رئیس سازمان حفظ ارزشهای دفاع مقدس ارتش با اشاره به اینکه امام خمینی(س) جنگ را مردمی و مردم را در جنگ سهیم کرد، گفت: امام بعد از آزادسازی خرمشهر ادامه جنگ یا صلح را به تصمیم فرماندهان واگذار میکند. درست است که بعد از آزادسازی خرمشهر حدود هشت هزار کیلومتر را آزاد کرده بودیم ولی هنوز حدود هفت هزار کیلومتر در دست دشمن و بالأخره هنوز دشمن در خاک ما بود. یعنی اگر دشمن از بقیه مناطقی که در اختیار داشت عقبنشینی میکرد و به پشت مرزهای بینالمللی بر میگشت، شاید امام میپذیرفت که مذاکره کنیم ولی تا زمانی که دشمن در خاک ما بود امام هرگز راضی به مذاکره نمیشد.
مشروح گفت و گوی خبرنگار روابط عمومی ستاد مرکزی بزرگداشت امام خمینی(س) با امیر محمدرضا فولادی را در ادامه میخوانید:
تحلیل شما از نوع فرماندهی حضرت امام در جنگ تحمیلی و توجه ایشان در موارد مختلف به نظر مشورتی فرماندهان چیست؟
حضرت امام سوای اینکه یک انسان بسیار مؤمن، معتقد، فقیه، عالم و واقعا برخوردار از یک علم لدنّی حاکی از تقیدات دینی بود، از سوی دیگر به شدت تخصصگرا بود. مثلا وقتی متخصصین علم پزشکی برای معاینه ایشان مراجعه میکردند، هرچه پزشک متخصص صلاح میدانست امام خودش را دربست تسلیم میکرد و میگفت هر کاری که تشخیص میدهید باید انجام شود را انجام بدهید. این اعتماد به تخصص پزشک متخصص بود.
در رابطه با جنگ هم همین طور بود. اولا برخورداری امام از علوم راهبردی و آیندهنگری سبب شد که تصمیماتی را حتی سال قبل از جنگ گرفت. درست است که سال 58 ما درگیر یک سری جنگهای درونی با تجزیهطلبان و ضد انقلاب بودیم ولی صحبتی از جنگ با دشمن خارجی نبود و هنوز دشمنی به کشور ما حمله نکرده بود. ولی پیشبینیهای امام را ببینید که مثلا 29 فروردین را روز ارتش اعلام میکند.
امام به ارتش اعتماد میکند و به مردم میگوید باید به ارتش احترام بگذارید و به تصمیمات فرماندهان عمل کنید. به سربازان توصیه میکند که به داخل پادگانها برگردید، از فرماندهان تبعیت کنید و نظم و انضباط داشته باشید و به نوعی هویت تازهای به ارتش میبخشد که ارتش بتواند پا بگیرد و از ارتش بتواند استفاده کند برای حفظ انقلاب، با دشمن داخلی بجنگد و امنیت را به کشور بازگرداند.
چهار روز بعد از 29 فروردین، یعنی سوم اردیبهشت، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تأسیس میکند. 27 خرداد جهاد سازندگی و پنج آذر همان سال 58 بسیج مستضعفین را تشکیل میدهد. محوریت جنگ ما بر عهده همین چهار عنصر بود. در عملیات بیتالمقدس کارهای همین چهار عنصر را ببینید که کنار هم قرار گرفتن آنها منجر به این پیروزی بزرگ شد. این به خاطر آیندهنگری امام بود که به هر حال مملکت برای حفظ امنیت باید سپاه، ارتش، بسیج و جهاد سازندگی را داشته باشد.
در جنگ به نیروهای خودی اعتماد میکند و جنگ را مردمی و مردم را در جنگ سهیم میکند. یعنی جنگ را به نوعی با اعتقادات مردم گره میزند. یعنی نمیآید فقط بحث میهن، سرزمین، خاک و وطن را مطرح کند و این جنگ را با حادثه عاشورا، نهضت کربلا و اقدام امام حسین(ع) پیوند میدهد. یعنی به نوعی مردم و اعتقادات مردم را وسط میآورد و رزم را به جنگیدن در راه خدا انتساب میدهد و میگوید ما هر کاری انجام میدهیم برای انجام تکلیف است و مسئول نتیجه نیستیم.
این اقدامات و فرمایشات، مشارکت دادن مردم در جنگ که برای آنها امکان ورود به جبههها وجود دارد تا کنار رزمندگان قرار بگیرند و به دفاع از اسلام و کشور بپردازند، پیشبینیهایی است که کشور بتواند با داشتن یک نیروی مسلح منجسم، متحد و در کنار همدیگر از پس دشمن بر بیاید. از سوی دیگر بر خلاف این همه اعتقادی که به نیروهای داخل و مردم دارد، کاملا بی اعتماد به دشمن است؛ یعنی هرگز به دشمن اعتماد نمیکند و متکی به خودباوری مردم و نیروی داخلی کشور است.
در سال اول و دوم بالأخره ما موفق شدیم دشمن را سر جای خودش متوقف و تثبیت کنیم و برای بیرون راندن دشمن در مراحل بعدی آماده شویم. بعد از انسجام، اتفاق و قرارگاههای مشترکی که شکل میدهد مثلا شهید صیاد شیرازی که در کردستان موفق عمل کرده را به عنوان فرمانده نیروی زمینی منصوب میکند و وقتی فرمانده نیروی زمینی میشود، قرارگاه مشترک تشکیل میدهد و سپاه را به کنار ارتش میآورد، انسجام را بین آنها به وجود میآورد و دست به دست همدیگر میدهند.
از همه نیروهای متخصص اساتید دانشگاه دافوس و ستاد ارتش استفاده میکند و جوانان، خوشفکرها و دانشجویان کنار همدیگر مینشینند و برای بیرون راندن دشمن طراحی میکنند و عملیات ثامن الائمه(ع) در مهر سال 60 و طریق القدس در آذر سال 60 و فتح المبین در سال 61 انجام میشود و بیت المقدس هم بلافاصله بعد از فتح المبین از 10 خرداد شروع میشود تا سوم خرداد به پیروزی میرسد.
این پیروزیها ناشی از اعتماد امام به فرماندهان است. حتی بعد از بنی صدر که عهدهدار اختیارات فرماندهی کل قوا بود و خیانت کرد، شهید فلاحی رئیس ستاد ارتش میشود و اختیارات فرماندهی کل قوا را به عهده ایشان واگذار میکند و شهید فلاحی خوش میدرخشد و امام از این اعتماد ضرر نمیکند.
نظر شما در خصوص توجه امام به نظر مشورتی فرماندهان در این خصوص چیست؟
امام بعد از آزادسازی خرمشهر ادامه جنگ یا صلح را به تصمیم فرماندهان واگذار میکند. درست است که بعد از آزادسازی خرمشهر حدود هشت هزار کیلومتر را آزاد کرده بودیم ولی هنوز حدود هفت هزار کیلومتر در دست دشمن و بالأخره هنوز دشمن در خاک ما بود. یعنی اگر دشمن از بقیه مناطقی که در اختیار داشت عقبنشینی میکرد و به پشت مرزهای بینالمللی بر میگشت، شاید امام میپذیرفت که مذاکره کنیم ولی تا زمانی که دشمن در خاک ما بود امام هرگز راضی به مذاکره نمیشد.
ولی امام با ورود به خاک عراق موافقت نداشت و برای این کار دو دلیل داشت. میگفت وقتی شما وارد خاک عراق شوید، مردم عراق که با ما هستند آسیب میبینند و اعتماد آنها به ما از دست میرود. در برخورد امام با 72 هزار اسیر عراقی که پیش ما بودند، متوجه میشویم که چقدر مردم عراق هم برای امام مهم هستند. چون مسئولیت نگهداری اسرا با ارتش بود، امام بیانیهای به ما داد و گفت شما به چشم اسیر با اینها برخورد نکنید؛ اینها فریبخوردگانی هستند که باید هدایت شوند، به چشم مهمان به اینها نگاه کنید.
برای اینکه ما خوب متوجه شویم مثال زد و گفت امام علی(ع) با قاتل خودش چگونه برخورد کرد؟ ابن ملجم بعد از وارد آوردن ضربه به حضرت علی(ع) دستگیر شد و امام علی(ع) به فرزندش امام حسن(ع) توصیه کرد که اگر من زنده ماندم خودم میدانم چه برخوردی با او داشته باشم ولی اگر زنده نماندم، یک ضربه به من زده و شما فقط حق دارید یک ضربه به او بزنید. در مدتی که ابن ملجم در خانه آنها اسیر بود، امام علی(ع) یک لیوان شیر هم میخواست بخورد نصفش را به ابن ملجم میداد.
امام به ما میگفت برخورد شما با اسرا باید مثل برخورد امام علی(ع) با ابن ملجم باشد. به ما میگفت مدارا کنید، شما باید اینها را تربیت کنید؛ اینها گول خوردهاند و باید با اینها مدارا شود و ما مدارا میکردیم.
البته مخالفت امام با ورود به خاک عراق یک دلیل دیگر هم داشت که میگفت تا زمانی که اینها در خاک ما هستند، مقابله چندانی با ما نمیکنند ولی اگر بخواهند از خاک خودشان دفاع کنند، پیشروی برای ما سخت میشود و احتمال فشار به ما هست. به هر حال امام اول اجازه نمیداد که فرماندهان بخواهند عملیاتی را داخل خاک عراق پیشبینی کنند.ولی استدلال فرماندهان هم درست بود که میگفتند تا زمانی که ما یک نقطه حساس و سرنوشتساز در اختیار نداشته باشیم، اگر بخواهیم پای میز مذاکره بنشینیم، نمیتوانیم حق خودمان را بگیریم. صدام موجود قابل اعتمادی نیست که ما بخواهیم با او صلح کنیم.
نظر فرماندهان را خواستند و فرماندهان هم این را گفتند و امام چون به تخصصگرایی اعتقاد داشت، گفت اگر فرماندهان تشخیص میدهند که این طور است عیب ندارد؛ اما اخلاق در جنگ باعث شد امام قید گذاشت که شما فقط با نظامیان آنها بجنگید و مردم عراق و کشاورزی آنها آسیب نبیند. مثلا اگر میخواهید در منطقهای عملیات انجام بدهید از قبل اطلاعرسانی کنید که بی گناهی در آن منطقه نباشد.
آن زمان شایعاتی هم مطرح بود که مثلا میگفتند عربستان پذیرفته خسارت ما را بدهد، در صورتی که اصلا چنین چیزی نبود. هیچ کشوری رسما قبول نکرد خسارت ما در جنگ را پرداخت کند. دشمن هم قابل اعتماد نبود که بگوییم ما اینجا میایستیم و دستهایمان را روی همدیگر میگذاریم و شما منطقه ما را خالی کن و به عقب برگرد.
بنابر این به نظر من آن زمان در مجموع تصمیم درستی گرفته شد. یعنی انسان باید موقعیت را ببیند که ما در چه شرایطی بودیم و او در چه شرایطی بود. آیا ما میتوانستیم به او اعتماد کنیم؟! کما اینکه بعدها هم صدام نشان داد که قابل اعتماد نیست. در ماجرای حمله به متحدین خودش، به کسانی که آن همه به او کمک کردند هم رحم نکرد؛ به مردم خودش هم رحم نکرد و ببینید که صدام در حلبچه چه کار کرد؟ در حلبچه مردم خودش را شیمیایی کرد. در جنگ با ما هم همه رقم جنایت و تعدی را انجام داد.
چهارم خرداد روز دزفول است که به آن «شهر هزار موشک» میگویند. ما 2800 روز جنگ داشتیم و میگویند 2800 موشک به دزفول خورده است یعنی هر روز متوسط یک موشک به دزفول میزدند؛ چون مردم حاضر نمیشدند شهر را ترک کنند و سستی یا ضعفی از خودشان نشان بدهند و بالأخره این شهر «پایتخت مقاومت» شد.
یعنی هرچه گذشت بی اعتمادی به صدام و اینکه صدام به هیچ عنوان قابل اعتماد نیست، ثابت شد. بنابر این اگر دوباره در همان موقعیت قرار بگیریم، فکر میکنم تصمیمی بهتر از این نمیگرفتیم.
نکته دیگر در مورد پذیرش قطعنامه 598 در پایان جنگ است. چرا امام پذیرش قطعنامه را تعبیر به جام زهر کردند؟
یکی از ویژگیهای امام این بود که هرگز زیر بار زور نمیرفت و به « لَاتَظْلِمُونَ وَ لَاتُظْلَمُونَ» معتقد بود و میگفت نه ظلم کنید و نه زیر بار ظلم بروید، نه زور بگویید و نه زور بشنوید. زمانی که قطعنامه تصویب شد، فرماندهان و مسئولین کشور پیش امام نگفتند که ما نمیتوانیم؛ همه گفتند «جنگ، جنگ تا پیروزی» یا «جنگ، جنگ تا رفع فتنه از عالم». اینها شعارهایی بود که مسئولین میدادند.
بر اساس وضعیتی که مسئولین برای امام توصیف میکردند، امام تصمیم میگرفت؛ و اگر یک سال بعد به این نتیجه رسیدند که ادامه جنگ به مصلحت کشور نیست، باز این خود مسئولین بودند و امام وقتی دید که مسئولین تاب و توان ادامه وضعیت را ندارند و ادامه جنگ را صلاح نمیدانند، اتفاقا آنجا هم تسلیم این تخصصگرایی شد و به نظر اینها در پذیرش قطعنامه احترام گذاشت. والّا خود امام میگفت در شرایطی که بسیار ضعیف هم بودیم زیر بار حرف زور دشمن نرفتیم؛ حالا که به هر حال ضعیفتر از روزهای اول جنگ نیستیم. ما تجربه هشت سال جنگ را داشتیم و در جنگ به خیلی از موفقیتها رسیده بودیم.
یعنی در شرایطی که ما بسیار ضعیفتر از روزهای آخر جنگ بودیم، امام نپذیرفت که فرض کنید تسلیم خواسته دشمن شویم. همان زمان هم مقابل دشمن میایستاد و اگر به خود امام بود، میگفت ما با دست خالی هم تکلیف داریم مقابل دشمن ایستادگی کنیم و مقابل ظلم مقابله کنیم. ولی وقتی دید که مسئولین ملی و مسئولین جنگ میگفتند شرایط این طوری است و درخواستهایی کردند که برای کشور قابل تحقق نبود، دیدند ادامه جنگ به صلاح نیست.
امام از سر دلخوشی قطعنامه را نپذیرفت. پیامبر(ص) گفت که «شَیَّبَتْنى سورَةُ هودٍ»؛ یعنی سوره هود من را پیر کرد. گفتند کجای سوره هود؟ فرمود «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَ مَنْ تَابَ مَعَکَ». پیامبر(ص) که خودشان را برای همه رقم سختی آماده کرده بودند، کسانی که تابع پیامبر(ص) بودند به اندازه ایشان تاب و توان نداشتند و مثل پیامبر(ص) اهل ایستادگی و مقاومت نبودند. امام هم بعد از اینکه دید مسئولین ما هم نمیتوانند مثل ایشان فکر کنند و شرایط را تحمل کنند، باید چه کار میکرد؟
بنابر این به نظر من آنجا هم امام به حرفها و تحلیلهای مسئولین احترام گذاشت و وقتی دید مسئولین به هیچ عنوان ادامه جنگ را به صلاح نمیدانند، قطعنامه را پذیرفت.
ضمن اینکه قطعنامه 598 با قطعنامههای قبلی تفاوتهای اساسی داشت و تقریبا بخشی از خواستههای ما در قطعنامه آخر لحاظ شده بود و این طور نبود که همان قطعنامه اول باشد. البته خداوند هم از آنجا که وعده داده اگر امتی تقوا داشته باشد و وظیفه خودشان را به درستی انجام بدهند من هم یاری میکنم، پذیرش قطعنامه هم چنین نشد که به ضرر ما باشد. کما اینکه بعدها خیلی هم به سود ما شد.
در آخرین نامهای که میان دو رئیس جمهور رد و بدل شد، صدام نوشت شما به هرچه خواستید رسیدید. اتفاقا ژنرالی به اسم ارتشبد خزرج، که آخرها رئیس ستاد ارتش عراق شده بود، میگفت من سه جا گریه صدام را دیدم. یک زمان بعد از آزادی خرمشهر، دیگری در عملیات والفجر هشت که فاو به دست ما افتاد و سوم هم آخرین نامهای که نوشت و دید دستش خالی است و هیچ چیزی در این هشت سال دستگیرش نشده و حریفش، که ما بودیم، به همه خواستههایش رسیده و شکست را پذیرفت.