با یکدیگر است. مشخصههایی نظیر شغل، تحصیلات، محل سکونت، اوقات فراغت، درآمد و... از آن جمله است. در این وضعیت برای مثال فرد تحصیلات دانشگاهی خوبی دارد ولی شغل و درآمد او تناسبی با تحصیلاتش ندارد. یا تحصیلات و شغل مناسبی دارد ولی درآمد ناشی از شغل مناسب نیست. پییر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی نیز با مفاهیم دیگری چون «سرمایه اقتصادی» و «سرمایه فرهنگی» چنین وضعیتی را توصیف کرد، یعنی وضعیتی که برخی گروههای اجتماعی سرمایه فرهنگی مناسب یا بالا ولی سرمایه اقتصادی نازلی دارند. در واقع سرمایه اقتصادی آنان با سرمایه فرهنگیشان تناسبی ندارد. آنان میخواهند سبک زندگی روشنفکرانهای داشته باشند، میخواهند از دنیای فرهنگ و هنر سیراب شوند ولی سرمایه اقتصادی موجود آنان اجازه سیرابشدن نمیدهد. آنان باید مقتصدانه زندگی کنند تا بتوانند دوام بیاورند.
به باور نگارنده این سطور، بهنامها و ماهرخهای جامعه ایرانی در سالهای اخیر بسیار شدهاند. تعداد کسانی که «دوباره به هیچجا نرسیدهاند» دارد چشمگیر میشود. در نوشته دیگری از این شرایط با عنوان «نوبینوایی» یاد کردم و این افراد را «نوبینوایان» نامیدم. بخشهای زیادی از طبقه متوسط در حال تجربه نوبینواییاند. طرد اجتماعی(social exclusion) از منظر جامعهشناسی به معنای فقدان توان مشارکت در پهنههای مختلف زندگی است. طرد اجتماعی به معنای کنار گذاشتهشدن از عرصههای مختلف به دلیل موانع موجود است. طبقه متوسط در ایران که بهنام و ماهرخ مصداقی از آنها هستند به حاشیهها پرتاب شدهاند و منظور از حاشیه صرفا برداشتی جغرافیایی یعنی اطراف کلانشهر نیست. آنان توان اقتصادی مشارکت در تماشای تئاتر، تماشای فیلم، سفر، سقفی سزاوار خویش، لباس و غذایی سالم را ندارند.
طرد اجتماعی به معنای واقعی کلمه رخ داده است و اتفاقا همین را باید دلیل استقبال از سریال دانست. گویی طردشدگان خود را در جایی دیدهاند و در خود را در نقطهای یافتهاند. گویی سریال نهتنها طردشدگی، سیهروزی و نوبینوایی آنان را روایت میکند بلکه پیامدهای ناشی از طرد را نیز بسیار ظریف و نکتهبینانه نشان میدهد. طبقه متوسط مطرود، گویی در انتهای شب، سحری دیده است. چنین سحری نویدبخش «روز از نو، رنج از نو» است. از این لحاظ نویدبخش چون از این به بعد قرار است با هم این رنجها را تحمل کنیم. رنجهای من فقط مختص به خودم نیست، دیگرانی هم مانند من هستند و شاید همین کمی مرا آرام کند. رنجها مایه اتصال بین ما شدهاند. در انتهای شب، طبقه متوسط رنجدیده را دوباره کنار هم جمع کرد. «من درد مشترکم مرا فریاد کن».
دیدگاه تان را بنویسید