یادداشت جماران؛
سرزمین چه
سفرنامهها شکل و شمایل مختلف دارند، بعضیهایشان میشوند سفرنامهای فاخر که میتوانند نقش منبع و مرجع را پیدا کنند مانند سفرنامه ناصرخسرو؛ بعضی دیگر میتوانند تاریخچهای مختصر از یک شهر یا یک مکان را برایت تصویر کنند بیآنکه خیلی هم به زیر و بم آن منطقه بپردازند.
جماران ـ منصوره جاسبی: شصت ـ هفتاد سال، متوسط عمری است که به یک انسان داده میشود برای زندگی کردن که حالا بخشی از آن هم دوره کودکی است. همین چند دهه عمر هم برای بعضیها میشود فرصتی برای دنبال یک لقمه نان رفتن و شاید درآمدشان به سالی یک سفر هم کفاف ندهد. اصلاً اگر خیلی هم وضع مالی خوبی داشته باشند، باز هم نمیتوانند همه روزهای سال را به سفر بگذرانند. اینجاست که اگر کسی اهل سفر باشد و بخواهد از جاهایی که نرفته بیشتر بداند و لااقل در دنیای خیالش راهی آنجاها شود، بهترین کار خواندن و مطالعه سفرنامههاست.
سفرنامهها شکل و شمایل مختلف دارند، بعضیهایشان میشوند سفرنامهای فاخر که میتوانند نقش منبع و مرجع را پیدا کنند مانند سفرنامه ناصرخسرو؛ بعضی دیگر میتوانند تاریخچهای مختصر از یک شهر یا یک مکان را برایت تصویر کنند بیآنکه خیلی هم به زیر و بم آن منطقه بپردازند. اصلاً از همه اینها که بگذریم، خاصیت سفرنامه این است که دستت را میگیرد و با خودش همراهت میکند. گاهی میان کوچهها پرسه میزنی، گاهی اماکن تاریخی را میبینی، گاهی کنار ساحل قدم میزنی و گاهی قلهای را فتح میکنی. میتوانی خردهفرهنگهای یک ناحیه یا اصلاً فرهنگ یک کشور را از میان سطرهایش دنبال کنی. اینکه چه غذاهایی باب میلشان است، چگونه ازدواج میکنند، بزرگترها چه جایگاهی میانشان دارند و هر چیزی را که بیانگر فرهنگ یک منطقه است، میشود لابه لای سفرنامه گنجاند. شاید بتوان گفت که کشف همه اینها به این ربط پیدا میکند که نویسنده چقدر کاربلد باشد و چقدر بتواند برای توی خواننده صحنهها را خوب تصویر کند. آن وقت است که لذت این همراهی بیشتر و بیشتر میشود طوری که دیگر دلت نمیخواهد از فضایی که کتاب برایت میسازد خارج شوی.
سباستین یکی از این سفرنامههاست که منصور ضابطیان از سفری که در سال ۱۳۹۵ به کوبا داشته، نوشته است. نه اینکه سباستین همه ویژگیهایی که برای یک سفرنامه تمام و کمال را برشمردم داشته باشد، خیر. ضابطیان ساده مینویسد و شاید همین ساده نوشتن است که مخاطب را به خوبی با خود همراه میکند و تو میشوی همسفرش. سفر به کوبا که چهارمین سفرنامه نویسنده است، از سفر به یک قاره دیگر حکایت میکند. کوبایی که برای ما مظهر ایستادگی و مقاومت مقابل زورگویی و خودکامگی است. کوبایی که سالها رهبری مانند فیدل کاسترو آن را هدایت کرده است. تمام قد ایستاده و سر خم نکرده. از حداقل امکانات بهره دارد اما مردمانش شاد زندگی میکنند. کوبایی که خیلی سال است دست نخورده باقی مانده است.
امتیاز و ویژگی سباستین این است که نویسنده در همان ابتدای کتاب به معرفی مختصری از شخصیتهای موجود در کتاب پرداخته و این معرفیها را با عکس همراه کرده که همین شناخت کوچک و کم، کلیدی برای ورود به دنیای آن شخصیت است.
صفحههای مختلف سباستین با عکسها تزئین شده و علاوه بر تصویرسازیهای خوب نویسنده، تصویرهای واقعیای نیز به مخاطب ارائه کرده است.
منصور ضابطیان آنچه را که در این سفر تجربه کرده، به شکل کلمات و در قالب کتاب به ما ارائه کرده، خودش درباره این سفر گفته است:
«سالها بود قصد داشتم به کوبا بروم اما نمیشد. کارهای متعدد و دوری راه و سفرهای کاری و غیرکاری همه باعث شده بود این آرزوی همیشگی عقب بیفتد و هیچگاه جامهی عمل نپوشد. کوبا میتوانست سفر پروپیمانی باشد که خوراک یک کتاب کامل را فراهم کند؛ جایی در انتهای دنیا که هم برای من ناشناخته بود و هم برای خوانندگان کتابهایم در ایران.».
از نیمه دوم سال ۹۴ یعنی پیش از سفر منصور ضابطیان به کوبا، زمزمههای کنار گذاشتن اختلافاتی که سالها بر روابط امریکا و کوبا سایه انداخته بود، به گوش میرسید و شاید بتوان گفت، ضابطیان زمانی به کوبا سفر کرد که میشد آن را دستنخورده از هجوم فرهنگ امریکا دانست. او در این باره نوشته است:
«وقتی پرچم امریکا بالا میرفت و در وزش نسیم کناره اقیانوس اطلس، ستارههایش را به رخ دشمن قدیمی میکشید، با خودم فکر میکردم آینده کوبا چگونه خواهد بود؟ قضاوتی نمیکنم که بهتر است یا بدتر، این را خود کوباییها باید بگویند و تاریخ، اما هر چه هست دیگر شبیه کوبای امروز نخواهد بود. کوبایی که هنوز روح فیدل با همه کهنسالیاش در آن حضور دارد، کوبایى که هنوز «چه» قهرمان رویاهایش است، کوبایی که یکی از آخرین مظاهر دیگرگون بودن است... من دوست دارم این کوبا را ببینم، نه کوبایی که مثل جاهای دیگر دنیا پر از مک دونالد و کی. اف. سی است. من دوست دارم بر دیوارهای شهرهایش عکس چه گوارا را ببینم نه جاستین بیبر را... چند روز بعد خطر جدیتر شد. باراک اوباما هم قرار شد برای ملاقات با رائول کاسترو به هاوانا برود. شک ندارم که روند تغییرات و امریکاییزه شدن سرعتی بیش از پیش خواهد گرفت. باید میجنبیدم، اگر امسال هم به کوبا نمیرفتم معلوم نبود تا سال دیگر چه میزان تغییرات در آنجا صورت بگیرد و چقدر کوبا میتواند از دام کاپیتالیسم برهد و همچنان شبیه جاهای دیگر نباشد. باید میجنبیدم و میرفتم. باید آخرین یادگاریهای استقلال را میدیدم و ثبت میکردم.»
نکته بسیار شیرینی که باید با خواندن کتاب به آن رسید، انتخاب اسم کتاب است و شاید برگزیدن این نام، بر کنجکاوی مخاطب نیز افزوده باشد.
و اما: منصور ضابطیان از آن چهرههایی است که خیلیها میشناسند. اصلاً کسی که مدتی مجری شده باشد، در خاطرهها میماند حالا اگر برنامهای که اجرا هم میکند موفق باشد که بیشتر. رادیو هفت از آن برنامهها بود که میان مخاطبان جای خودش را باز کرد. برنامهای که منصور ضابطیان اجرا کرد.
او که دانشآموخته رشته علوم آزمایشگاهی بود، سر از کارشناسی سینما درآورد و شد کارگردان، تهیهکننده، مجری و پادکستساز. روزنامهنگاری هم کرده بود و بعدها سفرنامههایش را به دست چاپ سپرد.
مشاهده خبر در جماران