کدخبر: ۲۸۹۸۱ تاریخ انتشار:

تحریم دارو و مشکلات جانبازان شیمیایی

وهاب‌زاده، جانباز ۷۰ درصد شیمیایی می‌گوید: دشمنان از ابتدا جنگ و بعد از آن بمباران شیمیایی را بر ما تحمیل کردند و اکنون نیز تحریم داروهای جانبازان شیمیایی از نوع همان تحمیل جنگ است.

امینه وهاب زاده یکی از جانبازان ۷۰ درصد شیمیایی است. او چند سال به عنوان امدادگر در جبهه‌ها حضور داشته و در خط مقدم به مجروحین رسیدگی می‌کرد. خودش می‌گوید که هم امدادگر بوده و هم تک‌تیرانداز، همه کار بلد بوده است. سال ۱۳۶۱ در عملیات والفجر یک و در منطقه فکه شیمیایی شده است. در آن زمان ۱۷ ساله بوده و یک پسر کوچک داشته است. وهاب‌زاده در گفت‌وگو با تسنیم از شروع مبارزات خود و سپس تحریم داروهای شیمیایی و دردهای امروزش سخن می‌گوید:

"من متولد کاظمینم. آنجا جزء گروه مبارزاتی بنت‌الهدی صدر، خواهر شهید صدر شدم. در عراق به خاطر پخش اعلامیه‌های امام خمینی(ره) دستگیر و به ایران تبعید شدم؛ دو تن از ماموران استخبارات عراق که اهل تسنن بودند مسئول رسیدگی به پرونده من شدند و با انصافی که خرج کردند گفتند تو را به ایران تبعید می‌کنیم آنجا طرفداران خمینی زیادن، برو پیش همان‌ها که اگر اینجا بمانی به خاطر این کارها اذیتت می‌کنند. در ایران هم فعالیت سیاسی زیاد داشتم و در زندان رژیم شاه هم شکنجه شدم. آن موقع وقتی خواستند برای من شناسنامه ایرانی بگیرند، چندین سال بزرگتر گرفتند. مسئولین ساواک اینکار را می‌کردند تا کسی نتواند بگوید که رژیم طاغوت افراد کم سن و سال را به زندان می‌اندازد."

برای رفتن به جبهه به ستاد جنگ‌های نامنظم پیوستم

وهاب‌زاده با شروع جنگ، دیگر آرام و قراری نداشت و دوست داشت هر طور که هست در میدان مبارزه حاضر شود. به همین دلیل به ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران پیوست و به جبهه رفت. او که از نیروهای شهید چمران محسوب می‌شد. حرف‌های زیادی از او دارد. می‌گوید: "قبل از جنگ هم چمران را تا حدودی می‌شناختم. اما در جبهه بیشتر او را شناختم. مرد بی‌نظیری بود. کسی که هیچ چیز برای خودش نخواست. نماز شبش ترک نمی‌شد و دائما از خدا می‌خواست کارهایش مورد قبول او واقع شود."

خاطره شنیدن خبر شهادت دکتر چمران که به یکی از تلخ‌ترین خاطرات وهاب‌زاده تبدیل شده است، از زبان او چنین روایت می‌شود: "یک روز بی‌سیم زدند به محل استقرار ما و گفتند که خواهرزاده‌ام شهید شده است و خودم را برسانم. خواهرزاده‌ام از نیروهای شهید چمران بود. با هلی کوپتر به اهواز رفتم و از آنجا هم با یک راننده به دفتر ستاد رفتم. وقتی مشخصات شهید را دیدم، فهمیدم نام پدرش فرق می‌کند. گفتم این خواهرزاده من نیست. یکی از دوستان جلو آمد و گفت بیا کارت داریم. خبری دیگری برایت داریم. مرا بردند بیمارستان. همه بچه‌ها از حساسیت من نسبت به دکتر چمران مطلع بودند. دیدم همگی آنجا جمعند و دارند گریه و زاری می‌کنند. بعد مرا آرام نشاندند و گفتند که چمران شهید شده است. وقتی این خبر را شنیدم انگار که همه هستی‌ام را از من گرفته باشند، بهه هم ریختم."

دوست نداشتم پشت خط باشم و نق زدن مردم را تماشا کنم

وقتی از او پرسیدم که چطور یک زن در خط مقدم جبهه ماند و جنگید؟ جواب داد: "با آمبولانس به خط مقدم می‌رفتم و در آنجا کار می‌کردم. دوست نداشتم پشت خط باشم و نق زدن مردم را تماشا کنم. دوست داشتم وسط معرکه باشم. در خط مقدم امکانات نبود. رزمندگان ما غذای گرمی هم برای خوردن نداشتند، اما شرافتمندانه می‌جنگیدند. من هم هر کاری از دستم برمی‌آمد انجام می‌دادم. از امدادگری گرفته تا تیراندازی و..." .

ماسکم را برای رزمنده بدحال گذاشتم

وهاب‌زاده از روز شیمیایی شدنش در جبهه روایت می‌کند و می‌گوید: "در عملیات والفجر۱ در فکه چادر زده بودند برای رسیدگی به زخمی‌ها، من داشتم پای یکی از این مجروحین را بخیه می‌زدم که دیدم بیرون همهمه و سر و صدا شده است. رفتم بیرون چادر دیدم فریاد می‌زنند: شیمیایی... شیمیایی... . در آن زمان ما از لحاظ امکانات در مضیقه بودیم. بخصوص بچه‌های سپاه که امکانات چندانی نداشتند. ماسک مخصوص شیمیایی هم کم بود. چند وقت قبل از این قضیه یکی از ارتشی‌ها یک ماسک به من داده بود و گفته بود شما که همیشه توی خطی این ماسک نیازت می‌شود. ماسک را زدم. بعد دیدم یک جوانی را آوردند برای رسیدگی امدادی که حالش بد بود و وضعیت خوبی نداشت. ماسک هم نداشت، ماسکم را باز کردم و برای او گذاشتم. بعدا ظاهرا با او همانجا یک مصاحبه کرده بودند و گفته بود یک خانم امدادگر اینجا جان مرا نجات داد. حالا سال‌ها از موضوع گذشته و آن آقا شهید شده است و نامه‌هایی را برای دخترش گذاشته است. دخترش که جریان ماسک را فهمیده بود توسط آن نامه‌ها و نشانه‌هایی که پدرش گفته بود آمد و من را پیدا کرد. دیروز به همراه یک کارگردان تلویزیونی برای شنیدن خاطرات و تهیه یک مستند پیش من آمده بودند."

به خاطر عوارض شیمیایی دیگر نباید بچه‎دار می‌شدم

وهاب‌زاده یک فرزند بیشتر ندارد. او می‌گوید: "قبل از اینکه در جنگ شیمیایی بشوم یک بچه داشتم. بعد از آن دو بار دوقلو باردار شدم که هر دو بار بچه‌ها سقط شده و از بین رفتند. وقتی به دکتر مراجعه کردم گفت به خاطر وضعیت شیمیایی نباید بچه‌دار بشوی. چون احتمال ناقص شدن بچه زیاد است. جانبازان شیمیایی زیادی هم داشتیم که همان موقع بچه‌دار شده بودند و بچه‌هایشان مشکل خونی یا تنفسی پیدا کرده بودند."

مجروحیت‌های این جانباز ۷۰ درصد بسیار است و مشکلات زیادی دامنگیر او کرده است. می‌گوید: "مشکلات شیمیایی در تابستان‌ها به صورت پوستی نمود پیدا می‌کند و در زمستان‌ها باعث عفونت ریه‌هایم می‌شود. الان یک کپسول اکسیژن در خانه دارم که برای مشکلات تنفسی‌ام از آن استفاده می‌کنم. این کپسول اکسیژن با شارژ برقی کار می‌کند. به غیر از مشکل شیمیایی موج گرفتگی هم دارم. همان موقع ضربه مغزی شدم و بعد خوب شدم. مشکل تشنج داشتم که الان تقریبا خیلی بهتر شده. از ناحیه زانو و گردن و کمر هم ترکش خورده بودم.که الان هم با آن‌ها درگیرم."

اکثر داروهایم خارجی است و تحریم شده

برای این مشکلات جسمی، داروهای زیادی هم نیاز است. در این باره هم وهاب‌زاده حرف‌هایی برای گفتن دارد: "داروهای زیادی مصرف می‌کنم برای اعصاب، تنگی نفس و مجروحیت شیمیایی‌ام. اکثر آن‌ها را از داروخانه‌ای که بنیاد معرفی کرده تهیه می‌کنم اما خیلی از اوقات داروهایم نایاب می‌شود و پسرم مجبور به تهیه برخی از اقلام آن از بازار آزاد است. داروها اکثرا خارجی هستند و می‌گویند تحریم شده است."

جنگ ما تحمیل بود، این تحریم‌ها هم از نوع همان تحمیل‌هاست

وقتی در مورد تحریم داروهای جانبازان شیمیایی با او صحبت می‌کنم. اگرچه گلایه زیادی از نایابی داروها دارد، اما بلافاصله می‌گوید: "این تحریم‌هایی که می‌گویند برای امسال و پارسال نیست. سی سال است که ما تحریم هستیم و در همین تحریم‌ها هم این همه پیشرفت کرده‌ایم. کشورهای اروپایی و دشمنان ما کارشان تحمیل کردن است. آن‌ها از ابتدا جنگ را به ما تحمیل کردند. بعد از آن بمباران شیمیایی را آغاز کردند که آن هم تحمیلی بود و چنین بلاهایی را بر سر مردم ما و جوانان رزمنده آورد و باعث شد هنوزم که هنوز است هم خود جانبازان و هم خانواده‌هایشان به خاطر جراحت‌های شیمیایی زجر بکشند. این تحریم‌ها هم از نوع همان تحمیل‌هاست. بیشتر بمب‌های شیمیایی که می‌زدند برای آلمان بود. این را بعدا اعلام کردند.هیچ کدام از اقدامات آنان جوانمردانه نبوده که حالا تحریم داروهای مورد نیاز جانبازان شیمیایی جوانمردانه باشد."

پارچه سبز روی کفن، نشان مسمومیت شیمیایی

جانباز وهاب‌زاده گرچه با دردهای بی‍شمارش از جراحت‌های جنگی دست و پنجه نرم می‌کند، اما با ارامش خاصی می‌گوید: "من کفنم را آماده کرده‌ام و برای مرگ آماده‌ام. خیلی از کسانی که با من شیمیایی شدند الان شهید شده‌اند. مثل شهید مدنی و شهید تفتی و بقیه، من هم کاملا آماده‌ام. شهید مدنی که یکی از شهدای شیمیایی بود، قبل از شهادت می‌گفت ما باید پارچه سبز روی کفنمان بیندازیم تا همه مردم موقع دفن بدانند که با مسمومیت گاز شیمیایی از بین رفته‌ایم. همان مردمی که خواب مانده‌اند و سرگرم دنیا، فیلم‌ها و بازیگران آن شده‌اند و نمی‌دانند که بازیگران اصلی، آن کسانی بودند که در جبهه‌ها نقش مهمی ایفا کردند. برای همین خواسته بود که وقتی مدنی شهید شد روی کفنش پارچه سبز کشیدند. من بخشی از آن پارچه سبز کفن شهید مدنی را گرفتم تا برای کفن خودم نگه دارم. و الان آماده آن را نگه داشته‌ام."

مشاهده خبر در جماران